یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۹

باورهای گمشده

" لب پرچین " اسپانیا

ثریا ایرانمنش 

ترا من زهر شیرین بخوانم ای عشق

که نامی خوشتر از اینت ند انم 

 وگر - هر لحظه - رنگی تازه گیری 

بغیر از زهر شیرینت نخوانم 

سیاست  و سیاست پیشه گی  همه مقضیات زندگی مارا زیر پرده خود گرفت /

نمیدانم از چه ساعتی بیدارم وچرا نخوابیدم شاید بیشتر از یکساعت و نتوانستم بخوابم  حال درپی این چون وچراها هستم  ودرپی هر سئوال بی جواب  دیگر حتی بفکر آن نیستم که درچه زمانی زیسته ام ودرچه زمانی زندگی میکنم   دیگر بفکر بهره گیری از لذات زندگی نیستم  ودیگر هیج آرزویی دردلم نیست  ماندن - افتخار افریدن- ورفتن همه یک لحظه است نه بیشتر هنز مندان نیز دراین ضرورت سیاسی وتاریخی محبوسند وآرمانهایشان شاید  در درونشان خفته وسر انجام خفه شود .

هر چه بود تمام شد  وهمه چیز به پایان  رسید  خورشید دوباره دراسمان درخشید ومهتاب نیز خودرانمایان ساخت شب به روز رسید  اماشب ما پایان نیافت وهمچنان درتاریکی ها راه میرویم .


در دنیای مجازی - عشقهای مجازی  - دوستان مجاز ی ودلسوزی های مجازی  سپس میبینی که چقدر تنها مانده ای .

گاهی ممکن است  حادثه ایرا بزرگ کنم وبخیال خود هیجانی در دلم تولید میشود اما ناگهان گویی کاسه ای از اب یخ بر سرم فرو میریزد که بیدار شو . نوبت تو گذشت دنیای تو تمام شد ئیگر کسی باقی نمانده تا حرف دل ترا بشنود ویا ترا بشناسد .امروز همه با کلمات بازی میکنند  کلماترا مانند مهره های تخته نرد روی تخته میریزند اسطوره جاودانی !  جاودانگی  وسپس فراموش میکنند که چه گفته اند  بر میگردند به همان سوراخ فراخ ودهان گشاد .

آنچه مسلم است او  کلماترا خوب میشناخت شعررا  نیز خوب میشناخت  موسیقی را نیز خوب میشناخت همین کافی بود تا او بتواند ویرانه ای را ابادسازد . اهل می وباده ومحفل هم نبود  درهیج نمایشی شرکت نیمکرد مگر آتکه پرده دار خود او باشد .

حال کاسه لجن به دستتا ن راه افتاده اند یکی را مانند او ساختند  اشعار اورا خواند با ارکستر بزرگ نیز خواند اما اونشد یک کاریکاتور بود وبس وتمام شد حبابی روی اب  آمد ورفت .

او برای ما زیادی بود همچانکه شاه هم برای ما زیادی بود ملتی که نشسته وتوصیه میکند که نماز مسلم ابن  عقیل را بخوانید وچهل جمعه غسل کنید نا صاحبخانه شوید  هیچگاه نمینواند بدانند که " عشق را بی خویش بردی درحرم  / عقل را بیگانه کردی عاقبت " نه محال است معنای این کلماترا بداند نسلی بوچود  آمده با تکنو لوژی وترجمه های بی معنای زبان فارسی که بعنوان کلید  اربتاط بین دو دنیای متضاد میل دارد همه قفلهارا باز کند ! 

امروز بازتاب اشعار قدما  رنگش کم رنگتر شده  تنها درمواقع ضرورتها نامی  از انها برده میشود .

امروز اگر از کسی بپرسی مثلا " تهمتن"  چه کسی بوده است خیلی که زور برند خواهد گفت رستم! 

 درحالیکه سیما ی گنک تهمتن  یا قطب الدین  تهمتن ( پادشاه جزیره  هرمز)  بوده که بارها آنرا درچهره رستم نقش بسته اند .

نه !بیهوده فریاد میزنم صدای خودم را تنها خودم میشنوم در یک دالان بلند وتاریک وبیهوده  میل دارم اشتباهات دیگران را تصحیح کنم من معلم نیستم آنکه سخن ور راستین است تا ابد میماند وانکه به زور جلوه ریش وپشم  وچند شعر ابکی  مدح ثنا آمده به زودی میمیرد  محال است جاودانه شود . فریب دادن مردم کاری بس غیر مردمی وگناه است گناهی نابشخودنی .

گاهی من ترجمه اشعار خارجی را میخوانم نمیتوانم نام آنهارا شعر بگذارم متنی زیبا  نه بیشتر نمیدانم شاید ما هنوزدرگیر قافیه وافعال فعلن فاعلن گیرکرده ایم  اشعار فروغ را که  میخواندم بنظرم یک انشای زیبا بود که از دل اجتماع برخاسته است  نه وزنی درمیان بود ونه قافیه ای  نثری بود شیوا وزیبا .

حال دیگر امروز همه چیز به پایان رسید  شعرای ما یا رفته اند ویا پیر وکم حافظه شده اند موسیقی دانان ما نیز آنهاییکه سرشان به تنشان می ارزید  درانزوا دنیارا وداع گفتند عده ای محفل نشین ومنقلل نشین چند صباحی رقصی درمیانه  داشتند  ودستی بر آتش زدند ورفتند  نامی هم ازانها نیست. اما این یکی بسیار  میدانست  آنقدر دانست  تا درکنار فردوسی جای گرفت .

دیگر نه چیزی را باور میکنم ونه دل میبندم همان نشخوارها کافی است که سر دل مرا بگیرد وگاهی آنهارا بالا بیاورم .

شاه ترکان سخن مدعیان میشنود / شرمی از مظلمه خون سیاووش باد 

شاه ترکان چو  پسندید به چاهم اند اخت  / دستگیر ار نشود  لطف تهمتن  چه کنم ؟

پایان 

تاروزهای دیگر / ثریا / اسپانیا  11 /10/ 2020 میلادی  و20 مهرماه 1399 خورشیدی


 

هیچ نظری موجود نیست: