سه‌شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۹

حنگ پشه با حبشه


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

---------------------------------

زمانی که چون آتش  - جوان بودم 

خورشید سرخ صبحگاهان را 

بر قله البرز می دیدم که  می خندید -

دیدار او در چشم من خوش بود 

و زخنده او شادمان بودم  

اما در این صبح غم آلود کهنسالی 

بی آنکه ابری در افق باشد 

چشمم به دیدار  خورشید خندان نیست ........" زنده نام نادر نادر پور از کتاب زمین و زمان "

امروز خورشید تنها پیکر مرا می سوزاند و خاطرات کهن در ذهنم تلمبار شده  بر مغزم فشار میاورند  چه خوش بودیم در آن زمان با همه حسا دتها و زخم زبانها و گفتار بی ادبانه  اما خوش بودیم خبری از اعدامها نبود وخبری  از تازیانه نبود وخبری از کشتار بی رویه دختران وزنان نبود دختران مانندگلهای صحرایی همه خندان و شاداب رو به سوی  اینده داشتند ونمی دانستند  که ناگهان عفریتی بنام مسعود وعفریته ای بنام مترس او همه را به زندان ابد میکشد .

 خبری از فروش بچه های کوچک نبود وخبری از تر وریستهای بین الملی نیز نبود هر سحرگاهان  ماههای روزه داری برایمان صفایی داشت آن اصوات ودر افطار درکنار سایر روزه داران  =

امروز همه چیز به زیر خاکستر رفت پنهان شد گم شد  ودیگر ما بیاد نخواهیم آورد که جانماز مادر چه رنگی داشت از سجاده بعنوان یک زمین شور استفاده میکنیم چرا که مارا بیاد ماجراهای وحشتناک می اندازد .

ما نابود شدیم حال ان جناب مرد ملی گرا با جزوه حاوی عکسهای  وسایل  دفاعی  که حتما یک کارخانه دارآنهارا دراختیار  مبازرین میگذارد ( نه مجانی ) به جنگ  تیرهای جاسنوز سمی آدمکشان حرفه ای برویم ؟ برویم بکشیم یا کشته شویم تا آن کارخانه دار متمول گردد؟ ...

این است راه مبارزه ؟

روزی   آنقدر فریب خوردیم که ماندلای تروریست را خدایگان پنداشتیم واورا ستایش کردیم  وسپس گاندی که قرنها ملت هندرا به سوی بربریت کشاند ونامش را گذاشت مبارزه بدون خشونت با ان لنگ وآن بز وکمونیستها زمان  چگونه از او بهره برداری کردند ومدتی  نیز بر آن سر زمین حاکم بودند.

نه ما هیچگاه یگانه نخواهیم شد  چون یگانه به دنیا نیامده ایم ما قبیله ای هستم  وهر کدام به دنبا ل قبیله خودمان واسب رمیده خود میدویم  وبره ها ی خودمان را به چراگاه میفرستم نه به کشتارگاه /

ریزه خواران درگاه  وفروشندگان  کلمات وگفته ها زمانی  یک پنجره جدیدی را باز میکنند وچرندیاتی را بهم بافته بسوی ما تف میکنند  آنهم با هزینه وما چه سعادتمندانه آن  کثافاترا  ستایش میکنیم  ومی لیسیم وخوشحالیم که نام ما درفهرست آن فروشندگان جای دارد !

برای امثال من دیگر وطنی وجود ندارد   غیر از خاک مرده ای که بر سر تربت آن میگریم واین درس را از بزرگان اموختم از  کسانی که ادعای حکومت وصاحبان ان سر زمین را داشتند یکی  به جواهرات ولباسهایش اویزان بود ودیگری  از پهنا  دراز میشد گاهی  از روی کاغذ چند خطی را می خواندند وبما میگفتند که " ماهستیم اگر چه دیگران نباشند ".ک

مگر نمیشد برای کودکان کار یک مرکز حفاظت درست کرد وبا کمک دول بزرگ دنیا ازآنها حمایت نمود  ! تنها باید یک : کانون: میبود وچند ژیگولوی تازه ازفرنگ برگشته ؟ 

نه عزیزم بما نشان دادند که چگونه میتوان سدباقی ماند وجلوی شورش  وسیل را  گرفت  وطن > تنها یک اب نبات است که مادر گوشه دهانمان گذاشته وانرا میمیکیم تا ترشی ویا شیرینی ان تمام شود  ویا ادامسی که  بر ای هضم غذا آنرا نشخوار میکنیم . 

بما نشان دادند که خوابیدن درمیان ملافه های ابریشمی وغلط زدن درمیان امواج بطری های مشروبات گرانبها ارزش بیشتری دارد تا جان آدمی !

حال همه سر زمین ما  در میان تکنولوژی قرن دفن میشود دیگر خبری از آن خرمای پر شهد ولایت " بم نیست  وخبری از آن سبزه زارها نیست  فیلم را قبلا دیده ایم وتکرار آن بی معناست .

عبید ذاکانی میگوید :

پیش از این در ملک هر سالی مرا 

خرده ای  از هر کناری آمدی 

دروثاقم  نان خشک  و تره ای 

در میان بودی  چو یاری آمدی 

 گه گهی  هم باده ای  حاضر شدی 

گر ندیم  یا نگاری آمدی 

نیست در دستم کنون  از خشک وتر 

زآنچه  وقتی در هر شماری امدی 

غیر من در خانه ام چیزی نماند 

هم نماندی  گر به کاری امدی 

واین بود ماجرای ما دیگر چیزی نمانده  بروید به جنگ  پشه با حبشه اگر چین مارا نخورد . پایان 

ثریا ایرانمنش . 15 سپتامبر 2020 میلادی برابر با 25 شهریور 1299 خورشیدی.



دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۹

به کجا میروی؟


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

-----------------------------------

دیاری که  چو از فراز آن نظر کنی 

دریایی ا ز خون  است و ماهیان گندیده در خون شناورند

مرداب راکدی که بی حرکت ایستاده 

امواج آن بسوی دشتهای دیگری میرود

 دیاری که خواب راازچشمان همه دزدیده

وپس لرزه هایش هنوز  پیکرهارا درگور میلرزاند

همه مردگان از لرزها ی پی درپی  اشفته میشوند

وخواب چندین ساله شان بهم میریزد

 گویی که قطار زلزله های جهان 

از کنار این دیار عبور میکند 

دیاری که ابرو ریخته  

وهر روز شلاق گزمه هایش درهوا میچرخد

نجو.ای وفریاد وضجه آن مادر هنوز درگوشم  است  تمام روز بیمار بودم وتمام شب بیخواب  نمیتوان بی تفاوت ازکنار این مردم بینوا گذشت .

دراین دین دیار  غریبانه امروز را به سالگرد تولد دخترم اختصاص داده اند همه چیز عوض شد  برای او گلی مجازی  فرستادم و برایش کیک مجازی ساختم .

من هنوز در شهر غربت خود راه میروم  شهری قدیم وکهنسال  شهر چراغهای کم نور وکم سو  شهر باده خوران ومیکده ها که این روزها بسته شده اند وشهر خاموش است گرد مرگ روی همه چیز پاشیده شده  تنها نگرانیها در وجود همه بنوعی  رشد میکند .

روز گذشته برنامه خانم جوانا وویلی که جاده ابریشم را به همراه  همسرش  با کمک بی بی سکینه ساخته بودند تماشا میکردم به مصر رفته بود با شتر عشقبازی میکرد به ایران  که رسید تنها گوشه ای از ارامگاه شهریار بزرگ کوروش را نشان دا سپس زورخانه را برایش قرق کردند تا تنها به تماشای پیکر مردان  گردن کلفت زورخانه چی وکله پاچه خور بنشیند نه به حافظیه رفت ونه به شهر شیراز  درعوض به یزد رفت واتشکده های  خاموش وبسته  را ازدور نمایان کرد با تمام اطوارش ودرباکو یک مربای خانگی خرید به قیمت ده پوند ! 

مدتها بود درانتظار این برنامه بودم که ببینم درایران به همراه  مهنازجانش به کجا میرود  به بیانهای یزد  به صحرا های بی اب وعلف  چه چیزی  را میخواستی ثابت کنی ؟ برای اربابانت ؟ چرا به اصفهان بدون دوربین رفتی  وانهمه ابریشم و جواهر  باخود بردی ؟! اما درکنار ارامگاه کوروش پنهان میشدی ؟!  حال من درشهر بی تاریخ خود  درکنارکتابهای برگ برگ شده ام به دنبال  خودم میگردم پی یک جایگاه  بی قواره قوس وقزح ها درهمه شکسته شدند  شهر ی که  گاه گاهی  در شیشه های کرد گرفته وخاکی او  خورشید را بشکل یک تخم مرغ شکسته میبینم .

روز گذشته کانال یک داشت شهر کمبریج را نشان میداد وانبوه دانسجویان اسپانیولی ومهاجر به آنجارا ناگهان این اییات برلبانم نشست : 

که کند آنچه تو کردی به ضعف همت ورای 

 زگنج خانه برون امده خیمه برخراب زده 

سپس بخود نهیب زدم کدام گنج خانه> خانه متعلق بمن نبود  من بعنوان یک گاردین بچه ها نامم درهوم آفیس به ثبت رسیده بود نه بعنوا ن همسر مردی که صاحب  فرزندان او بودم ! حال باید برای چه کسانی بگریم ؟ 

فورا برای پسرم نوشتم مرا به کمبریج برگردان !  کجا میروی بی توشه وبی همراه !  وفورا بیاد اوردم که دران سر زمین بیده ندارند ! واب خیلی آهسته از شیرها جاری میشود  ....نه همنیجا بهتر است  دهانم تلخ است این تلخی دردهایم میباشد وزهری که سالهای ان مرد به من تزریق کرد .

دخترم زاد روز فرخنده ات را تهنیت میگویم . و....بس 

ثریا ایرانمنش /14 سپتامبر 2020 میلادی برابر ر با 24 شهریور 1300 خوررشیدی . اسپانیا 




یکشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۹

تولد


 ثریا ایرانمشن  " لب پرچین" اسپانیا 

تفنگها زنگ زده اند 

شمشیرها شکسته 

وتانگها وتوپ ها خاموشند 

آنها دریک بستر الوده  بخواب رفته اند 

در حالیکه  نبردها با افکار  ادامه دارد 

دوران جباریت سر آمده است 

 افکاررا بجای شمشیر و تفنگ بکار میبریم 


پهلوانی را کشتند  اما بجای یک پهلوان صد ها هزار پهلوان از جای بر خواهند خاست .

مرگ ان جوان یک نان دانی بزرگی شد برای  نویسندگان    همیشه در صحنه و مبارزان دروغین  سکه سازان .

اما برای من دردناک بود وبیاد مادرش اشک ریختم وشمعی  را روی  فضای مجازی گذاشتم /

وفضارا دادم به دست خودنمایان  و مبارزان همیشه در صحنه .

امروز درتاریخ ما  بیست وسوم شهریور تولد دختر بزرگم میباشد که با آمدن او خودرا ملکه می

پنداشتم  واگر پسر  بود که چه بهتر سر تاپایم  را طلا میگرفتند  ! چه بسا انرا که ازدست دادم واو مرا مجبور کرد که تن به دفع آن بچه بدهم  پسر بود !  امروز گاهی دراین اندیشه ام اگر این دختر نبود ایا  من اینجا نبودم ؟  کجا بودم بهر روی امروز او خود مادری مهربان وگرانبهاست  وفردا در خانه خودش خصوصی تولد ش را جشن می گیرد منهم در اینجا خصوصی تولد اورا با نوشیدن یک پاکت  از ابمیوهای های صنعتی جشن می گیرم و دعا میفرستم به سوی آنهاییکه بین ما جدایی افکندند وبازهم میل دارند که این چدایی را بیشتر کنند و پوزه بندهارا محکمتر وعالیجناب   مقام لویی ووتان  اولین روبنده خودرا با قیمت هشتصد وپنجاه پوند ببازار  فرستاد بنا براین دهان ما برای همیشه بسته خواهد ماند .دخترم تولدت مبارک . مادرت ثریا 

اسپانیا 23 شهریور 1399 خورشیدی 



شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۹

فریب جهانی

 شنبه . 12 سپتامبر 2020 میلادی  برابر با 12 شهریور 1399 خورشیدی ! 

مدارس را باز کردند و حال دوباره یکی  یکی را به خانه هایشان برمی گردانند! البته دراینسوی جهان از بقیه دنیا بی خبرم درهمین محدوده کوچک وبی اعتباردنیا ی  به هم ریخته تنها به خاطر منافع چند حیوان آدمخوار  غیر ازاین نمیتوانم نامی برای آنها بگذارم طبیعت آنقدر ظالم نیست که آنچه را که خود بوجود آورده و پرورده این چنین زجر بدهد.

نمیدانم ایا درقمارخانه های آن سوی صخره هم کویدو 19 یافت میشود یا تنها درجاهای بخصوصی ونزد اشخاص بخصوصی راه میابد  وخود فروشان ونوکران خورده پاها  ودلاانشان نیز  با مصرف چند قرص وچند جرعه  دست به سینه آماده خدمت میباشند .

پزشکان / دامپزشکان / روانکاوان / معلمین / مدیران / روسا وغیره ........

دلم برای این کوچولو های  نازنین و بی زبان که هنوز  آن شیطانها را نشناخته اند و قلب صاف و پاکشان همه دروغ هارا باور دارند ! می سوزد  .

اگر دراین راه عده بسیاری  بیچاره شده ویا ورشکست شدند  اما عده ای خوب به نوا رسیدند  مدارس که هر دوهفته یکبار بعنوان آزمایش باید مبلغی خانواده ها بپردازند  واین داستان ادامه دارد ! 

صندوق  فروش ماسک های  تهیه شده از دستمالهای توالت  ریسایکلی همه جا  آماده فروش است . آنهایی که جاها را تعیین کرده اند و بقول خودشان فاصله هارا ایجاد کردند  به ثروت کلانی رسیدند  همه نوع جدایی وجود دارد دراین گونه مواقع آنکه ازهمه زرنگتر است جلو میرود ومیگیرد ومیخورد ومی چاپد وآنکه      کم رو ویا عفیف  و .یا کمی  اصالت دارد درگوشه ای به تماشا می ایستند . ضربه هارا نوش جان میکند .

تب / اسهال ؟ سر درد/ گلو درد   آنهم در تعویض فصلها یک امر طبیعی است اما امروز اجازه نداری بگوی سرم درد میکند فورا تورا مجرم کویدو 19 مینامند وباید از همه جدا شوی ودرکنج خلوت خود با درودیوارها حرف بزنی وسر انجام دیوانه شوی هرچه جمعیت کمتر به نفع آنهاست  مهم نیست پیری یا جوانی تنها یک دهانی ویک مصرف کننده  .

هفته پیش کمپ پناهندگانی را به اتش کشیدند  عده ای مردند وعده زخمی شدند وعده ای سر انجام درکنار خیابانها بیتوته کرده اهمه انها به امید یک زندگی بهتر از سر زمینشان واز دیو رسوا گر دیکتاتوری فرار کرده اندویا ازگرسنگی به دنبال  تکه نانی هستند ونمی دانند آن تکه نانی را که جلوی ما میاندازند به سم ریا ودروغ الوده است .

امروزی دیدم صفحه لپ تاپ منهم با رنگ اسمان سان فرانسیسکو همدردی کرده وزرد شده است !

حال آنهاییکه آن چند نفری که اقتصاد جهانرا دردست دارند سرگرم بازی دیگر ی هستند سازمان دادن به یک فریب دیگر ماهم فریب را مانند آب مینوشیم و انها دور میزهای بزرگشان شامپاین چند صد هزار دلاری را مینوشند !!!

نوروز گذشته  که این ماجرای فریب بزرگ شروع شد  من همه سین هارا روی کاغذی نوشتم وبر یک شاخه گل مصنوعی آویختم  نام آن  شد هفت سین نوروزی !  امسال هم بر درخت کریسمس پوزه بند میبندم و  کریسمس را جشن میگیرم !!!!

نه  دیگر عرضی ندارم غیر از دوری عزیزانم که درست هفت ماه میشئود به درستی نه انهارا دیده ام ونه توانسته ام در آغوش بفشارم  خوشا بحال دریوزگان و دزدان و آدمخواران که هرروز بر تعدادشان افزوده میشود با عینکها بزرگ ! موهای رنگ شده .یا کلاه  گیسهای وهرپیس های مسخره و لباسهای دست دوز چینی / تایلندی / ویتنامی   با یک لیبل  بزرگ اربابی ! ونشان دادن چاکری ونوکری وبندگی .مردم را در خانه هایشان  زندانی کردند تا به اهدا فشان برسند  تا دکلها ی خودرا نصب کنند وبهتر  بتوانند مردم را کنترل کنند  وکمی هم به هوا اجازه دهند مخلوط با اکسیژن شود  نه برای ما برای خودشان  ما همان هوای بو گندوی دستمالهای توالت و مواد ضد عفونی کننده را  به ریه هایمان میفرستیم   ودر دلمان میگوییم » بیچاره دونالد ترامپ با خوک ها درآفتاده » .

ومن بنده ان دمم  که ساقی   گوید یک جام دیگر بگیر و من نتوانم ! پایان 

=========================================

اضافه : مقداری ازنوشته هایم ناگهان پاک شدند  بخاطر ندارم  که چه چیزی را نوشته بودم 

ا  دیوار که نه  موش همه جا یافت می شود ویا زنبور های نیش دار وسمی .

پایان 

ثریا ایرانمنش / اسپانیا 

جمعه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۹

بی زمان .بی مکان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 


که مازندران شهر ما یاد با د

همیشه بر و  بومش اباد باد 

که در بوستانش همیشه گل است 

به کوه اندرون لاله و سنبل است 

هوا خوشگوا ر   زمین پر نگار 

نه گرم و نه سرد  همیشه بهار.......شاهنامه فردوسی " در داستان  کاووس شاه"

و ...ما دراین غربت نه  زمین  پر لاله دیدیم و نه از سنبل خبری ونه هوای  دلپذیری  نه بهار را احساس کردیم و نه زمستان را هوا همیشه دو گانه بود  از تابستان گرم و طولانی وارد یک زمستان یا یک پاییز بسیار سرد میشویم .

نه هوا خوشبو و نه گلستانی هرچه هست مقداری علف های هرزه  و خود رو چندین درخت  تازه به زمین فرو رفته بی ریشه مانند بسیاری از اشخاص امروزی که بی ریشه رشد میکنند و سپس ناگهان زرد شده فرو میریزند . 

طبیعت و ادمها یکسانند /

این غربت  مرا از یاد آن سر زمینم دور کرد و از یاد بردم که در چه هوایی زیستم در آن زمانها هم هوا چندان خوش بو نبود بوی تعفن الکل وسیگار وتریاک وادارهای شبانه در گوشه و کنار  بینی ام را میازرد همیشه دستمالی جلوی بینی ام داشتم  زمانی خوش بودم که از شهر بیرون میرفتم و در دامن طبیعت که هنوز دست ادمی به انجا نرسیده وبناهای چندین طبقه رویهم انباشته نکرده بودند  - نفسی تازه میکردم  آنهم به همراه چشمان دریده واز حدقه درآمده و بیمار همراهم .

حال دراین سوی  بیگانه سرا  زندگیم حاصل چند ین  گونه تضادهاست  در سر زمینم ملتی تبدیل به امت شدند و من در این گوشه تبدیل به هیچ  نه ملیت - نه قومیت -  و نه مدهبی و ایمانی  نه عمر و ابوبکر ونه کوروش و دارپوش  میراث دار هیچکدام نیستم  دریک محیط اینرناسیونالیستی  بسر میبرم .

نیمه دوم خود را گم کرده ام  و نمیدانم ایا روزی خود صاحب این چند خط هستم یا انهارا نیز مانند بقیه اموالم به تصاحب درمیاورند  .

اری نباید  نامم پایدار بماند ویا کسی از من یادی بنماید  من سالهاست که مرده ام از همان زمان که پای بخانه آن بچه لوس ننر پسر حاجی بازاری گذاشتم  در همانجا دفن شدم - گم شدم - خیلی طول کشید تابتوانم دوباره  خودم را بیابم  آنهم موجودی نیمه ونصفه  نیمه  پایش در خاک  و ریشه و اصالت خود فرو رفته ونیمی درهوا سر گردان بین غرب گرایی  و باورهای روستایی درمانده ام .

غربت ضامن بقای من نیست واین خاک من نیست درختی بریده شده وکاشته شده درشهری غریب خبری ازآن جویبارهای خشمگین و آن سنگلاخها  که با اب جدال میکردند - نیست دشتی است که مردمی  بی حال و تنبل وبی کار !درانتظار یک توریست تا اورا عریان کنند .

نمی دانم  ایا در شهرهای دیگر ا ین سر زمین نیز زندگی به همین  نوع تن پروری میگذرد ویا تنها واردکننده اشغالهای انبارهای بزرگ دنیا هستند ! دماغ ها همه بالا  وهمه دم از آریستوکراسی بو گرفته و کهنه خود میزنند . 

فرقی ندارد در سرزمین  من هم یا ته مانده کاسه شاهی قاجار بود ویا فلان مجتهد  کسی باخود تو کاری نداشت چشم به دنباله تو داشتند  ا زچه نوع حیوانی میباشی  ایا پوست و گوشت ترا میتوان به قیمت گزافی در بازار خودنماییها عرضه کرد ؟!.

زندگی در بین جمع اضداد  تضادی  که تاریخ بر ما مهر زده  و مقتضای زمان  دیگر کسی به ضمیر پنهان خود  نمی اندیشد  هم زبانی نیست  همدلی نیست  همنشینی با تنهایی خود  ازخزانه حافظه چیزی را بیرون کشیدن و در دهان گذاشتن  یا تلخ یا ترش ویا بی مزه . نامش زندگی است . پایان 

ثریا ایرانمنش . 11 سپتامبر 2020 میلادی برابر با 21 شهریور 1399 خورشیدی. اسپانیا .







پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۹

دولت های قلابی

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

-----------------------------------

خوب مبارک است با تعویض این برنامه فکسنی من  همه چیز به هم ریخته حتی خود من ! 

دیگر اگر  فکر کنید چیزی در این دنیا مرا دچار شگفتی وتعجب میکند  فکرتان غلط است  هیچ چیز دیگر نمیتواند  مرا دچار  نه اندوه ونه شادی ونه شگفت زده کند بقول معروف از این حرامزاده دهر هرچه بگویی برمیاید .

اکثر شبها تا بتوانم بخواب بروم به قصائد و خوشنوایی افراد مجازی گوش میدهم همه سرها  ازیک پنجره بیرون است ودارند سخن  رانی میکنند همه دست درجیب یکدیگر دارند وهمه خنجری دردست که برپشت دیگری فرو کنند اما به ظاهر دوستند .

