پنجشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۹

سلام .ستاره !

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------

سلام - ستاره 
خانه نشستن مبارک باد !

حال باید از کوچه پس کوچه های خاطره ها گذشت واندکی مکث کرد و ایستاد وتکه ای برداشت وبر دیوار چسپانید .
 در کوچه های خاطره من  همه چیز زشت ونا مطبوع بود اما برای شناخت یک ملت کافی است .

حال دیگر پرندگان  سحر این برگهارا بسوی بالا نخواهند برد وبه دست باد نخواهند داد  درمن میل نوشتن وگذشتن از همه عالم  بیداد میکند .

در زمانیکه پسر   حرامزاده یاسر عرفات استاد دانشگاه ایران زمین باشد ونها دبنیادی اجدا د ش را میل دارد با زور سر نیزه به حلق ملتی بفرستد واولین حمله او به ( نوروز وجشن بهاران ) ایرانیان است دیگر کجا میتوان از عشق گفت وصفای آن و حال افغانها وتاجیکها بهارنرا جشن میگیرند وآهنگهای مارا به زبان خودشان میخوانند . 

این دیوارهای گوشتی  که ناگهان سرازیر مملکت ما شدند  ملتی را به اسارت گرفته اند  وهر روز با کمک سگهای درنده وفرو کردن میله آهنی درمغز  آنها- وادارشان میکنند که سر به پای رهبر بگذارند دست کمی از کره شمالی ندارند .

حال من درکجا ایستاده ام  وتو ای خواننده ای خطوط مرا چگونه خواهی یافت  منی که درمیان مردم ببیگانه میل دارم فریادبکشم که ( من همان آلیسم ) وهویت خودرا گم نکرده ام  ......صدایم درون اطاقهای خالی میپیچد وبخودم برمیگردد  حال من به همراه تصویرم هردو زندانی هستیم .

به زودی مردان وزنان مهربان وپرستاران به درب خانه خواهند آمد تا خون مارا تجزیه کنند ودرخور ما مهره ای بسازند که باخون ما ترکیب یابد ودوباره انرا بما پس خواهند داد تا درسایه آن مهره ویا خرمهره بتوانیم تنها نان خشک را ببلعیم .
در جایی خواندم که آن پزشکی که میکرب کرونارا کشف کرد وسپس جانش را نیز به باد داد در یکی از رساله هایش نوشته بود علاج  این بیماری تنها چای  بلی هما ن چایی که هربعد ازظهر انگلیسهای متمدن با ظرافت ومهارت کامل آنرا مینوشند وبرایشان یک سنت ملی شده است . 
بهترین چای هارا  میتوان درهمان انگلستان یافت نه درهند ونه درچین .

پس از چند روز باران مفصل افتابی دلپذیر از پنجره ها خودش را به میان  اطاق پهن کرده ومن بیاد دختری هستم ( که نامش لیلای ایرانی ) بود ودرچنین روزی معلوم نشد چگونه از دنیا  رفت وقاتلان او چه کسانی بودند وآن ملای مکلا که چندی پیش از او ذکر کرده بودم بسرعت خودش را بر بالای جنازه او درفرودگاه میرساند تا عکسی بیادگار بگیرد آنهم ا زجنازه یک دختر معصوم وبیگناه  وسپس تنها اورا روانه فرانسه میکنند تا درکنار مادر بزرگش بخاک رود  هیچکس نفهمید چرا این برادر وخواهر که از همه مهربانتر وخوش قلب تر بودن ناگهان پر کشیدند  شاید فرشتگان نگهبان آنها بهتر ازما میدانستند که وجودانها  درآسمانها بیشتر لازم است تا دررروی این زمین بیمار ومردمی بیمارتر وتهی مغز.

باز باید همه درهارا به سوی درونمان باز کنیم  واندوه را فراموش کنیم  چرا که از پس هر شب تیره یک صبح روشن است مانند امروز . روزتان شاد .
ثریا / اسپانیا / 7 فرووردین 579 شاهنشهی. برابربا 26 مارس 2020 میلادی . ساعت 07/45 دقیقه صبح !






چهارشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۹

حذام قرن !

ثیا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-------------------------------
تقریبا همه بیکار شدیم  ! ساختمانسازی متوقف شد  وکار مندان وکار گران در اداره بیکاری باید در صف اینترنت بایستنداینترنت سنگین شده وکند کار میکند درتمام جهان  وخبر دار شدیم که بسیاری ازما بهتران درسنین بالا نیز دچار این _ (جذام) شده اند یا جان سالم بدر میبرند ویا  خیابانها لبریز از گلهای سفید داودی  شده وزنگها به صدا درخواهن آمد  .- البته واضح ومبرهن است که برای مرگ ما زنگها وناقوسها صدایی درنمیکنند !.
 هفته ای یکبار یکی از بچه ها کیسه های خرید را پشت درب خانه میگذارد ومن کیسه های زباله را  وآنها میبرند البته محتویات غذا ها کمتر از بسته بندیها آن است ! حعبه بزرگ پلاستیکی وسط آن دو عدد پاچه مرغ تاریخ مصرف تمام شده ! ونانهای خمیری که به زور بیکربنات وخمیر ترش انهارا باد کرده اند .
گویا شهرداری به کمک برخاسته برای آنهاییکه مانند من اجاره نشین هستند !!! لابد غذا برایم میفرستد  بیشتر اعضا ءدولت ما دچار این بیماری شده اند عده ای دربیمارستانها وعده ای درخانه ها تحت درمانند  ومن بچه هاراز پشت شیشه ها ویا اسکایبها مبینم از دیوار شیشه ای آنها را  میبوسم نمیدانم عشاق چه کار خواهند کرد ؟! عاشقان نیز از هم جدایند !!! ویا شاید دو راز نظر چشمان تیزبین دوربینها وپلیسها ساعتی درکنار هم بیاسایند >.
خوب تا اطلاع ثانوی  ما کار مندان!!! ویا بردگان باید کمی صرفه جویی کنیم تا برا ی سایر مخارج ته کیسه مان خالی نباشد .
مهم نیست طوفانی شدید در راه است یا مارا باخود خواهد برد ویا ما میخکوب بر زمین خواهیم چسپید  باید کمی جرئت واستقامت داشته باشیم واز نیروی درونیمان کمک بخواهیم . 
به همه ثابت شد که قدیسین همه تنها دیواری طلایی بودند ومعجزه های که ملاهای اعصار وقرون برایشان نوشته وبه دست انها داده بودند امروز دیگر کار بردی ندارد شاید برای قرنهای اینده درصندوقها پنهان شوند برای نسلهای تهی مغزیکه باز هم باین دنیا پای خواهند نهاد ..
امروز صبح تلویزیون در برنامه کمونتری خود یک لاک پشت عجیب وغریب را به نمایش گذاشت نمیدانم چرا مرا بیاد ( مش قاسم کتلت ) انداخت واقعا هیچ شباهتی بهم نداشتند اما انگار خودش بود !
بهر روی تا روزهای دیگر اگر کارم را پس گرفتم باز هم میروم در دنیای بهتری گردش میکنم درغیر اینصورت به همان دلنوشته نویسی ادامه میدم  من باید بنویسم وباید بخوانم این یک اعتیاد بزرگ است . ث ! یعنی ثریا / 
پایان 
 چهار شنبه 25 مارس 2020 برابر با ششم فروردین 2579 شاهنشهی !


نشخوار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-------------------------------
چه بهاری است ........خدایا ؟

امواج خزر  از سوگ  سیه پوشانند
بیشه دلگیر  وگیاهان  همه  خاموشانند 

بنگر ان جامه  کبودان افق  - صبحدمان 
روح باغند - گر بدینگونه  سیه پوشانند

چه بهاری است ؟ خدایا  که دراین دشت ملال 
 لاله  ها  آیینه خون  سیاووشانند 

آن فرو ریخته گلهای   پریشان درباد 
 کز می جام  شهامت همه  مدهوشانند 

نامشان زمزه  نیمه شب مستان باد 
تا نگویند که از یاد فراموشانند 

گرچه زین زهر سموم که گذشت از سر باغ 
سرخ گلهای بهاری  همه  بیهوشانند

باز درمقدم خونین تو  ای روح بهار ان 
بیشه دربیشه  درختان همه  آغوشانند ........" شفیعی کد کنی "

نه چیزی برای گفتن هست ونه برای نوشتن هر چه بود درآن ابیات گفته شد تنها نشخوار دیروز وبالا اوردن غذای گذشته .
فرزانه تایید ی هنرپیشه زبر دست تاتر وسینما مقیم لندن در گذشت ! 
 با نفس تنگیها وبیماری ! در یک انزوای خود ساخته..... وروزی گفته ای  توشت : 
هنر پیشه زمان رژیم قبلی درگذشت !!! به همین سادگی اما آن ننه قمری که پس از سالها خود فروشی رفت چادر بر کمر زد ونام مادر بزرگ سینمارا گرفت وجایزه سیمرغ را نیز در تختخوابش گذاشت !!
با جلال وشکوه گنده لاتها تشعیع شد و اگرخود فروشی هم میکنی باید بلد باشی کجا وبا چه کسانی !!!

نه چیزی برای نوشتن نیست تنها بیاددارم دوستانی که امروز دراین دنیا نیستند وباز ماندنگانشان نیز هست ونیستشان یکی است ! هنگامیکه به لندن میرفتم مرا برای گردش به گورستان معروف " های گیت " میبردند تا بر بالای سر مردانی که آرزو داشستند تا درزیر پای " مارکس " بزرگ دفن شوند فاتحه بخوانیم ومن دردوردستها میا یستادم وباین زمین پهناور نگاه میکردم ....خوب چپ مارکسیت ! پول این زمین را چه کسی پرداخت کرده است ؟!  وچگونه توانسته لاشه بیمصرف ترا برای گفتن چند خط دری وری درست زیر پای این مراد شما به خاک بسپارد ؟؟ جوابی نداشتم بی آنکه حرفی بزنم عکسی میگرفتم برای تکمیل ( پررونده) که این گرسنگان دیروز چگونه ناگهان دربهترین مکانهای لندن جا خوش کردند ونامشن این بود که ( از بینوایان وستمدیدگان حمایت میکنند * خوب از جیب مبارکشان وشکم گرسنه شان که بینواتر بود حمایت کردند.
نه چیزی برای گفتن ندارم وچیزی برای نوشتن تنها به آسمان ابری وبارانی درکنج زندانی که با نام سلامتی مارا نگاه داشته اند از پست شیشه های گل الوده ونمناک به خیابان خالی مینگرم وسعی دارم که جلوی اشکهایم را بگیرم میگذارم آسمان بجای من بگرید .ث
پایان 
 ثریا ایرانمنش ./ 25/03/ 2020 میلادی برابر با ششم فروردین 2579 شاهنشهی.!



سه‌شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۹

تاخیر خبرها!

دلنوشته !
--------ثریا ایرانمنش . اسپانیا /

به خبر ها گوش میدهم به تفسیر خبرها به دلسوزیها  وخوب میدانم که این ملت هیچگاه یک ملت واحد نخواهد شد  وبخوبی میدانم که روزی پس از این همهمه  ویروس  س زمین ما تکه تکه خواهد شد زیر این بیماری سیلابها راه افتاده اند و سیلابها بخوبی میدانند که مرزهارا چگونه  رده بندی کنند .

