یکشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۹

تولد


 ثریا ایرانمشن  " لب پرچین" اسپانیا 

تفنگها زنگ زده اند 

شمشیرها شکسته 

وتانگها وتوپ ها خاموشند 

آنها دریک بستر الوده  بخواب رفته اند 

در حالیکه  نبردها با افکار  ادامه دارد 

دوران جباریت سر آمده است 

 افکاررا بجای شمشیر و تفنگ بکار میبریم 


پهلوانی را کشتند  اما بجای یک پهلوان صد ها هزار پهلوان از جای بر خواهند خاست .

مرگ ان جوان یک نان دانی بزرگی شد برای  نویسندگان    همیشه در صحنه و مبارزان دروغین  سکه سازان .

اما برای من دردناک بود وبیاد مادرش اشک ریختم وشمعی  را روی  فضای مجازی گذاشتم /

وفضارا دادم به دست خودنمایان  و مبارزان همیشه در صحنه .

امروز درتاریخ ما  بیست وسوم شهریور تولد دختر بزرگم میباشد که با آمدن او خودرا ملکه می

پنداشتم  واگر پسر  بود که چه بهتر سر تاپایم  را طلا میگرفتند  ! چه بسا انرا که ازدست دادم واو مرا مجبور کرد که تن به دفع آن بچه بدهم  پسر بود !  امروز گاهی دراین اندیشه ام اگر این دختر نبود ایا  من اینجا نبودم ؟  کجا بودم بهر روی امروز او خود مادری مهربان وگرانبهاست  وفردا در خانه خودش خصوصی تولد ش را جشن می گیرد منهم در اینجا خصوصی تولد اورا با نوشیدن یک پاکت  از ابمیوهای های صنعتی جشن می گیرم و دعا میفرستم به سوی آنهاییکه بین ما جدایی افکندند وبازهم میل دارند که این چدایی را بیشتر کنند و پوزه بندهارا محکمتر وعالیجناب   مقام لویی ووتان  اولین روبنده خودرا با قیمت هشتصد وپنجاه پوند ببازار  فرستاد بنا براین دهان ما برای همیشه بسته خواهد ماند .دخترم تولدت مبارک . مادرت ثریا 

اسپانیا 23 شهریور 1399 خورشیدی 



شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۹

فریب جهانی

 شنبه . 12 سپتامبر 2020 میلادی  برابر با 12 شهریور 1399 خورشیدی ! 

مدارس را باز کردند و حال دوباره یکی  یکی را به خانه هایشان برمی گردانند! البته دراینسوی جهان از بقیه دنیا بی خبرم درهمین محدوده کوچک وبی اعتباردنیا ی  به هم ریخته تنها به خاطر منافع چند حیوان آدمخوار  غیر ازاین نمیتوانم نامی برای آنها بگذارم طبیعت آنقدر ظالم نیست که آنچه را که خود بوجود آورده و پرورده این چنین زجر بدهد.

نمیدانم ایا درقمارخانه های آن سوی صخره هم کویدو 19 یافت میشود یا تنها درجاهای بخصوصی ونزد اشخاص بخصوصی راه میابد  وخود فروشان ونوکران خورده پاها  ودلاانشان نیز  با مصرف چند قرص وچند جرعه  دست به سینه آماده خدمت میباشند .

پزشکان / دامپزشکان / روانکاوان / معلمین / مدیران / روسا وغیره ........

دلم برای این کوچولو های  نازنین و بی زبان که هنوز  آن شیطانها را نشناخته اند و قلب صاف و پاکشان همه دروغ هارا باور دارند ! می سوزد  .

اگر دراین راه عده بسیاری  بیچاره شده ویا ورشکست شدند  اما عده ای خوب به نوا رسیدند  مدارس که هر دوهفته یکبار بعنوان آزمایش باید مبلغی خانواده ها بپردازند  واین داستان ادامه دارد ! 

صندوق  فروش ماسک های  تهیه شده از دستمالهای توالت  ریسایکلی همه جا  آماده فروش است . آنهایی که جاها را تعیین کرده اند و بقول خودشان فاصله هارا ایجاد کردند  به ثروت کلانی رسیدند  همه نوع جدایی وجود دارد دراین گونه مواقع آنکه ازهمه زرنگتر است جلو میرود ومیگیرد ومیخورد ومی چاپد وآنکه      کم رو ویا عفیف  و .یا کمی  اصالت دارد درگوشه ای به تماشا می ایستند . ضربه هارا نوش جان میکند .

تب / اسهال ؟ سر درد/ گلو درد   آنهم در تعویض فصلها یک امر طبیعی است اما امروز اجازه نداری بگوی سرم درد میکند فورا تورا مجرم کویدو 19 مینامند وباید از همه جدا شوی ودرکنج خلوت خود با درودیوارها حرف بزنی وسر انجام دیوانه شوی هرچه جمعیت کمتر به نفع آنهاست  مهم نیست پیری یا جوانی تنها یک دهانی ویک مصرف کننده  .

هفته پیش کمپ پناهندگانی را به اتش کشیدند  عده ای مردند وعده زخمی شدند وعده ای سر انجام درکنار خیابانها بیتوته کرده اهمه انها به امید یک زندگی بهتر از سر زمینشان واز دیو رسوا گر دیکتاتوری فرار کرده اندویا ازگرسنگی به دنبال  تکه نانی هستند ونمی دانند آن تکه نانی را که جلوی ما میاندازند به سم ریا ودروغ الوده است .

امروزی دیدم صفحه لپ تاپ منهم با رنگ اسمان سان فرانسیسکو همدردی کرده وزرد شده است !

حال آنهاییکه آن چند نفری که اقتصاد جهانرا دردست دارند سرگرم بازی دیگر ی هستند سازمان دادن به یک فریب دیگر ماهم فریب را مانند آب مینوشیم و انها دور میزهای بزرگشان شامپاین چند صد هزار دلاری را مینوشند !!!

نوروز گذشته  که این ماجرای فریب بزرگ شروع شد  من همه سین هارا روی کاغذی نوشتم وبر یک شاخه گل مصنوعی آویختم  نام آن  شد هفت سین نوروزی !  امسال هم بر درخت کریسمس پوزه بند میبندم و  کریسمس را جشن میگیرم !!!!

نه  دیگر عرضی ندارم غیر از دوری عزیزانم که درست هفت ماه میشئود به درستی نه انهارا دیده ام ونه توانسته ام در آغوش بفشارم  خوشا بحال دریوزگان و دزدان و آدمخواران که هرروز بر تعدادشان افزوده میشود با عینکها بزرگ ! موهای رنگ شده .یا کلاه  گیسهای وهرپیس های مسخره و لباسهای دست دوز چینی / تایلندی / ویتنامی   با یک لیبل  بزرگ اربابی ! ونشان دادن چاکری ونوکری وبندگی .مردم را در خانه هایشان  زندانی کردند تا به اهدا فشان برسند  تا دکلها ی خودرا نصب کنند وبهتر  بتوانند مردم را کنترل کنند  وکمی هم به هوا اجازه دهند مخلوط با اکسیژن شود  نه برای ما برای خودشان  ما همان هوای بو گندوی دستمالهای توالت و مواد ضد عفونی کننده را  به ریه هایمان میفرستیم   ودر دلمان میگوییم » بیچاره دونالد ترامپ با خوک ها درآفتاده » .

ومن بنده ان دمم  که ساقی   گوید یک جام دیگر بگیر و من نتوانم ! پایان 

=========================================

اضافه : مقداری ازنوشته هایم ناگهان پاک شدند  بخاطر ندارم  که چه چیزی را نوشته بودم 

ا  دیوار که نه  موش همه جا یافت می شود ویا زنبور های نیش دار وسمی .

پایان 

ثریا ایرانمنش / اسپانیا 

جمعه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۹

بی زمان .بی مکان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 


که مازندران شهر ما یاد با د

همیشه بر و  بومش اباد باد 

که در بوستانش همیشه گل است 

به کوه اندرون لاله و سنبل است 

هوا خوشگوا ر   زمین پر نگار 

نه گرم و نه سرد  همیشه بهار.......شاهنامه فردوسی " در داستان  کاووس شاه"

و ...ما دراین غربت نه  زمین  پر لاله دیدیم و نه از سنبل خبری ونه هوای  دلپذیری  نه بهار را احساس کردیم و نه زمستان را هوا همیشه دو گانه بود  از تابستان گرم و طولانی وارد یک زمستان یا یک پاییز بسیار سرد میشویم .

نه هوا خوشبو و نه گلستانی هرچه هست مقداری علف های هرزه  و خود رو چندین درخت  تازه به زمین فرو رفته بی ریشه مانند بسیاری از اشخاص امروزی که بی ریشه رشد میکنند و سپس ناگهان زرد شده فرو میریزند . 

طبیعت و ادمها یکسانند /

این غربت  مرا از یاد آن سر زمینم دور کرد و از یاد بردم که در چه هوایی زیستم در آن زمانها هم هوا چندان خوش بو نبود بوی تعفن الکل وسیگار وتریاک وادارهای شبانه در گوشه و کنار  بینی ام را میازرد همیشه دستمالی جلوی بینی ام داشتم  زمانی خوش بودم که از شهر بیرون میرفتم و در دامن طبیعت که هنوز دست ادمی به انجا نرسیده وبناهای چندین طبقه رویهم انباشته نکرده بودند  - نفسی تازه میکردم  آنهم به همراه چشمان دریده واز حدقه درآمده و بیمار همراهم .

حال دراین سوی  بیگانه سرا  زندگیم حاصل چند ین  گونه تضادهاست  در سر زمینم ملتی تبدیل به امت شدند و من در این گوشه تبدیل به هیچ  نه ملیت - نه قومیت -  و نه مدهبی و ایمانی  نه عمر و ابوبکر ونه کوروش و دارپوش  میراث دار هیچکدام نیستم  دریک محیط اینرناسیونالیستی  بسر میبرم .

نیمه دوم خود را گم کرده ام  و نمیدانم ایا روزی خود صاحب این چند خط هستم یا انهارا نیز مانند بقیه اموالم به تصاحب درمیاورند  .

اری نباید  نامم پایدار بماند ویا کسی از من یادی بنماید  من سالهاست که مرده ام از همان زمان که پای بخانه آن بچه لوس ننر پسر حاجی بازاری گذاشتم  در همانجا دفن شدم - گم شدم - خیلی طول کشید تابتوانم دوباره  خودم را بیابم  آنهم موجودی نیمه ونصفه  نیمه  پایش در خاک  و ریشه و اصالت خود فرو رفته ونیمی درهوا سر گردان بین غرب گرایی  و باورهای روستایی درمانده ام .

غربت ضامن بقای من نیست واین خاک من نیست درختی بریده شده وکاشته شده درشهری غریب خبری ازآن جویبارهای خشمگین و آن سنگلاخها  که با اب جدال میکردند - نیست دشتی است که مردمی  بی حال و تنبل وبی کار !درانتظار یک توریست تا اورا عریان کنند .

نمی دانم  ایا در شهرهای دیگر ا ین سر زمین نیز زندگی به همین  نوع تن پروری میگذرد ویا تنها واردکننده اشغالهای انبارهای بزرگ دنیا هستند ! دماغ ها همه بالا  وهمه دم از آریستوکراسی بو گرفته و کهنه خود میزنند . 

فرقی ندارد در سرزمین  من هم یا ته مانده کاسه شاهی قاجار بود ویا فلان مجتهد  کسی باخود تو کاری نداشت چشم به دنباله تو داشتند  ا زچه نوع حیوانی میباشی  ایا پوست و گوشت ترا میتوان به قیمت گزافی در بازار خودنماییها عرضه کرد ؟!.

زندگی در بین جمع اضداد  تضادی  که تاریخ بر ما مهر زده  و مقتضای زمان  دیگر کسی به ضمیر پنهان خود  نمی اندیشد  هم زبانی نیست  همدلی نیست  همنشینی با تنهایی خود  ازخزانه حافظه چیزی را بیرون کشیدن و در دهان گذاشتن  یا تلخ یا ترش ویا بی مزه . نامش زندگی است . پایان 

ثریا ایرانمنش . 11 سپتامبر 2020 میلادی برابر با 21 شهریور 1399 خورشیدی. اسپانیا .







پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۹

دولت های قلابی

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

-----------------------------------

خوب مبارک است با تعویض این برنامه فکسنی من  همه چیز به هم ریخته حتی خود من ! 

دیگر اگر  فکر کنید چیزی در این دنیا مرا دچار شگفتی وتعجب میکند  فکرتان غلط است  هیچ چیز دیگر نمیتواند  مرا دچار  نه اندوه ونه شادی ونه شگفت زده کند بقول معروف از این حرامزاده دهر هرچه بگویی برمیاید .

اکثر شبها تا بتوانم بخواب بروم به قصائد و خوشنوایی افراد مجازی گوش میدهم همه سرها  ازیک پنجره بیرون است ودارند سخن  رانی میکنند همه دست درجیب یکدیگر دارند وهمه خنجری دردست که برپشت دیگری فرو کنند اما به ظاهر دوستند .

امروز ناگهان یک خبر آمد روی این صفحه فکنسنی ! :سفارتهای دولت درتبعید بکار مشغول خواهند شد !!!:  نمیدانم توی سرم بقول یارو  عاج سبز شد یا اسفناج !

بمن مربوط نیست من متعلق به سرز مین دیگری هستم نه سیتی زن نیستم تبعیت عوض کرده ام یعنی دیگر هیچگاه نباید بگویم اهل کجایم  باید بنویسم وبگویم که دراین سر زمین زاده شدم  وفرزندانمان برای این سر زمین خواهند جنگید  و به پرچم این سر زمین  اعتقاد داریم  و فراموش کنیم که کی بودیم  وکجا بوده ایم .

 زادگاهمان نیز دهکده ای است درهمین شهر ! اما دلم برای ان مردم بدبخت  آن سوی قاره سوخت زیر چند هزار نفر باید بخوابند وچند فرزند حرامزاده دیگر را باید بعنوان نوزاد جدید بپذیرند ؟ نه یک چراگاه  چند صد سبزه زار وعلفزار برایشان مهیا کرده اند !تنها چیزی را که به انها نخواهند داد همان فرزند  ناکام " آزادی " است که قرنهاست به زیر  خاک فرو رفته و تنها نامی از آن بجا مانده و غباری !.

سردار پیر پیشا پیش  جلو میتازد با ان زبان پهن وآن دهان گشادش واز پی او جوانانی که دیگر پیر شده اند روان خواهند شد .

وچه چند ملتی ؟ ایا ازاین زیباتر خواهد شد ؟ 

بی اعتقادان به سختی کیفر خواهند دید وبت های تازه ساخته درهم خواهند شکست  واز طلای ناب آنها بنایی به زیبایی برج ایفل خواهند ساخت تا کبوتران درانجا تخم بگذارند !....

بیچاره ملت . هرچند  دیگر ملتی وجود ندارد همه چیز بهم ر یخته یک شوروای بی مزه وتلخ .

روز گذشته نزدیک بودم زار زار بگریم ! گفتم همه چیز را تحمل کردم " غربت . بیکسی تهمت . افترا  توهین گرسنگی  بدبختیهای فراوان وبیماری را اما این یکی  دیگر خیلی برایم تحمل ناپذیر است که نتوانم فرزندانم را درآغوش بفشارم و ببوسم ودلتنگیم را برطرف کنم .

دخترم دلیل بزرگی آورد ! به به ! حظ کردم ! گفت  : بفکر آنهایی باشد که درخانه سالمندانند وبچه هایشان از پشت شیشه با انها حرف میزنند !  خوب الان هم فرقی ندارد خانه من با خانه سالمندان نه کسی به دیدارم میاید ونه من میتوانم ازخانه خارج شوم  تنها تلفن به صدا درمیاید ماما  حالت خوب است من سخت گرفتارم ووووو پس ازانکه گوشی را میگذارم باری از اندوه بر شانه هایم مینشیند که ایوای بدبختیها نیز ارثی میباشند ؟ /

خوب !ی ملتهای شریف ونجیب ! روز بدبخی ها  برخاسته است وشبهای تار.یک !

 باید با شمع وجودتان با این شبها ی تاریک جدال کنید ودر حسرت روزهای روشن بنشیند وگاهی هم آوازی زیر لب زمزمه کنید . "خدا حافظ روزهای روشن وزیبا . خدا حافظ ". تا جناب بیل وجناب پوشه وجناب جرج بر انبوه داراییهایشان اضافه شود ودنیارا درمیان دستهای خود داشته باشند  ارزوهای دوران بدبختی وبچگی هایشان را براورده سازند . 

و ما از شب و روز اسارت ها شرمساریم  ورنج دیده /

پایان 

ثریا ایرانمنش / 10 /سپتامبر 2020 میلادی برابر با 20 شهریور1399 خورشیدی . اسپانیا 


چهارشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۹

دزداناودیروز وفردا !

 یک درد نوشته  نه دل نوشته!

امروز عکس اورا در آخرین روزهای زندگیش  روی فیس بوک دیدم یکی از یارانش و دوستدارنش انرا  بعنوان چهارمین سال درگذشت او گذاشته بود ! وای چه فاجعه ای به دنیای هنر وارد آمد !!! سر زمینی  که رهبرش یک ملای دوزاری باشد باید هنرمندش هم این دزد  همه فن حریف باشد .

دلم میخواهد بپرسم مثلا تو آن زمین وباغچه کرج را چه کردی به چه کسی کدام ملای ده فروختی ؟  که امروز پاهایت درکفشهای ورزشی نایک خود نمایی میکنند ؟ خانه دریا ا  که میدانم چقدر وبه چه کسانی فروختی پولش را چه کردی قمار ؟ تریاک یا خانه ای شیک درمعتبرترین وگرانترین قسمت شهر برای خودت تهیه کردی  با فرشهای گرانیها مبلمان طلایی  نظیر بازاریان نو کیسه !خوب نیمی را آنرا نا نجیبه برد نیمی را هم تو باد آورده را باد میبرد !  وحال آنکه هردو از بهترین دوستان وکسان من بودید  وظاهرا مرا عاشقانه !! دوست داشتید و منهم باور کرده بودم که درجهانم هست یاری !!!!

امروز بیاد آن دخترک خدمتکار معلم قرانم افتادم که چگونه میله داغ را به دست من داد که همه گوشت و پوست دست من به ان چسپید  من رفته بودم در تاریکی زیر زمین باو کمک کنم تا برای مادرجانم وملای چای بیاورد قرانم را تمام کرده بوم با کاسه  نبات رفته بودیم برای تشکر !دختر میله را درون اجاق وخاکستر داغ گذاشته بود سپس انرا به دست من داد وگفت اینرا بگیر تا من چای بریزم منم گرفتم ودستم به آن چسپید تنها توانستم  یک فریاد بکشم  تازه هنگامیکه ملا از او بازخواست میکند  درجواب میگوید خودش انرا برداشت باو گفتم این داغ است  تنها بوسه های مادرم روی کف دست اش ولاشم وبردن من فوراا به درمانگاه تا دست سوخته را که پوست نازک آن به میله هنوز چسپیده بود  پانسمان بکنند من ان دخترا نمیشناختم فقط  برای آنکه درتاریکی تنها نباشد با او تا  اشپزخانه رفتم  از روی دلسوزی خدمتکار ملا بود  البته  همان شبانه اورا بیرون کرد اما دست من آنهم دست راست  من تا مدتها هنوز میسوخت این اولین سیلی بود که از یک هموطن ویک همشهری خوردم حال منتظرم که مثلا این بانوان واقایان چند پشت غریبه مرا یاری بدهند؟.

البته من به ان مال نه احتیاجی نداشتم ونه چشمی به ان دوخته بودم اگرچنین بود روی انها مینشستم وبه خارج پناه نمیبردم اواره نمیشدم گر سنگی نمیکشیدم درد نمیکشیدم  امروز حقوق من درون یک جعبه ریخته شده ومن نمیدانم  با ان چه کار کنم من ابدا توجهی به مال دنیا نداشته وندارم  . من تنها کشته  وتشنه عشقم چیزی که ابدا دراین جهان وجود ندارد .

