دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۹

خصوصی

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / لب پرچین 
--------------------------------
خصوصی !
میدانم که میدانی ومیدانیم که میخوانی  هردو به دنبال یکدیگریم بی آنکه یکدیگررا بشناسیم تو از نوشته های من مرا قضاوت میکنی اما من ترا میبینم هر روزو هر شب وهر گاه که میل داشته باشم  بخانه  نو میایم وترا میبینم .
گاهی فکر میکنم اگر تو در جایی غیراز ایران به دنیا آمده بودی امروز حد اقل ریاست یک سر زمین را بعهده داشتی  ویا اگر به دنبال هنر میرفتی همه جایزه های دنیارا درو میکردی .
از ذهن تو وحافظه تو   در عجبم  واز مبارزه بی امان تو برای به دست آودن چیزی که به دنبالش هستی  ومنهم آرزو دارم که  انرا به دست بیاوری.

نمیدانم درباره تو چگونه باید قضاوت کنم  تنها میدانم دیگر هیچ جیز برایت اهمیت ندارد غیر از راهی را که انتخاب کرده ای ومیدانم خوب میدانم که چگونه زیستی وچکونه درحال زیستنی هیچ توهین ویا اهانتی را به تو روا نمیدارم  .
قضاوت من نه برای تو برای هیچکس اهمیتی ندارد چرا که باهیجکس نیستم وهیچ چیز دراین دنیا توجه وذهن مرا بخود مشغول نمیسازد  تنها بیشتر افکارم را متوجه تو میکنم وبه دنبال تو میایم تا ببینم چگونه از بین اینهمه خار مغیلان وسنگهای کچی .ودیوتارهای بلند سیمانی و آهکی  گذر میکنی . واز بین این افکار گسیخته واذهان بیمار میگذری .
مرتب به ان عقاب مینگرم وبه ان شیر  بیشتر توجهم به آن دو میباشد  درذهنم ترا باین دو تشبیه میکنم  عقابی بلند پرواز / شیری درنده / بارها غم ترا دیده ام وبارها اشک ترا ومهربانی ترا به بی پناهان  وحتی به پرندگان نمیتوانم بگویم که نقش بازی میکنی  من احساسم را  خیلی خوب میشناسم او قاضی خوبی است  نزدیک شدن بتو نزدیک شدن به آهنی  گداخته است همان بهتر که دردوردستها بمانی واز دور ترا تماشا کنم  خیلی از شبها در بین خواب وبیداری بتو اندیشیده ام  فکرم را بخود مشغول داشته ای نمیدانم کجا ترا دیده ام ویا شباهت تو به چه کسی است هرچه هست برایم زنده ای و من زنده ها رابیشتر دوست میدارم تا مردگان را . پایان 
ثریا / اسپانیا / دوشنبه 2020/04/20 میلادی