جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۹

فریب میخوریم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
به سر تپه معراج شقایق رفتند ....
 پشت هیچستان چتر خواهش باز است 
تا نسیم  عطشی در بن برگی بدود 
زنگ باران به صدا درمیاید
  آدم اینجا تنهاست . تنها .
ودراین تنهایی سایه نارونی  تا ابدیت جاریست ........" سهراب سپهری " 

 همه ر ا تنها گذاشتند فریب بزرگی بود برای بقای  ابدیت " بیل وملیسا" تا آنها بتوانند دنیارا درمیان مشتهای پر شده خود داشته باشند و آرزوی مستر "کسین" نیز برآورده شد تا جمعیت کهنه  کم شود وقوم موسی کلیم اله برجهان  حاکم باشد این ارزوی دیرینه ایست  که ار قرون واعصار تاریخ درکتابهای مقدس نما نیز آمده است .
فقر ونداری بیچارگی ودرماندگی درانتظار آنهایی است که نه خواستند  ونه توانستند  پادوهایشان در کنار مقبره انها به خاک لیسی مشغول خواهند بود  ومردم عادی کم کم ویا گروهی به زیر خاک خواهند رفت .

آن روز که آدم در بهشت ازلی دانه ای را خورد وبیرون شد همان دانه معرفت بود  معرفت بمعنای شناسایی  وآشکار کردن تضادهاست .
دوران کودکی ما تمام شد اما کودکان امروزی  را چه خواهند ساخت ؟  آنها چگونه به مرحله بلوغ خواهند رسید ؟ وچگونه با این دنیای غریب آشنا خواهند شد ؟ 
تضادها اعیانند  درمیان " آنهاهمه چیز ابدی وامکان پذیر است 
 وگناه این  تحفه ازلی وابدی را به دیگران هدیه میدهند ! 
این نخستین غربت انسانها بود  غروب وغربت همه دریک خط قرار دارند  وبدان معناست که خورشید  دیگر راهنمای عده ای نخواهد بود  وتنها برای کسانی خواهد درخشید که ( خصوصی ) باشند ودر( خصوصی سازیها ) شریک  وروزیکه ارباب بزرگ پیام داد که فلان ایالترا میخرد  همان آوایی بود که بگوش عده ای " خودی" رسید " وهمه خصوص شدند وخصوص زندگی را ساختند جزیره ها از زیر اقیانوسنها سر برآوردند ومحل زندگی اشراف شدند ! 
 دیگر کاروان بی نوایان در بین راههای پرخطر به اسانی نمیتوانند عبور کنند مارهای غاشیه وعقربهای جرار درانتظارشان دهان گشوده اند در کسوت یک " آدم امنیتی " !

وبدین سان ما انسانها - با خروج از بهشت } بیل وملیسا ومستر کیسین} وسایرین  بر زمین پرخاری پای مینهیم  ودرهجرتی ابدی بخاک خواهیم رفت /
شعر معنای خودرا گم میکند چنانکه که کرده است وموسیقی ما تنها آوای شیپورهای هراس انگیز است که مارا برای بردن  زیرنور از تاریکی برای چند ساعتی به روی تپه ها میبرند ودوباره به آغل برمیگردانند مشتی علف جلویمان میریزند برای تولید نسل مارا احتیاج دارند وبقیه که ناتوانند یا اخته شد ویا بنوعی ازمیان خواند رفت ودرکورهای الکترونیکی خواهند سوخت .

: زندگی تله تابیز" یادتان هست ؟؟!. ما امروز هما ن عروسکها یی هستیم که با غرش وآژیر  پلیسهای گشتی ساعتی افتاب میخوریم دوباره به آغلهای خود میرویم . بافتنی میبافیم اشپزی میکنیم وخیاطی را فرا میگیریم برای دوختن درزهای فراخ زخمهایمان !.

نان برای ما نیست / اب جاری برای ما نیست / تنها درجویبارهای گل الوده ودریاها س محل عبور .مرور کشتی ها میتوانیم پیکر خودرا به انواع اقسام بیماریها آلوده سازیم .

نیمه دوم دنیا بعنوان تجدد دوباره شکل خواخد گرفت اما درمیان انها انسانی یافت نمیشود  دیگر غربت معنایی نخواهد داشت  واندوه وشادی یکی خواهد بود /  دیگر کسی در خیال وخاطره ها سفر نخواهد .کرد  تنها زمان  تولد ومرگ است میانی ندارد  حال اینده برایمان روشن خواهد کرد که مقضیات زمان چگونه است؟ .
تا فرصت باقیست من به عشق میاندیشم افکارم را نمیتوانند ازمن بگیرند ویا به دزدند  من هم رنگ جماعت نخواهم شد / 
وزنه های سنگینی را بلند کرده وبرجای نهادم  هنوز ایستادگی میکنم وتن به حقارت آنها نمیدهم . امروز مرثیه گوی دل دیوانه خویشم وبس .پایان 
ثریا ایرانمنش . 24 آپریل 2020 میلادی برابر با پنجم ادیبهشت 1399 خورشیدی .اسپانیا 


پنجشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۹

انشای امروز ما !

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-----------------------------------
عجب از وفای جانان  که تفقدی نفرمود 
نه به نامه ای پیامی نه بخامه ای سلامی
-----------------------------------
بحث وجدال ما با دخترم بالا میگیرد حسابی شستشوی مغزی شده هم از طریق همسرش وهم از طریق برنامه های تحمیلی ونفصلی تلویزیونها ورادیوهای درخدمت رهبری ! با پول رهبری  ! شاه بدبود ! همین کلام را  باید مرتب بشنوم  شاه را من دوست میدارم غیراز همه خانواده پهلوی تنها محمد رضا شاه ورضا شاه را دوست میدارم  امروز عکس زیبای وتمام قد ورعنای حضرت ولایتعهدی را دیدم در کنار همسر مهربانشان به ورزش یوگا مشغول بودندودرهمین بین  پیامی هم فرستادند  ایشان همه پیامهارا از قبل درجیب مبارکشان دارند وچهل ویکسال تنها به همین پیامها اکتفا کرده اند وکسی نیست از طرفداران پر وپا قرص آنها بپرسد  که اگر پدر بد بود واورا بیرون راندید  با پسر چکار دارید خیال میکنید برایتان بهشت را به ارمغان خواهد آورد ؟ ا خرابیهارا آباد خواهد ساخت آن مملکت ویران شده وغارت شده به یک قدرتی ما فوق قدرت بشری احتیاج دارد  اول باید انرا ضد عفونی کنند و آنچه را که به یغما برده شده پس بگیرند دریای خز را و حلیج فارس را  واجنبیان  ومفتحوران وآدمکشان  را بیرون بفرستند احیتیاج به مردانی از خود گذشته دارد  مردانی وطن پرست تحصیل کرده وبا سلامت  روح وجسم  که متاسفانه امروز نادرند  وکمتر یافت میشوند .

شاهنشاه اریامهر شانس بزرگی داشت که مردانی بزرگ درکنارش بودند مردانی استخوان  خوردکرده درسیاست نه خودفروشان کانادایی/ انگلیسی/ چینی / امریکایی/ افریقایی/ اسپانیایی/ فرانسوی / سوئدی / روسی وغیره ! .

 ایران درحال حاضر یک بیمار روی بمرگ است  بیماری که  که هیچ طببب دلسوزی ندارد .
آنهایی که دروند حسابی مانند همه  دچار شسشوی مغزی شده اند یا روانید ویا بیمار ویا معتاد بیرونی ها هم گمان نکننم  کمک هزینه ای دولتهای غربی وامکاناترا ازدست بدهند وروی  به بیمارستانی  بیاورند که درآنجا یبمار محتضری خفته است  درخارج  بمدد داد وستدها صاحب خانه های چندی شدند وپولهایشان محفوظ است  به بورس ها اعتماد دارند ومیدانند روی کدام مهره بازی کنند کازینوها برقرار است ومیکده ها فراوان ! آن یکی هم میرسد !!!ومهرویان وغلمان  بهشتی خدمتگذار شبانه روز. 

