یکشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۹

ذموکراسی×

روزی نامه امروز  یکشنبه 15 آگوست 2020 . اسپانیا 
--------------------------------------------------

داریوش خواننده ان روزهایکه شور انقلابی اورا گرفته بود  ووطن سرتاپایش سر زمین آتش وخون بود  آهنگی میخواند که :_ کقتر مرده که کشتن نداره) البته ایشان امروز  به همراهد همان منقل  ووافور سخت میهن پرست شده اند مانند همه  تا جیره برسد .
این خود فروشیها وباز یکردن با احساسات  مردم و انگشت کردن به همه زوایای یک انسان کار دیروز وامروز نیست  ما یاد نگرفته ایم که وطن پرستی وزمین را دوست داشتن یعنی چی ! ما همه روی هوا زندگی کرده ایم بجه هایمان به ثروت پدرشان ونام ونشان او زیسته اند ویا به اهل قبور در گذشتگان اگر نامی داشتند ویا با یک ثرو.ت باد آورده از طریق دزدیها ورشوه گرفتن ها خودمانرا گم کردیم وشدیم سلطان صاحبقران  اهم از سیاستمدار / شاعر / نویسنده / فیلمساز / هنر پیشه /  همه در بازار خود فروشی مشغول گریم چهره های خود بودیم ودرانتظا وزش باد تا ببینیم از کدام سو میوزد  پاشنه هارا بالا بکشیم وفرصت هارا غنیمت شمرده از احساسات ویا ما ل ومنال دیگران سود ببریم واگر کسی همچنان سر جایش ایستاد وتماشاچی شد اورا بی عرضه  احمق / نفهم / ودست آخر  "خر" بخوانیم  وهنو زاین کار ادامه دارد .
اگر هزاران سال دیگر مردانی نطیرهمین لاشخور ها برگرده ما سوار شوند باز هم در دوره های بعد ونسلهای بعد ما همین خواهیم بود ( سر گردان دربازار برده فروشی ) !
مادرس اول را باید از خانه واز زیر دست مادر وپدر بیاموزیم  مادری که اسیر ودربند است وهمیشه ترسیده کجا میتواند یک قهرمان تربیت کند وپدری که همیشه دروغ میگفته وسوگند آنها حرضت  !!! عباس   بوده برای منافع ودروغگوییها وپنهان کاریهایش  چگونه میتواند سر مشق فرزندانش باشد معلم درکلاس اگر زیر فشار ترس وامنیت باشد نمیتواند نو آموزی را تربیت ویا آموزش دهد ما همیشه ترسیده ایم وهمین ترس ماراودار کرده است که خودرا به هر قیمتی که میخرند بفروشیم  حال مهم نیست خریدار چه کسی است .
روزیکه من با اهن ولمپ  وامدن همسر گرامی برای سر پرستی ما !!! دراینجا ساکن شدم حرمتم درحد یک الهه اسمانی بود آنهم نه من بلکه همسر گرامی که راست  ودروغ را بهم مبافت ومشتی احنق را دور خود جمع کرده بود  اما من خود وبچه هارا کنار کشیدم  روزیکه ایشان به سرای باقی شتافتند دیگر کسی درخانهرا نکوبید ایا تشنه اید یا گرسنه  تنها یک ارمنی همسایه داشتیم که حال بما افتخار میداد با همسرش بخانه ما بیاید وسر شبی را با چند گیلای مقداری خوراکی بگذارند اما یکشب شوهرش ناگهان بی خدا حافظی ازحانه بیرون رفت پرسیدم چی شد ؟ 
گفت که رفت درخانه خودمان توالت !!! چون بمن گفت دردستشویی شما یک مو دیده است !!!!!!!خانهایکه انها داشتنداز بوی تعفن پختن گوش وپاچه خوک حال آدمی بهم میخورد  گفتم بلی  مرسی که بمن گفتید اما آن دستشویی متعلق به بچه هاست وخودشان مامور تمیز کردن ان هستند ما چندان پولی نداریم که کسی را برای کمک بگیریم وتمام شد !!!  خانه را عوض کردم ودیگر هیچگاه رو بسویی گذشته نکردم  خانه اجاره  بود هنوزهم هست  مهم هم نیست  من خودم موجودیت دارم وجودم بیشتر ارزش دارد تا اینکه مردم برایم کف بزنند . آنهم این مردم ؟! دوستان کم کم پراکنده شدند دیدن درقابلمه چیزی غیر از مقداری  ته دیگ سوخته نیست کسر شان انها بو د که حالا باداشتن چندین خانه واتومبیل  از دولتی سر انقلاب وخود فروشی  به دولت جدید صاحب کیا وبیایی شده اند آن سو چادر بر سر میکنند وقران را دردست میگیرند اینسو عرق را لاجرعه سر میکشند  وسینه هایشان تا نافشان دیده میشود .

