چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۹

همه میدانند

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا.
-----------------------------------
هر صبح !  چون زبانی تلخ وگل آلوده
مزه  ابرا 
 احساس میکنم 
میدانم وبخوبی میدانم که پرندگان همه مردنی هستند
هر صبح طعم تلخ  لیوانی اب گرم را 
به زیر زبان میبرم 
وچون .کرمی تنیده در پیله خویش 
از ابریشم خیال کلافی میبافم برای هیچ!
-------
همه میدانیم وبخوبی میدانیم که رفتنی هستیم  دنیادر میان دستهای غولهای یک چشم که هران تیکه مدفوعی را برداشته شکل میدهند وبرروی کره  زمین رها میسازند دارد آخرین نفسهایش را میکشد وبخوبی میدانیم که چلچله ها همه فراری شدند ومرغان سیه پوش بر روی درختان چنار به قار قار نشستند .
بخوبی میدانیم که همه ما مردنی هستیم  تنها پرنده مردنی نیست  همه درراهروی انتظار به صف ایستاده  ودرانتظار فرمانیم . پیش بسوی اتش .
امروز صبح در پیامی که پرویز صیاد هر هفته بر روی یو تیوب میگذارد نقشی دیده میشد که دران هزاران معنا داشت ظاهر به چینی نوشته بود اما معنای دیگری داشت  آنرا کپی کردم برای روزهای اینده .
مادر ایران  دمرو خفته وچین با او مشغول معامله است مادررا مفت فروختند  دستهای ما درزنجیر بود .
آنقدر نشستیم وبه عکسهای قدیمی نگاه کردیم که فردا را فراموش کردیم آنقدر نشستیم درعزای دیروز گریستم که فردایمانرا گم کردیم دیگر فردا روزی دیگری برایمان نخواهد بود  فردا وفرداها همه گم شدند .

هنوز  مردان مبارز !!! ما با گرفتن یک برنامه ازیک  تنوره از خلیفه عباسی سخن میگویند ! دیگری از شیخ میسراید سرمان گرم است اینها  / این دلقکهای نو پا شکل گرفته هوس سرداری وسروری دارند مهم نیست با دست کی ودرکجا !.
گرسنگانی سیری ناپذیر  نظیر همانهایی که امروز برای ما سینه سپر کرده وجلو آمده اند .

زمانی که باین شهرک ویا این دهکده مهاجرت کردم دلم خوش بود که دیگر مجبور نیستم بانوان  را درلباسهای گرانقیمت .نعلینهای هزار پوندی ببینم دراینجا میتوان حتی با پای برهنه روی ماسه راه رفت اما دریغ ودرد که ناگهان سر وکله وخروش مردان وزنان کوره پزخانه بلند شد وصاحب خانه شدند با فرهنگ خودشان بزرگ این شهر شدند ما کم کم درگوشه تاریکی خود خاموش ونهان شدیم عده ای فرار کردند عده ای به سر زمینهای دیگری رفتند اما من ماندم تا تماشای این اعجوبه ها کنم وعجب آنکه زنان ومردان  دیروز هم به آنها ارج میگذاشتند  شاید میترسیدند  زبانشان دراز بود وچاقوهایشان تیز وهمه کارشان واسطه گری بود !!!

امروز دیگر کسی نیست  خودم هستم با دو گوشهایم که درونشان پنبه گذاشته ام  دیگر با صدای زنگ تلفن از جا نمیخیزم که شاید پیامی خوش باشد میدانم  دیگر در انتظارهیچ خبری نباید باشم خبر یعنی بد تنها انسانهای احمق درانتظاز  خبرهای خوش مینشینند 
دیگرنمیتوانم  بنویسم که من یک صدف ساحلیم که در کنار دریا مغرور نشسته ام ! بمن خواهند خندید  باید بگویم یک صخره ام که نمیگذارم گرداب مرا برباید .
کتابهایم همه برگ برگ شده  اند میتوان میانشان گوشت وسبزی گذاشت واز آئها دلمه درست کرد!!!!
---------
بر من بزرگواری پیامبرانرا ببخش . 
غیر از غم هر آنچه را که بمن وام داده ا ی
 بستان  . به دیگران ببخش 
چراغ خانه امرا خامو ش مکن 
 شمع را در گوشه ای 
پنهان کرده ام 
 وهرر وز اینه ها را بزرگتر میکنم 
تا تصویرم را گم نکنم 
نام تو زوزی بر نگین دلم نشسته بود 
 امروز آنرا بیرون کردم وبجایش گلی نشاندم 
گرچه شعرم بی بهاست 
اما برای خودم پر بها وسنگین است .
پایان 
ثریا ایرانمنش/ 22/ 05/ 2020 میلادی  / اسپانیا 


