چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۹

یا ردیرین

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
------------------------------------
در صبح آفتابی  آفاق 
 غواص لحظه های  زمان بودم 

با همت نازنین دوستی که این روزهای خانه نشینی گفتگو با او  نعمت بزرگی است به مصاحبه جناب  امیر اصلان افشار گوش می دادم . جقدر گریستم برای همه آن مردان بزرگ وآن یار ابدی که هنوز نامش سر لوحه هستی من است وهمه عکسهایش را پنهان دارم ار بیم رقیب .
دیدم چگونه از دل من میگوید ومیگرید .
ودیدم که تنها ملتی هستیم درجهان  فقط به منافع شخصی خود میاندیشیم برای ما نه ملیت نه هویت نه مذهب نه ایمان نه عقیقده  ارزشی ندارد _ منافع ( کجاست ) ؟ .
خوشبختانه من چندان با دیگران همراه نیستم درگذشته یک شوری داشتم تا به محافل ادبی وفرهنگی بروم اما دیدیم درپس پرده راز دیگری است  همه خوب سخن میرانند  شیوا اشعارا میخوانند وبسیار خوب نقش بازی میکنند اما در واقع   هنرپیشگانی  هستند که تنها دریک صحنه میتوان آنهارا دید .
این ر.وزها تنها به یک برنامه نگاه میکنم آنهم ( یکی بود یکی نبود ) بیطرف / غمگین / تنها  ومانند من همصدا .هم فکر است وآنهاییکه قدرت ماندن نداشتند بسرعت جهانرا ترک کردند .
کتاب جناب افشاررا سالها پیش  آقای محترمی !!! که سفیر پیشین هم بودند قبل از رفتن به بنیاد توحید وسوگند وفاداری به جمهوری بی هویت ایران بمن دادند  شمه از آنرا خواندم وانرا بکناری گذاشتم دردرها زیاد بودند تحمل درد دیگر ندارم .

امروز مانند یک برگ ریخته در کنار جاده زندگی درحاشیه خودمرا میکشم وراه میروم  ویرانه ها هنوز به نور  دروغین روشند  درهارا بسته ام به روی همه  بعد از چنان غروب غمگینی دیگر جهان برای من ارزشی ندارد اگر زنده ام برای انکه درختی هستم  ومیوه هایم را مینگرم تا زیر دست و
پاها ی جانوران لگد مال نشوند .
فیس بوکم ا باز کردم دیدم یکسره تقدیم آن سوی جهان شده است دیگر آنرا باز نخواهم کرد ودیگر چیزی درآن نخواهم نوشت  با آن خط خرچنگی وزشت وکثیف وان آدمهای غول پیکر ویا عواملشان در گوشه وکنار جهان با صورتها رنگ شده برایم ابدا جالب نیستند .
مراد من رفته امید من رفته دیگر نه به مردم میاندیشم ونه به ان سر زمین توقع هیچ مهربانی وکمکی  را هم از آنها ودیگران نخواهم داشت .

بعد از چنان خاموشی طلوع حرام باد  واگر صبحی درپیش است به شب تیره مبدل شود چه دلها که بیصدا سوختند وچه چشمانی بیگناه گریستند .
امروزخودم هستم وایینه هایی که دراطرافم هر لحظه مرا بشکلی نشان میدهند   آیینه هایی  که  بعضی از آنها جیوه های  ریخته شان  چشمان کورهموطنانم را نشان میدهد همان شب کوران  تفکر برای آنها بیفایده است  حال همه مانند برگهای ریخته درجلوی پاهایم به انها مینگرم بی هیچ احساسی.

آـن شام سیه که خورشید مرا  در میان ابرهای سیاه پنهان کرد  ازیاد برده ام  ودیگر نه به طلوعی میاندیشم ونه به غروبی  ساعاترا درمیابم .
هر طلوعی غروبی به دنبال دارد آن بامداد روشن صبح ما به پایان رسید و تنها میتوان در تصاویر آنهارا دید .
جناب امیر اصلان افشار در خاتمه اشاره ای داشتند به آنهاییکه  عکس آن رطیل را در ماه دیده بودند فرمودند در آسمان دوستاره بزرگ نیز همیشه.میدرخشند  یکی { رضا شاه بزرگ است ودیگری محمد رضا شاه }........
نفرت برشما  نفرت بر آن شاعران خود فروخته که امروز مینوسند از شما بیزارم ماهم از تو بیزاریم ونفرت داریم .ننگ بر شما چگونه سر زمینی را با دست خود به غارت دادید مانند همان نهنگهایی که خودکشی دسته جمعی کردند حال امروز در پای منبر شهرام و شبتاب و شهیر وسینه میزنید ابراهیم خود فروش  هنوز روی صحنه برایتان میخواند داریوش موادی خود فروش برایتان هنوز بت است وشاه ماهی هنوز لاشه لبریز از چربی خودرا میکشد وشما هورا میکشید ؟!!!وشاهزارده امیر تتلو را  محترم میشمارد ! وای برشما بیچارگان ..
پایان 
 ثریا ایرانمنش . 29 آپریل 2020 میلادی برابر با دهم ارردیبهشت 1399 خورشیدی !!



سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۹

فریب شب

ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
--------------------------------
فریب اسمان - تا رقیبانرا از میان بردارد
روزها وشبهای مرا -
به خرمی وشادی زیستن - حرام میسازد 
................
حال دیگر  کسی را نخواهیم شناخت  واز هم دورخواهیم بود تا انتهای شهر . 
برای رفتن به پای دار دسته جمعی میروند  دارها هنوز  آویزانند وهر روز بر ریسمانهای  آن اضافه میشود .
میدان تیز و میدان اعدام هردو به رنگ خون  درامده اند از شرم امروز  وفرشته عدالت با ترازویش وچشمان بسته اش بر روی خاک افتاده  وهمه اورا لگد مال میکنند.

ودیددگان مارا ودهان مارا با  پارجه های خاطره هایمان خواهند بست / خیلی زود .
ما با چه اصراری میل داریم دریچه هارا باز کنیم واز پنجره های خاک گرفته  ومه الود به این تاریکیها بنگریم ؟!.
ما درمیان گشادن دریچه ها وپنجره ها حیران خواهیم ایسنتاد به تماشای خورشیدی که دیگر درپشت شیر نیست ویک یک ستارگان را از وسط دو نیم میسازد  ما تنها گوش به ( فرمان آتش به اختیار ویا فرمان آتش * فرا میدهیم .

روزهایمان درتاریکی میگذرد وشبهایمان درظلمت  وچه اصراری داریم که ازمیان اینهمه آتنش بیرون جهیم  تا که قهرمان باشیم . قهرمانانرا امروز نیز بر خاک افکندند وبجایش دلاوران مقوایی حاکم شدند .
همیشه باید منتظر بود  درانتظار یک کیفر  که نامش بی گناهی است /

نه ! دیگر نباید به کوهسارها اندیشید ویا به ان کوهستانهای بلند  وبرفهای قله ابدی میخ آسمان در زمین . باید بفکر سوراخی بود  برای پنهان شدن از دید شبگردهای دولتی وامنیتی .

چه اصراری هست که میل داشته باشیم از جویبارها بوی  زلال آب را به مشام جان بکشیم  ویا زمزمه انرا مانند یک موسیقی درون گوشمان جاری سازیم ؟  تنها به چکه چکه شیرهای فلزی مینگریم وقطره قطره که مبادا فردا درتشنگی ها جان بدهیم /
چه اصراری هست تا معصومیت خودرا  عرضه نماییم کسی آنرا نخواهد دید چشمان همه بسته است کورهایی که یا مادر زادند ویا با موم درگوشها وشیشه بر چشمهایشان راه میروند وعجب  آنکه راهرا خوب میشناسند وگم نخواهند شد.ما گم شدیم.

ما گم شدگانیم با فریبهای روز وشب درروی صحنه های قلابی مردمان قللابی وقهرمانان قلابی تا انتهای راه میرویم جاده خالیست شهر هم خالیست خانه هم خالیست اما جام می لبریز از اشک ماتم است 
کودکانمانرا در پشت شیشه های کدر میینم وبر روی شیشه ها بوسه میزنیم ودر آیینه خدارا بشکل کودکی نو پا تماشا میکنیم با اینهمه درعمق وجودمان کور سویی از امید هست . امید به یک فردای بهتر وشب را بیرون کنیم وهمه لباسی از نور خورشید بپوشیم . هنوز امیدی هست . قهرمانان ما خفته اند به زودی بیدار خواهند شد ومارا بخاک خواهند سپرد . پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 28آپریل 2020 میلادی برابر با 9 اردیبهشت 1399 خورشیدی ! 

دوشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۹

و.... این سکوت !

ثریا ایرانمنش : لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------

سخن از زلف تو گویند  دل وشانه به هم 
مینمایند دو گم گشته ره خانه به هم 

حرمت کوی تو گر شیخ وبرهمن  یابند 
نفروشند  دگر کعبه وبتخانه به هم ..........."ص. اصفهانی "

امروز بیشتر در فکر بیمارانی هستم که در کنج بیمارستانها روی تختخوابها  افتاده اند پرستاران مهربان تراز پزشکانند ( این را من درزمان بستری بودنم دربیمارستان احساس کردم ) گویی از تو میپرسند که : چرا زنده ای ؟  وچرا با مرگ مبارزه میکنی  اما هرصبح با چهره خندان پرستارانی روبرو بودم که برایم صبحانه میاوردند ویا تختخوابمرا عوض میکردند ویا برایم دارو وسایر لوازم را  میاوردند  با چهرهای لبریز از شادی ولبخند مرا زیبای بی همتا خطاب میکردند !!!  برایشان شکلات میخریدم آنها گله داشتن که چرا این کاررا کرده ام وظیفه آنها پرستاری از من است وبه هنگام ترک بیماراستان همه را بوسیدم وگریستم به راستی دوستانی مهربانی برایم بودند  اما....پزشکان با خلق تنگ / خسته / عصبی / نام ونشانم را میپرسیدند! امروز بفکر بیمارانی هستم که بدون پزشک تنها با کمک پرستاران مهربان ( نه همه)  دارند بین مرگ وزندگی دست وپا میزنند .

سکوت همه جارا فرا گرفته گویی در شهر مرده ها نشسته ای تنها جیر جیر پرندگان وآوای مرغ حق است که بگوش میرسد وصدای اتومبیل پلیس های گشتی !! روزهای دردناکی را میگذارنیم در وحشت وترس  اگر درمیان جنگها بودیم ویا بمبارانها میدانستیم با صدای آژیرها باید به پناهگاهها برویم آنها را درفیلمها دیده ام ! اما دراین میدان مبارزه مرگ آژیری ندارد وناگهان میافتی بیخبر .

دراین زندان هول انگیز  دیگر طلوع هر صبحی  بی معنی است  واذان سحری نیز معنای راستین خودرا ازدست داده است .
خاطره هارا غبار راموشی دربرگرفته وباغ کودکی نیز فراموش شده است  وآن شهر زیبای شگفت انگیز جوانی با دیدن مردان وزنان فرتوت امروزی  ترا بیاد قطار باد پایی میاندازد که باید از راه برسد .فریادها بی صدایند  وپاسخی به همراه ندارند  من سالهاست که خودرا زنده بگور ساخته ام وشب وروزم  را نیز از یاد برده ام برایم چندان هول انگیز نیست اما ازاینکه نتوانم خود برای خرید روزانه ام بیرون بروم برایم دردناک است مانند یک طفل علیل غذاهارا پشت در میگذارند با دستکش وپوزه بند وتو با دستمالهای الوده به مواد ضد عفونی کننده درانتظار نانی هستی برای قوت روزانه ات .
نه درپاسخ این گفته ها جوابی نیست . هدفی نیست . حرفی نیست . تنها شبها کسی درمن از وحشت تنهایی بخود میلرزد  وهمه هستی را طلب میکند اماجوابی برایش ندارم .