بیاد یک ملای مکلا وتحصیل کرده افتادم که سنگ  مبارزه با این ملاهای سوار بر گرده ملت ایران را بر سینه میزد ! به شهبانو زنگ میزد درهمان حال از سازمان سی آی  الف ماهی چهار هزار دلار ناقابل به حسابشان ریخته میشد ودرهمین بین با عربستان سعودی مراوده داشتند ودرمیان همه اینها به خانقاه هم میرفتند از آنجا به مسجد وکانون توحید سر میزدند  ودریک شب  (احیا ء )که بقول خودشان  برای تصفیه روح پای منبری رفته بود ند پس از صرف شام یعنی دوبشقاب بزرگ چلو کباب  وحلوای نذری  یک قابلمه هم برای خانواده گرفته وسپس زنی را که بایشان  چسپیده بود سوا رکردند  ودر پستوی همان دیوار!!!!! .
من درانتظار تاکسی بودم که قرار بود برسد واین منظره را دیدم  و فردای آن روز به ایشان تذکر دادم  که قربانت گردم یک بام ودو هوا !! با کمال وقاحت بمن گفتند یک موضوع خصوصی است وبشما هیچ ربطی ندارد!!!!  خوب هرچه باشد اصیت ایشان نیز ازهمان قوم روضه خوانان منبری میباشد !از آن روز دیگر به هیچ یک از این مردان سیاس ومبارز نه التفاتی داشتم ونه احترامی ونه باورشان داشتم وتما م شد حال مگر از میان جوانان تحصیل کرده یک شورشی برخیزد وآهسته آهسته  خودرا نجات بخشند ازاین فسیلهای خیابانی وبیابانی  حاصلی بر نخواهند داشت آینها خیالشان راحت است خانه های خودرا دارند درکنار دریا وجزیره  ها خانه هایی برای دوران باز نشستگی خودشان نیز خریده اند از دولتها به طرق مختلف پول میگیرند واز گروهکها وسایر مبارزین واقعی که باینها اعتماد واطمینان دارند وهر ازگاهی هم برای انکه خودی بنمایانند وارد گود شده دریکی از رسانه ها اظهار فضل مینمایند اما پشم وپیلی آنها ریخته  عده ای هم درگیر شیره مالی وشیره کشی هستند باید فاتحه آنهارا از بیخ وبن خواند .
بنا براین مسئولیت جوانان بسیار سنگین است وباید بنوعی خودرا ازدست این کفتارهای گرسنه نجات بخشند که باخون جوانان وگوشت آنها تغذیه میشوند .  سر زمین درحال مرگ است مردان دیروز  دیگر مرده اند وآنهاییکه هنوز زنده اند درواقع مردگانی هستند در لباس یک فرد ویا زامبی .
شاید تعدا دانگشت شماری بتوان بین انها یافت هنرمندان بزرگی که گاهی ما فراموششان میکنیم ویا نویسندگان وشاعران وفیلمسازانی   که هنوز قادر به اندیشه میباشند . ث
 پایان 
آن روز دیده بودم  این فتنه هاا که برخاست 
تا کی کند  سیاهی   چندین دراز دستی ؟
سه شنبه 5 فروردین 2579 شاهنشهی 

خیالها وخاطره ها

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-------------------------------