دیگر قراردادهای نفتی هم چندان بازدهی ندارد که پنج درصد آن به حساب شخصی بانوان واقایان ریخته شود ایران را اغارت کردند ایران برای همه دولتمردان وسیاسیون یک کیسه بزرگ زر بود که آمدند وکشتند خوردند وبردند  ایا دیگر چیزی باقیمانده است ؟  چهل سال هرکسی پشت یک تریبون نشست وقصه های صد من یکقاز رابرای مردم خواند یکی قصه ننه من غریبم را خواند مشتی پیر مفنگی وفسیل با زور رنگ وروغن  امدند ونشستند  مردمرا سرگم کردند خوانندگان درروی صحنه برایشان آواز خواند ورقصیدند بهر روی سرگرمی فراوان بود شاه ماهی را میخواستند  که او مانند یک کیسه پرازچربی وارد شد ! نتها چیزی را که درگمان خود نداشتند  همان مادر کهنسال واز کار افتاده ای بود که به وجود آنها احتیاج داشت وآنها باو پشت کردند پیراست بگذار تا بمیرد همان کاری را که امروز با سالمندان و بیماران رو بمرگ  انجام میدهند این جناب ویروس انتخابی است !!! ماهم علف خورده ایم وجو !.
 وامروز همشهریهایما ن هم وطنان ما از وجود مبارک شتر مرکب رسول اکرم بهره ها میبرند لبهایش را میبوسند ولبانشانرا بشکل لب شتر درمیاوردندوادار اورا مینوشند وبقیه قضایا !!!!!
وکم کم ایران با کمک انشا نویسان ترک و / کرد / و شمال  وجنوب  تجزیه خواهد شد وایرانستانی برجای میماند خشک وبی ا ب و علف  با مردمی گرسنه ووحشی تر !!!!
چه آرزوها دردلت بود مرد ! چگونه این افعی را به خانه ات راه دادی ؟  دست پخت اطرافیان خائن خود  مانند داماد رشیدت ؟!درکنارت راه رفت وتو خوشبخت بودی !!!! زمانی فهمیدی که دیگر دیربود خیلی دیر هم برای تو وهم برای ما . روانت شاد.
پایان 
ثریا ایرانمنش / 23 آپریل 2020 میلادی برابر با چهارم اردیبهشت 1399 خورشیدی وبقیه قضایا!!!


چهارشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۹

هیچ درهیج برما مپیج

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا 
---------------------------------
ای زده مطرب غمت  دردل ما ترانه ای 
در دل ودرد ماغ  جان رفته  زتو نشانه ای 

جونکه خیال  خوش دلی از سوی غیب رسید 
زآنش  عشق  برجهد  تا بفلک نشانه ای 

زهره عشق  چونکه زند پنجه خود به اب وگل 
 قامت ما  چون چنگ  شده سینه ما چغانه ای...."شمس تبریزی "

 دیگر جوان نیستم  وآتش  سرخ صبگاهی نیز چندان روشن وپر حرارت نیست  قله البرز زیر خروارها  گرد وغبار نا دانی وهوای آلوده  ومتعفن دفن شده  دیگر مدار او خوشآیند نیست .

من دراین صبح  غم الوده کهنسالی ودربیمارستان یا تیمارستان جهان  بی آنکه شعله ای دراسمان باشد  چشم به بیراهه ها دوخته ام .
 حال هنوز دربهار که گویی زمستان سرد  ویخ بسته ای ست  همراه با باد زمستانی که باخود بوی مرگ را میاورد.

این اشک است وباران نیست که بر 
پشت دستهای من مینشیند  ومن هر روزاز خود دورتر میشوم  دراندیشه های گوناگون بیگانگی وبیهودگی  در سر زمین دیگران بسر میبرم ومورد لطف ومهربانی آنها هستم  اینجا آنچنان که میگویند جایگاه   عاشقان راستین است .  اما من داغی کهن درسینه دارم  که به ناچار اشکی  درچشمانم مینشیند  وآنها با مهربانی این اشکهارا  که بر زانوان  تنهایی من ریخته  با انگشتان بلند خود  پاک مینمایند .

خورشید مرده  اسمان خاموش  وزمین تاریکتر ومردم درپناهگاه خود در شوک  وحسرت یک راه پیمایی کوتاه  .
آه ای مردان نادان وبی خرد  که جهان مارا باین صورت تیره ساختید 
 دریک فرصت اندکی که برایمان مانده مارارها سازید  وبگذارید این آخرین  لحظه های تولد را  با خندیدن خورشید بر روی شنبم  برگهای گلهای پژمرده  تماشا کنیم .

امسال جشن بهاران ما در خزان خاطره ها جاودانی شد  وشیرینی لبحند کو.دکان  به تلخی تبدیل گشت  تا کی بر بازوی پدر خفتن وبه دامان مادر آویختن ؟ .

وما هر آن مانند عقربه های ساعت جلو وعقب میرویم  ودرانتظار یک پیام شادی بخش نشسته ایم  امروز وفردا  وگامهارا درمیان چهار دیواریها شمردن وشب را بیاد عشقهای نامریی  درتخت گذراند ن ودچار کابوسهای شبانه شدن واین بود آن فردایی که برای ما ساختید ؟ 
ننگ بر شما باد .
در بیابان طلب گرچه  ز هر سو خطریست 
میرود حافظ بی دل  به تولای تو خوش 
پایان 
ثریا ایرانمنش / 22 آپریل 2020 میلادی  برابر با 3 اردبهشت 1399 خوشیدی ! اسپانیا .


سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۹

این چه بهاریست؟

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
همه شب دراین  امیدم که نسیم صبحگاهی 
 به پیام آشنایان بنوازد آشنا را 

ز رقیب دیو سیرت بخدای خود پناهم 
مگر  آن شهاب  ساقب مددی دهد -خدارا
حافظ شیرازی .....

 این دل به سادگی معروف بود وبه  خوش دلی ! دلی که همه میگفتند واخطار میکردند  " خطر ترا تهدید میکند "  خطر ترا احاطه کرده است بااین همه ساده دلی نابود خواهی شد !  آنها سا ده دلی مرا با ساده لوحی یکی پنداشته  ودراین گمان بودند که فریب میخوردم وبخیال خود فریبم میدادند ! 

من این دل ساده را خوب نگاه داشتم  وتا اینجا کشاندم اورا ازهر تباهی ونکبتی دور ساختم  تنها عشق  را در میان آن به ودیعه گذاردم  ضرری هم نکردم  خطری هم نبود کسی هم مرا تهدید نکرد .
تنها به ابیاری همین احساس  مشغول بودم  گوشهایم را به روی هر آوایی ویا نوایی بستم  وتنها به اواز شبانه آن دل ساده گوش سپردم  برایم ترانه میخواند  لالایی میگفت وچه  صادقانه اشک میریخت . به اشکهایش مینگریستم که مانند قطرات خون بودند  اما میگذاشتم نا بگرید  رهنمای خوبی بود  ساده دلی با حماقت فاصله زیادی دارد  ساده دل احمق نیست  تنها دل را ازتمام تباهی وآلودگیها پاک کرده وخاکستر مرده هارا نیز بباد داده است اما احمق نیست .

نمیدانم کدام فیلسوف گفته بود که " سده دلی یعنی حماقت !!!  بطور قطع ویقین خود یک احمقق بوده من تنها دنیارا از پشت عیک پاک خود میدیدم غباری را بر دل نمینشاندم  وگاهی به او نهیب میزدم که " جلوتر نرو  فریب مخور واو صادقانه بمن جواب میداد که پایت را محکم بگذار زمین الوده است وزیرش خالی .
بدان کوچه وخیابان پای مگذار و به خوان جمعیت رو مکن که همه  سحر است  وافسون وفریب - بگذارهردو پاک باشیم هم تو وهم من  وپاکیزه بمیریم .

گاهی بیتابی میکرد آرزوی پرواز را داشت  وبمن ندا میداد که مرا رها کن تا بسوی دلداری بروم  اما قفل زندانش را محکمتر میکردم .
تا اینکه 
پیامم داد که  : هرچه بوده تمام شد تنها پرواز مرا بخاطر بسپار . 
                   ---------------------------------------------
 او آمد با هزاران زبان  ودر شهر ولوله بود  بیداری افق  وبیداری افکار .
او شهری به شهری میگشت  افق به افق را درهم میپیمود  همچنان از دوردستها  واز خویش بیرون شده 
آوای خوش سر داده بود  : افتاب نزدیک است  :
ولوله درشهرپیچید و..... 
کم کم شکل گرفت او بزرگ شد بزرگتر شد  تا یکپارچه  خود به سرودی مبدل گشت .
پیشوایان تسبیح به دست  به دنبالش بودند  واز آفتابی سخن میگفتند که شب تاریک را بخاطر میاورد 
و.... من خاموش واز خویش بیرون شده  به خلوت چوبین ایوانم تکیه داده بودم .تنها یک تماشاچی بودم 
احساسی نداشتم  ودر طر ح پیچاپیچ سخنها ی گهر بار افسونگران قرن  با بی حوصله گی برگی را درمیان دستهایم میفشردم سر به هیچ پرستگاهی  نگذاشتم  ومیدانستم پایان این شب شبی تاریکتر است  خوابها گرانبها بودند  واو همچنان گردونه به دست  به دور شهر ها میگشت  وولوله ها پراکنده شدند  وهمه چیز درتاریکی فرو رقت  همچنان که با سرعت برق روشن شد با همان سرعت اورا خاموش ساختند  عده شان زیاد بود  جریان باد نیز ادامه داشت  به هرسو خاشاکی را میبرد  وعشق را که پایان زندگی وخود مرگ است .....ودیگر به آوای دل هم گوشی فرا ندادم گذاشتم درشبهای تیره تنها بنالد .ث
گفتیم سخنها   وشنیدیم  سخنها 
افسوس  چه گفتیم ؟ و دریغا چه شنیدیم 

این  مانده  بیادم که درین عمر سبکبال سیر
چیزی که از آن یاد توان کرد - ندیدیم ......پژ مان بختیاری 
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 2020 / 04/ 21 میلادی برابر با دوم اردیبهشت 1399 خورشیدی.





دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۹

خصوصی

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / لب پرچین 
--------------------------------
خصوصی !
میدانم که میدانی ومیدانیم که میخوانی  هردو به دنبال یکدیگریم بی آنکه یکدیگررا بشناسیم تو از نوشته های من مرا قضاوت میکنی اما من ترا میبینم هر روزو هر شب وهر گاه که میل داشته باشم  بخانه  نو میایم وترا میبینم .
گاهی فکر میکنم اگر تو در جایی غیراز ایران به دنیا آمده بودی امروز حد اقل ریاست یک سر زمین را بعهده داشتی  ویا اگر به دنبال هنر میرفتی همه جایزه های دنیارا درو میکردی .
از ذهن تو وحافظه تو   در عجبم  واز مبارزه بی امان تو برای به دست آودن چیزی که به دنبالش هستی  ومنهم آرزو دارم که  انرا به دست بیاوری.

نمیدانم درباره تو چگونه باید قضاوت کنم  تنها میدانم دیگر هیچ جیز برایت اهمیت ندارد غیر از راهی را که انتخاب کرده ای ومیدانم خوب میدانم که چگونه زیستی وچکونه درحال زیستنی هیچ توهین ویا اهانتی را به تو روا نمیدارم  .
قضاوت من نه برای تو برای هیچکس اهمیتی ندارد چرا که باهیجکس نیستم وهیچ چیز دراین دنیا توجه وذهن مرا بخود مشغول نمیسازد  تنها بیشتر افکارم را متوجه تو میکنم وبه دنبال تو میایم تا ببینم چگونه از بین اینهمه خار مغیلان وسنگهای کچی .ودیوتارهای بلند سیمانی و آهکی  گذر میکنی . واز بین این افکار گسیخته واذهان بیمار میگذری .
مرتب به ان عقاب مینگرم وبه ان شیر  بیشتر توجهم به آن دو میباشد  درذهنم ترا باین دو تشبیه میکنم  عقابی بلند پرواز / شیری درنده / بارها غم ترا دیده ام وبارها اشک ترا ومهربانی ترا به بی پناهان  وحتی به پرندگان نمیتوانم بگویم که نقش بازی میکنی  من احساسم را  خیلی خوب میشناسم او قاضی خوبی است  نزدیک شدن بتو نزدیک شدن به آهنی  گداخته است همان بهتر که دردوردستها بمانی واز دور ترا تماشا کنم  خیلی از شبها در بین خواب وبیداری بتو اندیشیده ام  فکرم را بخود مشغول داشته ای نمیدانم کجا ترا دیده ام ویا شباهت تو به چه کسی است هرچه هست برایم زنده ای و من زنده ها رابیشتر دوست میدارم تا مردگان را . پایان 
ثریا / اسپانیا / دوشنبه 2020/04/20 میلادی 