باغ خشک زندگی سوخته  وخرمن هستی در آتش افروخته  چیزی نیست تا برایش افسانه بگویم  بیاد  بیشه های سرسبز  با برگهایی زردشان وغروبها  که افتاب بر لب بام میرفت امروز بیاد آن افتابم .
که خود آفتابی بر لب بامی بیش نیستم  دیگر بفکر آن چشمان بادامی در کویر هم نیستم  نه نام ماههارا میدانم ونه میل دارم بیاد بیاورم ( تقویم جلوی رویم ) با خطوط کج ومعوح بمن میگوید که امروز چه روزی است وبه چه کسی باید تسلیت بگویی کمتر تهنیت .

شاعر بزرگ روزگار ما در اشعاری مستهجن  نفرت از مارا در اشعارشان آورده است  اشعارش مانند نثری که میان انهارا پاک کرده باشی  خود گنده بینی ومنکر همه چیز وهمه کس .وخود شیفته این از خصوصیات ماست .
قهرمان ما داماد شاه اولین خیانتکار از اب آمد وقهرمان امروز ما  تتلو  است ویا مادونا ! 
وآن مرد هر صبح یکشنبه با تابلویش برایمان افسانه میگوید  معلمی که برایمان خطوط مرزی را تعیین میکند درون خانه اش .
ودیگری بما هشدار میدهد اما صدایش را پیوسته قطع میکنند ونیمه کاره باید سخنانی را که میرود راه درستی را بما نشان دهد تکه تکه میشنویم .

همه گوینده وناصح  شده اند ! وهمه سیاستمدار  وسرزمین درحال مرگ وما دروحشت مردن .
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 27 آپریل 2022 میلادی برابر با 8 اردیبهشت 1399 خورشیدی!


یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۹

روح بهاران

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا/
--------------------------------

 با زکن پنحره را .... 
که نسیم  روز میلاد اقاقی را جشن میگیرد !

ببند پنجره را که نسیم بوی ویروسهارا به درون نیاورد وبوی مرگ را وبوی دروغ را .
دولتها دروغ میگویند / رونامه ها دورغ میگویند / مردم را میفربیند . چین اخطار داده است  وهمه نگران آن کوتوله  هستند که حاکم بر سرنوشت میلیونها انسان است /
دلم برای زمین میسوزد برای کره زمین  تنها دورخود میچرخد با میلیونها ویروس وانواع واقسام آشغالها وزباله ها وباز هم فصلهایش را با روشنایی هایش بما ارزانی میدارد .

شب گذشته در توییتر خواند م که  کسی را میشناختم از دیر باز وخواننده پر وپا قرص این صفحه بود در فرانسه جان خودرا از دست داد معلوم نیست با چه بیماری وچرا خانواده اش سکوت کرده اند ودرمورد علت مرگ او چیزی ننوشتند تنها یک بیانیه ساده را اعللام داشتند  مراوده ما تنها با رد وبدل کردن چند خط بود . 
اورا به درستی نمیشناختم میدانستم نویسنده است / مترجم وروزی روزنامه نگار بوده چند کتاب هم دردست تهیه داشت مدتها بود که از آن دیوانه خانه فرار کرده وخودرا به فرانسه رسانده بود  بهرروی احساس بدی دارم احساس تلخی ذهن وتلخی روح .

نه غروب ونه صبح ونه ظهر برایم فرقی ندارد برای هیچکس  گمان نکنم  همه دریک وحشت یک خوف یک انتظا ر نشسته اند  دلشان خوش است هر روزرا س یک ساعتی بیرون میایند وآنچه درطی روز دردل انبار کرده اند بیرون مییریزند ودوباره به اطاقهای دربسته میروند پرده هارا میکشند وشهر دوباره خاموش میشود .

وما درماندگان چون یک غریق  در یک آبگیر  گیر کرده ایم  در باورمان چیزی نمیگنجد  دورغهارا باور نداریم ودراین فکریم که چرا این ویروس نا بکار که کم کم بزرگتر وبزرگتر میشود وسالهارا در پیش دارد تنها درجاهای مخصوصی حضورش را اعلام میدارد ؟! .
هر صبح  جناب  صد راعظم بزرگ اعلامیه میدهندودلخوشی وتعداد رفتگانرا اعلام میدارند ودیگری از پرده  بیرون میجهد که نه دروغ است مردگان بیشترند !!! 

امروز بجای تماشای شمایل ستارگان وخوانندگان مرده شورهارا میبینم که باهم  دسته جمعی عکس گرفته ماموران کفن ودفن وگورهای دهان باز کرده بهشت زهرا که امروز جهنمی است وبهشت سکینه !

روز گذشته آوای دلکش " ذبیحی " پخش شد مردم دچار نوستالژی دیرینه شده اند ؟!  یاد رفته گان وبیاد رفته ها  بهر روی معلوم نیست کجا میتوان خبر درستی را خواند 

تمام شب بیدار بودم   واز پشت کرکره های خاک الود به اسمان صاف مینگریستم جه بی خیال  بود بیخبر ازهمه دردها وآلام درونی ما هیچ نقشی بر اسمان دیده نمیشد در فکر از دست رفتن آن مرد آن انسانی که هیچ ازاری بمن نرسانده بود غیر از مهربانی  و.... واز لابلای پنجره نیمه باز  بوی سبزه ها بوی نعنا بوی علفها بمن مژده میداد که :
زندگی هنوز جریان دارد  بیداری من افق را میگشت  .از ان میگذشت به دوردستها میرفتم وخیلی زود آن خاطره هارا ازیاد میبردم  همه یکپارچه سیاهی بودند  دروغ بودند ریا بودند  وهنوز هم این ریا کاری درفرهنگ پر بار  وتاریخی ما جای دارد به آن افتخار میکنیم .

روح من در جهت تازه اشیاء جاریست 
روح من کم سال است 
روح من گاهی از شوق سرفه اش میگیرد 
قطره های بارانرا درلابلای آجرها میشمارد 
روح من گاهی مانند یک سنگ 
سر راه حقیقت میایستد ........." سهراب سپهری "
پایان
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 26آپریل 2020 میلادی برابر با 7 اردیبهشت 1399 خورشیدی !




شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۹

در جستجوی هیچ

ثریا / اسپانیا / شنبه 25 آپریل 2020 میلادی .
--------------------------------------
دیگر به جستجوی من  
بر درهیچ درگاه  وکوی مگرد 
من درآستانه دریا ایستاده ام

من درمعبر باد ها  وفریاد ها 
درسر جهارراه بی فصلی 
در میان یک چهار چوب شکسته 
به آسمان الوده مینگرم 

در قابی که درزیر تصویر توست 
نوشتم : 
که ما  "چقدر تنهاییم "
واین برگ خالی 
این برگ بی رمق 
بانتظار تو  لبریز شد 
از کلمات بی معنا 

تا چند خواهد ماند ؟ نمیدانم 
با رفتن تو جریان باد را پذیرا شد 
وافسردگی حیوانات را  
 وجاودانگی روح بلند ترا 

عشق وترس  خواهر وبرادر  مرگند 
من رازهایم را 
در میان روح تو تقسیم کرده ام 
ترا به هیبت گنجی نهان 
در سینه نگاه داشتم 

ترا ... که آز گزند اب وخاک 
درامان باشی 
ودرتملک خاک وباران وبرف 
 ونفوذ آنها به گرداب نیفتی  

نامت بر سینه من نقش بسته است 
تنها نام تو مقدس است 

فصلی نیست  نه آغازی نه پایانی 
باغ  بی برگی در استانه انهدام 
در طراحی پیچا پیچ  مخالفین 
وترانه سرایان 
که ادیبانه ترا میرانند 
ومرا میرانند 

یاد آن زمان گرامی باد 
که با دخیزها وبادها درکوشمان
 زمزمه  میانداختند 
وشورش میکردند  طوفانهای رنگا رنگی 
که بازهم ما آنهارا میراندیم 
و..... امروز دانستم که من وتو 
چقدر تنهاییم 
ثریا /  اسپانیا /برکه های خشک شده .




دلنوشته

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا-
--------------------------------
خبری در راه هست  وخبرهایی در سر زمینهای دروغین که هیچگاه  نامی بلند آوازه نداشتند .
   وعده ای ازا آنها از قعر دریاها واقیانوسها بر آمدند وما  وسر زمنیمان کم کم به دریاها فرو شدیم نه برای یافتن در وجواهر بلکه برای مردن .و دفن شدن .

خبرهایی درراه است به زودی وارد دنیای جدیدی خواهیم شد دنیایی که حتی درون تختخوابها ئ ولحافهای پهن شده روی زمین نیز در امان نخواهیم بود وهمیشه چشمانی نامریی مارا خواهد پایید . چرا ؟ 
دلیل اینهمه ترس ووحشت سران بزرگ ومجمع عمومی آنها ازچیست ؟  ثروتشانرا اندوخته اند حال همه دنیارا میخواهند همه را یکجا  چماقداران وتبر به دستانشان درسر تا سر دنیا مارا دنبال میکنند .

دیگر فردا روزی برای ما نخواهد بود  مادر درگوشه ای با دهانی بسته  فرزندش را که او  نیز دهانش بسته است در بغل میگیرد وبرای امروز اشک میریزد اول با ماسک دهانرا می بنند وسپس با سیماب /

خبری درراه است خبری وحشتناکترا ز این بیماری رها شده دربین انسانها وکم شدن جمعیت عدد 22 را همیشه بخاطر بسپارید وصلیبهای وارونه را وان مردی که امروز بصورت یک نوزاد درکنج کلیساها زیر گرد وغبارها فراموش میشود اما عصای موسی از طلای ناب از سقف آسمان اویزان خواهد شد آسمانی دروغین با ستارگانی دروغین .

بر چشمان عاشقان طلا پرده کسیده شد وبردگان درآنسوی  دیوار به کار مشغولند  سرمایه های تجارت وضیافتها باید محفوظ بماند  دهانترا خواهند بویید وخواهند بست وچشمانت را  نیز تنها دستهایت کار خواهند کرد آسیاب را باید بچرخانند تا آرد  برای پختن نانهای شیرین وگرم آنها آماده شود وآشپزخانه تنورش گرم .

 خبری دیگر درراه است .
دیگر اه کشیدن برای آن _ دیار اهورایی  بی فایده است  دیگر اندیشیدن گناه بزرگی است . وآن وادی ولادت نیز گم میشود دیگر کسی نمیداند درکجا  زاده شده وبه کدام شیشه فرو میرود ویا نبدیل به  چه موادی خواهد شد.؟!.

خبری دیگر درراه است - خبری دردناکتر از تمام خبرهای زمانه ..
دیار اهوارایی دیگر کمتر از بازار برده فروشان نخواهد بود  وآفتاب برای همیشه درآنجا غروب خواهد کرد  آفنتاب را نیز از ما دزدیدند به کمک قداره داران بی مغز وتربیت شده که آتش به گیسوان زنان زدند وزیبایی را در میان غبارهای پلید پنهان ساختند  .

مادر دیگر همان ماشین جوجه کشی خواهد بود  ودرسن چهل سالگی به درون شیشه آزمایشگاه انتقال پیدا میکند دیگر ماد ربرگ بودن افتخاری نیست مادر بودن نیز حرمتی ندارد .

خبری دیگر درراه است خبری دردناکترا روزقیامت وپل سراط دروغین وپیامبران دورغین  ودنیا تبدیل میشود به زنده بگوران  وهمان قرن وحشت بادیه نشینان .

عمر آن دود که در صحبت دلدار گذشت 
حیف وصد حیف که ان دولت بیدار گذشت 

آفتابی زد وویرانه دل را  روشن کرد 
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت 

بلبلان راهمه پر ریزد وریزند ز شاخ 
گر بدانند چه بر سر مرغ گرفتار گذشت....." عماد خراسانی "

وخواها گذشت ومیگذرد .باید بیداربود.
پایان 
 ثریا ایرانمشن / 25 آپریل 2020 برابر با ششم اردیبهشت 1390 خورشیدی!