امروز ناگهان یک خبر آمد روی این صفحه فکنسنی ! :سفارتهای دولت درتبعید بکار مشغول خواهند شد !!!:  نمیدانم توی سرم بقول یارو  عاج سبز شد یا اسفناج !

بمن مربوط نیست من متعلق به سرز مین دیگری هستم نه سیتی زن نیستم تبعیت عوض کرده ام یعنی دیگر هیچگاه نباید بگویم اهل کجایم  باید بنویسم وبگویم که دراین سر زمین زاده شدم  وفرزندانمان برای این سر زمین خواهند جنگید  و به پرچم این سر زمین  اعتقاد داریم  و فراموش کنیم که کی بودیم  وکجا بوده ایم .

 زادگاهمان نیز دهکده ای است درهمین شهر ! اما دلم برای ان مردم بدبخت  آن سوی قاره سوخت زیر چند هزار نفر باید بخوابند وچند فرزند حرامزاده دیگر را باید بعنوان نوزاد جدید بپذیرند ؟ نه یک چراگاه  چند صد سبزه زار وعلفزار برایشان مهیا کرده اند !تنها چیزی را که به انها نخواهند داد همان فرزند  ناکام " آزادی " است که قرنهاست به زیر  خاک فرو رفته و تنها نامی از آن بجا مانده و غباری !.

سردار پیر پیشا پیش  جلو میتازد با ان زبان پهن وآن دهان گشادش واز پی او جوانانی که دیگر پیر شده اند روان خواهند شد .

وچه چند ملتی ؟ ایا ازاین زیباتر خواهد شد ؟ 

بی اعتقادان به سختی کیفر خواهند دید وبت های تازه ساخته درهم خواهند شکست  واز طلای ناب آنها بنایی به زیبایی برج ایفل خواهند ساخت تا کبوتران درانجا تخم بگذارند !....

بیچاره ملت . هرچند  دیگر ملتی وجود ندارد همه چیز بهم ر یخته یک شوروای بی مزه وتلخ .

روز گذشته نزدیک بودم زار زار بگریم ! گفتم همه چیز را تحمل کردم " غربت . بیکسی تهمت . افترا  توهین گرسنگی  بدبختیهای فراوان وبیماری را اما این یکی  دیگر خیلی برایم تحمل ناپذیر است که نتوانم فرزندانم را درآغوش بفشارم و ببوسم ودلتنگیم را برطرف کنم .

دخترم دلیل بزرگی آورد ! به به ! حظ کردم ! گفت  : بفکر آنهایی باشد که درخانه سالمندانند وبچه هایشان از پشت شیشه با انها حرف میزنند !  خوب الان هم فرقی ندارد خانه من با خانه سالمندان نه کسی به دیدارم میاید ونه من میتوانم ازخانه خارج شوم  تنها تلفن به صدا درمیاید ماما  حالت خوب است من سخت گرفتارم ووووو پس ازانکه گوشی را میگذارم باری از اندوه بر شانه هایم مینشیند که ایوای بدبختیها نیز ارثی میباشند ؟ /

خوب !ی ملتهای شریف ونجیب ! روز بدبخی ها  برخاسته است وشبهای تار.یک !

 باید با شمع وجودتان با این شبها ی تاریک جدال کنید ودر حسرت روزهای روشن بنشیند وگاهی هم آوازی زیر لب زمزمه کنید . "خدا حافظ روزهای روشن وزیبا . خدا حافظ ". تا جناب بیل وجناب پوشه وجناب جرج بر انبوه داراییهایشان اضافه شود ودنیارا درمیان دستهای خود داشته باشند  ارزوهای دوران بدبختی وبچگی هایشان را براورده سازند . 

و ما از شب و روز اسارت ها شرمساریم  ورنج دیده /

پایان 

ثریا ایرانمنش / 10 /سپتامبر 2020 میلادی برابر با 20 شهریور1399 خورشیدی . اسپانیا