چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۹

روزگار دروغین

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

هرکه شد محرم دل  - درحرم یار بماند 

وانکه  این کار ندانست - درانکار بماند 

 همه میگویند که  تاریخ راستین یک ملت  را باید درادبیات  آن کاوش کرد وخواند ونیز میگویند اگر شاعری  اشعار خودرا در مجهولات  سرود  باز همان مجهولات فروغی است که برتاریکی  می تابد ونهفته هارا بیرون کشیده وهویدا میسازد .

در میان شعرای ما از این مجهولات زیاد است وتنها چشم تیز بین وعقل بیدار میتواند آنهارا بیابد  متاسفانه اکثریت ملت ما  یا دچار بیماری ادیان شده اند وبرایشان ایات  غریبانه ومجهولات  همه چیز است ویا حوصله کاوش ندارند واسان خوانیرا ترجیح میدهند ودراین بین نباید نقش رسانه هارا نیز فراموش کرد در گذشته مجلات وکتابها را من میخواندم مانند فتنه علی دشتی یا جادو  همه را اسیر خود ساخته بود ویا ایینه محمد حجازی  وزمانی که اشعار نو ببازار امد عده ای دراین رساتا متبحر ودانا  توانستندچیزی بمردم بیاموزند عده ای هم نثری را نوشتند ودل دردهای کهنه خودرا با ما تقسیم کردند   وتاریخ ادبیات ما گم شد .دهخدا گم شد عمید گم شد  امرو زهم به قدرتی تکنو لوژی جدید کتابهای دیگران  درگوشه انبارها خاک میخورند ( برنامه لایو ها )  با مشتی چرند گویی سر مردم را گرم کرده وان ذخیره ناچیزی راهم که درکنج شعور خود پنهان داشته اند ازدست میدهند .

من نوشته هایم را تقدیم هوشیارانی میکنم  که دراستانه حوادث دنیا خطرها را ازدور دیده وشناخته اند وخودرا تسلیم هوی وهوسها نکرده وبا چشم بصیرت به دنیا مینگرند  آنها هنوز عقابی هستند درپرواز

آنها به دشمنان سر زمین من نپیوسته اند  .

داغ کدام عقاب  گریه هایم را درگلو بسته  وپای مرا از جلو رفتم باز میدارد  آن خاطره دوشین ؟  یا مرگ سیاوش  آن نای خوش نوا آن گلویی که خداوند  برآن بوسه زده وفرشته ها اطرافش را فرا گرفته بودند /

طنین آوای او وطنین گامهایش هنوز  درپشت سرم روان است  ودرصدایش رویش برگهارا میان حنجره طلایی او  میدیدم .

ای همیشه جاودان - تو از کدام تبار بودی تو از نسل شب نبودی تو از نسل خورشید بودی  درخشیدی مارا گرم کردی وخود پشت ابرها نهان شدی حال ما درسرمای اینده زمان چگونه میتوانیم خودرا بیابیم ؟ .

تو نشاط زمینرا در شب تولد باران دید ی! تو صبح بهاران را درمیان باغ ارم دیدی  واوای دلسوختگانرا شنیدی  - طنین آوای تو هنو ز درگوشم هست دیگر شبها به آوای تو گوش فرا نمیدهم میترسم - میترسم گم شوی .حال اقوام اجنه وبازیگران روی صحنه آدمکشان حرفه ایی بجان اموالت افناده اند .

طنین گام تو هرشب بگوش میرسد  ا زامدن تو خبر میدهد  

خوشا گذر تو بر زمان من .

ما امروز در  زمانی دروغین زندگی میکنیم هنوز باور ندارم  شاید کابوسی است که دست از سر ما برنمیدارد وصبح که روشن شود حتما این کابوس برطرف خواهد شد هنوز باور ندارم هیچ چیز را باور ندارم ویرانی یک سر زمین را بیماری ملتی را ومرگ سیاوش زمان را ....نه باور ندارم هنوز درخوابی وحشتناکم بامید صبح بیداری . 

پایان 

ثریا ایرانمنش- 14 سپتامبر 200 میلادی / اسپانیا /




انی سر

 زمین م 


سه‌شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۹

جهنم دیکتاتوری

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین"اسپانیا 

----------------------------------

همه ما  چون درزمانهای گذشته  زیر یوغ دیکتاتوری ها  بودیم امروز هر کدام برای خود به تنهایی یک دیکتاتوریم   ! پدر / برادر / ماد ر خواهر بزرگ گاهی خواهر کوچک وفرزندن ونوه همچنان رشته وسلسله پیش میرود /

درهمین برنامه های چرند یوتیوب

 اگر تو عقیده ات مانند آن برنامه ریز نباشد  تو شوتی آهای چوبدست ها ادمینها بروید واین یکی را بیرون کنید چون نگفته زنده بادشاه ویا ده با رننوشته زنده باد شاه درحالیکه  از آخور خلیفه میخور د  شمشیرش  را  تیز کرده بسوی آن رفته از دست و نشانه میرود .

 همه ازیک آخور میخورند دروغ میگویند که مستقلند  ضرری که احمد شاملو به شعور ومغز جوانان مازد جبران ناپذیر است اما چون ضد ایرانی وایران پرستان بود کسی درباره او حرفی نمیزند ضرری که آن فیلمسازان فراری که امروز در قصرهایشان در خارج نشسته اند بما وفرهنگ ما زدند غیر قابل جبران آست وان شاعری که همان اشعار گذشته را از الک گذرانید وبنام تاسیان دوباره درحلقوم دیگران ریخت او به موقع مواجب خودرا میگیرد برایش همه جای دنیا یکی است وطن او درجیبش جای  دارد رویهم رفته همه دست به دست هم دادند وناگهان( فرهادی) باصدای نخراشیده ونتراشیده درحالیکه سیگارش را روی گیتارش جا سازی کرده بود  رپ میخواند ! وآن دیگری -  بدبختی این است که چها رنفر هم با هم نیستند فورا انشعاب  میشود .

فریدون  فرخ زادرا تکه تکه کردند  حال بر تکه ای او اشک میریزند زمانی که او میخواند وشادی میافرید همه رویشانرا بر میگرداندند 

ما مرد ه پرستیم ودیکتاتور همه دیکتاتوریم هر  که ازما نیست پس بر ماست باید تکفیر.یا نابود شود .

روزگاری که نمیدانستیم از کجا میاید وچگونه میخوریم همه نوع ازادی داشتیم در میان فامیل فاصله هابود  ثریا موهایش را فر زد بنا براین بخانه اش نروید ! ( خودم را مثل میاورم که به دیگران توهین نشود ) !

اصلا ثریا را باید بایکوت کرد چون کتاب زیاد میخواند !ودر محفل عاشقان میرقصد بنا براین خراب است واین خرابی همچنان چون مهر علیاحضرت ملکه سر زمین وایکینگها بر پیشانی ما نشست .

اما فاحشه های رسمی ونرخ دار بازارشان گرم بود وهمه اطراف آنها میچرخیدند  ثریا تنها بود !

با نفس حدیث روح کم گوی  / وزنافه مرده  شیر کم جوش

این فتنه بهر دمی فزونست  . امشب بترست عشق از دوش

ما داستانها داریم وافسانه ها روزی همه آنها دریک کتاب جمع خواهند شد  آن روز دیگر من نیستم وشما بخوانید که بما چه ها گذشت  از ماست که برماست .

عمرتان طولانی مهرتان پایدار  کمی بخود آیید وانصاف را پیشه سازبد تنها کمی تفکر لازم است . 

ثریا / اسپانیا / 13 اکتبر 2020 میلادی


تنهایی قو


 دلنوشته یک روز دوشنبه 

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا 

صدای ناقوس کلیسا از دوردستها بلند است  مومنین را به نماز میخواند  .

میدانم که هیچ  ناقوسی برای من به صدا درئخواهد آمد 

 اینده  دریک حجاب تاریک  درون یک پرده سیاه و پر اسرار نشسته است .

دخترم برای دیدار پدر ش به گورستان رفته این دومین بار است که در اینهمه میرود وبرایش گل میبرد وخاک وخاشاک را از روی سننگ او پاک میکند نام وفامیل او نیز پاک شده است .

باید از نو شت خیال دارد با رنگ طلایی آنرا پرکند ؟! 

شانس چیز  خوبی است او با شانس به دنیا آمد وبا شانس زندگی کد وراحت هم مرد بی آتکه کسی از او بازخواست گناهان بیشمارش را بکند . 