سه‌شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۹

قدرت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
-------------------------------
در آن شهرتاریک  از یادر فته 
که ویران شد از فتنه روزگار 
شبی پرستوی دست بسته ای دید 
او که نامش  نپرسید از رهگذران 
-------------------
دراین فکرم که این جادوی قدرت تا چه حد میتواند ریشه در رگ وپی  انسسانها بدواند  وآنهارا از انساتیت جدا ساخته بسوی هدفی نا متعادل ببرد .
امروز صبح که سر از خواب برداشتم تنها فریاد کوچکی دردلم بود که آنرا رها ساختم " این چه زندگی بود برای ما ساختید ؟ (برای کسب بیشترقدرت ! ) سپس به کجا خواهید رسید که نامتان برسنگی یا لوحی نوشته شده باشد اینجا مردی خوابیده که همه عمرش تنها بفکر جمع آوری سکه بود وکشتن انسانها !

نگاهی با تصویر خندان وخوشحال جناب بیل انداختم برای او مردن وزنده بودن انسانها فرقی ندارد برای او که امروز صاحب بزرگترین قدرت تکنولوژی هاست ما انسانها همان مورچه های ریزی هستیم که زیر دست وپا راه میرویم وبه انبار آنها رخنه میکنیم آذوقه آنهارا میخوریم  آنها کم خواهند آورد برای بچه های ازمایشگاهیشان .

نیمه شب گذشته طوفانی وحشتناک برخاست همه چیزبهم ریخت  از خود پرسیدم باز چه غلطی دارند میکنند دراسمانها زمین را که به کثافت کشیدند حال دراسمانها چه میکنند ؟ خانه میسازند ایستکاه قطار میسازند فرودگاه میسازند سیاره  دیگری را تسخیر میکنند تا آنرا مانند  همین  سیاره زیبای زمین به گوه بکشند . قدرت تسخیر درآنها مانند یک هجم دیوانه وار که جا برای غلیان ندارد آنهارا به مرز دیوانگی کشانده است . 
آن روزها یک نرون بود امروز صدها نرون داریم / آنروزها یگ ناپلئون بود امروز میلیونها ناپلئون داریم / آنروزها یک هیتلر وموسولینی  زاده شدند امروز  درهر خانه ای یک هیتلر   ویک یاچند 
موسولینی .پرورش میابند .
امروز همه زندانی هستیم زندانی دستگاه امنیتی آن مردانی که هیچگاه آنهارا وچهره واقعی انهارا نه مبینیم ونه میشناسیم تنها دستگاه مخوف امنیتی را دور ما ساخته اند تا نفس ها ی مارابه شمارندازصد بالاتر نرود درغیر اینصورت یک مصرف کننده بی فایده ایم باید بسوزیم درتنور  بیخردی آنها .

حال امروز این بچه خورده ها این موچو لهای نیز میل دارند با هر چسپی که شده شده خودرا به انها بچسپانند ونمیدانند که برای آنها تنها اینها یک دمل چرکینند وبه زودی با تیغ جراحی انهارا بیرون انداخته وجایشانرا نیز ضد عفونی میکنند .

قدرت این ارزوی هر انسان امروزیست   پولهارا میزدند تا با کمک آننها قدرت یابند  ادمهای بیگناه را میکشند تا قدرتنمایی کنند  قدرت / قدرت این اژدهای سیری ناپیر یکه بر دلها نشسته وخون میطلبد .

ایمان کجاست ؟ درون صندوقخانه مادر بزرگهای فرسوده  عشق کجاست ؟ در بازار خود فروشدان ! مهر  ومهربانی ومحبت کجاست ؟ اوه .... سالهاست که مرده وپوسیده امروز بارگاه قبور بلند تر وبلندتر میشوند تا بازماندگان به آن آجرها وسنگها  افتخار نمایند  وبه ان جسدی که زیر ان خاک پوسیده وگندیده است  دیگراز اعمال نیک خبری نیست هر چه گنبد بارگاه بزرگتر باشد نیکی آن موجود مفلوک بیشتر نمایان است !!!

موزه قدیم وتابناک ایا صوفیه  " ترکیه "تبدیل به مسجد شد وسلطان ابو قادر اردوغان عثمانی انرا افتتاح فرمودند  دیگر موزه ها به درد نمیخورند موزه ها امروز در زیرزمینهای مخفی درون اطاقهای تاریک درون شیشه های گوناگون  یک نوزاداویا یک مغز ویا یک سر بریده ویا یک دست جای دارد موزه یعنی این  نه مشتی لگن وتشت وقابلمه وسینی وقاب عکس !!! آنهارا درخانه ها در زیر زمینهای از ما بهتران درفضا های بسته ومخفی میتوان ...نه نمیتوان دید آنجا پنهانند .

ضحاک پیر زمانه همچنان خون مینوشد ودیگران نیز در آغلهایشان خون نوزادنرا تا جوان باقی بمانند .

 خوابهایم رویاهایم همه آگاتا گریستی شده اند ! بسکه از صبح تا شب تلویزیون یا تختخواب وصندلی میفروشد ویا فیلمهای آگاتا  گریستی را میگذارد  خدا میداند چندین  سال است  که مستر " پوارو " دارد روی صفحه تلویزون سبیلشرا چرب  میکنند وفرانسه حرف میزند . وما؟ ..... مشغو.ل پختن لوبیا هستیم برای نهارمان ! از گوشت بیزا رشدیم از مرغ واز ماهی های  یخ زده  حالمان بهم میخورد .....پایان 
ندانست سعدی که این موجود  تنها 
ز روز ازل بر ستون بسته بود 
ندانست  کز روزگا پیشین 
همه شب پریشان ودلخسته بود 
ثریا ایرانمنش / 21/07/2020 میلادی . اسپانیا !.



دوشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۹

در آغوش تو

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------- 
من دراغوش تو میمیرم 
در آغوشی مهربان وگرم 
 درآغوشی که ماتم ها ازآن به دورند
تو با من باش من زنده میمانم 
تو با من باش 

خبرها همه از تعداد مرگ  میرها میسرایند  اگر بیماری وویروس کاف 19 نباشد  زلزله وسیل حتما هست .
دنیا بوی تعفن ومرگ گرفته گویی در چاهی عمیق زیر کثافات فرو رفته ای ومجالی نیست حتی سرت را بیرون بیاوری ونفسی تازه کنی نفس تو همان  چند گرم اکسیژن درو ن آن پارچه ایست که بر دهانت بسته اند.
بوی تعفن بوی اغذیه های مانده بوی زباله ای شهر  وبیمارستانها همه جارا فرا گرفته است  بزرگان خودشان در جزایز شخصی ویا درون قایقهای پهناورشان پنهانند .
از آنجا دستوراترا صادر میفرمایند  به پاپت هایشان  وموشهایی که روی جوال های گندم وخوراک روزانه مردم نشسته اند درعوض فروشگاهها ومغازه ها لبری از 
پارجچ های گنداب رنگ شده بصورت لباس ویک تخته به ان اویزان که حراج ما تا هشتاد در صد هم ببالا رفت وکسی نیم نگاهی به ان نمیکند  .
همه بفکر نانند که نیست . ارد نیست گندم نیست اب  گوارا هم نیست درعوض حرف هست سخن پراکنی هست دروغ هست وکثافت های دیگری که نام بردن از آنها بیفایده است  مردان همه بصورت غولهای بدون شاخ درآمده پیکرها همه خال کوبیده با گردنبدهای مضکی که بخودشان میاویزند گویی زیر آن گردنبند وآن زنجیر احساس بزرگی وقدرت میکنند بدون آن هیچند . هیچ .

زنان ودختران عروسکانی پاکیزه وصاف وجراحی شده درون پارجه های رنگا رنگ دورخودشان میچرخند واز خودشان سلفی میگیرند وهر شب دراغوشی بسر میبرند  مهم نیست این آغوش کیست  مهم این است که شبی را به عشرت بگذرانند  وبه صبح  صادق وروشن برسانند .
ظاهرا بیماری بیداد میکند وهرروز هم رسانه ها نشانه ای دریافت  میکنند که مثلا اگر مچ پای تو قرمز شد تو داری کاف 19 شده ای ! .

به چه بیاندیشم  تنها بتو میاندیشم ای همه سرا پا مهربانی  نو با منی ود ر منی  با پرهیز از هر الودگی مرا ازخود پر میکنی  مرا از آتش سخنانت  مرا از برق چشمان خسته ات  که روشنایی درآنها کم کم گم میشود . لبریز میسازی.

گاهی دراین اندیشه ام که این زندگی  نه نامش زندگی است ونه مردگی  بین ایندو مرز یعنی هیچ وبا هیچ بودن چگونه باید زیست ؟.
به هرچیز دست میزنی بوی میدهد حتی لباسها بو /گرفته اند پارچه های مصنوعی  الیاف مصنوعی غذاهای مصنوعی علفزار مصنوی بدون شکوه وجلوه گلها مصنوعی  وخودت مصنوعی  راه میروی مصنوعی عاشق میشوی  مصنوعی فارغ ودراین فکری که خوشا بحال انان که رفتند واین روزهای سنکین واین جهنم را ندیدند .

آن روزها که تازه راه اروپا برای ایرانیان نو کیسه باز شده بود .
وما میتوانستیم به راحتی به اروپای مهربان وشیک خوشبو برویم حتی درون هوا پیما ها  عطری روحئنواز پراکنده بود میهمانداران شیک وآراسته با مهربانی واقعی ترا تر وخشک میکردند غذاها درسینی های چرخ دار سرو میشد .  جایگاه ایرنیان یا لندن بود یا ایتالیا  وخیابانهای بزرگ وفروشگاهای بنجنل فروشی که  رفقا دانسته بودند  انسانهایی نوکیسه  شیفته وار  بدان سوی راوانند /

دست به هر پارجه یا لباسی میزدم کش میامد  چرا کش میاید ابریشم که کشی نمیشود  کتان که کشی نمیشود  چرا ابریشمهایشان انیهمه کلفت  وزمختند ؟   ...... تنها بودم با دو دختر خردسالم خوب آنها جین دوست داشتند مهم نبود روزی دریک فروشگاه ایتالیایی کت وشلواری تابستانی دیدم او چه همه صفر داشت و فروشنده بمن گفت سه عدد از صفرهارا کم کن قیمت اصلی آن است  هفتاد وپنج تومان ؟
پیش بسوی خیابان ویا ونتو وکفاشی معروف کیف چهار صد تومان ! چه ارزان ؟ دوستی را درا یتالیا ملاقات کردم که میهمان سفیر ایران بود !! شماره تلفنش را بمن داد وگفت من فردا به لندن میروم اگر به لندن آمدی سری بمن بزن تاباهم یک چای عصرانه بنوشیم !!! با خودم گفتم عجب خسیس است  نگفت یک ناهار بخوریم !!! نمیدانستم چای عصرانه لیدی ها ولردهای انگلیسی چگونه است  باو زنگ نزدم  فراموشش کدم درعوض شهر کهای لندن را یافتم برای اقامت بچه ها وفرار از دست دیو ....این روزها ان دوست لیدی شده وبا دوشس کورنال همسر ولیعهد انگلستان چای عصرانه میخورد ؟! خوب خلایق هرچه لایق .

بهرر وی لباسی برای مادر جان خریدم پس از دوماه گردش دور  اروپا بخانه برگشتم ورفتم خودم را باو رساندم تا اوراببوسم....گففت نزدیک من نیا نجسی اول دوش بگیر از اروپا امدی نجسی !!! ای وای درعرض دوماه تواینهمه  عوض شدی ؟  لباسی را که خریده بوم بودم  با اکراه دستی به ان  کشید وگفت :
این پارچه  نفتی است از قیر درست شده  نه ابریشم نیست  برو بیانداز دور !!!  مادرجان من امروز  تازه فهمیدم  تو چی گفتی  
پول کمی بابت آن  لباس ندادم مارک معروفی بود اما ان روزها من چندان خبره نبودم   من خیلی جوان بودم ونادان واین دومین سفرم به خارج بود. لباس تا روز آخر درون کیسه باقی ماند امروز می فهم که او چه گفت حال با بوی گندی که از فروشگاهها بلند میشود وبا عطر ها وخوشبو کننده ها میل دارند آن بوی گند را ازبین ببرند میدانم که دیگر هیچگاه روی ابرییشم را نخواهیم دید وهیچگاه رو ی کتان ویا نخ را نخواهیم دید  مخمل که سالها به د نیای اشراف و به   درون کلیسا خزیده است وبر تن مجسمه هاست.
این دنیای امروز ماست با صدای ماشینهای ضد عفونی  کنند ه از خواب می پریم ابی قهوه ای رنگ بنام قهوه مینوشیم ویک تکه خمیر باد کرده بنام نان فرو میدهیم  میوه ها قالبی رنگ شده وهندوانه ها با شکر  شیرین شدند ودیگر هیچ ...... بر من مپیچ که چین در پارچین است .
تا ظهر هم راه دازی است  . پایان 
---------
تبی نماند که درمن عطشی بر انگیزد 
عرق نشست  برآن  تن  که همچو آتش بود 
چه شد که شعله  سوزان  به دست باد سپرد 
شبی که اندر نفسش   گرمی نوازش بود 
"نادرخان ناد ر پور"
ثریا ایرانمنش . 20/07.20 میلادی / اسپانیا . 



یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۹

شام غریبانه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
--------------------------------
حالیا مصلحت وقت درآن میبینم
 که کشم رخت به میخانه وخوش بنشینم 
جز صراحی وکتابم نبود یا روندیم 
تا حریفان دغار ا به جهان کم بینم 
حافظ
یکی دیگر از قدیمی ها  رفت  .
بی آنکه به آرزویش برسد وصدایش را از رادیو مرم درتهران فریاد کند  سعید قائم مقامی رادیو صدای مردمرا داشت  درلوس آنجلس  بعضی از بعد از ظهرها همسرش برنامه ای را اجرا میکرد من کمتر گوش میدادم سرم به گروههای دیگری گرم بود  اما  سعید را از رادیو ایران میشناختم با کارهایش آشنا بودم 
امروز آنقدر زباله واشغال  وگوینده سراینده وبرنامه ریز دور ما ریخته که درون گوشهایمان پنبه گذاشتیم تا نففهمیم چه میگویند .بهر روی  روزی همه بزرگان میروند وجایشان را کسی پرنمیکند مگر جای روانشان شجاع الدین  شفاررا با انهمه معلومات کسی پرکرد ؟ مگر جای نادر نادرپور شاعربزرگ  که گفته های او هرکدام یک وزنه سنکین بودند  کسی توانست بیگیرد ؟ مگر بجای مسعود صدر کسی نشست ؟ مگر دیگر رهی نامی پیدا شد ؟ 

درعوض هر کسی یک دوربین یا کامیپوتری گذاشت جلوی خودش وشد سیاستمدار  عده ای جوانانرا فریب دادند وبه قربانگاه فرستادند بعد هم برایشان عزا گرفتند هنوز این کا رادامه دارد جیره ومواجب خوبی میرسد .

دیگر کسی بفکر ان دیار نیست  منهم دیگر دندانمرا کندم وگذاشتم  گوشه رف وبرایم دیگر آنچنان اثری ندارد دلم برای جوانانی میسوزد که فریب این شیادانرا میخورند  خیلی باید بگذرد تا بتوانند  بفهمند دوست کیست ودشمن کجا نشسته است   وروشن شوند وبفهمند که درغرب خبری نیست مگر خودت رافروخته باشی  تازه پس از مصرف مانند یک لته دورت میاندازند  کمتر کسی میتواند خودش را حفظ کند ومحکم سر جایش ببنشیند  غرب فریبکار است واغوا گر.

بسترت خالی . حانه ات خالی  ماه شبها د رخانه ات میدرخشد خالی وتنها  کسی نیست تا لالایی شبانهرا برایت بخواند  وتو تنها چشم درچشم ماه میدوزی  به دنبال چه کسی هستی / اشنایان همه رفتند / همه رفتند با این غریبه ها واین بچه ولگردهای کوچه هم نمیتوان تیشه داد واره گرفت . 
کاش باز کوچک بودم ودردامن امن مادر با اسایش میخوابیدم . 
این روزها سرم را با خیلی کارها گرم کرده ام برای روی میز نوه ام یک رومیزی میدوزم با دست وگلدوزی  دوست دارد .کمتر فکر میکنم کمتر میخوانم وکمتر چشم به آن اینه چند هزا رو میدوزم 
باز درانتظا ر ماههای اینده مینشینم خوشبختانه جواب ازمایشگاهم خوب بود  همه چیزخوب بود تا دسامبر دیگر کاری با من ندارند مگر آنکه من کار با انها داشته باشم 
.یک شب ای کسیکیه تنها یک ابلیسی 
دزدانه بسوی خوابگاهم آمد ی
ترا در ون بسترم خفته دیدم 
با تیغ تیز ناخنهایم سینه ترا  شکافتم -
 هنوز چنگهایم  ازخون تو رنگین است  
یکباره  ا زتخت عرش ترا فرود آوردم 
وبر زمینت کوبیدم تو ابلیس بودی 
درگمان من خففته بودی بنام خدای
 ترا کشتم 
ترا کشتم 
پایان 
 ثر یا / اسپانیا / بعد از ظهر  یکشنبه 19 /07/ 2020 میلادی . 

آزادی . تهمتن !

سوگ نوشته در مرگ ناگهانی  قاضی سعید !
---------------------------------------
قبل از هر چیز عروج او را به عالم بالا به همه دوستانداران و فامیل او تسلیت میگویم و بدینوسیله هم همدردی خود را به آنها اعلام میدار.م  همه امروز مشغول نوشتن سوگنامه و تاریخ نگاری درباره آن مرحوم میباشند . (برایشان کار جدیدی پیداشد )!

 امروز  داشتم فکر میکردم زمانی که من نوشتهای آن مرحوم را در مجله اطلاعات هفتگی میخواندم چند ساله بودم ؟! تازه نامزد آن ( پسر توده ای ) و روشنفکر شده بودم و مشغول مبارزه با دو خانواده یکی کلی متجدد وپیشرفته (البته به ظاهر ) و دیگری فناتیک به معنای کلی و جمع آن . 

مرتب این مجله از دستم گرفته و پاره میشد که دختر تو شعور نداری مینشینی این آشغالها را میخوانی ؟  او بود جواد فاضل بود و چند نویسندهٌ که تاریخ نگار بودند و سلسله تاریخ را تا ابد ادامه میداند .

 روزها از پی هم گذشت  جناب سعید خان به گروه هنرمندان  پیوست و گوینده رادیو شد وسر انجام نامی شد در میان بزرگان .
شبی دریک دوره دوستانه که ملک الشعرای توده هم حضور داشتند [( جناب  ه.  الف . سایه >  زنهای روشنفکر در یک گوشه اشعار فروغ را میخواندند و یا طاهره صفار زاده را و مردان درگوشه ای دیگر و یک موسیقی ضعیف نیز از نواری که دردرون یک ضبط بود پخش میشد .

همه آدم گنده های آن زمان بودند !!!  نویسنده ومترجمی نامی  مانند یک عقاب با بینی دراز و چشمانی که به راستی عقاب را بیاد میاورد با گردنی چروکیده وچند طبقه داشت میخواند :
ای ازادی  / ای تهمتن !!!!
همه دست زدند   افرین / آفرین .....

من دراین فکر بودم که ما به رستم میگفتیم تهمتن .  خوب حال گوش میدهیم ببینم سر انجام این شعرها کجا میرسد .....

مردک زن داشت / بچه داشت / خانه  بزرگی  داشت / از اقوام قدیم و فامیل درازی بود که نیمی از آنها به وزارت و قضاوت مشغول بودند. در اداره فرهنگ و هنر شغل و مقامی  داشت رایزنی فرهنگی را میکرد خلاصه  چیزی از یک زندگی کم نداشت غیر ازاینکه هر زن ودختر جوانی را که میدید .میخواست درسته ببلعد  حال اگر با شعر نشد با جنگ و دندان .

دیگری به دنبال عقاب عشق بود  خوب دراین فکر بودم باین قیافه مفلوک  و این پشت خمیده کدام دختر چهاده تا هیجده ساله میتواند عاشق تو بشود ؟! بساط ودکا و خیا رشور و ماست خیاربرپا  بود و خانم خانه مشغو.ل چیدن میز و کوبیدن گوشت با گوشتکوب .درون دیگ .

نوبت به خانمی رسید که میبایست  شعری را بخواند باز شعری از کتاب فروغ فرخزاد انتخاب شد و ایشان به آه و ناله ساز خواندند.

 این برنامه ها هر هفته  تکرار میشد و درمیان انها کمی  هم صبحت زندان وبند چندم وشکنجه توسط  کسی  بود.  زندانها هم  بشکل  یک هتل یک ستاره بود شکنجه گر هم پیکر مردی را به تنه  درخت نمی ببست در میان میدان  شهر زیر چشم کودک و یا خانواده  آن مرد شلاق  نمیزد بلکه درپستو و یا حمام  شلاق میزدند .

دختری را بجرم آنکه کمی از موهایش روی پیشانیش افتاده به زندان نمیبردند وباو تجاوز نمیکردند و یا ز نی را با بچه کوچکش به زندان نمی انداختند و یا زنها را نمیکشتند !

با خود میگففتم این مردان جه میخواهند ؟ این زنان اینجا به دنبال جه کاری آمده اند؟ من خواب الوده  داشتم خمیازه  میکشیدم  هنوز خیلی بچه بودم / بلی از نظر آنها من بچه بودم که ساعت هشت باید میخوابیدم .

امروز دیگر اثری از انهمه روشنفکران نیست تنها چند فسیل باقیمانده اند وقهرمان پوشالی بعضی از جوانهای دهاتی  وبیسواد. اگر میدانستند که این واعظان چون بخلوت  میروند چه کارهایی انجام  میدهند گمان نیمکردم امروز سر نوشت ما به اینجا میکشید.

از نظر آنها من امل بودم چرا که حافظ را بیشتر  دوست داشتم و داستانهای اطلاعات  هففتگی برایم جالبتر بود، به همانگونه که داستانهای هفتگی مجله ترقی برای مادرم جالب بود . من هنوز بچه بودم خیلی کار داشت تا بزرگ شوم و........خوشبختانه زندان انها بزرگتر بود و من رها شدم .
به پایان رسید این افسانه وهنوز  باقیمانده  داستها ی ییشتر . ونوارها موجودند برای روزهای مبادا !

ثریا  ایرانمنش / 19 ژولای 2020 میلادی / اسپانیا /

شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۹

و....ما دلقکان

ثریا ایرانمنش " لب پرجین "  اسپانیا !
-------------------------------

من آن سنگ  مغرور  ساحل نشینم 
که میرانم از خویشتن موجها را 
خموشم -  ولی د رکف آماده دارم 
کلاف پریشان  صدها صدا را ....." نادر پور "

 خوب ! فعلا از آماده ساختن (سایت )  صرفنظر کردیم با همین  صفحه گدایی لک ولک میکنیم چرا که اکثر این داده ها وارایه کنندگان  انحصاری دردست هکرهای سپاه پاسدارانند و ما در خور وشایسته مبارزه با ان مردان مبارز و اتشین نیستیم !!!!  باید یا رو داشت ویا بو و یا چیز دیگری که ما متاسفانه از همه مال دنیا کف دستمان تنها یک مو دارد و بس!

چند روزی است که عده ای از فرط بیکاری و  نبودن ستاره وبی ستاره و اخبار هنری دنبال هنرپیشه قدیمی فسیل شده بانو آذر شیوا افتاده اند و ما هم خوشحال ازاینکه این هنر پیشه نجیب وبی سر وصدا چند کلمه ای از گذشته میگوید و ما را کمی سر گرم میسازد .

در یک کافه خیابانی رو ی صندلی آهنی پیر زنی نشسته بود با موهای سفید و روبرویش زنی باد کرده دست به سینه و یک پسرک مشغول بادبادک بازی  بود ! خوب تا اینجا مهم نبود مصاحبه در کافه انجاام میگرفت !

مصاحبه کننده کلی حرف زد اظهار نظر کرد از این  و آن گفت از کتابهای اهدایی گفت از کسانی که برای دیدن بانو آمده اند گفت و او همچنان مانند بز اخفش نگاه میکرد و سرش را تکان میداد. گمان کردم که بیچاره دچار سکته ای چیزی شده که حرف نمیزند! نه بابا! خانم فارسی یادشان رفته بود و گفته های  جناب مصابه کننده را درک نمیکردند ویا ما درک نمیکردیم.

پس از مدتی مصاحبه گر با چند کلمه فرانسه چیزی را بلغور کرد و ایشان هم رو به دخترشان یا عروسان نمیدانم چه کسی بود  چند کلمه با زبان فرانسه فرمودند که باید برویم !!!!

 اقامت درکشور ها ی خارج همین است تو زبان مادری را ازیاد میبری.  بیاد فرح پهلوی و نوه هایش افتادم هرکدام حد اقل چهار زبان را فرا گرفته اند اما نوه او "نور" آنچنان با فارسی سلیس و تمیز حرف زد که اگر جلوی رویم بود بیش از هزار مرتبه دهانش را  میبوسیدم. این پیز زن حتی نگاهی هم با خدمتگذارنش نیانداخت !  من این را به حساب توهین به شعور ایرانیان میدانم . باندازه کافی دلقکان سیاس روی صحنه ها ورجه ورجه میکنند و دلقک بازی در میاورند و ما را میخندانند عده ای هم که کارشان درست بود دیدند کار برای این جماعت بی فایده و کوبیدن آب درهاون است.  به دنبال دلقکان بیشتر میدوند دکانشانرا تعطیل کردند و رفتند ! حال این بانو که روزی ستاره خوشنام و سلطان قلبها بوده نمیتوانست چند کلمه فارسی حرف بزند ترسیده بود؟ یا مزایایش کم میشد؟ ویا چیزی ا از دست میداد؟ نه ابدا این کاررا نمی پسندم  همانطو که نوشتم توهین مستقیم به شعور ایرانیانی  است که سالها جانشانرا کف دستشان گذاشتند برای  پایداری زبان مادری حال ؟ خوب بهتر است که حرفی نزنم اما به راستی بالا اوردم (  این روزها دست به بالا آوردن من خیلی خوب شده ! ) !!!! متاسفم و شرمنده .

آذر پزوهش هم در همان پاریس زندگی میکند اما او تا قدرتی داشت همیشه دراین کانون های فرهنگی مجانی کار میکرد . خدا رحم  کرد که خانم آذر شیوا شیدایی سوفیا لورن را نداشتند و یا بریژیت باردو نبودند  بهرروی در قاموس ما ایرانیان طبقه بندی / جدا سازی / و خودی بودن یک تاریخ طولانی دارد وهر کس از جزیی از یک قبیله  نباشد  کسی نیست ! قبیله لیلی / قبیله مجنون / قبیله عزرا / قبیله بیژن / قبیله منیزه / مشتی قبیله دورهم چمع شده اند تنها وجه اشتراکشان همان زبان فارسی بود که آنهم بباد رفت.  حال لرستان  ساز خودشانرا میزنند کردستان ساز خودش را میزند بختیاری حرف خودش را میزند  خراسانی دعای خودش را میخواند  بندری رقص خودش را انجام  میدهد شمالی حرف خودش را میزند  ....نه چیزی زیر نام ( ایران ) بزرگ وجود ندارد هما ن تهران  است وقم وکاشان  که لعنت به  هرسه تاشان . پایان

ثریا / اسپانیا / شنبه غمگین روز یکه مسافر عزیزم رفت /18 ماه ژوییه 2020 میلادی .