دوشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۹

زمانیکه ...

دلنوشته امروز دوشنبه ششم آپریل 2020 میلادی .
---------------------------------------------
ثریا ایرانمنش / اسپانیا 

زمانیکه  مغازه معروف ( فورچون اند میسیون  )در لندن قوطی های بسته بندی چای را درون قفسه های شیشه ای چید وجلوی مغازه اش گارد گذاشت / 
فهمیدم زندگی دوتکه شده است .
زمانیکه درسر راهم دریک   شهرک ساحلی پشت یک شیرینی فروشی شیرینی  هایی دیدم که با همه جا فرق داشت وپشت درب شیشه ای یک گارد ایستاده بود وبا نگاهی به قد وبالای مارا ورانداز کرده  واگر خوشش میاد درب را باز میکرد ومارا به درون فرا میخواند ! فهمیدم زندگی دوتکه شده است .

زمانیکه قصاب محله ما به یک مغازه شیکتری    رفت وبر بالای درب مغازه اش نوشت " گو.رمه " 
فهمیدم زندگی دو تکه شده است .
 زمانیکه بوتیکها دربهای خودرا با کلید وقفل بستندو گارد هم پشت درها گذاشتند  وما میبایست با کارت ورودی موجودیت خودرا اعلام میداشتیم 
فهمیدم زندگی دو تکه شده است .

زمانیکه فروشگاهای زنجیره ای درسرتا سر جهان با ریسایکل کردن وکپی برداشتن از لباسهای ازما بهتران بنجل ها را بما قالب میکردند .
فهمیدم زندگی دوتکه شده است 
وزمانیکه چینی های چشم بادامی سر هر نبش وهرچهاراهی یک مغازه لبریز از اجناس بنجل پلاستیکی مقوایی وشیشه ای باز کردند ومردم را به خرید ارزان ویکبار مصرف تشویق کردند .
فهمیدم زندگی دوتکه شده است /

وزمانی که فهیمدم اعتبارروارزش تو  تنها نشستن درون یک اتومبیل شیک مدل آخر ویک عینک مارکدار  ویک کیف چند هزار دلاری ویک کفش چند هزار  پوندی ومارک یک لباس فروشی معروف است دیگر از خودم  بیزار شدم .
بیاد روزهایی بودم که درلندن از مغازه " سلین" لباس میخریدم وصورتحساب را بخانه میفرستادکسی آن روزها سلین را نمیشناخت ویا کم بودند تنها دو مغازه سرتاسر لندن داشت و زمانی که از کریسیتن فرانسوی ویا آن لباس فروشی معروف ( میل ندارم نامش را ببرم )  دعوتنامه برای فشن سال دریافت میکردم  هنوز کسی نمیدانست یعنی چه ! ومن  هیچگاه باین محافل نمیرفتم . 

ترجیح میدادم بیشتر لباسهایمرا خیاط بدوزد  کفاشی سفارش میگرفت چرا که اندازه پاهای  من کفش   پیدا نمیشد  پاهایم کوچک بین 35/ 36 بودند ! بنا براین یک کیف هم برایم میدوختند ! 
تا اینکه روزی باین سر زمین  آمدم !  وچشمم به کسانی افتاد که از سی متری به وزارء انتقال پیدا کرده بودند ( خیابان وزرا را هم برای تمسخر نامگذاری کرده بودند) هرچه سیمتری نشین وقلعه نشین بود درآنجا خانه خریده ونشسته بودند. 
حال با نگاههای عجیب وغریب بمن مینگریستند خودشانرا یکه تازوپیشتاز میپنداشتند نام فامیل من گم  شد تبدیل شدم به همان ثریاخانم !!!!!زنی مشکوک ! با بچها ! دروغ میگوید ازلندن آمده !!! حتما  مزدور است درحالی که خودشان لباس جاسوسی برتن داشتند درکسوت دکتر . مهندس / وتاجر وخزانه دار  از کنار کوره های آجر پزی شهر ری !!!!وایکاش انسان بودند مهم نبود ازکجا آمده اند وازهمه بدتر آن اقلیتهای مذهبی با باز کردن چند مغازه درنبش خیابانها وکوچه ها تلافی حقارتهای گذشته را سر من درمیاوردند یکی را بعنوان راننده استخدام کرده بودم ناگهان اربابم شد واتومبیل من زیر پاهایش شهررا میگشت !!! 
هر چه بود تمام شد هم نعلینهای سلین وهم کیف وکفش شارل ژوردن وهم پالتوی پوست مینک همه به بنگاههای خیریه سرطانی اهداء شد .  و  من خودم هنوز وجود دارم ! اصل موجویت انسان است نه پیرایه .
 روزی در یک شب برفی وسرد در آن روزهای روشن وبیخبری درون  اتومبیل نشسته بودم با راننده به طرف تالار رودکی برای تماشای : اپرا :  مییرفتم  ناگهان تنها برای چند ثانیه این توهم برایم پیش آمد که من با آن ملکه چه فرقی دارم همان گوشتها را میخورم همان ماهی را وهمان  لباسهارا وهمان دستکشهارا وهمان اتومبیلهارا وهمان میهمانیهای با شکوه را وهمان خواننده ها که بخانه ام میایند ؟؟؟!!!!!! 
یکماه بعد تک وتنها با پسرم دریک آپارتمان  سردو یخ بسته درلندن داشتم میلرزیدم ودراین فکر بودم دراین شهر تاریک وغریب چه باید بکنم !؟ 
توهمات و نعمتها تمام شدند /برای خرید آزادیم !............
 به پایان امد این دفتر / حکایت همچنان باقیست / ثریا .



دنیای تازه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
>در آندم  که خبر دار شدی سوخته بودی >

چشمانمرا میبستم وباز میکردم او همچنان با حرارت فریاد میکشید دلم میخواست پنجره ای بسوی او  باز میبود وباو ندا میدانم که ای دوست " دنیای تو تنها درحواشی همان چند ملای جندر پندر میگذرد " با بقیه دنیا کاری نداری ؟ صدای کودکش از پشت سرش شنیده میشد ایا او آینده این کودک را میداند چیست ؟  ویا تنها  دردل این شب سیه که برای او روز روشن است  برای من نوزاد سالخورده  که تنها با یاد بادهای  دلخراش دست بگیربانم ونگران فردای آنها که بی میل خود پای باین جهان گذارده اند دردلم  چه آتشی بر پاست ؟! .... ودر پشت سر پیام دلنشین مستر کیسینجر را که حال   باابهت تمام  تکیه به پشتی استواراستراحتگاه خود داده واز دنیای زشت ومرده فردای ما سخن میراند برای او مهم نیست که فردا بر ما ودیگران چه خواهد آمد او وسلفش  ملکه تا ابد زنده  میدانند که جهانرا چگونه آراسته اند وچه بر سر جهان خواهد آمد آنها تنها درفکر ساختن دنیای بهتری برای فرزندانشان میباشند وبا ما گوسفندان ومصرف کنندگان کاری ندارند  تنها برایمان پیام دارند /پیام دارند /پیام دارند/ ویا نشست دارند !!!.

 فردای  نیامنده را من به روشنی میبینم  قحطی  بیماری رنج ویرانی سیل وزلزله وبی خانمانی  وهمه  گلنگی برداشته تا این دنیای کهنه را ویران ساخته واز نو بنا کنند با ساختمانهای شیشه ای وماهیان درونش مانند  آکواریم شنا کنند وهرکدام به ضعف رفتند فورا به درون زباله دانی خواهند رفت .ودوربینها ذوم شده که مسیر نگاه مارا نیز تعقیب میکنند / دنیای ذلت باری است . 

دربآنگ گامهای او تنها یک چیز را میدیدم  همه حواس او به دنیایی خودش میباشد  مانند مستر کیسینجر که تنها به دنیا ی خودش میاندیشد نه به دنیا من وما ودیگران .

آخرین برگ " تی بگ " را درون فنجان گذاشتم وابجوش روی آن ریختم با تکه نانی خمیر بعنوان صبحانه آنهارا بلعیدم  نگاهی به درون یخچالم انداختم  خوب هنوز جای شکرش باقی است انبارها هنوز پرند اما کم کم باید گوشت یکدیگر را بخوریم بصورت واکیوم شده  اگر من زنده بمانم واگر آنهایی که کودکان دیروزند وسالخوردگان امروز  چیزی را بخاطر بیاورند .
 سالهای مزه وطعم یک چای اصیل از ذهنم دور شده چای را به ارباب هدیه میدهیم وخود تراشه هارا درون کیسه ای شکیل با اب وتا ب مینوشیم .
دیگر بفکر آن دیارپاک اهوارایی نیستم همه آنها افسانهایی هستند که بعدها  آیندگان مانند کتاب هاری پاتر آنهارا میخوانند  دیگر بفکر ولادت زرتشت نیستم  وهرگز دیگر بفکر نگاهی درنگاه وچهره ام اندیشه نمیکنم  معجزه تنها درمیان دستهای فرزندان موسی است  عیسی رفت دوهزار سال روحش دردنیا سر گردان بود ونتوانست برادران وخواهران را  یکی کند  اما فرزندان موسی توانستند خواهران وبرادرانرا ازهم دورسازند .
پرده ای سیاه جلوی چشمانرا گرفته است  من از پیش باطنم خبر میدهد وپیکر مرا میلرزاند  ومیداند که این پرده اگر روز های متمادی کم کم به عقب میرفت حال ناگهان بالا میرود  صفای بوستان برای ما تنها درمیان عکسها ونقاشیها وصفحات روی گوشیها احساس مارا برمیانگیزد  روح کم کم از پیکر ها جدا شده وروحی دیگر جانشین آن خواهد شد  ما میراث داران شوم  گور پرستان در خلوت خود خواهیم  گندید  .
من از نسیم سرد بهاری تنها بوی  تلخ ودردناکی را احساس میکنم  نه بوی خاک ورطوبت  آنرا برای روییدن گلها  بلکه برای دفن مردگان الماسهای امروز همه ازخاکستر  مردگان بوجود میایند وبردستهای ناهنجاروزشت   مینشینند .
دیگر بفکر خانه ویرانه خویش نیستم  ودیگر بفکر آن اشکهای پشت پلک مانده مادر دلم را به درد نمیاورد  دیگر تصویرهای رنگین  وهزاران چراع رنگارنگ شهر را بکلی از یاد برده ام تنها به فردایی میاندیشیم که بصورت یک تونل تاریک وسیاه  ویا غاری دهان باز کرده است  .
زودتر میبایست وارد بازار میشدم وبچه هارا نیز به دنبا ل خود به بازار مکاره میبردم تا ازهجوم کرمها ومگسهای گوشتخوار درامان باشیم .
اما ....واما امروز برای ما خیلی دیر است  شاید برای فرزندان آن مرد که افسانه میخواند شادی افرین باشد .
درحال حاضر حتی کوچه های پر همهمه ودرختان خیس را نیز ازما گرفته اند  ما ازپشت شیشه تی /وی/ به تماشای ذلت وبدبختی مردی نشسته ایم که به صورت یک کارناوال مذهبی ویک نمایش تهوع آور آنرا به مغز کودکان فردا فرو میکنند بی آنکه رنجهای اورا تشریح کنند.پایان

مرا بسو وفرو ریخت هرچه دندان بود 
نبود دندان  لاابل   -  چراغ تابان بود ......." رودکی سمرقندی " 
ثریا ایرانمنش / 11 آپریل 2020 میلادی برابر با 17 فروردین 1399 خورشیدی ......؟

یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۹

زندگی مصنوعی

ثریا ایرانمنش "  لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------
جلوی یک گیشه ایستاده بودم  جلوتر ازمن بدری خانم یک برگ کاغذ را از توی یک سینی برداشت ورفت تا برگ خروج را بگیرد نوبت من رسید  خانمی که درپشت باجه نشسته بود گففت  من باید بروم تعطیل است ومن با اصرار داشتم باو میگفتم که گذرنامه مرا هم بدهد  وداشتم برایش نام وفامیلم را  بقول معروف توضیح میدادم به "ام؟ که رسیدم از خواب بیدار شدم  وای  چرا شیها اینهمه طولانیند > وچرا روزها اینهمه درازند .

دستورات از بالا رسید ویکماه دیگر درزندانهای خوب خود محبوسیم وهرشب اژیرپلیسها ورژه آنها بما نشان میدهند که  آسوده بخوابید ما بیداریم !.
همه مسخ شده ایم همه نابینا وهمه کور وکر  ولال ! 
داروی این ویروس منحوس در دست شرکت ( جانسون اند جانسون)است  شرکتی که بواسطه تولید ناخالص وپودرهای بچه آلرژی زا و شکایتهای  زیاد بابت لوازم بهداشتی   - دارای پرونده های قطور دردادگاهای بین المللی است حال داروی درد بیدرمان ما درمیان دستهای شرکای این شرکت سهامی ریق با مسئولیت نا محدود است .

صبح را با دوعدد تخم مرغ ساخت چین  از مواد  مصنوعی که درون ماهیتابه تبدیل به یک تکه پلاستیک شد وزرده ای لزج  بعنوان زرده بیرون ریخت  با کمی اب قهوه ای بنام قهوه ساخت چین  ونان پنبه ای وتو خالی شروع کردم  همهرا به گوشه ای راندم  وسیر شدم !!! 

( بیخود نیست که بدری خانم ناگهان مرد هر روز دو عدد ازهمین تخم مرغها میخورد بلکه به  جان بیرمقش   که سرطان داشت مانند خوره میخورد  کمی انرژی برساند )!

گاهی فکر میکنم اگر درهمان خانه تصوف  نشسته بودم وهزینه بیشتر ی را میپرداختم شاید منهم جزیی از آن " بالاییها" بودم  وغذاهایم فرق میکرد  من آدم خودسری هستم وازادی خودرا دوست دارم بهای گرانی بابت آن پرداخت کرده ام زیر بار دستورات نمیروم هیچ دستوری نه از مقامات بالای ادیان نه تصوف ونه دولت کار خودمرا میکنم تنها به قانون احترام میگذارم . حال قانون از جایی مرموز  دارد به دولتها دستور میدهد  بکشید / ببندید/ به زندان بیاندازید / وآنهایی را که لازم داریم خوب بپررورانید 

همه ما تبدیل به یک رباط شده ایم  حال چگونه میتوان به ان قله بلند خدایان رسید ؟ با حقوق بازنشستگی نه ! با احیای یک خانه بزرگ وپرورش ماده گوساله ها برای بلعیدن خوکها ویا یک قمارخانه ویا .....داد وستد آنچنانی . اینها همه کار برد دارند ما بااین دنیای مجازی  عشقهای مجازی ودوستهیای مجازی  برای خدایان فایده ای نداریم باید یکی یک به قربانگاه برویم .

 حال به انتهای جهان رسیده ایم  جهانی که گمان میبردیم ابدی وازلی است  ودران هیچگاه دوگانگی بین خدایان نیست  اما این روزها دراین طلوع تازه  که آهسته آهسته سرم انرا به زیر پوست ما تزریق کردند بی آنکه بفهمیم  ناگهان تبدیل به یک تکه زباله شدیدم که مارا جا بجا میکنند وگاه گاهی منقار کرکسان نیز به سینه ومغز ما هجوم میاورد  بی آنکه درد را احساس کنیم میگذاریم تا مغز مارا ببلعند ومارا بکلی خالی کنند مانند همان مانکن های پشت ویترینها هر لباسی را که میل دارند برما میپوشانند  دیگر آن اتش غروز  وآن شعله های وجود درکسی برنخواهد خاست  کورکورانه باید اطاعت کرد وکورکورانه باید به سجده گاه آنها که نشانمان میدهند برویم .
دراین غروب زندگی  درزیر تابش نوری بودم که گمان میبردم خورشید است اما یک آهن گداخته وسرخ بود خورشید نیز کم کم خواهد مرد وما همه مانند امروز به تنگنای زندگی  مصنوعی ویا به زیر خاک  خواهیم رفت .
دیگر کسی نمیداند که ریشه درکدام خاکدان کند  واز تابش کدام خورشید لذت ببرد  تنها دریک تصور واوهام باقی خواهیم ماند. تمام .
پایان 
ثریا ایرانمنش . یکشنبه  پنجم  آپریل 2020میلادی بر ابر با 16 فروردین 2579 شاهنشهی !

شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۹

ویروس

دلنوشته روز شنبه چهارم آپریل 2020 میلادی !
----------------------------------------------
به چهره ها مینگرم  همه پژمرده خسته وبیمار  بچه ها درخانه زندانی  ودراین فکرم که از زمانی که آن ویروس بزرگ در 22 بهمن پای برخاک سر زمین مادری ما _ ایران ( گذاشت  دنیا  دیگر روی آسایش ندید .
یک جهنمی یک دیوانه زنجیری که باخود دیوانگان دیگری را آورد ودست به  اموزش  دیوانگان  وتهی کردن شعور ومغز ها زد  همه انسانهای رباط محو ونا بینا کور ظاهر وکور باطن .
ما چهل ویکسال با این ویروس وعوارض آن در بدبختیها بسر بردیم این ویروس کوچک برایمان امتحانی است که چه کسی پیروز  ا زغرقاب بیرون میجهد .

چهل ویکسال ولیعهد ما نشست پیام  داد ومردم را به بردباری وتحمل دعوت کرد وما چهل ویکسال به تماشای گذشته نشستیم وفراموش کردیم آینده هم هست پشت به اینده ورو به گذشته وشیطان منفور درپشت سرما دراین غیبت فکر مشغول تدارک جهنمی بود که یک یک مارا به آنجا بفرستد .

مردم چگونه کور وکر ولال شدند چه دیده بودند درپیشانی این منفور وشیطان صفت  ساخته دست یک استعمار خونخوار وبرده دار وبرده فروش ؟!  آن مشتهای گره کرده که روزی همه بر طاق اسمان کوبیدند این شد نتیجه اش .

حال در گوشه این آسمان نیمه تاریک با چهره درهم وپژمرده مردانم وزنانم که انهارا ساختم برای وطن  با نهایت تاسف اشک  میریزم  امروز دیگر دیر است بخواهیم بنای تازه بسازیم اندیشه ها همه کورند وگوشها همه کر وزبانها ازته بریده شده  ومردمرا جنون خون فرا گرفته است همه تشنه اند تشنه بخون  کسی از تیرگی قلبها خبر دارد ؟  روزی روسیه شووری  در پیام رادیو مسکوئ به تحفه های طرفدارش مژده داد که :  
سرانجام این دین ازمیان خواهد رفت  اما چرا بااین  شیوه وحشتناک؟  آنها مستانه سرود پیروزی را سر دادند  بی خبر زا آنکه قبا پوشان  پریشان احوال  لبانشان را  خواهند دوخت .

آه ای زنان ومردان خاکستر نشین  سیندرلا درقصرهای روسیه باله  میرقصد  او به روشنایی نزدیکتر است وشمارا با شیوه عشق در تاریکی نگاه داشت .
او امروز با همه نورها وفلاشها آشناست  وشما درخاکستر خفته  وایاتی را برسینه هایتان نوشته اید .

آه ای مهربان من ! ایا ما میتوانیم راهی بسوی اسمان بیابیم  واز لابلای پرده های اشک  اندوه خودرا تقسیم کنیم ؟  ویا تو هنوز شمایل شهادترا بردوش میکشی  ورنج شهادت بیشتر بتو احساس میدهد ؟ تمام 
یک روز تلخ  یک روز تاریک یک روز سیاه  که به اوای آن دخترک  افغان گوش دام وگریستم / ثریا 
شنبه 16 فروردین 2579 شاهنشهی ! اسپانیا .

آفتاب وآفتابه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین"اسپانیا !
-------------------------------

عمر نخست من  -  که دراندیشه ها گذشت 
 بر پرده نگارگران اشگار نیست 

تصویر من که آیینه عمر دوم است 
چیزی بجز تصور صورتگران نیست 
-----------------------------------
؟ آنچه را که نوشته بودم ناگهان از روی صفحه ام پاک شد ؟
حال بخاطر ندارم که چه چیزی را نوشته ام !

تنها میدانم که چیزی برای گفتن نداشتم  در رفت وامد بین اطاق خواب ونشستن روی مبل ودستشویی واشپزخانه  وعزلت وتنهایی الهامی نمیبخشد  درهیمن افکارم دست وپا میزدم که چشمم به " صمد اقا " جناب پرویز صیاد آفتاد .
چه زیبا سخن گفت وجگونه نوروز مارا  به اسمان برد وبه ان بزرگی وعظمت وپیرزوی دادوبه آن افسار گسیخه گان ودریوزگان وگرسناگان ووحوشی که امروز بر سر زمین ما حاکمند ودست دردست یکدیگر داده ومیخوانند همه فرهنگ مارا به نابودی بکشند  گفت فرق نوروز درست مانند آفتاب وافتابه است !
او با نشانی از " فروهر" که درسینه داشت اشعاری را با صدای اسمعیل خویی پخش کرد ورقصی دلپذیر از مردمی که هنوز به نوروزشان وفادارند ونانرا به نرخ روزنمیخورند .

این موجودات  پلید سالها نیز با شاعران بزرگ ما درافتاده اند  نظامی گنججوی بطور ناگهانی غیب شد حافظ شاعری ناتوان مطرود میخواره وهرزه نام گذای شد وخیام نیز برای همیشه به زیر غبار فراموشی رفت  دست دراشعار حافظ بردند  درساغر بجای شراب گلاب ریختند اما بیفایده بود او همان مرغ آتش زا بود که از زیر خروارها اتش خودرا بیرون کشید وسربر آورد  وگفت :
ای بیخبر بکوش تا صاحب خبر شوی
 تا ره رو نباشی  کی راهبر شوی 

حتی مرحوم کسرو ی با همه روشنفکری خود باز دربعضی از جاها به حافظ تاخته بود ....کاری نمیشود کرد دین بهر روی آنهم دینی تازه ونو پا در مغزها بنوعی وحشتناک جای خوش کرده است وانسان باید خیلی قوی واز خود مطمئن باشد وجسارت این را داشته باشد تا این ارجیف را اویزه گوش قرار ندهد  به زبان بیگانه خدای نادیده ودرجایی قهار وجبار وآدمکش را رو به یک جعبه سیاه تجارتی   ستایش کند  ونمیداند که " 
خدا دردل سودا زدگان است بجویید 
مجویید زمین را ومپویید سمارا

ابلیس امروز درقالب  یک آدم زمینی ظهور کرده است  واز لابلای  کوههای آتش فشان ودرختانی که میروند تا آتش افروز شوند  از باختر به خاور  نزدیک شد  وهمه عاشقانه ها را به ویرانی کشید  ودرخواب خوش  عاشقان نیز حضورش را اعلام داشت .
کم کم نقاب ازچهره این دست پروده های نوظهور کسب وتجارت  برداشته میشود ومردم به خود خواهند آمد وخواهند دانست که  تفاوت نوروز ما  با همه اعیاد قلابی آنها فرق دارد وبقول  آن مرد بزرگوار  فاصله میان افتا ب تا افتابه  میباشد .
امروز روح وروان ما غذای شام وروز آنهاست   از ضعف ما  استفاده کرده وخودرا پروار مینماید کدام مرد روحانی را تا امروز دیده اید که ترکه ولاغر وباریک باشد همه از شکم پهن شده اند چراکه آنها معنا ومفهوم ریاضترا نمیدانند چیست آنها تنها ازهمین طریق میتوانند از مردم نادان سواری بگیرند وعده ای  اوباش نیز از آنها طرفداری میکنند آنهم با قمه وتیغ تیز بی عقلی وبی سیاستی  . کیسه ای مملو از کثافت وپهن که با عبا رویش را پوشانده اند  اما نمیدانند که بوی گند آنها عالمگیر شده است .
مانند جذام بر روح وروان ما  نشسته اند  بی آنکه حراحات مارا درمان کنند با تیغ بی همتی وشمشیر بی شعوری  جراحتهای مارا بیشتر میکنند  وخود باده پرست وخوش در کنار حرمسراها  دل به لذتهای جهان داده اند .
همین چند روز پیش  ریاست جمهور اندونزوی با حرم سرایش برای خانه نشینی به یکی از قصرهای دورافتاده خود رفت  برای او ملت یک زگیل است  بر پیکرش  همچنان که امروز سالمندان وبیماران زگیلی برپیکر از ما بهترانند  وباید بروند جایشانرا رباطها پر خواهند کرد بیمارانی که هیچگاه بهبود نخواهند یافت  باید تبدیل به جنازه شوند ودرخاکی ویا خاکستر ی تمام شوند .

هر روز بعد ازغروب نزدیک ساعت هشت شب ملت روی بالکنها جمع میشوند  دست میزنند 
پای میکوبند ورادیوها ودستگاهای موزیک خودرا تا عرش بالا میبرند ظاهرا برای خوش آمد گویی به پرستاران ودکترها ! اما ایا هیچکدام چهره یک پرستاررا دیده اند؟ واگر این خانه نشینی که هر هفته تمدید میشود ادامه پیدا کند ناگهان همین ملت مهربان سر به شورش بر میدارندوناگهان به کوچه وخیابان میریزند وهمه جیز هارا از بین خواهند برد .
هر هفته به دنبال یک نشست تعطیلی هارا تمدید میکنند در امریکای شمالی مدارس تا آخر سال تعطیل اسست وبما مژده داده ند که تا ماه ژوئن  همه چیز  به پایان  میرسد یعنی سه ماه  زندان انفرادی > پایان

و.... آن کس  که درستایش می  - عاشقانه میگفت : 
ما درپیاله عکس رخ یار دیده ایم 
ای بیخبر بکوش تا صاحب خبر شوی
او!   
هرگز گمان نمیبرد  که مستان بیخبر 
 تصویر جاودانه ابلیس را شبی 
 درجام ماه  - چهره دلبر گمان کنند ! 
.ز شوق این مکاشفه فریاد برکشند 
کای آفریدگار  جهان شد به کام ما ........زنده نام "نادر نادر پور "
پایان 
ثریا ایرانمنش . 04/04/ 2020 میلادی برابر با 16 فروردین 2579 شاهنشهی . اسپانیا !

جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۹

خانه های وامانده

دل نوشته  روز جمعه 15 فروردین 
--------------------------------

آفتاب دلپذیری همه جارا  فرا گفته ومن توانستم بقول معروف دستی به سر وگوش خانه بکشم هفته ها باران  وآسمان دلتنگی وبیمار وبیماران وخوف ووحشت ودوری از همه و و....... غیره 
دراین فکر بودم که فرشهایم امروز درکدام خانه بی صاحب پهن افتاده اند وسرویس های  دست نخورده غذا خوری ومبلمان خانه ام  بی صاحب ماندند  صاحبش داشت درغربت غرب به دنبال برگی میگشت تا باو اجازه دهند  بماند وماند ودیگر هیچگاه برنگشت تا ویرانی خانه را بچشم ببیند تنها شنید که خانه را ویران کرده اند ورویش برجی بنا کرده اند هزار متر زمین وتنها سیصد وپنجاه متر  زیر بنا بود بقیه باغچه بود وگل وبود سبزه وزمین برای بازی بچه ها ......موتورخانه وزیر زمینی که برای خود یک پناهگاه درست کرده بودم  با صنایع دستی اصفهان !!!! وبر دیوارش تابلویی نوشته داشتم  که که:

این نه کعبه است که بی پا وسر ایی به طواف 
وین نه مسجد که دران بیهوده ایی بخروش
این خرابات مغان است   در آن رندانند
از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش 

با تابلوی مینیاتور وغیره  که امروز تنها همان تابلوی شعر برایم زیر خروارها  کاغذ وذباله باقی مانده است 
امروز به ان فراریان واوارگانی میاندیشیدم که ازهول حلیم با پولهایشان فرار کردند  در امریکا خانه خریدند درافریقا درجنوب اسپانیا وجزایر قناری ودر مایورکا حال خانه ها تنها جایگاه یک میکرب وویروس کوچک باندازه یک ذره اتم است ودرکوشه وکنار خانه  ها خوابیده  .
خانه را همین اپارتمان کوچک را ازنو ضد عفونی کردم  برای آمدن شاید بچه ها !!!!! اگر اجازه دهند پر خانه تاریک شده بود وپر غمگین ومن چقدر تحمل داشتم .
پیکر فرزانه تاییدی را درگورستان ریچموند سوزاندند  او درایلینگ لندن زندگی میکرد درکنار بهترین وبا وفا دار ترین یارو یاورش وچه غم انگیز بود این تنها سوختن ! آیا درسی برای ما نشد  فریاد بزنیم آهای خودفروشان دوره گرد  این یک فرشته بود عاری از هر ننگ وهر نیازی .واین بود عاقبت او  هیاهو برای خودفروشان است . امروز اسفندیا رمنفرد زاده را پریشان وعصبی دیدم حق داشت یک جوانک دزد منحرف آهنگ او واشعار شهیار قنبری را باچه کثافت و.قاحتی میخواند  دلم اتش گرفت  جای فرش خواهد آمد اما جای احساس واندیشه هیچگاه پرنخواهد شد .
من به انتقام طبیعت ایمان دارم به باران وبرف  وطوفان  معتقدم ومیدانم هرکدام برای چه کاری  هجوم میاورند  باران این هفته نام ( او) را از ذهن وضمیر من شست واز گلدانی که با یاد او کاشته بودم وگلی درآن نهاده بودم  همه را شست  بمن گفت که هرکسی لیاقت ندارد تا برایش نهالی درگلدان بنشانی . 
ظوفان  گلدانرا باخودبرد و  به میان پارک پرتاب کرد  ..........خوشبختانه من چندان  میانه ای با کسی ندارم ایملیهایم مسدود وکامنهایم نیز مسدودند  وآنچه را که درفضای مجاز ی دارم متعلق بمن نیست با شرکت دیگری  آنرا ساخته ام تنها توییتر آنهم تازه متعلق به وبلاگ ونوشته های من است ومن دستی درکار ایجاد آن نداشتم .
بنا براین میدانم که تند خوییها وفحاشی ها وسایر گفته ها درپس دیوار میمانند احتیاجی به فالاور ندارم احتیاجی به د نباله رو ندارم جنسم فروشی نیست . عکسی میگیرم با دوربین گوشیم وروی دیواری میگذازم یا عکسی برایم میفرستند ومن آنرا روی دیوار میگذارم وارد شرکت سهامی سیاست روز نمیشوم  نقی میزنم اما زود رد میشوم بیکار نیستم تا مانند بقیه بنشینم واین فضای مجازی را رصد کنم وسپس رجز بخوانم  برای خود آدم جمع کنم آدمی نیست  آدمهای بزرگ رفته اند تنها یا دشان هست این دلقکهای رنگ شده که هریک یک عنوان قلابی بخود چسپانیده اند تنها قروشنده کالا هستندنه بیشتر یکی شبانه وروزانه نیمه شب ونیمه وقت دارد دیگری بیست وچهار ساعته است وهمه هم کاسه گدایی را به دست گرفته اند برای چند کلمه که ازروی کتاب کپی کرده ویا مانندآن خوانند ه از دیگر ی دزدیده اند ازخودشان نه ابتکار دارند ونه هنری ..
بهر روی این رسم روزگا ماست ورسم فرهنگ پر بار ایران اریایی دروغگو / دزد/ حقه باز و بهترین انها آدمکش وقاچاچی  فرزندان همان قوم بچاچقیان هستند از خون آنها میباشند . 
بیشتر نه  تمام .....ثریا / جمعه سوم آپریل 22020میلادی . اسپانیا .