من ماندم ! همانند یک کیسه بوکس  و هرروز مشتی بر پیکرم کوبیده میشود  تنها به دنیا آمدم تنها زیستم وتنها زندگی میکنم وتنها  هم خواهم مرد .  زمین دیگر چیزی برای من ندارد درد دوری از وطن نیر فرو نشست  من مینویسم بی آنکه دژخیمان بدانند ویا بخوانند  اوایی که از سینه من برمیخیزد قطره اشکی است که بصورت کلمه روی این صفحه مینشیند .

دیگر حتی اندیشه ای  در سر نمی پرورانم  مغزم را بکلی پاک کرده ام از دیروزها وفرداها  -  شاید بجای زندگی کردن درمنجلاب گذشته بهتر باشد که به حال بیاندیشم   ؟ مگر نه آنکه میگویندخدا مهربان است ؟! حال درانتظا ر مهربانی  او نشسته ام .

من هرشب جنگ را بخواب میبینم  جنگی که نمیدانم درکجا اتفاق میافتد تنها کشته هارا  میبینم .

راههای دشواری را طی کرده ام دیگر قدرت راه رفتن ندارم حوصله هم ندارم  با اینهمه اگر سرنوشت من این است  باید تسلیم باشم .

به کدام عشق بیاندیشم وکدام عاطفه وکدام دوست ؟   خیلی میل دارم یک روز از آرزوهایم بنویسم  چه زیبا و چه زشت آرزو - آرزوست 

سرنوشت یا نقدیر لال  .و کور است است و نمیتواند بگوید که چه اینده ای خواهم داشت ..

دیگر کمتر به یک هدف مشترک میاندیشم هدفی نیست  کسی نیست که مشترک باشد در زندان تنهایی خویش با دیوارها سخت گفتن وبچه هارااز ازدوردست دیدن ویا اصلا ندیدن !!!

همه گله وار بسوی چرا گاههای خود روانند ومن تماشاچی  از خود میپر سم چه موقع سیرخواهند شد 

بقیه "

الان ساعت چهار صبج است  نمیدانم چرا بیدار شدم ؟ قهوه درست کردم با چند تکه بیسکویت  بفکر ان مرد که درگورستان است راحت ارمیده چند تکه استخو.ان درون  یک جعبه پلاستیکی میان دیوار  با همسایه هایش اگر پیر زن باشند سر دردامنشان میگذارد وگریه میکند اگر جوان باشند میگوید برویم گیلاسی بزنیم واگر میانه سال باشند تخته نرد بازی میکند  راحت است نه غسلی نه کفنی !حال هر روز دخترش میرود نا اشکهایش را پاک کند .

من بیدارم همیشه بیدار  وبه این میاندیشم که سرانجام به کجا خواهم رفت ؟ ........

هنوز جدال بر سر آن  مرد بزرگ ادامه دارد یکی میگوید توده ایست دیگری میگوید امامی است سومی  میگوید مارکسیست بوده  ..... هر چه بوده خوب  زیسته وزندگیرا خوب  دریافته وکارهای مثبتی نیز انجام داده است .

ما چه کردیم ؟  تنها حرف زدیم گنده گویی کردیم  و توالتها را پر وانباشته ا زکثافت کردیم  نامش را گذاشتیم زندگی - بین آشپزخانه واطاق خواب وتوالت .ودیگر  هیچ 

پایان 

ثریا / اسپانیا / 12 اکتبر 1010 میلادی .


 

دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۹

زمان بی تاریخ

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .

هرزمانی ملتی به یک قهرمان احتیاج دارد  اما یک ملت یکپارچه  وراستین نه چند پارچه و همه دچار آشفتگیهای روحی .رستم زمانه ما دیر زمانی است که درلابلای اوراق پوشیده کتب جهالت گم شده است  رستمی ساختیم ویا ساخته شد  میل داشتیم به او یک  چهره  اسطوره ای بدهیم که نشد ونگذاشتند با هزاران تمهید ریا ودروغ وتهمت  واین از خصوصیات   ماایرانیان است  اگر بر گ بر گ کتاب حافظ را ورق بزنید وبا دقت کامل آنرا بخوانید خواهید دیدکه فریاد اوازدست چه کسانی به اسمان رفته ویا فردوسی درآخرین روزهای  عمرش با فقر وتنگدستی زیر غضب محمود افغان از دنیا رفت /

میرویم به سراغ حکمت عرفانی  انهم باز بادروغها  همراه است وبیشتر تضاد منافع در کار است .

حال " اور" ساختیم .

اوهمه شاعران قرن ششم  را خوب میشناخت گویی با انها زیسته بودبهرروی موجودی بود بی نظیر.

جسد اوا صبح زود از بیمارستان میدزدند ومیخواستند  پنهان دفن کنند که خانواده اش به کمک او رسیدند وبا کمی احترامات شایسته در کنار بایسته ها وهجوم  عوامل  حکومتی اورا ازدست وحوش نجات دادند وبه خانه ابدیش سپردند  به همان   ارمگاه ابدیش که آرزویش بود / .حال بیا وپیدا کن سبزی فروش را یکی درامریکا افاضه میکند دیگری درایران چرا که نتوانستند ماننداو بدرخشند " او نگذاشت " !!! خیر جذب فیلمهای فارسی  آواز خوانان  بجای  ارتیستها ومجالس عیش وعشرت  منقل ومواد  جذب کاباره ها شدند وویسکی ودکا درون کاسه .

حال ما باید به تعریف  این تنها ماندگارمان بپردازیم  وعباراتی را بکار بریم که شایسته اوست .متاسفانه  تنها نمیتوان دست به این کار سترگ زد دشمنان بسیارند ودوستان دستهایشان کوتاه . او آرام خوابیده واز جهنم این زمانه رهایی یافت .

از دومین نیمه قرن نوزدهم  تا امروز  که  به سالهای اولیه قرن بیست ویکم رسیده ایم  تجارب گوناگونی  را آموخته ایم  متاسفانه دراین قرن  سر زمین ما به زیر  خاک قرن چهارم  برگشت خورد  وملتی درمیان خاک دست وپا میزنند تا سر  از آن چاه بیرون اورده نفسی تازه کنند اما جوابش گلوله است وخاموشی ابدی .دیگر از آن بام مه آلوده  سر زمین من  هیچ آینده ای هویدا نیست سر زمین عجوج ماجوج ها خواهد شد  ومن از گوشه این ایوان  کوچک به ساحل دریای بیگانه مینگرم  چیزی هویدا نیست نه قایقی ونه یک کشتی شکسته که مارا به خانه برگرداند وشاید بتوانیم دوباره خشت وگلی را اماده ساخته جانوران رابیرون رانده وا زنو خانه ای بسازیم  وبا ز در انتظا رمرغ شب بنشینیم تا برایما ن آوازی بخواند  ومن در لابلای اوراق کتابم به عشق های مجازیم بیاندیشم  وبخندم .

خیر .......... هر چه هست منافع  است وبس . 

 در ین زندان ابدی  بدون دیوار جوانیم را درزیر نور چراغ پنهان کردم وپرده هاراکشیدم تا روشنایی روزچهره مرا به جهانیان نشان ندهد  باغ کودکی قدیم ما ویران شد واز ما نیز خیلی دور است . دور درانتظار قطار لکنتویی هستیم که لق لق کنان جنازه هارا میکشد وبا خودش بسوی ابدیت میبرد 

در پس شیشه باران زده  خاطره های من :

حلقه آتش سوزانی است  که - 

شبی کودک همسایه 

درجلو خانه وسرای من 

زیر آن کهنه چنار افروخت 

رقص در همهمه شعله  تولد یافت 

عقربی از واهمه مردن بی هنگام 

 آن قدر  بی خبر  ا زخویش = میان عطش  آتش  رفت و باز آمد

ولغزید وفرو افتاد وسر انجانم دم انباشته  از زهر خودرا 

بر وجودش فرود آورد 

وزجهان چشم طمع بردوخت  

لاشه اش نیز دران دایره سرخ  درخشان سوخت ........."نادر نادرپور" از دفتر زمین وزمان 

 .پایان 

ثریا ایرانمش . 12/10/2020 برابر با 21 مهرماه 1399 خورشیدی !اسپانیا

یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۹

باورهای گمشده

" لب پرچین " اسپانیا

ثریا ایرانمنش 

ترا من زهر شیرین بخوانم ای عشق

که نامی خوشتر از اینت ند انم 

 وگر - هر لحظه - رنگی تازه گیری 

بغیر از زهر شیرینت نخوانم 

سیاست  و سیاست پیشه گی  همه مقضیات زندگی مارا زیر پرده خود گرفت /

نمیدانم از چه ساعتی بیدارم وچرا نخوابیدم شاید بیشتر از یکساعت و نتوانستم بخوابم  حال درپی این چون وچراها هستم  ودرپی هر سئوال بی جواب  دیگر حتی بفکر آن نیستم که درچه زمانی زیسته ام ودرچه زمانی زندگی میکنم   دیگر بفکر بهره گیری از لذات زندگی نیستم  ودیگر هیج آرزویی دردلم نیست  ماندن - افتخار افریدن- ورفتن همه یک لحظه است نه بیشتر هنز مندان نیز دراین ضرورت سیاسی وتاریخی محبوسند وآرمانهایشان شاید  در درونشان خفته وسر انجام خفه شود .

هر چه بود تمام شد  وهمه چیز به پایان  رسید  خورشید دوباره دراسمان درخشید ومهتاب نیز خودرانمایان ساخت شب به روز رسید  اماشب ما پایان نیافت وهمچنان درتاریکی ها راه میرویم .


در دنیای مجازی - عشقهای مجازی  - دوستان مجاز ی ودلسوزی های مجازی  سپس میبینی که چقدر تنها مانده ای .

گاهی ممکن است  حادثه ایرا بزرگ کنم وبخیال خود هیجانی در دلم تولید میشود اما ناگهان گویی کاسه ای از اب یخ بر سرم فرو میریزد که بیدار شو . نوبت تو گذشت دنیای تو تمام شد ئیگر کسی باقی نمانده تا حرف دل ترا بشنود ویا ترا بشناسد .امروز همه با کلمات بازی میکنند  کلماترا مانند مهره های تخته نرد روی تخته میریزند اسطوره جاودانی !  جاودانگی  وسپس فراموش میکنند که چه گفته اند  بر میگردند به همان سوراخ فراخ ودهان گشاد .

آنچه مسلم است او  کلماترا خوب میشناخت شعررا  نیز خوب میشناخت  موسیقی را نیز خوب میشناخت همین کافی بود تا او بتواند ویرانه ای را ابادسازد . اهل می وباده ومحفل هم نبود  درهیج نمایشی شرکت نیمکرد مگر آتکه پرده دار خود او باشد .

حال کاسه لجن به دستتا ن راه افتاده اند یکی را مانند او ساختند  اشعار اورا خواند با ارکستر بزرگ نیز خواند اما اونشد یک کاریکاتور بود وبس وتمام شد حبابی روی اب  آمد ورفت .

او برای ما زیادی بود همچانکه شاه هم برای ما زیادی بود ملتی که نشسته وتوصیه میکند که نماز مسلم ابن  عقیل را بخوانید وچهل جمعه غسل کنید نا صاحبخانه شوید  هیچگاه نمینواند بدانند که " عشق را بی خویش بردی درحرم  / عقل را بیگانه کردی عاقبت " نه محال است معنای این کلماترا بداند نسلی بوچود  آمده با تکنو لوژی وترجمه های بی معنای زبان فارسی که بعنوان کلید  اربتاط بین دو دنیای متضاد میل دارد همه قفلهارا باز کند ! 

امروز بازتاب اشعار قدما  رنگش کم رنگتر شده  تنها درمواقع ضرورتها نامی  از انها برده میشود .

امروز اگر از کسی بپرسی مثلا " تهمتن"  چه کسی بوده است خیلی که زور برند خواهد گفت رستم! 

 درحالیکه سیما ی گنک تهمتن  یا قطب الدین  تهمتن ( پادشاه جزیره  هرمز)  بوده که بارها آنرا درچهره رستم نقش بسته اند .

نه !بیهوده فریاد میزنم صدای خودم را تنها خودم میشنوم در یک دالان بلند وتاریک وبیهوده  میل دارم اشتباهات دیگران را تصحیح کنم من معلم نیستم آنکه سخن ور راستین است تا ابد میماند وانکه به زور جلوه ریش وپشم  وچند شعر ابکی  مدح ثنا آمده به زودی میمیرد  محال است جاودانه شود . فریب دادن مردم کاری بس غیر مردمی وگناه است گناهی نابشخودنی .

