سیاه مشق های روازهای قرنطینه !
------------------------------
روی صفحه فیسبوک نوشتم :
آدم وقتی فقیر میشه
خوبیهاشم حقیر میشه
همه باهاش لج میکنن
راهشون کج میکنن
همه طلبکارت میشن
باعث آزارت میشن
----- همچنان این شعر ادامه دارد نمیدانم چه کسی آنرا سروده است اما روزی دوستی که روانش شاد باد وعمری را به زحمت ومرارت گذراند وخودرا برای فروش ببازار برده فروشان نرساند با نان وپنیز وانگور ساخت تا بتواند بنویسد ونوشت ...نوشت ... این اشعاررا برایم فرستاد تا آخرین دقیقه نوشت نامه هایش را دارم نوشته هایش را دارم او نخواست که مانند همنوعانش فحاشی کند ویا بازار گرمی نامی را بیادگار برداشت وبیادگار گذاشت .
او هنگامیکه از دنیا رفت حتی برای دفن قدرت خرید ویا اجاره زمینی را نداشت به ناچار اورا کنار نوه اش بخاک سپردند یعنی خاکستر اورا در کنار نوه اش گذاشتند او رفت اما نامش در خیلی از سینه ها باقی ماند وتا آخر عمر دست از عقیده خود برنداشت حال خوب یا بد ایستاد .
دوست دیگری داشتم که مدتها در گرو آن گروه مخوف بود بخاطر همسر وفرزندانش سر انجام فرار کرد با دردهایش وزخمایش واو نیز نوشت باهم دریک مجله مینوشتیم واز آنجا باهم دوست شدیم او نیز رفت /
آن اولین نویسنده وبزرگوار بمن ایستادگی را آموخت بمن یادداد که میتوان بدون همه کس وهمه چیز زنده ماند .امروز همه دوستان !!!!!ر فته اند ! امدند خوردند / دیدند / خوابیدند ورفتند ! وآنهاییکه خیلی دوست بودند وخواهر وبرادر وشوهر خواهر بودند از فرصت طلایی استفاده کردند وهمه آنچه را که داتشم آنها نیز بالا کشیدند وسر انجام هم جناب مشاورت اعظم را به ر خم کشیدند که اگر حرف بزنی اورا صدا میکنیم !با پول من جهیزه دخترانشانرا تهیه کردند وبا پول من واجاره دادن خانه های من خودشانرا بستند وصاحب چند خانه شدند حال دراین فکرم اگر زلزله آنهارا ویران کند برای من که فرقی ندارد !
درین سرایی که نشسته ام واین غریبه ها که من آنهارا غریبه صدا میکنم از هزاان دوست وفامیل بمن نزدیکترند ومهربانتر از دکتر تا پرستاران از همسایه تا دربان خانه همه یک نفس بمن میگویند که " ما اینجا هستیم هر آن کاری داشتی مارا خبر کن ومن سپاسگذارشان هستم .
بعضی ها برای دوستی ساخته نشده اند رهگذرانی هستند که به زندگی تو سر میکشند ایا میتوانند چیزی را بربایند وربودند ! بعضی ها برای سلام گفتن وخداحافظی خوبند اثری در تو باقی نمیگذارند بعضی هارا تو دوست خواهی داشت اما نباید انرا نشان دهی تنها در زوایای قلب خودت این دوستی را پنهان کن چرا که اصولا ما آدمها یا انسانها ضرفیت چندانی نداریم اگر ناگهان به ثروتی برسیم دیگر خدای را نیز بنده نیستیم واگر نیمه شهرتی به دست بیاوریم دیگر همه دنیا باید جلوی ما کمر خم کنند بلند پروازی وخواسته ها ی ما بی حساب است بی حساب به همین جهت اینهمه جنایت دردنیا رخ میدهد تنها برای آنکه بمانی ویا نامت باقی بماند اما...... کسانی هستند که زمانه نامشان رابه نیکی یاد میکند وپس از قرنها خاکهارا میروبد ونام اورا مانند یک ستاره درخشان بر آسمان مینویسد مانند خواننده عزیزمان که طول عمرش را ارززو دارم خواننده ای که اول جوینده بود بعد خواننده _( شجریان) همان درخت پر ثمر وجاودانی او همیشه باقی میماند اما کلاغهایی که روی درختان قاری میزنند ومیروند با یک شهرت کاذ ب ۀزومیریزند ودر زیر دست وپاها له وخاک میشوند .
امروز صفحات دفترم را ورق زدم این کار من است گه همیشه دفتری را درون کیفم جای میدهم وبه هرکجا که میروم یادداشتی بر میدارم چه درسفرها وچه در حضرها ودیدم من کجا بودم این جماعت گرسنه وبیچاره درکجا وچگونه ناگهان با چندر قاز وچند دست لباس خودرا بکلی گم کردند وکسی نپرسید ناگهان چگونه اینهمه دارا شدید خوب مهم نیست درآن سر زمین بی قانون هر که زرنگتر باشد بیشستر میبرد پایش را روی دیگری میگذارد وبالا وبالاتر میرود مهم نیست اگر سرنگون شد این سرنگونی سرنوشت همه ماست زمانیکه بالامیرویم باید بیاد بیاوریم که چرخ دوباره بر میگردد وترا به همانجایی که بودی میبرد درهمان راستا هرگاه به آن چرخ فلک ( لندن آیز) نگاه میکنم همه قانون هستی را جلوی چشمانم میبینم آهسته آهسته بالامیرویم وآهسته آهسته درخواب خرگوشی ناگهان روی زمین میغلطیم اما زمانیکه بالا هستیم باید بفکر پایین آمدن هم باشیم وقدرت زانو ودست وپاهارا خوب بسنجیم تا زیر دست وپا له نشویم .
نازنین دوستی دارم که ازجمله بزرگان روزگارش بود وامروز در سکوت همچنان با تقدیرش کنار آمده بی هیچ عقده حقارتی وهمچنان مهربانانه هر روز حال مرا میپرسد وبرایم پیام میفرستد این گونه آدمهادراین زمانه کم پیدا میشوند چرا که اصالتی دروجودشان نیست اصالت آنها ساختگی است اگر سرشان را بالا میگیرند وترا نمیبیند برای آن است که ازتو شرم دارند ترحیج میدهند خودرا به ندیدن بزنند اصالت با انسان به د نیا میاید چیزی نیست که آنرا بتوانی با زرو زیور وسایر آشغالهای بازار کسب کنی ودر کنارت بگذاری وسپس تربیت خانوادگی مهم است من این را از خودم نمیگویم دیده ام بعضی ها سر انجام مانند همان پیرمرد داماد شاه ناگهان خودرا گم میکنند وآن بی اصالتی وخواری از جانشان بیرون میزند وخودرا به هر آب وآتشی میزنند تا مطرح شوند وکسی آنهارا فراموش نکند حتی به قیمت بی آبروکردن ویا خیانت به دیگران .
کسی را دوست میدارم او هم میداند که دوستش دارم پنهانیم واشکار در لفافه بهم متلک میگوییم بهم نمره میدهیم اما دست آخر تنها به یک نقطه میرسیم که هردو دوست میداریم .
--
پرنویسی کردم پر خسته ام چهار ماه درخانه ماندن بدون هیچ آمد وشدی و.... نه ! هنوز به مرز دیوانگی نرسیده ام خوشبختانه . ثریا / اسپانیا
پایان سه شنبه 12 می 2020 میلادی .