پنجشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۹

زمین به زمان چسپید

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا "
---------------------------------
 رودخانه بزرگ زادگاه من -
در کوچه های افتابی شهر روان بود
آبی به روشنایی اسمان ابی 
در لابلای سنگهای رنگین 
وماهیان پرشتاب 
خندان ونغمه خوان 

همه چشمان ما بسوی بهاران بود 
وامروز همه در خزانی نا پایدا ر 
درانتظار رسیدن قطاریم 
----------
میگویم مرده پرستیم وزنده  هارا دوست نداریم درست است  سالهایی سال  کسی از بهمن مفید خبر نداشت  برادر بیژن مفید سازنده شهر قصه  او سالهای درفیلمها نقشهایی را بازی میکرد ویا درتاتر بود وسپس درامریکا  نه امریکای ثروتمند و دارا بلکه درگوشه ای در عزلت میزیست وهیجکس نمیدانست او از کجا میخورد وچگونه زیست میکند ....
امروز پس از خبر مرگ او همه صفحات باو اختصاص داده شد ه است از سجایای اخلاقی او از هنر او بهر روی یک قهرمان شد ..
مرده هاهمیشه درسرزمین من قهرمانند وزنده ها مردگانی که راه میروند .
درحال حاضر غیر از صداهای ناهنجار ماشینهای شستشو و خالی کردن زباله ا وناله مرغان  تشتنه  خبری درشهر نیست در لیست اول بیماری قرن قرار داریم ومردان وزنان عریان تنها با یک ماسک روی دوچرخه ها دور خیابانها زاه اقتا ده اند که ماسک نمیخواهیم ! این دیگر یک انارشیزم  است نه اعتراض اکثر میخانه ها ورقاص خانه وپلاژ هارا بسته اند  تعطیلاتی نداریم   غیر ازچهار  دیوا ری خانه وخوردن ورفتن بسوی توالت وسپس خوابیدن .

 زندگی شیرین است  خیلی هم شیرین است ! چه باعجله بچه هارا به سفر بردم وجه باعجله همه شهرهارا به انها نشان ددادم وجه تند همه چیر را  جمع کردم گویی میدانستم روزی باید همه درزندان باشیم  مهم نیست این زندان کجا ودرچه شهر ومکانی قرار دارد صدای پای زندان بان درکنارما بگوش میرسد .
امروز دیگر حتی حوصله ای نیست تا بیاد خاطرات گذشته بیفتی  " بانوی " شهر اما همچنان با .عکسهای فتو شا پ شده وخودرا به عناوین مختلف معرض همه گذاشته ودر صفحات مجازی نشان میدهد او بیمار است بیمار  معتاد دوربین .مطرح بودن تا آخرعمر . با چند بچه گنجشگ ماده مرتب عکسهارا با ین سو آن سو میفرستد 
دیگر نمیتواتم  اورا ببینم   چشم دیدنش را ازاول نداتشم وامروز بدتر شده است گویی قاتل پدرم را باید هر روز بینم جرئت حرف زدن هم نیست مامورین  خاموش  صفحات ترا پنهان  میسازند مانند فیس بوک !
یک ویودئو که ان مرد ادعا میکرد ومصاحبه داشتند به فیس بوک فرستادم و....گم شد  اکثر نوشته هایم  پاک  میشوند!  بنا براین دستهای پنهانی واسرار امیزی درکارند .
دوستی بمن میگفت برو ونوشته هایترا به چاپ برسان حتی پنجهزار عدد ! گفتم برای کی وچی نه  کسی حوصله خواندن رومان  و نه کتاب دارد و تنها یک رومان چند صفحه ای عاشقانه ویا سکسی آنهاراارضا میکند . بعلاوه همه ما عاشق منبریم درایران منبر نشینان  اراجیففی را  بخورد ان ملت افیونی میدهند درخارح منبر نشینان فکلی وژیگولو ویا پیران حریف.
نه ! برای این قوم همین چند خط هم زیادی است تنها برای خودم مینویسم تا  وجودم را احساس کنم وخودمرا زنده بنامم چرا که همه مردکنانی بیش نیستیم که تنها مانند یک رباط راه میرویم بی اراده مینوشیم بی ارداه میخوریم وبی اراده بخواب میرویم وهمییشه هم خسته ایم ....ایکاش این صدای لعنتی تمام میشد  بیلهای الکترونیکی!!!! 
پایان
ثریا ایرانمشن  / 2020 / 08/20  میلادی . اسپانیا .



چهارشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۹

شاهد زنده ؟

نیمه شب  چهارشنبه 19 اگوست 2020 میلادی برابر با 28 امردادا ماه 1399 خورشیدی 
-----------------------------------------------------------------------------------
دردنامه !
من که باشم که بر ان خاطر عارض گذرم 
لطلفها میکنی  ای خاک درت تاج سرم 

نه ! نتوانستم لحظه ای چشم بر هم بگذارم اتهام کوچکی نیست  ونمیتوان همچنان بی نظر وبا کنایه ازکنار آن ردشد  .
از یکسو صدای مادرم درگوشم میپیجد که :
من از چشمان سفید این زن میترسم او این  خاک را برباد خواهد داد!!! وحتی به تماشای مراسم عروسی هم ننشست که از تلویزیون تازه ما پخش میشد از اطاق بیرون رفت وهر گاه سخت عصبی میشد قلیانش بهترین ماوا وپناهگاه او بود واگر تند تند لب بر نی قلیان میسایید معلوم بود  بسیار عصبی است اما دران ساعت کسی باو توجهی نداشت  مراسم با شکوه عروسی چشمان همه را خیره کرده بود .
حال شب گذشته به دنبال خبری بودم تا از  ستاره ویا شاه آوازایران بگیرم ایا هنوز زنده است > پرستار اطاق آی سی یو  گفت "ایشان دیگر در بین ما نیستند ! خواهش داریم که خانوا ده ایشانرا درامپاس مگذارید ! وآنرا سیاسی نکنید " ! من گریه کنان شمع  روشن میکردم که چشمم باو افتاد  وان پیر مرد  که گمان میبردم سالها قبل فوت شده است  تاریخ  برنامه را نگاه کردم ! نه تنها سه روز ازپخش این برنامه گذشته بود .
اعترافات صریح ورک وراست  البته با چاشنی پر سر وصدای برنامه ریز مرا پای صحبت آنها نشاند در نتیجه تا همین الان که ساعت سه ونیم پس از نیمه شب است بیدارم واز همه بدتر قیافه منحوس اورا دیدم که بمناسبت درگذشت یک هنر پیشه نقش دوم با زهم پیام داده بود ! نه او دست نمیکشد  او عاشق دوربین است .وعاشق مطرح بودن  !
درگذشته هم خبرنگاران وعکاسان فرانسوی / امریکایی ودیگران در قصرها ولو بودن تا ازهر حرکت ایشان عکسی بگیرند وتیراژ مجله هارا بالا ببرند  هفته پیش نیز خبرنگار اسپانیایی خاطراترشر ا دران روزها  نوشته بود  وچقدر هم مسخره وبی سرو ته ! محمد رضا شاه را رضا شاه خوانده بود وگویا نام بقیه را نیز نمیدانست .
خوب ما تا پنج درصد قرارداهای نفتی را به حساب ایشان در خارج از زبان دولتمردان آن زمان شنیده بودیم  خوب  بچه داشت وباید برای اینده بچه هایش پس اندازی میکرد !!!!  بما مربوط نبود نفت که میراث پدری ما نبود آبی سیه بود که درزیر زمین راه میرفت وعده ای به ان احتیاج داتشند وانرا میخریدند وما هم کمی به نان ونوا میرسیدیم لباسهای چیت وتنبانهای دبیتمان به ابریشمی ساخت بوتیکها تبدیل میشد وپاک خودمان را  گم کرده بودیم چشم باو داشتیم که او چه جواهری بخود زده فردا عین آنرا بخود اویزان کنیم  جه لباسی پوشیده فردا نظیرش را به خیاط سفارش دهیم البته لباسهای ایشان منحصر بفرد ومستقیم از بوتیکها فرانسوی میرسید حتی کرم صورت ایشان ولوازم ارایش ایشان را  نیز یافتیم !!!!او خوش چرید وخوش خرامید هنوز هم خوش میخرامد  خوشا به سعادت رفتگان !
اولین کتابی  را که آن فرد خانواده به چاپ رساند خریدم خواندم اما آنرا یک انگلک جیم والف فرض کردم سپس مصاحبه های او شروع شد  .
پس از فوت شاهنشاه که برای ما بسیار دردناک بود ( البته بیشتر برای من ) فورا کتابی به زبان انگلیسی با عکسهای گوناگون ونایاب بانو در بین ایرانیان پخش شد یعنی چی ؟ این زن باید هم اکنون سوگوار باشد ! بعدها معلوم شد که آن کتاب به همت همان اقا جواد به چاپ رسیده ومن یک نسخه ازانرا دارم !!!!
در خبرها امد  به هنگام فوت شاهنشاه فورا ایشان یک تور سیاه به یکی از بوتیکهای معروفف سفارش دادند که درعرض چند ساعت به دست ایشان رسید . به ثریا ملکه قبلی اجازه ورود درمراسم را نداد ودروصیتنامه شاهنشاه مقداری وجه نیز برای ثریا گذاشته شده بود که آن وصیتنامه ناپدید شد وخوب  روای را باید جست !!!
حال امشب با دیدن آن برنامه  مانند فیلمهای ترسناک قرون وسطی  دچار بیخوابی شده ام قهوه ای درست کردم ونشستم به گفتگو باخودم  ایا راست است ؟ تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد وایا حق به حق دار میرسد؟ ویا دنیای ما چنان ظالم وظالم پرور است که تنها به اینگونه اشخاص توجه واحتیاج دارد نه به انسان بی دست وپایی نظیر من !!چقدر هم ازخودم ممنون بودم ! آهه! راستی آن یکی دختر او و کجاست ؟  میگویند دچار پیری زود رس شده ودشمنان میگوند پاک تریاکی شده ااست !!! اله وعلم .وعکسهای او با آن لبخند کذایی که دست بر شانه شاه گذانته یعنی من درکنارت هستم نترس ! 
نه دیگر خوابی درمیان نیست بی حوصله گی کرختی ونا امیدی مانند خوره مرا درمیان گرفته است  تصمیم داشتم دیگر گوش به این گفته های راست ودروغ ندهم  به دنبال خبری بودم  ....هیج کجا نه خبری هست ونه خبرنگاری ونه روزنامه ای همه دریک جا جمع شده اند وبرای شنیدن یک خبر باید اول سکه ای درون دهان باز رفقا انداخت .

گرما بیدا د میکند هوا دم کرده  ومن پیر بیخواب درانتطار خبری هستم که نمیدانم چیست وچه موقع بمن خواهد رسید بیاد آواز خواننده ای بودم که میگفت : 
ایکاش بجای  نفت کمی باران میداشتیم 
ایکاش بجای  طوفان کمی امان  میداشتیم .
-----
درخاتمه کلیپ آن ویویو را به فیس بوکم فرستادم اما.......در نیمه راه گم شد ؟! تنها  بخاطر اثبات گفته هایم . بماند .
هر خبری را که شنیدم رهی به حیرت داشت
از این پس من ورندی و -وضع بیخبری  
پایان 
ثریا ایرانمنش / " لب پرچین " اسپانیا .

سه‌شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۹

کوه بلند !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
----------------------------------
پیر کنعان  چمنش  گوشه بیت اللحزن است 
هر کجا بوی گلی باد رساند  چمن است 

حد حسن تو به ادارک نشاید  دانست 
 این سخن  نیز باندازه  ادراک منست 

هر کسی را  قدم ما نبود  در ره عشق 
 هر که در جامه ما  -بود  کنون درکفن است " عرفی شیرازی "
=======
در زیر نور  وتابش  خورشید - همان خورشیدی که به عشق دیدارش ترک  شهر ودیار کردم  چنان پیکرو روح مرا سوخته وهر صیح تابستان چنان خودرا به این کلبه خرابه میرساند تا آنجارا مانند خزینه حمام همه جارا داغ  وعرق مارا جاری کند درتاریکی مانند موش کور باید خواند وباید نوشت وباید ....دوست داشت !
مادرم آن روزها که سخن رانی میکرد وبر منبر مینشست  میگفت :
اگر انسان پای کوهی مینشیند ویا تکیه به جایی میدهد باید پای کوه بلندی بنشیند که اگر چیزی را باد  بر سرش ریخت تنها خار وخاشاک کوه باشد نه تاپاله گوسفند  ...واوه ...غیره !
تو واین تکیه گاهی را  پیدا کرده ای هما ن تپه است که برسرت خاک او.ه ...میریزند نه گل وگلاب وروزی خواهد رسید که لقمه های ترا وبچه هایترا نیز بشمارد این نوکیسه وتازه به دوران رسیده است اینها گرسنگی کشیده اند ....من نگاهی  با ومینداختم چهره اش از فرط  عصیانیت سرخ وگونه هایش گویی خون جاری بود  ولیوانی آب را برمیداشت ومیرفت درون اطاق ودرب را زدرونن کلید میکرد . هیچگاه با ما سرسفره نمینشست غذایش را درون یک سینی میگذاشت با بطری ابش وبه درونن اطاق میخزید و تنها تفریح او خواند ن کتاب های مقدس بود نماز ودعا !! همین  وروی  کسی که انگشت میگذاشت میدانستم که راست میگوید اما درآن زمان پناهی نبود دربند وزندان بودم وبیرون امدن از زندان کار دشواری !!!!!
امروز فکر میکنم اگر  سرنوشت مرا بسوی خاک درمیان این مردم نمیفرستاد شاید وضع بهتری داشتم  اینها خود گدایند وگرسنه وهمه عمرشان مانند اجداشان دزدی کرده اند شعور ومعلومات چندانی ندارند 
دهاتیهایی هستند که  لباسهای شهری و کفشهای پاشنه بلندی پوشیده اند بی آنکه بتوانند با انها گامی بردارند  حتی راه رفتن خودرا نیز از یاد برده اند وفراموش کرده ا ند 
با خود فکر میکردم اگر  آن رروزها مشگل ویزا نبود ومن میتوانستم به کشورهای درستی سفر کنم شاید زندگیم این نبود که امروزهست  اگر به سر زمینهای دیگری نظیر  کشورهای اسکتاندیناوی ویا حتی فرانسه خائن میرفتم 
  شاید  بهتر بود تا خودرا باین توالت اروپا برسانم وبا این دهاتیهای تازه به دوران رسیده  سر وکله بزنم بخصوص اخبار سر زمین ما رامیخوانند ومیدانند که ما که بودیم وحال چه شدیم ..باقی بماند.

همه خوشیهای  روز تولدم  اب شدند وبر زمین ریختند با یک گفتا رو یک رفتار نا جور واحمقانه وجالبتر انکه در فیس بوکم نمیدانستم اینهمه دوست دارم مرحبا  آفرین برمرام وشکوه شما کسانی که نه دیده ام ونه میشناسم آنها تنها ازنوشته ها ی من مرا قضاوت میکنند مردانی درست کردارند وزنانی تحصیل کرده  تمام روز گذشته گل ومهربانی وعشق بود که نثار من شد وهنوز هم ادامه دارد  درعوض بوی کند این توالت شب گذشته حالم را بهم زد ودیگر هیچگاه در ب آنرا باز نخواهم کرد ودیگر هیچگاه بسویشان نخواهم رفت  اینها همان تپه گلی هستند که رویشانرا با تاپاله ومدفوع پوشانده اند واگر ناگهان بادی بر خیزد همه انها بر سرو روی ما خواهد ریخت از رفتار مردانشان وادب گارسونها وکردار صاحیان رستورانها که اگر ترا نشناسند  برایشان هیج هستی  تنها هیج  آنها مانولو را خوب میشنایند وپه په عرق فروش را ورقاصانشانرا  ....بگذریم دیگر وارد معقولات نشویم دموکراسی کمی برای این ملت زود بود خیلی زود .......

عده ای هنوز به آن عقیده پوسیده  لنینی خود چسپیده اند وهنوز  فاشیست باقی مانده اند  دیگر نمیتوان آن درختان گنده  بی شاخ وبرگ را که تنها هیکل بزرگ کرده اند  راست نمود تربیت کرد فرو میریزند بادشان میخوابد /ودت آخر خواهند شکست . 
 روز گذشته  از طرف مدیر کالج دخترم یک دسته گل بزرگ  برایم رسید واصرار داشت  که با انها گلها عکس بگیرم وبرایش بفرستم هنوزان بانوی گرامی امریکایی را ندیده ام او هم تنها عتکسهای مرادیده است  بنا براین پشت دسته گلها پنهان شدم نیمی از صورت خسته امرا عکس گرفته برایش فرستادم  وسپاسگذارم .
دنیا خود بخود دارد به سوی نابودی ونیستی میرود  نشان دادن فیلمها وبرنامه های تلویزونی همه  سراسر  جنایت وادمکشی است  تعطیلی مطبوعا ت وکتابخانه ها  نشان از ففرو ریختن تمدن هاست  پایان زندگی ما با پایان جهان بهم گره خورده است . 
عده ای نقاب بر صورت کشسیده اند نمیتوان دیگر سیرت انهارا شناخت  تنها روح ما  غذای روزانه آنهاست .
خورشید مانند یک کوره داغ  آنچنان خودرا به انتهای اطاق میرساند که آهن هارا  ذوب میکند باید کرکره هارا  کشید ودرتاریکی نشست ونوشت دیگر چیزی نمانده بنویسم همه چشم به یک نقطه تاریک دوخته اند  انتظار معجزه از آن بنیاد بی نام ونشان دارند درب کلیساها بسته شد اما درب مساحد به روی همه باز است ودسته های سینه زنی در تمام شهر ها راه افنتاده است مردم هم بعنوان یک نمایش به آن مینگرند یک نمایش مسخره  یک سیرک نه یک نماد عزاداری و پرستش . 
خداوند رحم کرد که من چندان تمایلی به تماشای تلویزیون وکانالهای هزار تکه ندارم  اجازه هم ندارم بشقابی درون بالکن خانه ام بگذارم نماد ساختمان زشت میشود! واین برخلاف قواینن کامونیتی است !
علاقه  ای هم ندارم باندازه کافی شکل وشمایل وگفته های بی سر وته آنهارا روی یوتیوپ میخوانم ومیبینم  حال اگر قرار  بو دهمه روز رادیو وتلویزیون من به زبان مادری اینجا پخش میشد  چه واویلایی میشد اینجا اسپانیاست وشما دراینجا زندگی میکنید همه چیز باید به زبان ما باشد !!!! این یک دستور دیکاتوری است مهم نیست از جانب جه کسانی  بتو میرسد .
هوا نا جوانمردانه داغ است داغ باید کولر را روشن کنم .
پایان 
عشق از آدم وحوا  متولد  شده است 
تازه بر خاسته  این شعله وآتش کهنست 
ثریا ایرانمنش /  18/08/2020 میلادی / اسپانیا !








دوشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۹

تولد من !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
00000
من خوابهای کودکیم را ! 
با گریه های پیری تعبیر میکنم 
چون عکس برگهای بهاری 
در آبر های راکد اما پاکیزه 

آه ! ای درختان  
در زیر شاخه شما -  خوش نعمتی است 
حوش فراغنی است 
" نادر نادر پور " 

کهن دیارا ! دیار یارا ! دل از تو کندم  ولی ندانم 
که گر گریزم  کجا گر یزم وگر بمانم  کجا بمانم 

نه پای رفتن  نه تاب ماندن  چگونه  گویم  درخت  خشکم 
عجب نباشد  اگر تبر زن  طمع نبدد دراستخوانم 

درآن جهنم گل بهشتی چگونه روید  چگو.نه بوید 
 من ای بهاران   ز ابر نیسان  جه بهره گیرم که خود خزانم 

به حکم یزدان - شکوه پیری مرا نشاید مرا نزیبد 
چرا که  پنهان به حرف شیطان سپرده ام دل که نوجوانم " شادروان نادر نادر پور " 

ای خروس منتظر صبح 
آتش درون  پنبه نمیمیرد 
---------------------
امروز روز تولد من است مهم نیست چند ساله هستم مهم این است که جه احساسی دارم هنوز  شکوه پیری غیر ا زموهای سپیدم وهیکلی که از فرط نشستن روی صندلی اجباری کمی فربه شده چیز دیگری مرا به سرا شیبی دره گذشت سالها نمیبرد . 
 چیزی ندارم امروز  بنویسم غیر از مهربانی  بی حساب کودکانم ونوه هایم  که مرا مانند یک گلدان لبریز از گل خوشبودرمیان گرفتند وغرق هدایا کردند  شاید آنها هم میدانند که ....... چه بسا دیگر سالی پیش نیایدوان میهمان ناخوانده  مرا باخود به میهمانی رفتگان ببرد .بهرر وی شب گذشته شب خوشی را گذراندم بخصوص دوستان نادیده در فیس بوکم که مرا غافل گیر کردند با  پیامهای مهر امیزشان وگلهایی که بوی مهربانی را میداد  گل ونوشته های مهر  آمیزشان اشک به چشمانم آورد  ودیدم هنوز زنده ام . وزنده خواهم ماند  مبارزه من نا تمام است باید آنرا به اتمام برسانم .
از قبیله آدم خواران به دورم  درهمین مجمع کوچک شادم .  مهرتان پایدار
ثریا ایرانمنش / 26 امرداد 1399 برابر با 17 آوست 2020 میلادی . اسپانیا /

یکشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۹

ذموکراسی×

روزی نامه امروز  یکشنبه 15 آگوست 2020 . اسپانیا 
--------------------------------------------------

داریوش خواننده ان روزهایکه شور انقلابی اورا گرفته بود  ووطن سرتاپایش سر زمین آتش وخون بود  آهنگی میخواند که :_ کقتر مرده که کشتن نداره) البته ایشان امروز  به همراهد همان منقل  ووافور سخت میهن پرست شده اند مانند همه  تا جیره برسد .
این خود فروشیها وباز یکردن با احساسات  مردم و انگشت کردن به همه زوایای یک انسان کار دیروز وامروز نیست  ما یاد نگرفته ایم که وطن پرستی وزمین را دوست داشتن یعنی چی ! ما همه روی هوا زندگی کرده ایم بجه هایمان به ثروت پدرشان ونام ونشان او زیسته اند ویا به اهل قبور در گذشتگان اگر نامی داشتند ویا با یک ثرو.ت باد آورده از طریق دزدیها ورشوه گرفتن ها خودمانرا گم کردیم وشدیم سلطان صاحبقران  اهم از سیاستمدار / شاعر / نویسنده / فیلمساز / هنر پیشه /  همه در بازار خود فروشی مشغول گریم چهره های خود بودیم ودرانتظا وزش باد تا ببینیم از کدام سو میوزد  پاشنه هارا بالا بکشیم وفرصت هارا غنیمت شمرده از احساسات ویا ما ل ومنال دیگران سود ببریم واگر کسی همچنان سر جایش ایستاد وتماشاچی شد اورا بی عرضه  احمق / نفهم / ودست آخر  "خر" بخوانیم  وهنو زاین کار ادامه دارد .
اگر هزاران سال دیگر مردانی نطیرهمین لاشخور ها برگرده ما سوار شوند باز هم در دوره های بعد ونسلهای بعد ما همین خواهیم بود ( سر گردان دربازار برده فروشی ) !
مادرس اول را باید از خانه واز زیر دست مادر وپدر بیاموزیم  مادری که اسیر ودربند است وهمیشه ترسیده کجا میتواند یک قهرمان تربیت کند وپدری که همیشه دروغ میگفته وسوگند آنها حرضت  !!! عباس   بوده برای منافع ودروغگوییها وپنهان کاریهایش  چگونه میتواند سر مشق فرزندانش باشد معلم درکلاس اگر زیر فشار ترس وامنیت باشد نمیتواند نو آموزی را تربیت ویا آموزش دهد ما همیشه ترسیده ایم وهمین ترس ماراودار کرده است که خودرا به هر قیمتی که میخرند بفروشیم  حال مهم نیست خریدار چه کسی است .
روزیکه من با اهن ولمپ  وامدن همسر گرامی برای سر پرستی ما !!! دراینجا ساکن شدم حرمتم درحد یک الهه اسمانی بود آنهم نه من بلکه همسر گرامی که راست  ودروغ را بهم مبافت ومشتی احنق را دور خود جمع کرده بود  اما من خود وبچه هارا کنار کشیدم  روزیکه ایشان به سرای باقی شتافتند دیگر کسی درخانهرا نکوبید ایا تشنه اید یا گرسنه  تنها یک ارمنی همسایه داشتیم که حال بما افتخار میداد با همسرش بخانه ما بیاید وسر شبی را با چند گیلای مقداری خوراکی بگذارند اما یکشب شوهرش ناگهان بی خدا حافظی ازحانه بیرون رفت پرسیدم چی شد ؟ 
گفت که رفت درخانه خودمان توالت !!! چون بمن گفت دردستشویی شما یک مو دیده است !!!!!!!خانهایکه انها داشتنداز بوی تعفن پختن گوش وپاچه خوک حال آدمی بهم میخورد  گفتم بلی  مرسی که بمن گفتید اما آن دستشویی متعلق به بچه هاست وخودشان مامور تمیز کردن ان هستند ما چندان پولی نداریم که کسی را برای کمک بگیریم وتمام شد !!!  خانه را عوض کردم ودیگر هیچگاه رو بسویی گذشته نکردم  خانه اجاره  بود هنوزهم هست  مهم هم نیست  من خودم موجودیت دارم وجودم بیشتر ارزش دارد تا اینکه مردم برایم کف بزنند . آنهم این مردم ؟! دوستان کم کم پراکنده شدند دیدن درقابلمه چیزی غیر از مقداری  ته دیگ سوخته نیست کسر شان انها بو د که حالا باداشتن چندین خانه واتومبیل  از دولتی سر انقلاب وخود فروشی  به دولت جدید صاحب کیا وبیایی شده اند آن سو چادر بر سر میکنند وقران را دردست میگیرند اینسو عرق را لاجرعه سر میکشند  وسینه هایشان تا نافشان دیده میشود .

 همه اینهارا فهرست وار نوشتم تا بدانید که ما هیچگاه درهیج برهه ای ازز مان چیزی بنام دموکراسی نخواهیم داشت  چون آنرا نمیشناسیم ونمیدانیم پوشیدنی است یا مالیدنی ویا خوردنی !
زمانیکه که داشتم به همه کمک کردم رسیدم  امازمانی که دیگر نداشتم  خودرا درون خانه پنهان کردم تا دیگر چهرهای عروسکی وترسناک  را نبینم همه با احتیاط با من سلام وعلیک دارند میترسند  ! از چی ؟  خیلی راه صعب ودشواری هست تا بمن برسید ویا درقله ای که من نشسته ام جای بگیرید شما جانوران  زیزه خوار وجیره خوار .

ماهی یکبار از طرف بنیادی که دران عضو هستم دکتر وپرستار برای دیدار من بخانه می ایند  روز اول دو بانوی جوان بایک چمدان وارد شدند هر دو همسن وسال لباس  هردو یکسان  ...با خجالت پرسیدم ببخشید کدام یک دکتر هستید ؟ یکی ا زان دو  که کمی بلند تر بو انگشتش را بالا برد من اورا بغل گرفتم وپوزش خواستم وگفتم هیچ فرقی بین شما نبود  آنهاتاامروز بهترین دوستان منند  مرتب از حال من جویا میشوند آنها به خانه محقر من نگاهی نمی اندازند  اما نوشته ها ی مرا با ترجمه میخوانند برایم احترام قائلند مرتب با بچه ها درتماس هستند وحال مرا جویا میوشندودراین زمان که دیگر بیرون رفتن ودر اجتماع بودن مشگل است انها پرستارانرا بخانه میفرستند تا خون مرا برای آزمایش ببرند همه مهربان واقعا گاهی شرمنده انها میشوم .بیماریم را فراموشش کرده ام .

این ملت پس از آن دیکتاتوری بزرگ امروز معنی ازادی ودموکراسی راخوب درک کرده است ومیداندکه میتواند حتی  خانواده سلطنتی را نیز به پای میز محاکمه بکشد  .
روزی در خیابان از پستخانه برمیگشتم کشیش شهر داشت از دور میامد ناگهان شخصی فریا کشید مانولو !!!! من تعجب کردم کشیش برگشت با لبخندی  جواب داد وگفت الان میایم.....وای وای ایشان دون مانوئل کشیش کلیسای بزرگ شهرند  اما آن مرد  با نام کوچک ایشانرا صدا کرد ...اتقاقی نیفتاد گاردهم ندارد اتومبیل لو کس هم ندارد پیاد ه بیشتر راههارا میرود با انکه قلبش بیمار است امروز دیگرخبری از ایشان ندارم  اما برایم جالب بود چگونه آن مردم توانستند دین را به گوشه ای بنشانند وخود کشورشانرا بسازند وساختند  امروز آن دهکده ایکه روزی خروس در بالای تپه ها میخواند تبدیل به یک شهر بزرگ با ترن برقی وسریع السیر شده اتوبوسهای شیک کولر دار  با نظم وتر تیب وخیابانها وسیع وبزرگ وطولانی .بلی اینها ممکن است گوشت خودرا بخورند اما استخوانها خودرا نگاه میدارند  .متاسفم که ما ایرنیان هنوز نشسته ایم وبا پز داریوش وکوروش ویا دیگرانرا میدهیم وبرای هر کلمه حرف باید سکه ای دردهان گوینده انداخت . نه این رسم مبارزه نیست قدم اول آموزش است وپرورش مغزهای سازنده ملاها کارشانرا خوب اتجام دادند خوبانرا بیرون  کردندویا کشتند بقیه راهم معتاد کردند تا حال حرف زدن نداشته باشند بیرونیها هم  تنها بفکر خرید املاک ودو سه یا چهار خانه !!! معلوم هم نیست ازکجا وبا چه قیمتی وبا کدام زحمتی  به دست آمده است !. با دلقک بازی ویا خود فروشی به جبهه های متفاوت ؟ کدام یک ؟ .
در یک ساختمان بزرگ در خارج شهر تهران درعکسی دیدم که روی تابلوی آن نوشته " ورود فقرا ممنوع آیا اینزیک شوخی زشت است ویا یک واقعیت  وملایی روی منبر گفت " ما مانند شاه نیستیم همه شماراخواهیم کشت ...آفرین بر این دین انسانی ونماد صلح وصفا !. حال متب در پشت رسانه ها بنشیند وقصه حسین کرد را برایمان تعریف کنید تا ما راحت بخوابیم ...آسوده میخوابیم !.
چهل سا ل رنج وغصه کشیدیم وعاقبت 
 تقدیر ما به دست شراب دوساله بود ......پایان .
 ثریا / اسپانیا/ آگوست 2020 میلادی 

شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۹

یتیمچه !

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
-------------------------------
شب گذشته  میان خواب وبیداری هر جه فکر کردم کدام خاطره خوب را از سر زمینم دارم بیاد بیاورم ودرآغوش بکشم دیدم ....نه ! همه تلخ وناگوارند تنها دهانمرا تلخ میکنند خوشیها هم کاذب بودند.
 یک کار دوسره داشتم  بین ساعت 1 تا 4.3- دقیقه بعد از ظهر یا اضافه کاری میکردم ویا دریک شرکت تبلیغاتی  مشغول کار بودم  ساعت 4/30  بعداز ظهر کاررا تعطیل میکردم ومجددا تاساعت هشت به سر کار قبلی برمیگشنتم ! روزی مادرجانم دلش بحالم سوخت تلفن کرد وگفت اگر پیشخدمتی ویا نوکر درآنجا داری بفرست تا من ناهارت رابرایت بفرستم یتیمچه درست کردم ! نمیدانستم یتیمچه یعنی چی  رییسم پرسید جریان چیست ؟ ماجرا باو گفتم  گف : نوروزی ! فورا برو خانه خانم وناهار ایشان را بیاورد سر راه چند نان هم بخر ! 
نوروز ی رفت با موتور ونیم ساعت بعد برگشت با یک بقچه بزرگ دوعدد نان داغ سنگک ویک دیگ گنده یتیمچه با دوشیشه ماست پاستوریزه !!! خوب به ناچار با کمال شرمندگی از جناب ریاست محترم ونوروزی هم دعوت کردم که دراین ناهار فقیرانه بامن شریک شوند ..به به عجب یتیمچه ای با بادمجان نعنا خشک کشک یا ماست !!!
مدتی گذشت  یک روز جناب ریاست فریاد زد نوروزی برو درخانه خانم وبه خانم بزرگ بگو ا زآن یتمیچه یکی دیگر هم برای ما درست کنند وبفرستند ! موقع ناهار بازنوروزی با قابلمه یتمیچه از راه رسید و باز سه یا چهار نفری ناهار خوردیم  ومن بقچه را جمع کرده تا باخود به سرکارم برده وسپس بخانه ببرم !! این داستان تا مدتی ادامه داشت .
روزی مادرم گفت خاک بر سرت فلان بده کالا بده دوقازونیم بالا بلده ! مگر من خدمتکار رییس تو هستم که هرروز برایش یتیمچه بپزم  بجای آتکه او بتو ناهار بدهد تازه تو باید ناهار اورا هم بدهی  مگر چقئر بتو حقوق میدهد؟ 
گفتم دویست تومان !!!! گفت و....ل...لش کن فورا  این زرنگی است نه دوستی ویا ریاست وکارمندی !!! وماهم آن سازمان  تبلیغاتی را  که داشت ورشکست میشد رها کردیم بدون حقوق ومزایا.

در کار اصلی یک روزی جناب ریاست محترم دیدم حقوق همه کارمندانرا سیصد تومان بالا برده اما حقوق من  همان بوده که هست وکلی به صندوق بدهکارم 
پرسیدم جناب رییس مگر من از زن ضیغه بودم که حقوق مرا زیاد نکردید   من بیشتر ازهمه اینهایی که اینجا هستند کار میکنم  کمتر از همه حقوق میگیرم سواد ومعلوماتم  از همه این اشغالهال زیادتر   است گریه ام گرفته بود!
جناب ریایت محترم درگوشم فرمودند تودیگر به حقوق  احتیاجی نداری استعفا بده برو ماعروسی میکنیم !!!!! ایکاش این کار احمقانه را نکرده بودم واداره را روی سر همه خراب میکردم اما شعف وخوشحالیم از حد بیرون بود رفتم تا همسر جناب مدیر کل شوم !!! اهای زرشک پلو با مرغ/
حال امروز یتیمچه پختم   بیاد آن روزهای نمیدانم نامش را چه بگذارم ..... پایان 
همان روز شنبه  15 آگوست 2020 /