جمعه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۹

بی زمان .بی مکان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 


که مازندران شهر ما یاد با د

همیشه بر و  بومش اباد باد 

که در بوستانش همیشه گل است 

به کوه اندرون لاله و سنبل است 

هوا خوشگوا ر   زمین پر نگار 

نه گرم و نه سرد  همیشه بهار.......شاهنامه فردوسی " در داستان  کاووس شاه"

و ...ما دراین غربت نه  زمین  پر لاله دیدیم و نه از سنبل خبری ونه هوای  دلپذیری  نه بهار را احساس کردیم و نه زمستان را هوا همیشه دو گانه بود  از تابستان گرم و طولانی وارد یک زمستان یا یک پاییز بسیار سرد میشویم .

نه هوا خوشبو و نه گلستانی هرچه هست مقداری علف های هرزه  و خود رو چندین درخت  تازه به زمین فرو رفته بی ریشه مانند بسیاری از اشخاص امروزی که بی ریشه رشد میکنند و سپس ناگهان زرد شده فرو میریزند . 

طبیعت و ادمها یکسانند /

این غربت  مرا از یاد آن سر زمینم دور کرد و از یاد بردم که در چه هوایی زیستم در آن زمانها هم هوا چندان خوش بو نبود بوی تعفن الکل وسیگار وتریاک وادارهای شبانه در گوشه و کنار  بینی ام را میازرد همیشه دستمالی جلوی بینی ام داشتم  زمانی خوش بودم که از شهر بیرون میرفتم و در دامن طبیعت که هنوز دست ادمی به انجا نرسیده وبناهای چندین طبقه رویهم انباشته نکرده بودند  - نفسی تازه میکردم  آنهم به همراه چشمان دریده واز حدقه درآمده و بیمار همراهم .

حال دراین سوی  بیگانه سرا  زندگیم حاصل چند ین  گونه تضادهاست  در سر زمینم ملتی تبدیل به امت شدند و من در این گوشه تبدیل به هیچ  نه ملیت - نه قومیت -  و نه مدهبی و ایمانی  نه عمر و ابوبکر ونه کوروش و دارپوش  میراث دار هیچکدام نیستم  دریک محیط اینرناسیونالیستی  بسر میبرم .

نیمه دوم خود را گم کرده ام  و نمیدانم ایا روزی خود صاحب این چند خط هستم یا انهارا نیز مانند بقیه اموالم به تصاحب درمیاورند  .

اری نباید  نامم پایدار بماند ویا کسی از من یادی بنماید  من سالهاست که مرده ام از همان زمان که پای بخانه آن بچه لوس ننر پسر حاجی بازاری گذاشتم  در همانجا دفن شدم - گم شدم - خیلی طول کشید تابتوانم دوباره  خودم را بیابم  آنهم موجودی نیمه ونصفه  نیمه  پایش در خاک  و ریشه و اصالت خود فرو رفته ونیمی درهوا سر گردان بین غرب گرایی  و باورهای روستایی درمانده ام .

غربت ضامن بقای من نیست واین خاک من نیست درختی بریده شده وکاشته شده درشهری غریب خبری ازآن جویبارهای خشمگین و آن سنگلاخها  که با اب جدال میکردند - نیست دشتی است که مردمی  بی حال و تنبل وبی کار !درانتظار یک توریست تا اورا عریان کنند .

نمی دانم  ایا در شهرهای دیگر ا ین سر زمین نیز زندگی به همین  نوع تن پروری میگذرد ویا تنها واردکننده اشغالهای انبارهای بزرگ دنیا هستند ! دماغ ها همه بالا  وهمه دم از آریستوکراسی بو گرفته و کهنه خود میزنند . 

فرقی ندارد در سرزمین  من هم یا ته مانده کاسه شاهی قاجار بود ویا فلان مجتهد  کسی باخود تو کاری نداشت چشم به دنباله تو داشتند  ا زچه نوع حیوانی میباشی  ایا پوست و گوشت ترا میتوان به قیمت گزافی در بازار خودنماییها عرضه کرد ؟!.

زندگی در بین جمع اضداد  تضادی  که تاریخ بر ما مهر زده  و مقتضای زمان  دیگر کسی به ضمیر پنهان خود  نمی اندیشد  هم زبانی نیست  همدلی نیست  همنشینی با تنهایی خود  ازخزانه حافظه چیزی را بیرون کشیدن و در دهان گذاشتن  یا تلخ یا ترش ویا بی مزه . نامش زندگی است . پایان 

ثریا ایرانمنش . 11 سپتامبر 2020 میلادی برابر با 21 شهریور 1399 خورشیدی. اسپانیا .







هیچ نظری موجود نیست: