پنجشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۹

یادداشتی دیگر

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا
-----------------------------------
بپا خیزیید ! کف دستهایتان وقت شمشیر میباید !
کمان دارانتانرا در کتابها نیز میباید 
شمارا عزمی اکنون راسخ وپی گیر میباید 
از » منظومه   درفش کاویانی  " حمید مصدق !
------
نه اشتباه نکنید قصدم  شعار دادن و برخاستن برا ی جنگیدن  نیست برای من خیلی دیر است اما این کتاب را درون کتابهای بهم فشرده ام یافتم درکنار  شیره افکار توده ها  امثال شاملوها / سایه ها . رحیمی ها ..  . وغیره ! بیشتر آنهارا درون یک پاکت نایلون پنهان کرده ام! اینها لابلای کتابهایی بود ند که میل دوباره وسه باره خواندن آنهارا داشتم  . دیوانها ی اشعار شعرا / ترانه سرایان مداحان دیروز وگذشته همه رویهم تلمبارند وزیر غبارها مدفونند  درحاشیه این کتاب خودم نوشته ام :ا

ایکاش میدانستم  درآن شبهای شعرشما در انستیتو گوته  چه میگذرشت >  ودرآن  زمان چه افکاری شمارا بسوی خراباتیان میکشید ؟  برای چند برگ ورق پاره  که از مغز علیل وافیون زده  بیرون  می آمد -  پای درچاهی فرو بردید  که هم خود به درونش غلطیدید وهم مارا بخاک ابدی سپردید.
مردان دلیر وآن سر زمینی که میرفت  تا درزمانه خود  نگینی  باشد بر تارک  خاور میانه  از بین بردید شما را چه دردی بود؟ شاید درد بی دردی بود ؟!/ ........

کتاب دیگری که یافتم کارنامه  کوروش آریا منش که (نام اصلی او رضا مظلومان بود ) پشت هر د و  را نگاه کردم  بلی دوستنان برایم فرستاده بودند هر کسی خواسته بود که کتابخانه اش را تمیز کند آنهارا برای من پست کرده بود  منهم رویهم گذاشته بودم البته خوانده ام چرا که عادت دارم حاشیه نویسی کنم ویا زیر بعضی از خطوط را خط خطی کنم !!  این زندگی نامه  به کوشش  آقایی بنام ( آله دالفک ) است که از او نیز کتابهایی دارم اما ازترس محتسب همه را پنهان کرده ام  دنیارا چه دیدی ؟! ریز وپیز دنیای اسلامرا بیرون ریخته بود  خودش در امریکا یک بنگاه نشر کتاب داشت  وامروز نه  او هست ونه حسن شهباز که گاهی کتابی با ترجمه خودش برایم میفرستاد ! وتنها درخواست کرایه پست را میکرد ومجله ره اورد که همه درکابخانه  منزل دخترم  به امانت گذاشته شده است   ومقداری درون چمدانها و.... 
خود الاغی هستم که بارش کتاب است  ؟ چرا که هنوز فریب  میخورم پای صحبت چند کلاش مینینم به انها نمره میدهم آنهارا آزادیخواه ودوستدار وطن میشناسم وسخت هم باین عقیه پوچ خود  اعتقاد دارم  .نه ! مردم شناس نیستم  این یک هنر است که باید یا ارثی بمن میرسید ویا در دورهای مدارس یاد میگرفتم  ویا رشته ای بعنوان مردم شناسی را انتخاب میکردم نه دوره  نقشه برداری هوایی ونقشه کشی وفتو گرامتری که نه به درد خودم خورد ونه به درد دیگری تنها یک نقشه ایرانرا که هنوز بر دیوار راهروی خانه آویزان کرده ام خودم کشیدم آنهم دراداره جغرافیایی کشور که کار میکردم  واولین کار من بود نقشه ایران سرزمینم گویی درهمان روزها بمن الهام شده بود که باید اب دریای کاسبین  را روی نقشه جغرافی بنوشم و در خلیج فارس برای غواصی وشنا نیز روی نقشه راه بروم !.
 گویا این جناب  کوروش اریا منش  درپاریس فوت کردند ویا اورا به فوت رساندند هنوز نخوانده ام .  
این بود انشای امرو ما  تا بعد شمارا به خودتان  وچهاردیواری خانه هایتان میسپارم . ثریا / اسپانیا / 14 می 202 میلادی .



... واما امروز!

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
-------------------------------
اینجا ! من از دریچه فرا تر نمیروم 
دیوار روبرو 
سر حد نا گشوده دیدار است 
-------------------------
دیگر نباید جلو تر رفت و نباید پرسید چرا ؟ دیگر همه چشمان و گفته ها ناشناسند  درزیر یک دهان بند واین کمال زیبایی وابهت ونشان همیاری دولتیان است ! چقدر دلهایشان برای ما میسوزد ! وتا چه حد نگران ما هستند ؟!  حال دیگر باید با چشمانی نا بینا به جهان هستی نگریست  ودیگرباید  تصور وتصویرهارا فراموش کرد /
روز گذشته  خبر مردن درختی را شنیدم که هنوز جوان بود وراه میرفت وتنها فرزند خانواده بود خیلی جوان بود بیماری اورا نیز از پای درآورد مرگ او برایم دردناک بود نمیدانم شاید هم گریستم چرا که اشکها همیشه روانند بیهوده ویا بی اراده و کبوتران برایم درباغچه تخم گذاشتند آنهارا بشدت به سوی پارک  پرتا ب کردم  ( از این تخم گذاری  خاطره خوبی ندارم ) !دیگر میل ندارنم شاهد مرگ پرنده مرده ای از درون یک تخم باشم باندازه همه عمرم این روزها مرده دیدم تابوت دیدم  جنازه دیدم بیمار دیدم وبیمارستان دیدم . 
احساس گناه میکردم کبوتر برای تخم به بالکن برگشت اورا نیز پراندم  باو وزندگی آزادی او حسادت کردم  ...برو پایین روی زمین تخمهایت افتاده ......
سپس احساس درد کردم این اولین بار بود درزندگیم اینهم خشن شده بودم احساس کردم چقدر بیرحم شدم  واین ندای وجدان بود یا چیز دیگری ؟  اوه ...بس کن اینهمه جنایتکاران درکامروایی بسر میبرند  یکبار هم تو دست باین کار بزن تخم کبوتری را بسوی پارک پرتاب کن . آیا اینها ازاین با لکن جایی بهتر ندیده اند که همین جا عشقبازی میکنند وهمینجا ثمره آنرا برای من میگذارند ؟ بعد برای جوجه کشی  چه کسی باید روی آن تخمها بخوابد  آنهم زیر باران شدیدوباد ؟ 
بیاد آن نوجوان بودم شمعی برایش روشن کردم ودرهمان حال از خودم پرسیدم  که چه کسی برای من شمع روشن خواهد کرد ؟! 
در دومین سپیده  .....چند سالگی !>  موها به رنگ شیر  وپیکر دارد کمانی میشود  وکم کم شبها بیخوابی  مرا دچار سر گردانی کرده است  .
دراین فکر هستم  ! میسازم وبعد ویران میکنم در اندوهم ودرگمان قهرمانی میسازم بعد اورا میکشم ویا به د ست دژخیمان میدهم تنها درخیال ودر رویا  اگر نویسنده بودم حتما صد هزار کتاب درباره این عواطفم مینوشتم .
حال بفکر  چند جا باید باشم  یکی پرتاب شده دستش ورم کرده دکتری نیست بیمارستانها آلوده اند ووان کودک خردسالم همچنان مینالد .
آه ....دیدارهایمان چقدر کوتاه بودند آنرا نیز ازما گرفتند  ما که میل نداشتیم به کاخ بزرگ شیطانها دستبرد بزنیم راه خودمانرا میرفتیم حال  باید  در محبس گرقتار باشیم پس چرا شما ازادنه درخیابانها میروید ؟ بدون پوزه بند ؟  ما کاری به شب زنده داران سدوم وگومورا نداشتیم  ما تنها در طلوع خشم خداوندی  میسوختیم   خداونگان و اربابان ( بانک داری  ) !  آن روز که آن جغد شوم بر سر زمین ما فرود آمد  در آن ساعت مستان همچنان مست بودند وهشیاران درحال فرار  وآن جغد نشست نشست تا امرو زکه سر زمینرا به نابودی کشاند .
امروز عکسی از محمد ظاهر شاه پادشاه  افغانستان به همراه  همسرش بدون آن گونی ! شیک واراسته دربرابر کاخ سفید از اتومبیل پیاده میشدند وریاست جمهور وقت ازانها استقبال میکند !!! امروز افغانستان درددست طالبان حتی زنان وکودکان در بیمارتسانها نیز درامان نیستند وبه تیر غیب این دیوانگان گرفتار میشوند .
جه مرگتان است ؟  از دنیا ی ما  چه میخواهید ؟ حال این دشت پهناور وحشت را برای ما ایجاد کرده اید  کودکان ما چیزی از نیرنگ شما نمیدانند  آنها تنها میگریند که چرا دیگر قدر ت بازی درکوچه ها ودربین دوستانشان ندارند از آنها نیز پیر مردان وپیززنانی ساختید .  امروز در دشت پهناور زندگی ما تنها وحشت است وترس  ودیگران واز ما بهتران در فضای پنهان خود ازاین آتش به دورند .
وما ؟ هر روز  فرجام  هشیاران ومستان  را میبینیم  . ث
------
شهریاری گشت  ویران و شهر یارن را چه شد 
سرنگون  این تخت  غیرت تاجدارانرا چه شد

صحن میدان وفا  خالی است  از چوگان زنان 
گوی عشق  افتاد   درمیدان سواران را چه شد ؟

بر نیامد آرزویم  -  از دل این سفلگان 
عرضه گاه  حاجت  امیدوارنراچه شد ؟ ........" صحبت لاری " 
پایان 
ثریا ایرانمشن . اسپانیا / 14 ماه می 2020 برابر با 25 اردیبهشت 1399 خورشیدی !


چهارشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۹

قانون اساسی!

ثریا ایرانمش " لب پرجین " اسپانیا !
-----------------------------
واعظان کاین جلوه در محراب ومنبر میکنند 
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند

روی سخنم باشما جناب امیر عباس فخر آور !
تا امروز هر جه را که گفتید وهرچه را نوشتید ما  در غربت از قرط بیکاری ودلمردگی آنهارا یا خواندیم ویا گوش دادیم  آوایی بود که نه تنها بر دلها ننشست بلکه دلهارا نیز زهر آگین کرد وغبار آلوده .
امروز شما دست بسوی  تاریخ ایران برده اید  واین حق را ندارید که یک تاریخ را ویران سازید وازنو بنویسید مگر انقلاب فرانسه دست  در قوانین جاریه خود برد هنوز قانون زمان ناپلئون نه تنها بر جامعه فرانسه حاکم است بلکه کشورهای دیگر نیز از روی آن قانون اساسی خودرا نوشتند ومو بمو اجرا میکنند .
قانون اساسی یک کشوز  کشوی مملو از آجیل کهنه نیست که آنهارا دور بریزید ویک برگ کاغذ دیگر درون  کشو بیاندازید به میل خود وبا چند  لشکر مجازی خود !
اسناد تاریخی وتاریخ یک مملکت مانند  ستارگان بر آسمان چسپیده است واقمار   آن شما نمیتوانید یک یک را از اسمان فرود اورده کاغذ رنگی بجای آن بچسپانید > مطلق پر ستی درایران  سالهاست که حضور داشته وهمیشه یک نفر باید در مقام  بالایی حضور میداشت  حال اگر امروز این بیگانگان نام جمهوری را الوده ساخته ویک طویله راه انداز ی کرده ودرونش را لبریز از گوسفند وگوساله کرده اند دلیل بر آن نیست که بتوان سنتها وقوانین یک سر زمین دیرین وبا سابقه را ناگهان بهم ریخت وچیزی دیگر نوشت وبه دست انها داد.
در دبیرستانهای آن زمان ما - قانو ن اساسی یک درس بود  وما آنرا میخواندیم ومیدانستیم که باید  به قانون احترام گذاشت بعدها تاریخ البته قانون اساسی ما متمات زایدی رابه آن سنجاق کردند که البته ما به آنها چندان توجهی نداشتیم ونداریم  و... وسپس  ویرانگران  آنرا از بین بردند  تاریخ منحوسی را بر آن سر زمین تحمیل کردند انها میل دارند تاریخ را از دوران صفویه بنویسند وایران  قبل از آنرا  قبول ندارند وشما نیز با انها دارید همکاری میکنید - البته قانون اساسی ما همیشه درگرو ملاهاواخوند ها بوده مانند همه جای  دنیا ادیان باید حکومت الهی خودرا به نوعی بر جامعه تحمیل ویا آنرا تزریق کنند اما درنهایت یک قانون بوده واز بدو مشروطیت ما به آن احترام گذاشته ایم زایئات را برداشته ایم پوسته را نگاه داشته ومغز را دیده ایم حال ناگهان قانونی از راه برسد آئهم درکنج یک خلوت یا درمیان چند نوکر انگلو ساکسونها که هدفشان غیراز ویرانی وتاریخ ایران . پارس  بزرگ نیست  . 
شما چرا ان گردن بندرا بر گردن آویخته اید آن نماد پارسیان است دستبند را نیز به دست میکنید برای ره گم کردن  اما گفته هایتانبا رفتارتان نمیخواند  حال تازه متوجه شدم که چرا دیگران  شمارا " متوهم" میخوانند !.
شما کاره ای نیسیتد که قانون اساسی بنویسید وآنرا بخواهید به ملت ایران تحمیل کنید بهتر نیست به همان مسجد برگردید وقران تدریس کنید وتفسیر بنویسید .
روزگار ی آنچنان دل به گفته های  شما سپرده بودم که از شما یک قهرمان ساختم وامیدی برای دلهای دردمند سر زمینم اما با تحقیقاتی که کردم وکشتن جوانانرا به راهنمایی شما دانستم شما تنها عمامه ندارید  وزلفهایتان پریشان است  وبس .

سنت یعنی میراثی گرانبها  که از نسلهای پیشین  باقی مانده است  وجه تمایز  جامعه انسانی  واجتماع 
حیوانی درهمین نگاه داشتن میراثها است  بخوبی میدانم که درقانون اساسی ما مشگلات زیادی هست ومتممی که آن ملای احمق وبیسواد مجلسی برآن  اضافه کرده میتوان آنرا ترمیم کرد نه بکلی آنرا دورانداخت ودست پخت شمارا نوش جان کرد /

شاید بدانید که برای انسان دونوع وراثت وجود دارد یکی وراثت بیولوژیکی یا نطفه ای  ودیگری وراثت تجربی  که بوسیله اجدادمان ودر کنار همان سنت ها شکل میگیرد این حقیقت غیر قابل انکار است که  بشر  بر خلاف سایر موجودات  در پیرامون خود  یک ارثیه یا میراثی نیز برجای میگذارد  یک سر مایه اجتماعی مرکب از عادتها  وسنتها وتجربه ها / متاسفانه دراین چند سال اخیر تجربیات تلخی جای آن سنتهای خوب وباشکوه ما را گرفته است وودیگران نیز ازاین اب گل الوده مشغول ماهی گیری هستند هرکس ماهی چاق تری را گرفت برنده است  یک مسابقه بین آن شیادان که با اوردن خاندان پهلوی ومصاحبه کردن با انها بر روی آن مردان بزرگ وروحشان که مانند شیشه اشت خش بیاندازند چیزی عایدشان نشد حال شما مشغول چراندن جوانان در چراگاه خویشید > متاسفم  این بار بازنده شدید ودرامتحان آخرین رفوزه. عمرتان پر بار ! ث
زتند باد خوادث نمیتوان دیدن 
دراین چمن گلی بوده  است یا یاسمنی 

ا زاین سموم  که بر طرف بستان گذشت 
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی 

مزاج دهر تبه شد  دراین بلا  حافظ
کجاست  فکر حکیمی  ورای برهمنی !/
پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا   05/13/2020 میلادی برابر با 24 اردزیبهشت 1399 خورشیدی!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۹

این منم !

سیاه مشق های روازهای قرنطینه !
------------------------------

روی صفحه فیسبوک نوشتم :
آدم وقتی فقیر میشه 
خوبیهاشم حقیر میشه 
همه باهاش لج میکنن 
راهشون کج میکنن
همه طلبکارت میشن 
باعث آزارت میشن 
----- همچنان این شعر ادامه دارد  نمیدانم چه کسی آنرا سروده است اما روزی دوستی که روانش شاد باد وعمری را به زحمت ومرارت گذراند وخودرا برای فروش ببازار برده فروشان نرساند با نان وپنیز وانگور ساخت تا بتواند بنویسد ونوشت ...نوشت ... این اشعاررا برایم فرستاد تا آخرین دقیقه نوشت  نامه هایش را دارم نوشته هایش را دارم او نخواست که مانند همنوعانش فحاشی کند ویا بازار گرمی  نامی را بیادگار برداشت وبیادگار گذاشت .
او هنگامیکه از دنیا رفت حتی برای دفن  قدرت خرید ویا اجاره زمینی را نداشت  به ناچار اورا کنار نوه اش بخاک سپردند یعنی خاکستر اورا در کنار نوه اش گذاشتند او رفت اما نامش در خیلی از سینه ها باقی ماند وتا آخر عمر دست از عقیده خود برنداشت حال خوب یا بد  ایستاد .

دوست دیگری داشتم که مدتها در گرو آن گروه مخوف بود بخاطر همسر وفرزندانش  سر انجام فرار کرد با دردهایش وزخمایش واو نیز نوشت  باهم دریک مجله مینوشتیم واز آنجا باهم دوست شدیم  او نیز رفت /
آن اولین  نویسنده وبزرگوار  بمن ایستادگی را آموخت بمن یادداد که میتوان بدون همه کس وهمه چیز زنده ماند .امروز همه دوستان !!!!!ر فته اند ! امدند خوردند / دیدند  / خوابیدند ورفتند ! وآنهاییکه خیلی دوست بودند وخواهر وبرادر وشوهر خواهر بودند از فرصت طلایی استفاده کردند وهمه آنچه را که داتشم آنها نیز بالا کشیدند وسر انجام هم جناب مشاورت اعظم را به ر خم کشیدند که اگر حرف بزنی اورا صدا میکنیم !با پول من جهیزه دخترانشانرا تهیه کردند وبا پول من واجاره  دادن خانه های من خودشانرا بستند وصاحب چند خانه شدند حال دراین فکرم اگر زلزله آنهارا ویران کند برای من که فرقی ندارد !
درین سرایی که نشسته ام واین غریبه ها که من آنهارا غریبه صدا میکنم از هزاان دوست وفامیل بمن نزدیکترند ومهربانتر  از دکتر  تا پرستاران از همسایه  تا دربان خانه همه  یک نفس بمن میگویند که " ما اینجا هستیم هر آن کاری داشتی  مارا خبر کن  ومن سپاسگذارشان هستم .

بعضی ها برای دوستی ساخته نشده اند رهگذرانی  هستند که به زندگی تو سر میکشند ایا میتوانند چیزی را بربایند وربودند ! بعضی ها برای سلام  گفتن وخداحافظی خوبند اثری در تو باقی نمیگذارند  بعضی هارا تو دوست خواهی داشت اما نباید انرا نشان دهی تنها در زوایای قلب خودت این دوستی را پنهان کن  چرا که اصولا ما آدمها  یا انسانها ضرفیت چندانی نداریم اگر ناگهان به ثروتی برسیم دیگر خدای را نیز بنده نیستیم واگر نیمه شهرتی به دست بیاوریم  دیگر همه دنیا باید جلوی ما کمر خم کنند بلند پروازی وخواسته ها ی ما بی حساب است  بی حساب  به همین جهت اینهمه جنایت دردنیا رخ میدهد تنها برای آنکه بمانی ویا نامت باقی بماند اما...... کسانی هستند که زمانه نامشان رابه نیکی یاد  میکند وپس از قرنها خاکهارا میروبد ونام اورا مانند یک ستاره درخشان بر آسمان مینویسد مانند خواننده عزیزمان که طول عمرش را ارززو دارم خواننده ای که اول جوینده بود بعد خواننده _( شجریان) همان درخت پر ثمر وجاودانی او همیشه باقی میماند اما کلاغهایی که روی درختان قاری میزنند ومیروند با یک شهرت کاذ ب ۀزومیریزند ودر زیر دست وپاها له وخاک میشوند . 

امروز صفحات دفترم را ورق زدم  این کار من است گه همیشه دفتری را درون کیفم جای میدهم وبه هرکجا که میروم یادداشتی بر میدارم چه درسفرها وچه در حضرها  ودیدم من کجا بودم این جماعت گرسنه وبیچاره درکجا وچگونه ناگهان با چندر قاز وچند دست لباس خودرا بکلی گم کردند وکسی نپرسید ناگهان چگونه اینهمه دارا شدید خوب مهم نیست درآن سر زمین بی قانون هر که زرنگتر باشد بیشستر میبرد پایش را روی دیگری میگذارد وبالا وبالاتر میرود مهم نیست اگر سرنگون شد این سرنگونی سرنوشت همه ماست زمانیکه بالامیرویم باید بیاد بیاوریم که چرخ دوباره بر میگردد وترا به همانجایی که بودی میبرد درهمان راستا هرگاه به آن چرخ فلک ( لندن آیز) نگاه میکنم همه قانون هستی را جلوی چشمانم میبینم آهسته آهسته بالامیرویم وآهسته آهسته درخواب خرگوشی ناگهان روی زمین میغلطیم  اما زمانیکه بالا هستیم  باید بفکر پایین آمدن هم باشیم وقدرت زانو ودست وپاهارا خوب بسنجیم تا زیر دست وپا له نشویم .

نازنین دوستی دارم که ازجمله بزرگان روزگارش بود وامروز در سکوت همچنان با تقدیرش کنار آمده بی هیچ عقده حقارتی  وهمچنان مهربانانه هر روز حال مرا میپرسد وبرایم پیام میفرستد این گونه آدمهادراین زمانه کم پیدا میشوند  چرا که اصالتی دروجودشان نیست اصالت آنها ساختگی است  اگر سرشان را بالا میگیرند وترا نمیبیند برای آن است که ازتو شرم دارند ترحیج میدهند خودرا به ندیدن بزنند  اصالت با انسان به د نیا میاید چیزی نیست که آنرا بتوانی با زرو زیور وسایر آشغالهای بازار کسب کنی ودر کنارت بگذاری  وسپس تربیت خانوادگی مهم است من این را از خودم نمیگویم دیده ام  بعضی ها سر انجام مانند همان پیرمرد داماد شاه ناگهان خودرا گم میکنند وآن بی اصالتی وخواری از جانشان بیرون میزند وخودرا به هر آب وآتشی میزنند تا مطرح شوند وکسی آنهارا فراموش نکند حتی به قیمت بی آبروکردن  ویا خیانت به دیگران .  
کسی را دوست میدارم او هم میداند که دوستش دارم پنهانیم واشکار  در لفافه بهم متلک میگوییم بهم نمره میدهیم  اما دست آخر تنها به یک نقطه میرسیم که هردو دوست میداریم .
--
پرنویسی کردم پر خسته ام چهار ماه درخانه ماندن  بدون هیچ آمد وشدی و.... نه ! هنوز به مرز دیوانگی نرسیده ام خوشبختانه . ثریا / اسپانیا 
 پایان سه شنبه 12  می 2020 میلادی .


قانون کورونا

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا .
-------------------------------
همه بر باد شد از دست تو ای سیل عظیم
کشت ما - خرمن ما  - کلبه ما - خانه ما
---------
یکی از قوانین  بی چون وچرای امروز داشتن نیروی کار آمد وجوان است  وآنکه نیروی کارندارد وارقام بانکیش نیز به زیر صفر است باید برود  به هما ن تریبی که درگذشته  برده گیری را ساختند  آغاز جهان خواری  میلیونها انسان  وصد ها هزار  هکتار زمین  بکام دولت فخیمه انگلستان  و میلیون انسان  استثمارشده  درخدمت آنها وامروز فرانسه  والمان سه قدرت بزرگ دنیا  که نقشه هارا میکشند وبه دست جوانترشان  امریکا میدهند  تا بمورد اجرا بگذارد .

اولین  قربانیان این قانون خانه سالمندان است که باید تخلیه شود هم بر گرده دولت فشار میاورد وهم کمبود انسان وجا ایجاد میکند .
درچنین دوره ای دیگر احتیاجی به لشگر کسی ویا جنگ نیست  درهمه جا " بزرگان "  چون گرد باداز راه میرسند  درهمه جا دیکتاتورها  جامعه را تاراج میکنند  حقوق مردم را میخورند  وخودرا بزرگ میپندارند ومیستایند  ودرجاهایی هم که باید کار کنند ناگهان فشفشفه ای درهوا  به جاهایی میخورد که امروز نامش ( خطای انسانی) است .و به ثبت رسیده است .

نام بنگلادش کم کم از اذهان پاک میشود طالبان همه جا حضورشان محترم است به ظاهر آنهارا نابود ساخته اند اما هنوز در پناه صخره ها پنهانند . .وطالبان دیگری از نوع وحشتی تر با هیکلهای غول اسا وبدون مغز تنها رباطند دستوراترا مو بمو اجرا میکنند .

مشرق زمین  به هیچ نوع حکومتی  تن در نمیدهد غیر از همان حکومت آنارشیزم  در زمانهای گذشته یک شاه نماینده خدا داشتند امروز نماینده خدا نوع دیگریست  نقش او پررنگتر شده  بصور ت یک قهرمان و افسانه ای درآمده است  وحکومت خدایی که مقبول بزرگان است  به پاس خوردن  حقوق  انسانی  فراموش شده است  نویسندگان  - دانشمندان   ودانشجویان  همه محکوم به نابودیند  بردگی به نوع دیگری چشم باز کرده است .

حال غیراز  اکثریت بی خبر ویا نادان که تن به هر دستوری میدهند وبرادر بزرگ هر صبح برنامه روزانه آنهارا جلوی رویشان میگذارد  در خانه بمانید  دهانتانرا ببندید وچشمانتان را نیز  چرا  که افتاب دیگری طلوع میکند . 
مشرق زمین همچنان دل  به گروه معلمان قرون واعصار سپرده  کم کم شکل وشمایل انها عوض خواهدشد  وتنها یک نماینده خدا بر آنجا حاکم میشود ودستورات الهی را که قبلا نوشته ودرصندوقها چدنی پنهانند برایشان خواهد آورد .
زلزله پایتخت سر زمین مارا ویران خواهد ساخت وپایتختی شکیل وبزرگ  که نامی هم از آن درحال حاضر برده نمیشود  شکل میگیرد وپیامبر یا نماینده امام عصر به انجا ظهور  خواهند فرمود
در میان دو تن ظالم ومظلوم هر یک  یکی  ودر واقع به زیان یکدیگرکا رمیکنند .
عده ای ه دیدبازتری دارند در سکوت وخاموشی لب فرو بسته  کاری به سود وزیان  این موجودات بی مغز ندارند وآنها درفکر این هستند که  ناموس جهان روبه نابودی است باید درحفظ ان بکوشند .

وهم اینها هستند که  مزایایی  اجتماعی  خودرا  اگر چه علنا دزدیده  به تقدیر ازلی نسبت میدهند  ! 
خداوند اینرا میخواهد تو ففیر بمانی ومن ثروتمند این تقدیر از پیش نوشته شده اسست  عرضه داری بکش وبه دزد وببر نامت به نیکی دردفتر ثبت خواهد شد .همچناکه چددان ما  این راهرا طی کردند  وما هم امروز راه پدررا میرویم تا به مقصد برسیم .

هم اکنون اختلافاتی  که از جهت  جاه ومال  بین آدمها  وجود دارد  تابع همان قانون  انسانی است نه الهی  ونه حکم طبیعت  / طبیعت حافظ ماست نه دشمن ما  طبیعت ستمگر نیست  تنها خدمتگذار سود زیان ادمها میباشد  باران ببار / اابرها سیاه شوید / برفها ببارید / آسمان تیره شو   وخورشید تو نیز باید خاموش شوی ! وما ......همه انسانیم وهمسان .

حال باید ان فاتحین  که جهانی نو برایمان میسازند  از اقلیتهای بسیار رنجیده دانست  اقلیتی که به ظاهر بشر دوستانه  وهنوز در معرض اسیب وخطرند .
 یک دانشمند یونانی را درقرون گذشته کشتند پیش از میلاد  چرا که گفته بود  ماه وخورشید  ( خدا) نیستند  وپس از میلاد نیز عده ای تحت عنوان روحانیون  بزرگ  معبد داران بجان  فیلسوفان افتتادند .
امروز کم وببیش بر همه عیان است وهمه میدانند که خدایی که در آسمان اورا نشانده وتاجی بر سرش گذاشته دردستش یک میله داغ آهنی ودردست دیگر یک پر ابریشمی داده اند نیست . خدا همان وجدان آ آدمی است وتربیت وشعور او-  اما هنوز بایددر معابد باز باشد وهنوز باید به همان نادیده سوگند خورد  عاشقی جرم بزرگی است باید تنها به یک فرد عشق ورزید وکسی که از پیش  نشان شده است .

در گذشته هم این روحانیون مسیحی حال وهوای همین روحانیون امروزی مارا داشتند صاحب زمینها / خانه ها وصاحب روح وزندگی  افراد بودند .
هر کسی دم میزد اورا میسوزاندندوخاکسترش ر ا به دریا میریختند .

روز گذشته در تلویزیون مذهبی ایران خانمی میگفت مردی را میشناسم که هفتصد واحد مسکونی ودوهزارو پانصد خانه دارد !!!ین مرد اقا زاده بود پسر یک مرد خدا! که با نام خدا همه را به اتش کشیدند . مردم را کشتند به زندانها افکندند ومالشانرا مصادره کردند ونامش را حکومت عدل خدایی گذاشتند !
حال قانون جدیدی بر عالم حاکم است  قانون" کورنا  "اگر داری ومیتوانی زنده ه بمان درغیر اینصورت جایت درگورستانهاست که دیگر زمین جایی برای بخاک سپردن  انها ندارد /
در دایره وجود  دیر آمده ایم 
وز پایه مردمی به زیر امده ایم ....." خیام" 
پایان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 2020 / 05. 12 میلادی برابر با 22 اردیبهشت 1309 خورشیدی 



دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۹

گریز

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
------------------------------------

بیهوده بود گریز من از ایینه 
چرا که نگاه سرد اورا 
 از خیزش چشمانم که اندکی  اشک
بر انها نشسته بود ....
دانستم 
گریز من بیفایده است 

در را به روی خود بستم  واز دو حهان رستم  ودانستم  که دراین غربت سرای  وتنهایی من ! 
کسی به دیدارم نخواهد آمد  وهم صحبتی نخواهم داشت غیر از جنون  ودانستم  که از من کسی غیر از بدی یادی نخواهد کرد  چرا که با همه مهربان بودم ونیکی کرده بودم .

دانستم که از این بام   ودر میان این پرندگان  که اطراف مرا گرفته اند  هیچ اینده ای  نمایان نیست  در انتهای  ایوان فراخ وبلندم غیر از گلدانهای گل  که دورنمای آن تا ساحل میرود غیراز رفت وامد شب  چیزی پیدا نیست  وتنها مرغ شب است که برایم میخواند ومرغک دیگری هر صبح جلوی ایوان اطاقم مرا بیدار میسازد گویی دارد با فریاد میگوید برخیز که خواب گرانی درپشت سر است  ودر انبوه اندیشه هایم غیر از خودم  کسی راهی ندارد .
دانستم که دراین غربت ابدی وبی پایان غیر از گلهای نا امیدی گلی دیگر نخواهد رویید  وهمه ارزوها بر خاک افتاده اند  وشبها دیگر نوری مرا بسوی فردا ی روشن نخواهد خواند .

فهمیدم که  این خواب نیست - کابوس نیست - یک واقعیت هراس انگیر است  ودیگر نباید درانتظار هیچ طلوعی از مشرق باشم  آنجا درخاموشی ابدی فرو رفت  با چند شمع نیمه سوز یا کور سوز نمیتوان شهررا ایینه بندی وروشن ساخت  .
سر زمین کودکی  از من فرسنگها دور شد ورفت تا بی نهایت تا مرز فراموشی  وآن شهر بی دروازه نوجوانی من  در زیر خروارها خاک سیاه نهان شد  تنها بادهای مسموم گاهی میوزند وغباری را درچشمانم مینشانند  ومن باید درانتظار قطاری باشم که مرا بسوی ابددیت هدایت میکند .

حال باید شبهارا بشمارم روزها گم شده اندومن در بن این شهر بی هویت  تنها یک میهمانم میهمانی ناخوانده وآن اندوهی را که پنهان داشتم در فراسوی سرزمینی دیگر رها کردم  دریک سرز میین بیگانه  او نیز چو من درغربت  برای دل خود ترانه میخواند ترانه های لبریز از امید واین صدا تنها بخود اوبرمیگردد .

اینک از ایستگاه خالی غربت  اورا میخوانم  تا لحظه های  خدا حافظی . 
آنکه پا مال جفا کرد  چو خاک راهم 
خاک میبوسم وعذ رقدمش میخواهم 

ذره خاکم ودر کوی تو ام جای خوش است 
ترسم ایدوست  که بادی ببرد ناگاهم.......حافظ شیرازی .
پایان 
ثریا ایرانمنش /2020/ 05/ 11 میلادی برابر با 21 اردیبهشت ماه 1399 خورشیدی.