ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
هرزمانی ملتی به یک قهرمان احتیاج دارد اما یک ملت یکپارچه وراستین نه چند پارچه و همه دچار آشفتگیهای روحی .رستم زمانه ما دیر زمانی است که درلابلای اوراق پوشیده کتب جهالت گم شده است رستمی ساختیم ویا ساخته شد میل داشتیم به او یک چهره اسطوره ای بدهیم که نشد ونگذاشتند با هزاران تمهید ریا ودروغ وتهمت واین از خصوصیات ماایرانیان است اگر بر گ بر گ کتاب حافظ را ورق بزنید وبا دقت کامل آنرا بخوانید خواهید دیدکه فریاد اوازدست چه کسانی به اسمان رفته ویا فردوسی درآخرین روزهای عمرش با فقر وتنگدستی زیر غضب محمود افغان از دنیا رفت /
میرویم به سراغ حکمت عرفانی انهم باز بادروغها همراه است وبیشتر تضاد منافع در کار است .
حال " اور" ساختیم .
اوهمه شاعران قرن ششم را خوب میشناخت گویی با انها زیسته بودبهرروی موجودی بود بی نظیر.
جسد اوا صبح زود از بیمارستان میدزدند ومیخواستند پنهان دفن کنند که خانواده اش به کمک او رسیدند وبا کمی احترامات شایسته در کنار بایسته ها وهجوم عوامل حکومتی اورا ازدست وحوش نجات دادند وبه خانه ابدیش سپردند به همان ارمگاه ابدیش که آرزویش بود / .حال بیا وپیدا کن سبزی فروش را یکی درامریکا افاضه میکند دیگری درایران چرا که نتوانستند ماننداو بدرخشند " او نگذاشت " !!! خیر جذب فیلمهای فارسی آواز خوانان بجای ارتیستها ومجالس عیش وعشرت منقل ومواد جذب کاباره ها شدند وویسکی ودکا درون کاسه .
حال ما باید به تعریف این تنها ماندگارمان بپردازیم وعباراتی را بکار بریم که شایسته اوست .متاسفانه تنها نمیتوان دست به این کار سترگ زد دشمنان بسیارند ودوستان دستهایشان کوتاه . او آرام خوابیده واز جهنم این زمانه رهایی یافت .
از دومین نیمه قرن نوزدهم تا امروز که به سالهای اولیه قرن بیست ویکم رسیده ایم تجارب گوناگونی را آموخته ایم متاسفانه دراین قرن سر زمین ما به زیر خاک قرن چهارم برگشت خورد وملتی درمیان خاک دست وپا میزنند تا سر از آن چاه بیرون اورده نفسی تازه کنند اما جوابش گلوله است وخاموشی ابدی .دیگر از آن بام مه آلوده سر زمین من هیچ آینده ای هویدا نیست سر زمین عجوج ماجوج ها خواهد شد ومن از گوشه این ایوان کوچک به ساحل دریای بیگانه مینگرم چیزی هویدا نیست نه قایقی ونه یک کشتی شکسته که مارا به خانه برگرداند وشاید بتوانیم دوباره خشت وگلی را اماده ساخته جانوران رابیرون رانده وا زنو خانه ای بسازیم وبا ز در انتظا رمرغ شب بنشینیم تا برایما ن آوازی بخواند ومن در لابلای اوراق کتابم به عشق های مجازیم بیاندیشم وبخندم .
خیر .......... هر چه هست منافع است وبس .
در ین زندان ابدی بدون دیوار جوانیم را درزیر نور چراغ پنهان کردم وپرده هاراکشیدم تا روشنایی روزچهره مرا به جهانیان نشان ندهد باغ کودکی قدیم ما ویران شد واز ما نیز خیلی دور است . دور درانتظار قطار لکنتویی هستیم که لق لق کنان جنازه هارا میکشد وبا خودش بسوی ابدیت میبرد
در پس شیشه باران زده خاطره های من :
حلقه آتش سوزانی است که -
شبی کودک همسایه
درجلو خانه وسرای من
زیر آن کهنه چنار افروخت
رقص در همهمه شعله تولد یافت
عقربی از واهمه مردن بی هنگام
آن قدر بی خبر ا زخویش = میان عطش آتش رفت و باز آمد
ولغزید وفرو افتاد وسر انجانم دم انباشته از زهر خودرا
بر وجودش فرود آورد
وزجهان چشم طمع بردوخت
لاشه اش نیز دران دایره سرخ درخشان سوخت ........."نادر نادرپور" از دفتر زمین وزمان
.پایان
ثریا ایرانمش . 12/10/2020 برابر با 21 مهرماه 1399 خورشیدی !اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر