سه‌شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۹

تنهایی قو


 دلنوشته یک روز دوشنبه 

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا 

صدای ناقوس کلیسا از دوردستها بلند است  مومنین را به نماز میخواند  .

میدانم که هیچ  ناقوسی برای من به صدا درئخواهد آمد 

 اینده  دریک حجاب تاریک  درون یک پرده سیاه و پر اسرار نشسته است .

دخترم برای دیدار پدر ش به گورستان رفته این دومین بار است که در اینهمه میرود وبرایش گل میبرد وخاک وخاشاک را از روی سننگ او پاک میکند نام وفامیل او نیز پاک شده است .

باید از نو شت خیال دارد با رنگ طلایی آنرا پرکند ؟! 

شانس چیز  خوبی است او با شانس به دنیا آمد وبا شانس زندگی کد وراحت هم مرد بی آتکه کسی از او بازخواست گناهان بیشمارش را بکند . 

من ماندم ! همانند یک کیسه بوکس  و هرروز مشتی بر پیکرم کوبیده میشود  تنها به دنیا آمدم تنها زیستم وتنها زندگی میکنم وتنها  هم خواهم مرد .  زمین دیگر چیزی برای من ندارد درد دوری از وطن نیر فرو نشست  من مینویسم بی آنکه دژخیمان بدانند ویا بخوانند  اوایی که از سینه من برمیخیزد قطره اشکی است که بصورت کلمه روی این صفحه مینشیند .

دیگر حتی اندیشه ای  در سر نمی پرورانم  مغزم را بکلی پاک کرده ام از دیروزها وفرداها  -  شاید بجای زندگی کردن درمنجلاب گذشته بهتر باشد که به حال بیاندیشم   ؟ مگر نه آنکه میگویندخدا مهربان است ؟! حال درانتظا ر مهربانی  او نشسته ام .

من هرشب جنگ را بخواب میبینم  جنگی که نمیدانم درکجا اتفاق میافتد تنها کشته هارا  میبینم .

راههای دشواری را طی کرده ام دیگر قدرت راه رفتن ندارم حوصله هم ندارم  با اینهمه اگر سرنوشت من این است  باید تسلیم باشم .

به کدام عشق بیاندیشم وکدام عاطفه وکدام دوست ؟   خیلی میل دارم یک روز از آرزوهایم بنویسم  چه زیبا و چه زشت آرزو - آرزوست 

سرنوشت یا نقدیر لال  .و کور است است و نمیتواند بگوید که چه اینده ای خواهم داشت ..

دیگر کمتر به یک هدف مشترک میاندیشم هدفی نیست  کسی نیست که مشترک باشد در زندان تنهایی خویش با دیوارها سخت گفتن وبچه هارااز ازدوردست دیدن ویا اصلا ندیدن !!!

همه گله وار بسوی چرا گاههای خود روانند ومن تماشاچی  از خود میپر سم چه موقع سیرخواهند شد 

بقیه "

الان ساعت چهار صبج است  نمیدانم چرا بیدار شدم ؟ قهوه درست کردم با چند تکه بیسکویت  بفکر ان مرد که درگورستان است راحت ارمیده چند تکه استخو.ان درون  یک جعبه پلاستیکی میان دیوار  با همسایه هایش اگر پیر زن باشند سر دردامنشان میگذارد وگریه میکند اگر جوان باشند میگوید برویم گیلاسی بزنیم واگر میانه سال باشند تخته نرد بازی میکند  راحت است نه غسلی نه کفنی !حال هر روز دخترش میرود نا اشکهایش را پاک کند .

من بیدارم همیشه بیدار  وبه این میاندیشم که سرانجام به کجا خواهم رفت ؟ ........

هنوز جدال بر سر آن  مرد بزرگ ادامه دارد یکی میگوید توده ایست دیگری میگوید امامی است سومی  میگوید مارکسیست بوده  ..... هر چه بوده خوب  زیسته وزندگیرا خوب  دریافته وکارهای مثبتی نیز انجام داده است .

ما چه کردیم ؟  تنها حرف زدیم گنده گویی کردیم  و توالتها را پر وانباشته ا زکثافت کردیم  نامش را گذاشتیم زندگی - بین آشپزخانه واطاق خواب وتوالت .ودیگر  هیچ 

پایان 

ثریا / اسپانیا / 12 اکتبر 1010 میلادی .


 

دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۹

زمان بی تاریخ

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .

هرزمانی ملتی به یک قهرمان احتیاج دارد  اما یک ملت یکپارچه  وراستین نه چند پارچه و همه دچار آشفتگیهای روحی .رستم زمانه ما دیر زمانی است که درلابلای اوراق پوشیده کتب جهالت گم شده است  رستمی ساختیم ویا ساخته شد  میل داشتیم به او یک  چهره  اسطوره ای بدهیم که نشد ونگذاشتند با هزاران تمهید ریا ودروغ وتهمت  واین از خصوصیات   ماایرانیان است  اگر بر گ بر گ کتاب حافظ را ورق بزنید وبا دقت کامل آنرا بخوانید خواهید دیدکه فریاد اوازدست چه کسانی به اسمان رفته ویا فردوسی درآخرین روزهای  عمرش با فقر وتنگدستی زیر غضب محمود افغان از دنیا رفت /

میرویم به سراغ حکمت عرفانی  انهم باز بادروغها  همراه است وبیشتر تضاد منافع در کار است .

حال " اور" ساختیم .

اوهمه شاعران قرن ششم  را خوب میشناخت گویی با انها زیسته بودبهرروی موجودی بود بی نظیر.

جسد اوا صبح زود از بیمارستان میدزدند ومیخواستند  پنهان دفن کنند که خانواده اش به کمک او رسیدند وبا کمی احترامات شایسته در کنار بایسته ها وهجوم  عوامل  حکومتی اورا ازدست وحوش نجات دادند وبه خانه ابدیش سپردند  به همان   ارمگاه ابدیش که آرزویش بود / .حال بیا وپیدا کن سبزی فروش را یکی درامریکا افاضه میکند دیگری درایران چرا که نتوانستند ماننداو بدرخشند " او نگذاشت " !!! خیر جذب فیلمهای فارسی  آواز خوانان  بجای  ارتیستها ومجالس عیش وعشرت  منقل ومواد  جذب کاباره ها شدند وویسکی ودکا درون کاسه .

حال ما باید به تعریف  این تنها ماندگارمان بپردازیم  وعباراتی را بکار بریم که شایسته اوست .متاسفانه  تنها نمیتوان دست به این کار سترگ زد دشمنان بسیارند ودوستان دستهایشان کوتاه . او آرام خوابیده واز جهنم این زمانه رهایی یافت .

از دومین نیمه قرن نوزدهم  تا امروز  که  به سالهای اولیه قرن بیست ویکم رسیده ایم  تجارب گوناگونی  را آموخته ایم  متاسفانه دراین قرن  سر زمین ما به زیر  خاک قرن چهارم  برگشت خورد  وملتی درمیان خاک دست وپا میزنند تا سر  از آن چاه بیرون اورده نفسی تازه کنند اما جوابش گلوله است وخاموشی ابدی .دیگر از آن بام مه آلوده  سر زمین من  هیچ آینده ای هویدا نیست سر زمین عجوج ماجوج ها خواهد شد  ومن از گوشه این ایوان  کوچک به ساحل دریای بیگانه مینگرم  چیزی هویدا نیست نه قایقی ونه یک کشتی شکسته که مارا به خانه برگرداند وشاید بتوانیم دوباره خشت وگلی را اماده ساخته جانوران رابیرون رانده وا زنو خانه ای بسازیم  وبا ز در انتظا رمرغ شب بنشینیم تا برایما ن آوازی بخواند  ومن در لابلای اوراق کتابم به عشق های مجازیم بیاندیشم  وبخندم .

خیر .......... هر چه هست منافع  است وبس . 

 در ین زندان ابدی  بدون دیوار جوانیم را درزیر نور چراغ پنهان کردم وپرده هاراکشیدم تا روشنایی روزچهره مرا به جهانیان نشان ندهد  باغ کودکی قدیم ما ویران شد واز ما نیز خیلی دور است . دور درانتظار قطار لکنتویی هستیم که لق لق کنان جنازه هارا میکشد وبا خودش بسوی ابدیت میبرد 

در پس شیشه باران زده  خاطره های من :

حلقه آتش سوزانی است  که - 

شبی کودک همسایه 

درجلو خانه وسرای من 

زیر آن کهنه چنار افروخت 

رقص در همهمه شعله  تولد یافت 

عقربی از واهمه مردن بی هنگام 

 آن قدر  بی خبر  ا زخویش = میان عطش  آتش  رفت و باز آمد

ولغزید وفرو افتاد وسر انجانم دم انباشته  از زهر خودرا 

بر وجودش فرود آورد 

وزجهان چشم طمع بردوخت  

لاشه اش نیز دران دایره سرخ  درخشان سوخت ........."نادر نادرپور" از دفتر زمین وزمان 

 .پایان 

ثریا ایرانمش . 12/10/2020 برابر با 21 مهرماه 1399 خورشیدی !اسپانیا

یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۹

باورهای گمشده

" لب پرچین " اسپانیا

ثریا ایرانمنش 

ترا من زهر شیرین بخوانم ای عشق

که نامی خوشتر از اینت ند انم 

 وگر - هر لحظه - رنگی تازه گیری 

بغیر از زهر شیرینت نخوانم 

سیاست  و سیاست پیشه گی  همه مقضیات زندگی مارا زیر پرده خود گرفت /

نمیدانم از چه ساعتی بیدارم وچرا نخوابیدم شاید بیشتر از یکساعت و نتوانستم بخوابم  حال درپی این چون وچراها هستم  ودرپی هر سئوال بی جواب  دیگر حتی بفکر آن نیستم که درچه زمانی زیسته ام ودرچه زمانی زندگی میکنم   دیگر بفکر بهره گیری از لذات زندگی نیستم  ودیگر هیج آرزویی دردلم نیست  ماندن - افتخار افریدن- ورفتن همه یک لحظه است نه بیشتر هنز مندان نیز دراین ضرورت سیاسی وتاریخی محبوسند وآرمانهایشان شاید  در درونشان خفته وسر انجام خفه شود .

هر چه بود تمام شد  وهمه چیز به پایان  رسید  خورشید دوباره دراسمان درخشید ومهتاب نیز خودرانمایان ساخت شب به روز رسید  اماشب ما پایان نیافت وهمچنان درتاریکی ها راه میرویم .


در دنیای مجازی - عشقهای مجازی  - دوستان مجاز ی ودلسوزی های مجازی  سپس میبینی که چقدر تنها مانده ای .

گاهی ممکن است  حادثه ایرا بزرگ کنم وبخیال خود هیجانی در دلم تولید میشود اما ناگهان گویی کاسه ای از اب یخ بر سرم فرو میریزد که بیدار شو . نوبت تو گذشت دنیای تو تمام شد ئیگر کسی باقی نمانده تا حرف دل ترا بشنود ویا ترا بشناسد .امروز همه با کلمات بازی میکنند  کلماترا مانند مهره های تخته نرد روی تخته میریزند اسطوره جاودانی !  جاودانگی  وسپس فراموش میکنند که چه گفته اند  بر میگردند به همان سوراخ فراخ ودهان گشاد .

آنچه مسلم است او  کلماترا خوب میشناخت شعررا  نیز خوب میشناخت  موسیقی را نیز خوب میشناخت همین کافی بود تا او بتواند ویرانه ای را ابادسازد . اهل می وباده ومحفل هم نبود  درهیج نمایشی شرکت نیمکرد مگر آتکه پرده دار خود او باشد .

حال کاسه لجن به دستتا ن راه افتاده اند یکی را مانند او ساختند  اشعار اورا خواند با ارکستر بزرگ نیز خواند اما اونشد یک کاریکاتور بود وبس وتمام شد حبابی روی اب  آمد ورفت .

او برای ما زیادی بود همچانکه شاه هم برای ما زیادی بود ملتی که نشسته وتوصیه میکند که نماز مسلم ابن  عقیل را بخوانید وچهل جمعه غسل کنید نا صاحبخانه شوید  هیچگاه نمینواند بدانند که " عشق را بی خویش بردی درحرم  / عقل را بیگانه کردی عاقبت " نه محال است معنای این کلماترا بداند نسلی بوچود  آمده با تکنو لوژی وترجمه های بی معنای زبان فارسی که بعنوان کلید  اربتاط بین دو دنیای متضاد میل دارد همه قفلهارا باز کند ! 

امروز بازتاب اشعار قدما  رنگش کم رنگتر شده  تنها درمواقع ضرورتها نامی  از انها برده میشود .

امروز اگر از کسی بپرسی مثلا " تهمتن"  چه کسی بوده است خیلی که زور برند خواهد گفت رستم! 

 درحالیکه سیما ی گنک تهمتن  یا قطب الدین  تهمتن ( پادشاه جزیره  هرمز)  بوده که بارها آنرا درچهره رستم نقش بسته اند .

نه !بیهوده فریاد میزنم صدای خودم را تنها خودم میشنوم در یک دالان بلند وتاریک وبیهوده  میل دارم اشتباهات دیگران را تصحیح کنم من معلم نیستم آنکه سخن ور راستین است تا ابد میماند وانکه به زور جلوه ریش وپشم  وچند شعر ابکی  مدح ثنا آمده به زودی میمیرد  محال است جاودانه شود . فریب دادن مردم کاری بس غیر مردمی وگناه است گناهی نابشخودنی .

گاهی من ترجمه اشعار خارجی را میخوانم نمیتوانم نام آنهارا شعر بگذارم متنی زیبا  نه بیشتر نمیدانم شاید ما هنوزدرگیر قافیه وافعال فعلن فاعلن گیرکرده ایم  اشعار فروغ را که  میخواندم بنظرم یک انشای زیبا بود که از دل اجتماع برخاسته است  نه وزنی درمیان بود ونه قافیه ای  نثری بود شیوا وزیبا .

حال دیگر امروز همه چیز به پایان رسید  شعرای ما یا رفته اند ویا پیر وکم حافظه شده اند موسیقی دانان ما نیز آنهاییکه سرشان به تنشان می ارزید  درانزوا دنیارا وداع گفتند عده ای محفل نشین ومنقلل نشین چند صباحی رقصی درمیانه  داشتند  ودستی بر آتش زدند ورفتند  نامی هم ازانها نیست. اما این یکی بسیار  میدانست  آنقدر دانست  تا درکنار فردوسی جای گرفت .

دیگر نه چیزی را باور میکنم ونه دل میبندم همان نشخوارها کافی است که سر دل مرا بگیرد وگاهی آنهارا بالا بیاورم .

شاه ترکان سخن مدعیان میشنود / شرمی از مظلمه خون سیاووش باد 

شاه ترکان چو  پسندید به چاهم اند اخت  / دستگیر ار نشود  لطف تهمتن  چه کنم ؟

پایان 

تاروزهای دیگر / ثریا / اسپانیا  11 /10/ 2020 میلادی  و20 مهرماه 1399 خورشیدی


 

شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۹

خانه جدید


 ثریا ایرانمنش "لب پرچین" اسپانیا

بیداد !

یاری اندر کس نمی بینم  یاران را چه شد 

دوستی کی آخر  امد دوستداران راچه شد 

آب حیوان تیره گون گشت خضر فرخی پی کجاست 

خون چکید از شاخ گل با دبهاران را چه شد 

کس نمیگوید  که یاری  داشت حق دوستی 

حق شناسان را چه افتاد یاران راچه شد..

شهر یاران بود  وخاک مهربانان  این دیا ر

مهر بانی کی  سرآ مد  شهر یاران را چه شد 

بیاد اولین آلبوم تو بعد آن شورش وحشتناک  که چه غوغا افکند  البوم کم کم نایاب شد وگم شد ! 

امیددارم که امشب درخانه  تازه ات آسوده بخوابی  دشمنانت هنوز نگران وبیدارند ودر اطراف تو میگردند مبادا دوباره برخیزی و بمیان ما برگردی .

یک قشون / یک ارتش  مجهز به تمام مواد آتش زا ترا احاطه کردند که مبادا  کسی بتو نزدیک شود و درسوگ توبگرید  .

آسوده بخواب  تو نه کوروشی ومن نه شاه شاهان  ایکاش آن ماجرا هیچگاه اتفاق  نیفتاده بود تا شاید امروز سر نوشت ما بدینگونه که رقم خورده نبود  .

 دخترت با سروه باران ترا روانه جاده ساخت وپسر نازنیت همه رنجها روی شانه اش  تنها اشک میریخت ونمیتوانست بگوید که ما حتی اجازه نداریم بر سر تربت پدر نماز بگذاریم  .آن روزها خورده گیران بیسواد شهر یارانرا شهریاران میخواندند وبتو ایراد داشتند که تو از شهر یار نامبرده ای  توبرای این ملت کم شعور وبیسواد که برابن مسلم ابن عقیل یک دزد روزی چهارده بار نماز میگذارد  این ابیات گرانبهارا بیان داشتی . .ارکستر چه شوری بپا میکرد گویی اغتشاش وفریاد  ونجوا د رمیان سازها بما میفهماند که  دیگر روی شهر یارانرا نخواهیم دید.

هرچه بود تمام شد گمان نکم اجازه دهندهفته وچله وختم برای تو بگیرند مساجدرا بستند تا ختمی صورت نگیرد بعنوان بیماری قرن که انهم یک فریب بزرگ بود !  روانت شاد  ما همیشه بیاد تو هستیم وآوای تو بهترین سرود ولالای ماست شب گذشته با یبداد تو خوابیدم  امشب حتما زیر باران خواهم خوابید /

صد هزاران گل شگفت وبانگ مرغی برنخاست 

عندلیبان را چه پیش امد هزاران را چه شد . 

پایان 

نوشته امروز شنبه 10/10 2020 میلادی  اسپانیا .

ثریا / اسپانیا  

جمعه، مهر ۱۸، ۱۳۹۹

پرواز عقاب


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا

----------------------------------

ای دل سر  مست کجا میروی 

بزم تو کو ؟ باده کجا میخوری

چونکه ترا در دو جهان جای نیست 

هر نفسی رخت کجا میبری

نقد ترا بردم من پیس عقل 

گفتم قیمت کنش از گوهری 

گفت چه دانم ببریش پیش عشق 

عشق بود نقش ترا مشتری .......شمس تبریزی 

از بن کوچه پر هیاهوی  وخیابان لبریز از مردم عاشق  دانستم که بسوی آسمانها پر کشیدی. تیره پشتم داغ شد  با  گامهای عمودی راه میرفتم تو نیز از عمودی به افقی  افتادی ومن این معجزه شوم را شب پیش ار درگاه باریتعالی خواستم بودم " شفای عاجل " نا بیشتر زجر نکشد .

تازه تولدت را جشن گرفته بودیم  عمر نخست تو نبود   تو دراندیشه ها پنهان شده وجای داشتی کلماترا یکی دردهان ما گذاشتی  حال اگر بر پرده داران شب این امر نهان است واشکا رنیست گناه از بیهوشی آنهاست .

تصویر عمر دوم تو چندان  دوام نیاورد  وحال برای ما تنها یک تصور بزرگ ویک تصویر ابدی درسینه ما شدی .

چه بهتر .

جای تو دراین دنیای کوچک کاغذی با رنگهای  گوناگون نبود  تو همان نقش شاعری را داشتی که امروز زیر پایش بخاک خواهی رفت .

متاسفم عده ای  رفتن ترا بهانه ودستک قرارداده واز فرصت اسفتاده کرده برای دیگری جان میفشانند .

حال ما سوختگان که مسجد ومیخانه برایمان یکی است  سالهای سوخته   را نیز باآن مخلوط میکنیم وچه دودی  بر میخزد  مانند همان دودی که شب گذشته از شمع روشن برخاست همه خانه را اشباح کرده بود وتو مانند یک ستاره ناگهان درخشیدی ورفتی .

همه شانس آنرا ندارند که مانند ستارگان  سقوط کنند گاهی مانند تکه سنگی بی مصرف درون دریاچه ویا باتلاقی  می افتند ..

خوب خیام میگوید که " جامی است که عقل آفرین میزندش / صد بو.سه زمهر بر جبین میزندش 

این کوزه گر دهر چنین جام لطیف / میسازد وباز بر زمین میزندش .

اما ترا بر زمین نزد ترا در میان اسمانها وکهکشانها نگاه داشت وما از 

پایین ترا میدیدم ./

بدرودد ای خداوندگار  عشق وکلام شعر . بدرودد . روانت با فرشته های اسمان ومهر انها  قرین باد.پایان

ثریا ایرانمنش . جمعه  نهم سپتامبر 2020 میلادی  / اسپانیا 


پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۹

سرانجام رفت


 چیزی ندارم بنویسم  درانتظار خبر بودم  او با سروهای سبز جوانش خدا خافظی کرد ورفت او مارا تنها گذاشت شمع نیمه سوخته را روشن کردم ودرکنارش  میگریم .

 از روز پیش بخود وعده داه بودم که میماند  دیوانیگیست !  

حال دیگر او نیست  تا ببیند  با هرجوانه خنجری نیز بر آسمان میرود وفریادی  بلند است .

افسوس  

او خاموش شد چه پر شکوه  شعله های زندگیش خاموش گشتند  او که خوبترین  وبهتر ین شعله عشق وایثار ومهربانی ومحبت بوذ  چون آتش مقدس زرتشت درسینه ما جای داشت .

خدا نگهدار ای خوبترین انسان  که محبت را نیز باخود بردی  اکنون کوهی از غم بردلم نشسته  

میگویند که افتاب دوباره طلوع خواهد کرد  اما من شب به اسمان مینگرم شاید ترا ببینم 

مانمیتوانیم بدون تودر معبد خیال خود  چیزی را بسازیم  

هنوز در آنسوی سر زمین ما آفتاب مید رخشد ازپشت ابرهای خاکی وسیماب صبگاهی 

 بدرود ای  بلندترین صخره های عالم  بی تو کم کم کوهها فرو میریزند.

 دیگر امیدی به فردا نداریم به دیروز هم نداشتیم  خاک هم دیگر معجزه نمی کند .

بدون تو مجنون چگونه  از باد ودرخت سراغ لیلارا بگیرد  مجنون دلشکسته ومحزون  درعصر سیاه .

بدرود  ای همیشه زنده دردلهای پاک . بدرود .امشب ترا دراسمان خواهم یافت که سوسو میزنی 1 پایان  

ثریا / اسپانیا  " لب پرچین "  پنجشبه هشتم اکتبر 2020 باید این روز را همیشه بخاطر سپرد.