 همه اینهارا فهرست وار نوشتم تا بدانید که ما هیچگاه درهیج برهه ای ازز مان چیزی بنام دموکراسی نخواهیم داشت  چون آنرا نمیشناسیم ونمیدانیم پوشیدنی است یا مالیدنی ویا خوردنی !
زمانیکه که داشتم به همه کمک کردم رسیدم  امازمانی که دیگر نداشتم  خودرا درون خانه پنهان کردم تا دیگر چهرهای عروسکی وترسناک  را نبینم همه با احتیاط با من سلام وعلیک دارند میترسند  ! از چی ؟  خیلی راه صعب ودشواری هست تا بمن برسید ویا درقله ای که من نشسته ام جای بگیرید شما جانوران  زیزه خوار وجیره خوار .

ماهی یکبار از طرف بنیادی که دران عضو هستم دکتر وپرستار برای دیدار من بخانه می ایند  روز اول دو بانوی جوان بایک چمدان وارد شدند هر دو همسن وسال لباس  هردو یکسان  ...با خجالت پرسیدم ببخشید کدام یک دکتر هستید ؟ یکی ا زان دو  که کمی بلند تر بو انگشتش را بالا برد من اورا بغل گرفتم وپوزش خواستم وگفتم هیچ فرقی بین شما نبود  آنهاتاامروز بهترین دوستان منند  مرتب از حال من جویا میشوند آنها به خانه محقر من نگاهی نمی اندازند  اما نوشته ها ی مرا با ترجمه میخوانند برایم احترام قائلند مرتب با بچه ها درتماس هستند وحال مرا جویا میوشندودراین زمان که دیگر بیرون رفتن ودر اجتماع بودن مشگل است انها پرستارانرا بخانه میفرستند تا خون مرا برای آزمایش ببرند همه مهربان واقعا گاهی شرمنده انها میشوم .بیماریم را فراموشش کرده ام .

این ملت پس از آن دیکتاتوری بزرگ امروز معنی ازادی ودموکراسی راخوب درک کرده است ومیداندکه میتواند حتی  خانواده سلطنتی را نیز به پای میز محاکمه بکشد  .
روزی در خیابان از پستخانه برمیگشتم کشیش شهر داشت از دور میامد ناگهان شخصی فریا کشید مانولو !!!! من تعجب کردم کشیش برگشت با لبخندی  جواب داد وگفت الان میایم.....وای وای ایشان دون مانوئل کشیش کلیسای بزرگ شهرند  اما آن مرد  با نام کوچک ایشانرا صدا کرد ...اتقاقی نیفتاد گاردهم ندارد اتومبیل لو کس هم ندارد پیاد ه بیشتر راههارا میرود با انکه قلبش بیمار است امروز دیگرخبری از ایشان ندارم  اما برایم جالب بود چگونه آن مردم توانستند دین را به گوشه ای بنشانند وخود کشورشانرا بسازند وساختند  امروز آن دهکده ایکه روزی خروس در بالای تپه ها میخواند تبدیل به یک شهر بزرگ با ترن برقی وسریع السیر شده اتوبوسهای شیک کولر دار  با نظم وتر تیب وخیابانها وسیع وبزرگ وطولانی .بلی اینها ممکن است گوشت خودرا بخورند اما استخوانها خودرا نگاه میدارند  .متاسفم که ما ایرنیان هنوز نشسته ایم وبا پز داریوش وکوروش ویا دیگرانرا میدهیم وبرای هر کلمه حرف باید سکه ای دردهان گوینده انداخت . نه این رسم مبارزه نیست قدم اول آموزش است وپرورش مغزهای سازنده ملاها کارشانرا خوب اتجام دادند خوبانرا بیرون  کردندویا کشتند بقیه راهم معتاد کردند تا حال حرف زدن نداشته باشند بیرونیها هم  تنها بفکر خرید املاک ودو سه یا چهار خانه !!! معلوم هم نیست ازکجا وبا چه قیمتی وبا کدام زحمتی  به دست آمده است !. با دلقک بازی ویا خود فروشی به جبهه های متفاوت ؟ کدام یک ؟ .
در یک ساختمان بزرگ در خارج شهر تهران درعکسی دیدم که روی تابلوی آن نوشته " ورود فقرا ممنوع آیا اینزیک شوخی زشت است ویا یک واقعیت  وملایی روی منبر گفت " ما مانند شاه نیستیم همه شماراخواهیم کشت ...آفرین بر این دین انسانی ونماد صلح وصفا !. حال متب در پشت رسانه ها بنشیند وقصه حسین کرد را برایمان تعریف کنید تا ما راحت بخوابیم ...آسوده میخوابیم !.
چهل سا ل رنج وغصه کشیدیم وعاقبت 
 تقدیر ما به دست شراب دوساله بود ......پایان .
 ثریا / اسپانیا/ آگوست 2020 میلادی