سکوت آنچنان است  - که آهسته نمیتوان دعا کرد.
این طبیعی نیست این سکوت واین خانه نشتنها  !نه ابدا طبیعی نیست حتی  دوران طاعون ووبا اینگونه با مردم رفتار نشد .
سکوتی مرگبار همه جارا فرا گرفته است گاهی اتومبیل پلیس رد میشود وزمانی اتومبیلهای آبپاش  همین نه بیشتر همه گویی مرده ایم .
این شهر - شهری که من همه جوانی خودرا دربهار بی پایا ن آن بباد دادم   شهری زنده سرشار از زیبایی ونورو شوق وشور -  این روزها  همچو مرده ای  یکسره برباد رفته است .
فضا ! امنیتی !  خواب از سرم پریده از یک پس از نیمه شب دراین سوک ترسناک درون تختخوابم میغلطتم .
بانک پیام داده روی موبایلم که  حقوق شما به صنوق ریخته شده است جای نگرانی نیست !
این پول درحال حاضر به چه درمن میخورد ؟ اطافم از مواد غذایی ودستمالهای توالت وحوله های آشپزخانه وبطریهای آب  آشامیدنی اشباح شده است میلی نه به نوشیدن دارم ونه به خورن ! 
د رخبرها خواندم دریکی از ایلات متحده امریکا فاضل ابها گرفته بخاطر ریختن دستمالهای مرطوب وپاره های تی شرتی که با آن خودرا تمیز میکنند ! مگرآب برای شستن ندارند ؟ کنار اقیانوسها زندگی میکنند ! مجسم کنید از سوراخ سینک آشپزخانه ناگهان فاضل آب به بالا بیاید وهمه جا را فرا بگیرد .
این همان دنیایی بزرگی بود که همه در حسرت آن آه میکشیدندومیعادگاه بسیاری از جوانان وزنان ومردان بود قبله آمال آنها  وحال درمانده بین بیماریها وگیرکردن فاضل آبها ..
دراین شهر دراین سر زمیین بیمارستانهای  صحرایی مرتب درحال گسترش است  وایا فلورانس نایتنگلی دوباره زاده خواهد شد ؟ همه افسانه هایی دیرین  .

هرچه گشتم شاید یک افسانه ای ازدیر باز بیاد بیاورم وبرای خودم بگویم تا خوابم ببرد  دیدم چیز زیبایی دربین آنها نیست هرچه بوده تلخی زمان بوده است ورنج وزندگی درمیان دروغها وریا کاریها وشهوات  حال به ملامت خویش میپردازم  از بیم ملامتگران  وبر ویرانه های وطنی میگریم  که دیگر از دیدگاه من پنهان شده است  وهرچه بوده سرنگون شده از کاخ های نیلکون سلطنت  تا اینه های مجلل کاخ  ومشعل داران راه آزادی .
وما ؟ 
د ربامداد مرگ تاریخ ایستاده ایم .
دیگر اینجا برای من غربت نیست هیچ کجا غربت نیست  از هر سو که نگاه کنی همه چیز یک شکل است  ومن حیران که چه خواهد شد .بر ما واین  سر زمینها  که امروز مانند یک مرداب راکد  درحال سقوط هستند  شهرهایی که خواب نیمه شبانشان ناگهان  از لرزه های یک _( ویروس ) ناشناخته  آشفته شد؟! .
بوی بدی میاید  بوی  نا هم آهنگی ها وبوی تنهایی شدید در زیر نگاه برادران وخواهران ! 
مشعلداران بی تاریخ وبی هویت  مارا نیز بی هویت خواهند کرد  ودر ما همه خیالها وخاطره ها نابود خواند شد .
کتابهایمان به دست آتش سپرده میشوند وخودمان  کم کم آب میشویم ودیگر کسی صدای پاهایش را روی سنگ فرشهای خیابانها نخواهد شنید -  ودیگر   کسی بوسه عاشقانه از لبی نخواهد گرفت  درعوض فضله های کبوتران وسگهای تربیت شده  گرانبها خواهند شد  وما در شهر  چراغهای زرد وسفید وقرمز بسر خواهیم برد وزنگ خوابمان بموقع زده خواهد شد .
هر کس درکوجه تنهایی خویش گام برخواهد داشت  وبه غرویهای غم انگیز  نگاه میکند  هویتی ندارد خاطره ای نیست خیالی هم بوجود نخواهد آمد  . بوی بدی میاید .بوی سرب داغ شده  روی سینی های چرکین  آسمان.و... نخواهیم فهمید   که فواره آقبالل کجاست /
--------------
ونپرسیم چرا قلب حقیقت  آبی است 
ونپرسیم پدرهای پدرهای ما !
جه شبهای داشته اند 
 پشت سر نیست فضایی زنده 
پشت سر مرغ نمیخواند 
 پشت سر بادنمی اید 
پشت سر پنجره  سبز صنوبر بسته است 
پشت سر روی همه کرکره ها خاک نشسته است 
پشت سر خستگی تاریخ است .........زنده نام » سهراب سپهری : از دفتر هشت کتاب !
پایان 
 ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 24 مارس 2020 میلادی برابر با 5 فروردین 2579 شاهنشهی .
25/5 دقیقه صبح س شنبه !

دوشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۹

بازار -2

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا!
=====================
بازار دوم نام نوشتاری امروز ماست چرا که نوشته وطنازی ما مورد قبول همه واقع شد وهمه خندیدند  وبرایمان نامه فرستادند از مسائل جدی بپرهیز کار هر .... ببخشید نیست خرمن کوفتن  یک عالمه مرد میخواهد تا درهونگ  خرمنرا بکوبند ولهش کنند  .خوب ما مرد نیستیم اما ازمردی هم چیزی کم نداریم ً!..... 
 بهر روی  داشتیم از بازاروننه ما ن میگفتیم این روزهای زندان اجباری همه به دنبال یک چیز خنده دارند  فضای مجازی باندازه کافی خوراک به همه میرساند راست ودروغ را سرهم میبافند ویک کلاف گنده درست میکنند وتحویل خلایق میدهند خیلی ها باور میکنند وخیلی ها هم میخندند ! مثلا ما دیروز یکساعتی ونیم نشسیتم به موزیک آن مرد گیسو بلند وگیسو طلایی اهل ماستریخ هلند گوش دا دیم  ودیدیم  واقعا پیغمبر اصلی این است همه را به رقص وشادمانی در آورده بود  جمعیت زیادی در میدان بزرگ شهر جمع بودند البته از سرزمین د.وم ماه هم چند نفری با پرچمشان رفته بودند وتنها سه مرد تنور خوان که هیچ کدام اهل اسپانیا نبودند برایمان گرانادارا خواندند وما چقدر گریه کردیم بیاد خوانندگان قبلی !.
با خود گفتیم این روضه خوانی بهتر ازآن روضه خوانی است که مادر ما درحیاط راه میانداخت چادر میزد ودسته سینه زنی بخانه ما میامدند تا شام آخررا نوش جان کنند ومن از ترس زیر همه رختخوابها پنهان شده بودم .آن روزها ما هنوز این روضه خوانهای فرنگی را ندیده بودیم تنها هرماه یک ملا میامد ووی صندلی اطاق برای خودش  شعر وری میگفت ویک توما ن میگقت ویک چای ومقداری آجیل هم توی دستمالش میریخت ومیرفت .....حالا این روزها ادعای حاکمیت  دارند  !ومیل دارند یک حکومت اسلامی بسازند !!! زررشک پلو بدون مرغ !
شبهای احیاء وشبهای وحشتناک  محرم من بیمار میشدم گوشهایم را میگرفتم ودرون یک اطاق پنهان میشدم مرا به زور به مسجد سپه سالار میبردند تا  ترسم بریزد اما من زمانیکه مادرم وهوویش سرشان زیر چادرشان بود وداشتند  گریه میکر دند فرارمیکردم .
همیشه توی اطاقم پنهان میشدم ویک گنجه بزرگ داشتم که گود ی داشت  ومن میتوانستم بروم زیر لباسها پنهان شوم .اما ناپدری ما هیچوقت به روضه نمیرفت آخر او دینش کمی با دین جعفری وشیوید ی فرق داشت او از یک دینی بود که آن پنج تا چیه اسمشان> فروع دین یاشروع دین؟ یکیش را قبول نداشتد  گمان میکنم اسم آنکه قبول نداشتند > معاد> بود بلی یعنی ما که به ریق رحمت  رفتیم دیگه برگشتی نیست نکیر ومنکر واین حرفها هم دروغ است  برای خودشان امامی جدا گانه داشتند خلاصه خر  توخری بود ما هم آن دوبرها میپلکیدیم کسی مارا داخل آدم حساب نمیکرد !
اگر خواستگا ری هم برایمان پیدا میشد هوی ماد رم فورا خودش را به خواستگاران  میرساند وبه انها میگففت : خیال نکنین دختر آقا ست !!!! خواستگارها هم میرفتند ! =چه بهتر .
هووی ما درم اسم با مسمایی داشت "وجاهت " بینی اش مانند عقاب بود وچشمانش درشت مانند جغد ولبانش نازک وقیاطن وتلخ وترسناک همیشه موهایش را  در سلمانی جلوی بازار ودم گاراژ فر میزد بعد به انها پارافین میزد  وبعد یکطرف موهایش را که کمتر بود با شانه به عقب میبرد  ( انگار دورتی لامور بود ) ! اما مادرم موهایش را میبافت ومانند تاج روی سرش میگذاشت ویک لچک کوچک ابریشمی هم روی سرش میانداخت وزیر لبت میگفت :  
خوب از ما گذشته حالا این پسرها باید کمکی پدرشان باشند ما چیزی نفهمیدیم اما بعدها یکشب که هوو را دیدم که آهسته از اطاق یکی از پسرهای  اقا بیرون میاید فهمیدیم که بهر حال باید اقاجان کمک داشته باشد !!! 
از آن روز ما عزیز شدیم وهمه جا مارا میبرد حتی برایمان روپوش مدرسه هم میدوخت وبمن مگفت تو دختر خودم هستی ! ما هم تودلمان میگفتیم خرخودتی !!!
بهر حال بازاریها همه چرتکه داشتند وبا چرتکه حساب میکردند آقاجا ن هم یکی داشت وقتی هم یک ماشین حساب آمد باز آنها با چرتکه حساب میکردند با اسباب  بازیهای امروزی کاری نداشتند اما اتومبیلهایشا ن همه بنز بود وکادیلاک ووقتی که ما بزرگتر شدیم ویک پسر حاجی به زور مارا گرفت مرتب  از کادیلاک حاج اقایش حرف میزدواز ملای قم که حاج اقا هر هفته میرفت برای صیغه کردن یک دختر جوان و  چهارتا زن هم داشت  انگار انوقتها مد بود هم پنج شش تا زن بگیرند زنهای بیچاره خودشان خرج خودشانرا میدادند تنها ماشین جوجه کشی بودند مثلا اقاجان ما دوازده   تا بچه داشت !!! که ا اززنهای خودش بزرگتر بودند ؟!  البه بعضیهایشان . 
هووی مادرم برای کسب درآمد هرچه  بطری خالی ابغوره وپاکت و روزنامه بود درگوشه ای جمع میکرد تا سر هفته کاسه کوزه ای از راه  میرسید وانهارا  میخرید  مادرم صورتش را چنگ میزد که ای زن تو آبروی همه را تو این محل میبری  ! میگفت  بتو چه ! مادر ما اربابی  داشت مثلا میگت من صاحب هیچده دانگ آب هستم من هنوزم نفهمیم یعنی چی ! ویک ده اربابی داشت ومن بچگیهایم  را خوب بیاد دارم اما خوب پدرم جوان الواتی بود  وبیشتر مخارج ننه مارا هپلی هپو میکرد .  بعد هم از هم جدا شدند حال درخانه بزرگ ونیمه خالی این جناب که ازمال دنیا تنها اسم ورسم اجدادش را داشت بازهم  میبایست تحمل مخارج آنهارا بکند  همیشه هم درون اشپزخانه داشت اشپزی میکرد بخیالش دارد کار مثبتی انجام میدهد وهوویش سقز درون دهانش چادرش راسرش میکرد ودورخیابانها برای گردش میرفت ! 
این مادر بود ما داشتیم ؟ خوب من مثل او نشدم ...... یعنی ببخشید باج .../کمر/ به کسی ندادم  بقیه دارد 
ثریا ایرانمشن . " لب پرچین " 23/03/ 2020 میلادی برابر با 4 فروردین 2579 شاهنشهی !