شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۹

خود شناسی

دلنوشته روز شنبه  27 ژوئن 2020 میلادی  برابر با 7 تیرماه 1399 خورشیدی 
=============================================
بمن روح  عیسای مریم عطا کن
 که عمری دگر باره بخشم جهانرا ؟

نه خشمی  به او دارم ونه جدالی ونه جنگی  اما میگو.یم که : بس کن !
میل داشتم برایش بنویسم  بس کن اما ...... ؟!
چه اصراری داری خودرا بشناسانی آنهم با این وضع رقت انگیز 
 بلاگم  قفل شده مهم نیست من همچنان مینویسم وهمچنان میتازم  برای آنکه روح خودرا نفروخته ام به هیچ چیز درجهان .

در فیس بوک داستانی از یک زن پیشخدمت یک رستوران وبزرگواری وبخشش اورا  خواندم که گریستم دیدیم هنوز دردنیا انسانی باقی مانده دراین جنگل وحشتناک که از هر سو خطرهای گوناگون مارا تهدید میکنند وما با چه بهانه وچه زوری اصرار داریم همچنان این راه پر خطر را ادامه دهیم شاید هر کدام از  ما سهی داریم  ورسالتی داریم که باید آنرا به  سزانجام برسانیم وشاید خیلی ها ازاین رسالت خویش بیخبر باشند چرا که روح خودرا فروخته اند .وچه ازاین خود فروشی بخود میبالند وافتخار میکنند .
بارها وبارها خسته تر برخاسته ام  اما صدایی دردرونم فریاد میکشد به درشتی که هستند کسانی بتو وابسته واحتیاج بتو دارند  وخوب ا
اگر  چنین است چرا سالها خودرا زند بگور ساختم ؟  بیاد گفته پسرم افتادم که روزی بمن گفت تو تنها  قهرمان ( هیرویی )منی ! آه پسرم چقدرمهربانی .

حال باو به " ناشناس "  میاندیشم شب وروز در این ویرانه های مجازی دارد خود کشی میکند تا خودش را بشناساند یا گناهکار است میل داد خودرا بیگناه نشان دهد ویا واقعا آنقدر ساده لوح است که همه چیز بر ایش مهم جلوه میکند .
از جاهلیت نشانه هایی در چهره اش میبنیم وگاهی مانند طفلی سرخورده در انتظار نوازش مادر میباشد سعی دارم کمتر وارد جدالها وگفتگوها های فضای مجازی شوم همه چیزرا  درآنجا خواهی یافت با زهم گروهی ودست جمعی باخودند خودیند !!!  باید خیلی  مهم باشی ویا کسی را بشناسی تا درب را به رویت باز کنند آنها از بی نیازی من واز سر فرازی  من بیخبرند واز مبارزه بی امان من با زندگی که تا الان ادامه دارد .
کسی چه میداند شاید من دراینجا دراین گوشه از تمامی عالم خوشبختر باشم خوشبختی هایم به زیر پاهایم ریخته تنها باید خم شوم وآنهارا بردارم .
از اینکه در سر زمینی هستم که بهداشت ان  قابل اطمینان وبه شهر وندانش همه گونه امکانی را میدهد ومرتب از حال من جویا میشوند ومواظبت ومراقبت آنها برایم پر ارزش است ازاینکه هنوز درمیان انها انسانهایی پیدا میشوند که انسانیت آنها اشک در چشمانم مینشاند خودرا خوشبخت احساس میکنم بنا براین احتیاجی به دیگران ندارم واحتیاجی به هوار هوار وهوچی گری هم ندارم  آهسته میروم وآهسته برمیخیزیم ومواظب هستم که خاری دردل کسی ننشیند .

من شب وروزمرا درگور نکردم از هر ثانیه ان بنحوی استفاده کردم  آنچه را مینوسم به رایگان دراخیار دیگران میگذارم ودیگران نصیب میبرند بد یا خوب ایملم را ندیده پاک میکنم وکامنتهایم همه بسته اند چر که از دیوشب بیم دارم  از بیابان گردان وحشی میترسم نه برای خود بلکه خانواده ای دارم که حکم شاخه های زندگیم میباشند .
هفته گذشته دومین نوه من  دبیرستارا تمام کرد ومیل دارد وارد دانشگاه.شود ناگهان نفهمیدم چگونه بزرگ شدندحال مردان وزنانی جوان اطرافم را گرفته اند برایم موزیک میفرستند به عکسهایم لبحند میزنند مرا دوست دارنددلتنگم میشوند با آنکه فاصله سنی باهم داریم یا.... هم نداریم هنوز جوانم !  میل جوانی دارم هنوز سینه ام میطپد ! درونش قلبی است لبریز از عشق . تو گویی در پشت این  کهنه پیرهن قلب دختر جوانی درطپش است خودرانهان میکند وحشت دارد ازاینکه فریاد بکشد .از طعنه ها میترسد  !پایان
----------
اندیشه های آتشین من 
 در خلوت  آن صبح  ابر آلود -
خواب مرا  آویختند دربیداری 
من د ر  فروغ لاجوری سحر گاهان 
 بر  طاق رنگینم  - عنکبوتی  ساده را دیدم 
که آسان بر ریسمانی آویزان بود !............." زنده نام  ابدی نادر نادرر پور "  
ثریا / اسپانیا /


جمعه، تیر ۰۶، ۱۳۹۹

زهی رحمت دمی نعمت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
----------------------------------
رحمت  لایموت  چو آن پادشاه را 
دید آنچنان  کزو عمل  خیر غیر لایموت
جانش غریق رحمت  خود نمود  تا بود 
تاریخ این معامله رحمان لایموت .........

نخست پادشهی  همچو او ولایت بخش 
که جان خویش بپرورد ودرداو عیش بداد
نظیر خویش  بنگذاشتند  وگذشتند .....
خدای عز ووجل جمله را بیامرزد/........ حافظ  " دروصف شاه  شیخ ابو اسحق "

 ....واینک ما دوباره بر گشته ایم به همان زمانهای حملات مغول وبچقچیان تمام تاریخ ما غیز ار یک مد ت کوتهی  دوران ظلمت  وجنایت بود  وایا  خواهند توانست دراین دورانی که دنیا میرود تا  به هسته خویش نزدیک شود  سر رشته ای را بیابند وملتهارا نجات بخشند ؟

درحال حاضر اگر کسی نقل صادقانه ای هم بنماید اول باو تذکر میدهند  بعد اورا وادار میکنند که سری به گفته های قبلی اش بزند ودست آخر اورا میرانند ودکانش را میبنند  وچه کسی باور دارد که برای این چند خط  از چند محله باید گذشت ؟.
اینهمه بدبختی که بر سر ما آمد اگر دراینده کسی آنهارا بشنود خواهد گفت که افکار یک دیوانه است  که بادست خود خودکشی کرد .
دوران وحشتناکی را میگذرانیم  آقایان حساب سر انگشتی کرده اند که اگر دهه شستی ها از دنیا بروند  تعادل بر قرار میشود وانها وخانوداهایشان تا ابد درهمان جا  خوش نشسته اند به همراه  برادر بزرگشان چین سرخ ! که مرتب باو باج میدهند .

همه درگوشه وکنار زیر درختان چنار نشسته اند واز دور  مشغول مبارزه هستند ً با نوک انگشت که بر روی ماشینهای خودکار خود میکشند  مزدورانی که میل دارند به زورر وارد معرکه شوند وزیر دست للهه بزرگشان پررورش یافته اند  وما ؟     هنوز به دنبال قهرمان کهنسال خویش یعنی ازادی هستیم 
وتو ای راهزن عمامه دار میتوانی  مزدورانت را بسوی ما روانه کنی  اما بدان که ما ازنعش آنها پلی خواهیم ساخت تا از روی آن بگذیرم ودوباره به خانه خود برگردیم  خانه متعلق به ماست  وما نوکر ستاره سرخ نیستیم  ما فرزندان شمشیرو زاده شیریم .

آه اگر یک چرااگاه بود  همه بسوی ان میدویدند تا علفی بخورند متاسفانه چراگاه خشک شده واب روانی درجویبارها نیست تنها ائفجارها هستند که مارا میترسانند  دوهزار وپاانصد سال این ستاره درخشید خاموش شد دوباره روشن شد  ستاره های دروغینی روی آنرا گرفتند  چرا ما از اسارت خویش شرمسار نیستیم ؟ //

دشنمنان ما قلبهارا دریدند خون مارا سر کشیدند  تا شعله زندگی را درما خاموش سازند  اما هنوز دررگهای باریک ما خون جریان دارد  خون کافی  تا بتوانیم فریاد خودرا به اسمانها برسانیم .
امروز همه درهم شکسته / بیمار / وخسته .
ودرجایی خواندم که  آن دولت مخوف  قاچاقچیان وآدمکشان خودرا روانه بازارهای اروپا کرده بعنوان بیزنس یا چلو کبابی یا بقالی  واز اینسو آن قوم وقبیله مخوف انبارهای بزرگ  مواد غذایی ساخت چینی وعربستان وترکیه را د ربازار ها عرضه میکنند وبه درستی نمیدانی ایا ازانها بچشی یا نه چه بسا مسموم باشند .
هوای داغ تابستان  درکنار درختان زمزمه میکند  خیلی اهسته  دیر گاهی است که ما بهاررانرا ندیده ایم ناگهان از پاییز به تابستان رسیدیم آنهم در قلعه سنگباران ویا قرنطینه که بازهم خواهد آمد وباز هم باید فاصله هارا حفظ کرد !!! کدام فاصله را ؟ فاصله زندگی با مرگ را  دورنمای خونینی دربرابر چشمانم خود نمایی میکند  هیچ رویایی درسر ندارم هر چه هست اندوه است وبیچارگی .  وآن قهرمان ما که نامش آزادی است امروز در میان خون وبیماری دارد جان میدهد . پایان

صبا اگر گذری  افتدت  بکشور دوست 
بیار نفحه  ی از گیسوی  معطر دوست 

من گدا و تمنای وصل او  ؟ هیهات 
 مگر بخواب ببینم  خیال منظر دوست 
ثریا ایرانمنش . 26 ژوئن 2020 میلادی برابر با ششم تیرماه 1399 خورشیدی!  ا سپانیا .







پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۹

رومانی .

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد آ
قضای آسمانست  این و دگر گون نخواهد شد

رقیب ازارها  فرمود و جای آشتی نگذاشت 
مگر آه سحر خیزان  سوی گردون  نخواهد شد

بیشتر اشعارم را از رروی حافظ بر میدارم چرا که زمان ما کمتر از دوران پر خشم وهیاهوی وبدبختی آن زمان نیست . 
حافظی بود که بر زبان این دردهارا  جاری ساخت اما این زمان حتی درون خانه ات نیز درامان نیستی وحتی در دلت نیز آزاد نیستی که مهری یا خشمی را بپرورانی /

نوشتم  که دنیا امروز یک تیمارستان بزرگ است از بیمارستان گذشته  بیماران تبدیل به دیوانگان زنجیری شده اند که مهار کردنشان بسیار سخت است .

پرچم ما فرو افتاد  وملعونانی که نمیتوان نامی بر آنها نها د یا تنبل ویا ترسو  آنرا برنداشتند و خود به زیر پرچم دیگری خزیدند  تا ارامشی بیشتر ببیابند گرسنگانی که برای یک لقمه نان درهوا له له میزدند حال  بر اسب ابلق سوراند ومیتازند  ودر سایه های جهان برای خود  آسایشگاهی ساخته اند .

زمانی خیلی دور کتابی خوانده بودم درباره سر زمین رومانی وکوهای بلند کارپات ومردم زحمتکش وزنان ودختران زیبای آنجا وانسانهایی که به پرورش اسب  مشغول بودند  همیشه این حس را داشتم که انسانهایی که با اسب زندگی میکنند همه نجیب وشرافتمند هستند چرا که انسان اولیه اصالترا از اسب آموخت ویا دگرفت چکونه  راه برود وچگونه در برابر دشمن بایستد ! وهمیشه ارزو داشتم روی به انجا سفر کنم امروز این رومانی پس از جنگ حهانی دوم یک افغانستان دیکر شده  نه بیشتر وآن کوههای بلند که روزی پناهگاه اسبها ودختران باکره بود امروز تبدیل به پناهگاه دزدان وغارتگران وادمکشان شده است .

امروز ما زیر سایه پپیامبران کذاب ودورغین  در پیام ها ونیزنگها باید بایستیم  واین بود سر زمین موعود !
دروغی  وفریبی بزرگ  که تنها کتابها ونوشته ها آنهارا فاش میسازند  زندگی بی امید میلونها انسان که از تشنگی و گرسنگی یا میمیرند ویا هنوز زجر میکشند  دیگر  سهم هیچکس یکی نیست این دروغ بزرگی است  آنکه میتواند بکشد بیشتر میبرد  دیگر روشنایی نیست چراغی برای راهنمایی ما نیست  بر پنجره هر خانه یک پرده سیاه آویخته است   ونسلی میرود تا از نو زندگیرا بسازد بر سر دارها اویزان میشود  همه تلاش های  او بیهوده است  زندگی هیچ پاداشی باو نمیدهد  اما مرگ با نوازش خود  به ارامی جشمان اور ا میبندد  وبارریسمانی که بر گردن او حلقه زده روحش ر ا ازتن جدا میسازد ..
دیگر آستانه مقدسی نیست که بتوان  با پای برهنه  از آن بگذری .
 وخودرا تسکین دهی  شاید بتوان درکلبه ها ی فقرا وبیچارگان دمی نشست وتقدس را یافت  که آنها نیز کم کم جان میدهند  وهمه آنهاییکه بنوعی وبه درستی خودراد ر راه  انسانها فدا کرده اند  مردان کوخ نشین بودند  امروز مردان کاخ نشین لبریز ازنفرت وننگ و چیزی نصب دنیا نمیکنند  درهمه جای دنیا زمان به همین شکل میگذرد .
وآن بینوایان خوش قلبی که دل به دیگری میدهند وآن دیگری که باورمندانه درانتظا رفردای بهتری است !  : آه برویم فرزندان من  که روز افتخار فرا رسیده است  / دربرابر ما  جباریست  که پرچمی خونین  بر کشیده است ما آنرا فرو میاوریم وپیروز میشویم .... وما باور کرده بودیم این دروغ بزرگ را چرا که همه  آنها زیر همان پرچم خونیند.!
---------------------------------------!
خدارا محتسب مارا بفریاد  دف ونی بخش 
که ساز شرع  از این افسانه بی قانون نخواهد شد
پایان ثریا ایرانمنش . 25 ژوئن 2020 میلادی برابر با 5 تیرماه 1399 خورشیدی . اسپانیا 

چهارشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۹

آبشا رصبر

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
حلقه زدم شبی من در هوس سلام دل
بانگ رسید کیست این ؟ گفتم من غلام دل

موج زد روی دل پر شده بود کوی دل 
کوره آفتاب  ومه  گشته کمینه جام دل 

نیست قلند رآن پسرکاو بتو گفت مختصر
جمله نظر بود  و نظر  درخمشی کلام دل ........>مولانا شمس تبریزی >

دراین دوران ارتجاع وسکون وبدبختی که کم وبیش دنیارا را گرفته است گاهی میل داری خودترا فریب دهی این فریب تا جایی پیش میرود که آنرا به حقیقت نزدیک میبنی .
هر   چه بوده وهست  تمام شده دیگر امیدی به یک دنیای بهتروارام نیست هر چه هست فریب است ونیرنگ و اطرافت را هو چیان  با هوار هوار گرفته اند بی هیچ آینده ای .

شاید بهتر باشد  بجای زندگی کردن دررویاهها  کمی به حقیقت بیاندیشیم  اما همه درخوابی عمیق فرو رفته ایم  وهیچکس میلی ندارد برای آینده نقشه تازه ای بکشد  ویا برای اینده زندگی کند مگر آن گرسنگانی که سالها دربیغوله ها میان خاکها وکرمها  گرسنه بودند وامروز بر خوان نعمت ملتی نشسته ومیبرند اما نمیخورند .مانند همان مرغ بوتیمار تشنه کنار آب میمیرند اما لب به آ ب دریا نمیرنند از ترس آنکه تمام شود .

زمانیک با شخصی روبرو میشوم ودر آیینه چهره او مینگرم  همه افکارم مغشوش میشود  " خوب این همان است که ما به دنبالش هستیم  اما ناگهان مانند تکه یخی درمیان مشتهای ما آب میشود وقطرات اب بما نشان میدهد که تنها یک تکه یخ بود که از زمانهای دور در گوشه ای بجای مانده بود .

دراین هنگام است که فریاد بر میدارم که پس چه زمانی دستهای مارا از زنجیر ها باز میکنید ؟ 
چرا مرد.م بندگی را تحمل میکنند ؟  چرا قیام نمیکنند ؟  آیا هنوزدر انتظار الطاف خداوندگارید ؟   زنجیر ها هرروز کلفت ترمیشوند کلفت ترمیشوند تا جایی که حتی احساس میکنی درون تختخوابت نیز پاهات را قفل کرده اند بسختی تکان میخوری.
اندیشه های من در پی جوانان تن پرور نمیروند  آنها همراه  انسانهای شریف راه میروند  اما آن انسانها نیز مانند من در گوشه ای درانتظارند . 
سالهاست ما سربازی را نمی بینیم هر چه هست پلیس است که امنیت هارا  !!! حفظ میکند  سر بازخانه ها سالهاست  که دیگر درشان بسته شده وصدای چمکه وپاهای پر قدرتی بگوش نمیرسد بنا براین همه درلباس شخصی با کراوت یا با یقه بسته تفنگی زیر بغل دارند که ناگهان بسویت شلیک میکنند آنهم زمانیکه دستشان درون کاسه توست ولقمه ای دردهانشان .

شبها مرتب خواب بیمارستانرا میبینم  .ویا دراه بیمارستانم تنها جایی که از آن وحشت دارم . چه وحشتناک است به آهستگی پژ مردن درون یک ملافه سفید / آنهم بدون اتکه ازادی  جهانرا ببینی تنها سر زمینها دراسارت  نیستند همه جهان اسیر است .

تنها جایی که مقدس است درب خانه ام میباشد که به اسانی از میان آن میگذرم  یک کلبه پاکیزه که درمیان ان ارواح پاکی زیسته ویا زندگی میکنند .

دراین خانه زنان ومردان بزرگی را بوجود آورده ام نجاتشان  داده ام  آنها نه کاخ میشناسند  ونه کاخ نشینانرا ومن در زیر این سقف کوتاه زانو میزنم  بیاد شما که روزهای بهتری را برایتان به ارمغان بیاورد. پایان 
ثریا ایرانمنش .24 زوئن 2020 میلادی برابر با 4تیرماه 1300 خورشیدی . اسپانیا .



سه‌شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۹

سخن مدعسان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 
--------------------------------

لطیفه ایست  نهانی که عشق ازآن خیزد 
که نام آن نه لب لعل وخط زنگاریست ......"حافظ" 
---------------------------------------------
این روزها در  لینکهای ویوتیوپها  برنامه یست که زیر نام ( اسرارستاه شناسی )  هر هفئه روزهای شنبه اتفاقات یکهفته  را پیش بینی میکند !  خوب اتفاقاتی که باید یبفتد اما من بیسواد ونادان نقش ستارگانرا دراین بازی نفهمیدم مثلا زحل بخانه عطارد میرود وزلزله میشود !!! حال این پیام اور جدید  پیش بینی کرده که جناب دانلد ترامپ در بازی ومسابقه ریاست جمهوری بازنده میشود وبجایش   معاون قبلی آن بابا مینشینداو هم وسط راه سکته میکند معاون او که یک زن است رییس جمهور میشود الیته همه آنها ازحزب مخالف یعنی جبهه دموکراتها هستند ! حتی مرگ بیچاره ترامپ راهم پیش بینی کرده است !!! عجب ستارگان دانایی هستند ؟!!!  اما هیچ خبز از تغییر نظام اهریمن در سر زمین مارا نمیدهند گاهی لولوخورخوره را برایمان میفرستند که بترسیم وبگوییم نه همینها خوبند ! واز همه بدتر ستاره من مار س است که ابدا ازجایش حرکت نمیکند  گویی مر ده ابدا دخالتی در هیچ یک از این اتفاقات  ندارد .
 خوب همان بهتر سر جایت بنشین وچس ناله کن ! بهتر  که وارد معرکه  بازار این اراذل بشوی تیشه بدهی اره بگیری همه سر وته یک کرباسند .
رو.زی روزگاری دراین پندار بودم که  خونی بحوش آمده ومردی بر میخیزد از همان افسانه های کودکی که برایمان میگفتند ویا درکتابها ی تاریخ میخواندیم  اما کو مرد ؟ مردان امروز زنان خرجشان رامیدهند وبزرگشان میکنند  مردی وجود ندارد همه مردان بزرگ از دنیا رفته اند مشتی  مرد آزمایشگاهی درون شیشه  مانند غول بیرون جسته وتو آنهارا /گنده میبینی نه ذره ای بیش نیستند  ذره های کمتر از خاک .
کتابهارا که باز میکنم ترجمه هارا میبنیم واشعاررا میخوانم دلم میگیرد کجایید شما  ؟ بجای شمع کافور امروز چراغ نفت که هیچ شمع مرده میسوزد.
امروزدیدم که  از گوئشه ایوان خانه من تا ساحل  آن سوی زمان غیر از کوره های آتش خبری نیست  چیزی هویدا نیست  تنها مرغ شب است که مینالد  وبر بام زندگی من اندیشه هایم  تنهایند .
دیدم که دراین دنیای بی باران وبی جنگل تنها آتش شعله میکشد  ودیگر گلهای سرخ اشتیاق من نخواهند شگفت بوی جنازه ها همه جارافرا گرفته است .
روزگاری برای شنیدن سخن رانی یک استاد  هفته ها دل شوره داشتیم وراههارا میپیودیم هنگامیکه بر میگشتیم لبریز از نشاط بودیم چیزها فرا گرفته بودیم گفته ها شنیده بودیم  .امروز پیر مردی دران سوی نشسته تنها کا رش پرده دری وفحاشی است دیگری درآن سوی خط کارش ایثار گفته هایی است که تنها لیاقت خودش را دارد وسومی میجوشد که آهای سر زمینیم رافروختند  نه چیزی نیست که من بتوانم یاد بگریم باید ازخودم مایه بگذارم پند بدهم آنهم باین اوباشی که معلوم نیست چگونه زاده شدند وچگونه بزرگ   شدند درکوچه پس کوچه ها دویدند تا بجایی دست بند کنند خودرا فروختند تا نانی بخورند وهنوز هم این داستان ادامه دارد درشهر کورها نشان دادن  رودخانه ودره وگلستان بییفایده است کور تنها اندرون خودش را میبیند  بخصوص اگر کوری ماد رزاد باشد .امروز دیگر از این گلبنانگ خروسان آوازی بر نخواهد خاست  وشب  دیگر آبستن یک بلور نخواهد بود بلکه هرچه هست تاریکی است . تاریکی . 
باغ قدیم ما خیلی دور است وچه بسا ویران شده است تنها به نشخوار میپردازیم . پایان 
ثریا ایرانمنش . 23 ژوئن 2020 میلادی برابر با سوم تیرماه 1399 خورشیدی . اسپانیا 


دوشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۹

کنار خیابان

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا 
---------------------------------
شب در پس لبان درشت وسیاه خویش 
دندان فشرده  بود بر الماس  اختران 
الماس هر ستاره  به یک ضربه میشکست
وزهر کدام  بانگ شکستن  بلند بود 
در شب هزاران زنجره - فریاد میکشیدند ........شادروان نادر نادر پور.
------------
از وسط خیابان واز میان معرکه به کنار امدم ودر پیاده رو ها راه میروم /
 تنها نظاره گرم وبس دیگر دردی را احساس نمیکنم  گویی مرفین بسیار قوی بمن تزریق شده ! نه هیچ دردی را احساس نمیکنم  بی تفاوتم  به همه هستی وبه همه جهان اطرافم  - سرم را بانقاشی گرم کرده ام .
شب گذشت بیخوابی داشتم در نیمه شب گرسنه  بودم یادم آمد شام نخورده ام کمی شیر با چند بیسکویت به کنار تختخوابم بردم ود رهنگام نوشیدن به یک مصاحبه که از پاریس با یکی از مردان عضو گارد شاهنشاهی مصاحبه میشد  گوش فرا دادم مردی جا افتا ده بسیار مودب وبسیار دانا  آه...کجا شدند این مردان ؟ میان مصاحبه مرتب آگهی پخش میشد  منصرف شدم  وبباد پسر داییم افتادم او نیز یکی از همین مردان بود  اما درهمان زمان هم با اکراه بخانه ما میامد وبا اکراه دست به غذامیبرد  یا غذا نمخیورد همسرش چادر مشکی بسر میکرد وما کمتر چهره اورا میدیدم عاشق شاهنشاه بود اما درعین حال ازاینکه همسر من مشروب میخورد او خانه وزندگی مارا نجس میپنداشت واگر گاهی مارا بخانه خودشان دعوت میکردند مطمئن  بودم که همه ظروفی را که همسر من ویا من درآنها جیزی نوشیده ویا خودره ایم جدا گانه میشست واب میکشید تنها انسان  سالم برایش همان عمه جانش یا مادر جان من بود بخاطر او میامد البته به او چندان رویی نشان نمیداد چراکه عمه جان هم دردردوران جوانیش با چند شوهر کردن  آبروی فامیل ً!!! رابرده بودبطوریکه آنها حتی فامیل خودشانرا نیز عوض کردند !بیچاره عمه جان ا زهمه جا رانده ودرمانده  بود حال امروز همین پسر دایی رابظه شا ن را با   من قطع کرد ورفت در ساواما مشغول کار شد قبلا عضو ساواک بودوعضو گارد شاهنشاهی  !!!! وبرادر دیگرش را ابدا ندیدم  یکبار مارا دعوت کردند که نشد بخانه انها برویم حتی همسرش را تلفنی میشناختم . از خانواده پدریم حرفی بمیان نمی اورم  که بهتراست بماند 
 نمیدانم ایا پسر دایی هاای  من زنده اند  یا مرده وسایر فامیل  همه دسته جمعی پیرو مردی شدند که برایشان بهشت را آورد !

حال امرروز دراین گوشه غربت من برای چه کسانی وبرای کی دل بسوزانم ؟ وآنکه باو امید بسته بودم با چند لات گردن کلفت یک کانال را گرفت تا مصاحبه کند دوستانش همه معلوم الحال بودند حالم هم خورد همه چیزبه یکباره فرو ریخت دیواری را که ساخته بودم ویران شد وخاکش بر سراو نشست .
 بیچاره ولیعهد !.خدا کمکش کند وتا آخر عمر  درهمان چهار دایوا ری  خانه و درکنار خانواده اش بماند .
دلسوراندن برای این ملت  کاری بیهوده است  حال میفهمم که چرا مردان دانا وبزرگ خودرا کنار کشیدند ودرسکوت به تماشای این سیرک بزرگ نشستند. وکسانیکه بی اندازه دل به ان سر زمین سپرده بودند از فرط غم وغصه جان سپردند .
چگونه اینهمه خرافات میتواند شعور وتعقل ملتی را به یغما ببرد  تا جاییکه حتی خودی را نیز از خود برانند .
ادیان دیکر /گمان نکنم  بدینگونه باشند درحال حاضر من دربین یک خانواده محترم اسپانیایی بسر میبرم پیوندی با انها بسته ام دخترم عروس آن خانواده است همه معتقد به کلیسا ودین خویشند اما چنان دختر مرا درآغوش گرفته اند واورا بسر صدر نشانده اند وچنان با من مهربانند که تا امروز درهیچ یک از اقوام این جهان ندیده ام وچنان یکدیگرا دوست دارند حتی آنهاییکه بخارج سفر کرده انداز راه دور حال مرا میپرسند و.........دوستان نزدیک سی وجهل ساله من ؟....بهتر است حرفی نزنم /
درکناره راه میروم سعی میکنم /کمتر بخوانم وکمتر به گفته ها وشعارهایشان اهمتی بدهم دیگر برایم مهم نیست چه کسی رهبر میشد وکشور تجزیه میشود ویا ازبین میرود ابدا برایم مهم نیست زمانیکه اینهمه  چند دستگی وریا ودروغ حاکم بر فرهنگ ملتی باشدآن ملت  محکوم به فنا ست اگر تا امروز هم باقی مانده است بخاطر آن رشته طلای سیاه است که درزیر زمین راه میرود آن که تمام شد آن ملت هم خواهد مرد ان سرز مین همیشه روی دست دیگران قدرت گرفته است یا روسیه یا آلمان ویا  امریکا یا انگللستان وحال امروز  چین  کمونیست .
من یک ایرانی الصل هستم که از نوع من دیگر وجود ندارد همانگونه که دایناسورها از بین رفتند نسل امثال من نیز  رو بفنا میرود..
من از جنس آنها نیستم . 
پایان 
دوشنبه / 22 ژوئن 2020 برابر با 2 تیرماه 1399 خورشیدی . اسپانیا .
ثریا ایرانمنش /