شغل شاهزادگی

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
پشت سر  - پنجره سبز صنوبر بسته است 
پشت سرروی همه فرفره ها خاک نشسته است 
پشت سر خستگی تاریخ است 
پشت سر خاطره موج به ساحل  صدف  سرد سکون  میریزد ......." سهراب سپهری " 

من دیده ام ! من دیده ام  زندانهایی را که درونشان هزاران زندانی  انباشته از مردم وفادار است .
 من دیده ام ....
 ملتی ستم کشیده  را زیر یوغ اسارت بیدادگری  ومذهبی دروغین .
من دیده ام ... سر بازان را که از گرسنگی  وتشنگی خشم وبیزاری  جان میسپارند ...
  دیده ام .. ابلیس را در لباس  یک زن که  قربانی میسازد 
 وخدایش را  ایمانش را وروانش را 
بخاطر آنکه روح شاه خوش باوری رابرای حفظ سلطنت خود فریب دهد . 
من دیده ام ...
محراب ها را که الوده گشته اند  .
من دیده ام  سیه فام ترین  دوران ناریخ را 
من دیده ام  الوده ترین  اعما ل غیر انسانی را که حتی آبهای بزرگترین اقیانوسها  قادر به شستن وپاکیزه کردن آنها نیستند .
من خیلی چیز ها دیده ام وایا سلطنت خداوند هم ددرمیان  ان اراذل فرو ریخته است وپایه های تختش ویران شده است ؟ .

بما گفته اند درباره سیاست چیزی ننویسیم اما من  دریک دهکده خاکی ودوردست دورا زهمه اغیاران و عیاران و فریبکاران  سر به شورش برداشته ام  ومیل دارم فریاد بکشم :
..... آهای مردک ! 
همه عمرت را  به شغل ( ولایتعهدی ) گذراندی سرزمینی را به  دست فراموشی سپردی  با سازش ها میان دوست ودشمن مردم را سرگرم کردی وهنوز عده ای  دستمال به دست گرد ترا گرفته اند تا نتوانی نفس بکشی  کجاشد آن خون پدر وپدر بزرگت ؟ 
.
وتو...ای  غریبه از راههای دور آمده ودرتلی خاکی منزل کرده ای  .کوله باری از دروغها در انبان داری !
 بتو بیشتر  فکرکردم وایمان  آوردم .
هرشب آهسته آهسته پنچره اطاق ترا میگشایم وشاهد پختن نانی تازه درفر داغ به دست تو  هستم ! وامید اینکه این نان  به همه برسد .
میل ندارم بد بگویم وبه ماهتاب عالم تاب  اهانت کنم  بارها دیده ام که روح آن مردان بزرگ به همراه ماه پایین آمده ونگران سرنوشت خاک اجدادیند  واین یکی ؟! 
دیده ام که بهره بهتر میخورد  وگهی دستی درمیانه بر میدارد ورقصی را به شیوه پادوان اجرا میکند . وزیر وبمهای زمین  وزمان را بهم میدوزد وبما تحویل میدهد .

کبوتران و عقاب های ما بال وپر زنان دردست ان مجانینی دارند تکه تکه میشوند  خدار ازااسمان به زیر کشیدند واورا درمیان ما تقسیم کردند  تا درذرات شب با نانهای خشکیده آنرا قورت بدهیم وروزه را ادامه دهیم تا شکم آنها بزرگتر شود وپروارتر شوند همانند همان خوکهای قلعه حیوانات .

این روزها ما شبها میمیریم وروزها با طلوع خورشید متولید میشویم دریک چهار دیواری راه میرویم واز چیزی نامریئ  میترسیم حتی ازخودمان وحشت داریم وبا فرورفتن خورشید ماه هم دوباره میمیریم .

دیگر ارزوی رفتن به لب دریارا نداریم  دیگر میلی به پرواز ورفتن بسوی یاری رانداریم همه چیز درما مرد اگر درمیان شما زندگانی یافت میشود برخیزید که زمان زمان برخاستن است نه خفتن .پایان 
ثریا ایرانمشن / 20 ماه آپریل 2020 میلادی برابر با 2579 شاهنشاهی و1399 خورشیدی !؟