گاهی من ترجمه اشعار خارجی را میخوانم نمیتوانم نام آنهارا شعر بگذارم متنی زیبا  نه بیشتر نمیدانم شاید ما هنوزدرگیر قافیه وافعال فعلن فاعلن گیرکرده ایم  اشعار فروغ را که  میخواندم بنظرم یک انشای زیبا بود که از دل اجتماع برخاسته است  نه وزنی درمیان بود ونه قافیه ای  نثری بود شیوا وزیبا .

حال دیگر امروز همه چیز به پایان رسید  شعرای ما یا رفته اند ویا پیر وکم حافظه شده اند موسیقی دانان ما نیز آنهاییکه سرشان به تنشان می ارزید  درانزوا دنیارا وداع گفتند عده ای محفل نشین ومنقلل نشین چند صباحی رقصی درمیانه  داشتند  ودستی بر آتش زدند ورفتند  نامی هم ازانها نیست. اما این یکی بسیار  میدانست  آنقدر دانست  تا درکنار فردوسی جای گرفت .

دیگر نه چیزی را باور میکنم ونه دل میبندم همان نشخوارها کافی است که سر دل مرا بگیرد وگاهی آنهارا بالا بیاورم .

شاه ترکان سخن مدعیان میشنود / شرمی از مظلمه خون سیاووش باد 

شاه ترکان چو  پسندید به چاهم اند اخت  / دستگیر ار نشود  لطف تهمتن  چه کنم ؟

پایان 

تاروزهای دیگر / ثریا / اسپانیا  11 /10/ 2020 میلادی  و20 مهرماه 1399 خورشیدی


 

شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۹

خانه جدید


 ثریا ایرانمنش "لب پرچین" اسپانیا

بیداد !

یاری اندر کس نمی بینم  یاران را چه شد 

دوستی کی آخر  امد دوستداران راچه شد 

آب حیوان تیره گون گشت خضر فرخی پی کجاست 

خون چکید از شاخ گل با دبهاران را چه شد 

کس نمیگوید  که یاری  داشت حق دوستی 

حق شناسان را چه افتاد یاران راچه شد..

شهر یاران بود  وخاک مهربانان  این دیا ر

مهر بانی کی  سرآ مد  شهر یاران را چه شد 

بیاد اولین آلبوم تو بعد آن شورش وحشتناک  که چه غوغا افکند  البوم کم کم نایاب شد وگم شد ! 

امیددارم که امشب درخانه  تازه ات آسوده بخوابی  دشمنانت هنوز نگران وبیدارند ودر اطراف تو میگردند مبادا دوباره برخیزی و بمیان ما برگردی .

یک قشون / یک ارتش  مجهز به تمام مواد آتش زا ترا احاطه کردند که مبادا  کسی بتو نزدیک شود و درسوگ توبگرید  .

آسوده بخواب  تو نه کوروشی ومن نه شاه شاهان  ایکاش آن ماجرا هیچگاه اتفاق  نیفتاده بود تا شاید امروز سر نوشت ما بدینگونه که رقم خورده نبود  .

 دخترت با سروه باران ترا روانه جاده ساخت وپسر نازنیت همه رنجها روی شانه اش  تنها اشک میریخت ونمیتوانست بگوید که ما حتی اجازه نداریم بر سر تربت پدر نماز بگذاریم  .آن روزها خورده گیران بیسواد شهر یارانرا شهریاران میخواندند وبتو ایراد داشتند که تو از شهر یار نامبرده ای  توبرای این ملت کم شعور وبیسواد که برابن مسلم ابن عقیل یک دزد روزی چهارده بار نماز میگذارد  این ابیات گرانبهارا بیان داشتی . .ارکستر چه شوری بپا میکرد گویی اغتشاش وفریاد  ونجوا د رمیان سازها بما میفهماند که  دیگر روی شهر یارانرا نخواهیم دید.

هرچه بود تمام شد گمان نکم اجازه دهندهفته وچله وختم برای تو بگیرند مساجدرا بستند تا ختمی صورت نگیرد بعنوان بیماری قرن که انهم یک فریب بزرگ بود !  روانت شاد  ما همیشه بیاد تو هستیم وآوای تو بهترین سرود ولالای ماست شب گذشته با یبداد تو خوابیدم  امشب حتما زیر باران خواهم خوابید /

صد هزاران گل شگفت وبانگ مرغی برنخاست 

عندلیبان را چه پیش امد هزاران را چه شد . 

پایان 

نوشته امروز شنبه 10/10 2020 میلادی  اسپانیا .

ثریا / اسپانیا