 جناب هنرمند گرامی همه را بالا کشیدند وراحت نشستند روی صندلی وتارشان را دربغل گرفتند وگفتند من غیر ازاین چیزی ندارم !!!! وآن اخرین شب باقیمانده عمرشان که داشتند از ایشان فیلم تهیه میکردند تا برای  ایندگان بماند آنچنان ان اسکناسهای زبان بسته را امضا کرده بذل وبخشش میکردند  و سپس با نگاهی که آنرا خوب میشناختم  رو به دوربین با بی زبانی گفتند که انتقامم را گرفتم .

نه ! امروز نه ملامتش میکنم ونه برایم وجود دارد او نظیر بقیه یک تکه خاک یک تکه سنگ  مال کمی دردستش نبود  چهارده هزار متر زمین / دو خانه یکی هشتصد مترودیگر ی چهارصد متر درشما ل/ 

پنجاه سهم از یک شرکت تولیدی  که خوب نا نجیبه آنرا بنام خودش وهمسرش به ثبت رساند با یک بغل خوابی  ! نمیدانم زنده است یامرده  برایم دیگر نه آن سرزمین مهم است ونه مردمش و تنها آرزویم این است که همه خاطرات گذشته ازذهنم بیرون روند گاهی فکر میکنم آلزایمر بد چیزی نیست . امروز بیاد آن میله داغ دخترک ناشناس بودم و........دیگرهیچ .

ثریا / اسپانیا  چهارشنبه 19 شهریور 1399 خورشیدی برابر با نهم سپتامبر 2020 میلادی . تم......ام 


فرار کنید وباز گردید

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
--------------------------------
روی برف سپید 
خون سرخ ما می چکد 
سردمان است و گرسنه ایم 
سهم ما یا بینوایی  
 و یا گلوله  و یا طناب داراست 
...................
سهم ما این است نه بیشتر سهم ما از زندگی اندکی است که بتوانیم زنده بمانیم و تماشاچی خلق بهر روی هر نمایشی تماشا چی می خواهد سالن باید پر باشد .
درس بزرگی بود  باشد تا دیگر کسی نتواند سیمها را کو ک کند و ساز خود را بنوازد . و آن کسی که چنگ را به دست می گیرد و از بالای صخره ها به آتش سوزان می نگرد و می خواند  از ما نیست .

امروز همه ما در بیابانی  سوزان  آواره ایم وتشنه  درپی قطره ابی خنک و آن آب دردست دیگران است چراغ و روشنایی دردست دیگران است و نان ما در کف دیگران .

 آزادی عطری بود که نبوییده از شیشه های پنهان فرا ر کرد و گم شد .اکنون زنجیر ما دردست دیگری است مرگ وزندگی ما نیز درمیان دستهای دیگری است .

با بهانه ای کوچک   سرگرمیم می سازیم  وبا اشکهای خشک شده روی گونه ها شب را به صبح  وانکه برای فردا چه خوابی دیده اند ؟ .

ما سر گردانان در بیابان  دیگر موسی چوپان هم نیست تا مارا راهنمایی کرده و یا امیدی در دلمان بنشاند 
او تنها به عهدی که به قوم خود داده بود وفا کرد پیامبران ما همه دروغین بودند .
گویی خدای او با ما فرق داشت برایش نشانی ها می فرستاد  دریاها را خشک می کرد   بهر روی آنها به سر زمین موعود رسیدند و ما گم شدگان راه  همچنان دربیابان های  ذلت باقی مانده ایم .

به آهنگ گنجشک اشی مشی گوش فرا دادیم تا پرواز ا ورا بخاطر به سپاریم  و به اهنگ  نا موزن اشتوک هاووزن  رقصیدیم  تا به دنیا بفهمانیم  خوب می رقصیم با هر اهنگی میتوانیم برقصیم .

پیامبران دورغین بر ما ظاهر شدند ومارا به چاه ویل سقوط دادند  طنابها راهم ز بریدند درب چاه را نیز گذاشتند تا ما نفس نکشیم  دنیا ساکت و ارام در هوای نا مطبوع الکل ومواد ضد عفونی داشت برای فردای ما نقشه بهتری را می کشید .
هنوز درانتظار طلوع آفتاب نشسته ایم آنهم دریک شب تاریک . 

سردمان است و گرسنه ایم ! 
پایان 
 ثریا ایرانمنش  09/ سپتامبر 2020 میلادی برابر با 19 شهریویر 1399 خورشیدی . اسپانیا