سه‌شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۹

حنگ پشه با حبشه


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

---------------------------------

زمانی که چون آتش  - جوان بودم 

خورشید سرخ صبحگاهان را 

بر قله البرز می دیدم که  می خندید -

دیدار او در چشم من خوش بود 

و زخنده او شادمان بودم  

اما در این صبح غم آلود کهنسالی 

بی آنکه ابری در افق باشد 

چشمم به دیدار  خورشید خندان نیست ........" زنده نام نادر نادر پور از کتاب زمین و زمان "

امروز خورشید تنها پیکر مرا می سوزاند و خاطرات کهن در ذهنم تلمبار شده  بر مغزم فشار میاورند  چه خوش بودیم در آن زمان با همه حسا دتها و زخم زبانها و گفتار بی ادبانه  اما خوش بودیم خبری از اعدامها نبود وخبری  از تازیانه نبود وخبری از کشتار بی رویه دختران وزنان نبود دختران مانندگلهای صحرایی همه خندان و شاداب رو به سوی  اینده داشتند ونمی دانستند  که ناگهان عفریتی بنام مسعود وعفریته ای بنام مترس او همه را به زندان ابد میکشد .

 خبری از فروش بچه های کوچک نبود وخبری از تر وریستهای بین الملی نیز نبود هر سحرگاهان  ماههای روزه داری برایمان صفایی داشت آن اصوات ودر افطار درکنار سایر روزه داران  =

امروز همه چیز به زیر خاکستر رفت پنهان شد گم شد  ودیگر ما بیاد نخواهیم آورد که جانماز مادر چه رنگی داشت از سجاده بعنوان یک زمین شور استفاده میکنیم چرا که مارا بیاد ماجراهای وحشتناک می اندازد .

ما نابود شدیم حال ان جناب مرد ملی گرا با جزوه حاوی عکسهای  وسایل  دفاعی  که حتما یک کارخانه دارآنهارا دراختیار  مبازرین میگذارد ( نه مجانی ) به جنگ  تیرهای جاسنوز سمی آدمکشان حرفه ای برویم ؟ برویم بکشیم یا کشته شویم تا آن کارخانه دار متمول گردد؟ ...

این است راه مبارزه ؟

روزی   آنقدر فریب خوردیم که ماندلای تروریست را خدایگان پنداشتیم واورا ستایش کردیم  وسپس گاندی که قرنها ملت هندرا به سوی بربریت کشاند ونامش را گذاشت مبارزه بدون خشونت با ان لنگ وآن بز وکمونیستها زمان  چگونه از او بهره برداری کردند ومدتی  نیز بر آن سر زمین حاکم بودند.

نه ما هیچگاه یگانه نخواهیم شد  چون یگانه به دنیا نیامده ایم ما قبیله ای هستم  وهر کدام به دنبا ل قبیله خودمان واسب رمیده خود میدویم  وبره ها ی خودمان را به چراگاه میفرستم نه به کشتارگاه /

ریزه خواران درگاه  وفروشندگان  کلمات وگفته ها زمانی  یک پنجره جدیدی را باز میکنند وچرندیاتی را بهم بافته بسوی ما تف میکنند  آنهم با هزینه وما چه سعادتمندانه آن  کثافاترا  ستایش میکنیم  ومی لیسیم وخوشحالیم که نام ما درفهرست آن فروشندگان جای دارد !

برای امثال من دیگر وطنی وجود ندارد   غیر از خاک مرده ای که بر سر تربت آن میگریم واین درس را از بزرگان اموختم از  کسانی که ادعای حکومت وصاحبان ان سر زمین را داشتند یکی  به جواهرات ولباسهایش اویزان بود ودیگری  از پهنا  دراز میشد گاهی  از روی کاغذ چند خطی را می خواندند وبما میگفتند که " ماهستیم اگر چه دیگران نباشند ".ک

مگر نمیشد برای کودکان کار یک مرکز حفاظت درست کرد وبا کمک دول بزرگ دنیا ازآنها حمایت نمود  ! تنها باید یک : کانون: میبود وچند ژیگولوی تازه ازفرنگ برگشته ؟ 

نه عزیزم بما نشان دادند که چگونه میتوان سدباقی ماند وجلوی شورش  وسیل را  گرفت  وطن > تنها یک اب نبات است که مادر گوشه دهانمان گذاشته وانرا میمیکیم تا ترشی ویا شیرینی ان تمام شود  ویا ادامسی که  بر ای هضم غذا آنرا نشخوار میکنیم . 

بما نشان دادند که خوابیدن درمیان ملافه های ابریشمی وغلط زدن درمیان امواج بطری های مشروبات گرانبها ارزش بیشتری دارد تا جان آدمی !

حال همه سر زمین ما  در میان تکنولوژی قرن دفن میشود دیگر خبری از آن خرمای پر شهد ولایت " بم نیست  وخبری از آن سبزه زارها نیست  فیلم را قبلا دیده ایم وتکرار آن بی معناست .

عبید ذاکانی میگوید :

پیش از این در ملک هر سالی مرا 

خرده ای  از هر کناری آمدی 

دروثاقم  نان خشک  و تره ای 

در میان بودی  چو یاری آمدی 

 گه گهی  هم باده ای  حاضر شدی 

گر ندیم  یا نگاری آمدی 

نیست در دستم کنون  از خشک وتر 

زآنچه  وقتی در هر شماری امدی 

غیر من در خانه ام چیزی نماند 

هم نماندی  گر به کاری امدی 

واین بود ماجرای ما دیگر چیزی نمانده  بروید به جنگ  پشه با حبشه اگر چین مارا نخورد . پایان 

ثریا ایرانمنش . 15 سپتامبر 2020 میلادی برابر با 25 شهریور 1299 خورشیدی.



هیچ نظری موجود نیست: