نیمه شب چهارشنبه 19 اگوست 2020 میلادی برابر با 28 امردادا ماه 1399 خورشیدی
-----------------------------------------------------------------------------------
دردنامه !
من که باشم که بر ان خاطر عارض گذرم
لطلفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
نه ! نتوانستم لحظه ای چشم بر هم بگذارم اتهام کوچکی نیست ونمیتوان همچنان بی نظر وبا کنایه ازکنار آن ردشد .
از یکسو صدای مادرم درگوشم میپیجد که :
من از چشمان سفید این زن میترسم او این خاک را برباد خواهد داد!!! وحتی به تماشای مراسم عروسی هم ننشست که از تلویزیون تازه ما پخش میشد از اطاق بیرون رفت وهر گاه سخت عصبی میشد قلیانش بهترین ماوا وپناهگاه او بود واگر تند تند لب بر نی قلیان میسایید معلوم بود بسیار عصبی است اما دران ساعت کسی باو توجهی نداشت مراسم با شکوه عروسی چشمان همه را خیره کرده بود .
حال شب گذشته به دنبال خبری بودم تا از ستاره ویا شاه آوازایران بگیرم ایا هنوز زنده است > پرستار اطاق آی سی یو گفت "ایشان دیگر در بین ما نیستند ! خواهش داریم که خانوا ده ایشانرا درامپاس مگذارید ! وآنرا سیاسی نکنید " ! من گریه کنان شمع روشن میکردم که چشمم باو افتاد وان پیر مرد که گمان میبردم سالها قبل فوت شده است تاریخ برنامه را نگاه کردم ! نه تنها سه روز ازپخش این برنامه گذشته بود .
اعترافات صریح ورک وراست البته با چاشنی پر سر وصدای برنامه ریز مرا پای صحبت آنها نشاند در نتیجه تا همین الان که ساعت سه ونیم پس از نیمه شب است بیدارم واز همه بدتر قیافه منحوس اورا دیدم که بمناسبت درگذشت یک هنر پیشه نقش دوم با زهم پیام داده بود ! نه او دست نمیکشد او عاشق دوربین است .وعاشق مطرح بودن !
درگذشته هم خبرنگاران وعکاسان فرانسوی / امریکایی ودیگران در قصرها ولو بودن تا ازهر حرکت ایشان عکسی بگیرند وتیراژ مجله هارا بالا ببرند هفته پیش نیز خبرنگار اسپانیایی خاطراترشر ا دران روزها نوشته بود وچقدر هم مسخره وبی سرو ته ! محمد رضا شاه را رضا شاه خوانده بود وگویا نام بقیه را نیز نمیدانست .
خوب ما تا پنج درصد قرارداهای نفتی را به حساب ایشان در خارج از زبان دولتمردان آن زمان شنیده بودیم خوب بچه داشت وباید برای اینده بچه هایش پس اندازی میکرد !!!! بما مربوط نبود نفت که میراث پدری ما نبود آبی سیه بود که درزیر زمین راه میرفت وعده ای به ان احتیاج داتشند وانرا میخریدند وما هم کمی به نان ونوا میرسیدیم لباسهای چیت وتنبانهای دبیتمان به ابریشمی ساخت بوتیکها تبدیل میشد وپاک خودمان را گم کرده بودیم چشم باو داشتیم که او چه جواهری بخود زده فردا عین آنرا بخود اویزان کنیم جه لباسی پوشیده فردا نظیرش را به خیاط سفارش دهیم البته لباسهای ایشان منحصر بفرد ومستقیم از بوتیکها فرانسوی میرسید حتی کرم صورت ایشان ولوازم ارایش ایشان را نیز یافتیم !!!!او خوش چرید وخوش خرامید هنوز هم خوش میخرامد خوشا به سعادت رفتگان !
اولین کتابی را که آن فرد خانواده به چاپ رساند خریدم خواندم اما آنرا یک انگلک جیم والف فرض کردم سپس مصاحبه های او شروع شد .
پس از فوت شاهنشاه که برای ما بسیار دردناک بود ( البته بیشتر برای من ) فورا کتابی به زبان انگلیسی با عکسهای گوناگون ونایاب بانو در بین ایرانیان پخش شد یعنی چی ؟ این زن باید هم اکنون سوگوار باشد ! بعدها معلوم شد که آن کتاب به همت همان اقا جواد به چاپ رسیده ومن یک نسخه ازانرا دارم !!!!
در خبرها امد به هنگام فوت شاهنشاه فورا ایشان یک تور سیاه به یکی از بوتیکهای معروفف سفارش دادند که درعرض چند ساعت به دست ایشان رسید . به ثریا ملکه قبلی اجازه ورود درمراسم را نداد ودروصیتنامه شاهنشاه مقداری وجه نیز برای ثریا گذاشته شده بود که آن وصیتنامه ناپدید شد وخوب روای را باید جست !!!
حال امشب با دیدن آن برنامه مانند فیلمهای ترسناک قرون وسطی دچار بیخوابی شده ام قهوه ای درست کردم ونشستم به گفتگو باخودم ایا راست است ؟ تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد وایا حق به حق دار میرسد؟ ویا دنیای ما چنان ظالم وظالم پرور است که تنها به اینگونه اشخاص توجه واحتیاج دارد نه به انسان بی دست وپایی نظیر من !!چقدر هم ازخودم ممنون بودم ! آهه! راستی آن یکی دختر او و کجاست ؟ میگویند دچار پیری زود رس شده ودشمنان میگوند پاک تریاکی شده ااست !!! اله وعلم .وعکسهای او با آن لبخند کذایی که دست بر شانه شاه گذانته یعنی من درکنارت هستم نترس !
نه دیگر خوابی درمیان نیست بی حوصله گی کرختی ونا امیدی مانند خوره مرا درمیان گرفته است تصمیم داشتم دیگر گوش به این گفته های راست ودروغ ندهم به دنبال خبری بودم ....هیج کجا نه خبری هست ونه خبرنگاری ونه روزنامه ای همه دریک جا جمع شده اند وبرای شنیدن یک خبر باید اول سکه ای درون دهان باز رفقا انداخت .
گرما بیدا د میکند هوا دم کرده ومن پیر بیخواب درانتطار خبری هستم که نمیدانم چیست وچه موقع بمن خواهد رسید بیاد آواز خواننده ای بودم که میگفت :
ایکاش بجای نفت کمی باران میداشتیم
ایکاش بجای طوفان کمی امان میداشتیم .
-----
درخاتمه کلیپ آن ویویو را به فیس بوکم فرستادم اما.......در نیمه راه گم شد ؟! تنها بخاطر اثبات گفته هایم . بماند .
هر خبری را که شنیدم رهی به حیرت داشت
از این پس من ورندی و -وضع بیخبری
پایان
ثریا ایرانمنش / " لب پرچین " اسپانیا .