شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۸

حکومت نظامی

ثریا ایرانمنش / " لب پرچین"اسپانیا !
---------------------------------

شب است وبیشه ها غمگین وخاموشند 
چراغ لاله ها  از غم سیه پوشند 

کبوترهای  زخمی از سموم گل 
به دار شاخه ها مبهوت وخاموشند 

پرنده ها دراین شبهای طولانی 
میان بیشه ها  - ارام وخاموشند ........؟

عکس بانوی مقدس روی میزم بودپرسیدم " سینورا -  پس کجایی ؟ اینهمه  برایت  مقام ومنزلت وطلا ونقره وصندوق خیریه  ساختند  وامروز سر نوشت ما این است؟  هر یک درکنجی  تنها واز ترس بخود بلرزیم ؟ باید پرسید سینورا !  آن خدایی که برای ما ساخته اند چرا اینهمه بد کردار وشکمو وتاجر است ؟ تنها باید باو پول داد / نذریه داد/ خیرات داد/ تا مارا  مجازات نکند  ! به کدام جرم این بلارا بر سر ما آورد ؟ حال به کجا رو بکنیم ؟ به دیورا ندبه ؟ً آنرا هم بستند تنها سر بازان حکومتی با اسلحه درشهر ها وکوچه ها دور هم میگردند  چه خبر است چه خوابی برای ما دیده اند ؟ وایا دربالای آن تپه بلند  صخره های مدیترانه   زیر ساختمانهای پنهانی وکازینونوها وهتلهای  از این خبرها هست ؟ نه گمان نکنم آنها  خدارا در گوشه ا ی پنهان کرده وهر لحظه با ژتونی قرمز یا ابی ویا سبز به خالی کردن جیب دیگران میپردازند   اقتصاد روی تپه هنوز  بر قرا است . 
همه خانه شده لبریز از موا دغذایی ؟ً! مگر جنگی درپیش است ؟ همه ما درتنهایی خود بیاد دیگری  اشک میریزیم . 
زن افغان راحت نشسته برای عید سمنو میپزد  زن هندی دارد گوش فیل درست میکند  وزن روسی دارد بما بافتنی یاد میدهد !!!وعید ما ؟ آنرا هم باین ترتیب از ما گرفتند تا عید دیگری را جانشین آن کنند ! 

دنیای زیبایی است لبریز از ارامش  خیابانها همه گویی مرده اند صدا ازکسی بر نمیخیزد هیچ اتومبیلی دررفت وامد نیست همه دکانها  ودکه ها بسته اند تنها چند سیگار فروشی / داروخانه / نانوایی آنهم بمدت چند ساعت اجازه دارند باز کنند این حکم وفرمان ناگهانی به همه دنیا صادر شد !
(خوب شاید بد نباشد ملتی بیکار درخانه هایشان چرندیات مرا هم میخوانند ) چون چیز دیگری دردسترس ندارند نه روزنامه نه مجله نه کتاب وخبرها تنها از درون  پرده شیشه ای اعلام مردگان ودفتن شدنگان وبیمارانرا میدهد  کنسرت امروز  ما نیز مبدل به یک آواز مذهبی وبرای روح رفتگان است . 
سازها آهسته مینوازند ! عجب آنکه این کنسرت قبلا ضبط شده است !!!! حتما میدانستند که چنین روزی درپیش است تنها طبلها میکوبند .......
بهار است  ظبیعت راه خودش را میرود ودست بشر است که کار طبیعت را خراب کرد  درختان هنوز ترا بسوی خود میخوانند  در زیر شاخه های  آنها  خوش فراغتی است  وما با باران اشک خود  غمگینانه  زهر زندگی را فرو میدهیم .

خاظر تو  از مسیر لحظه های من جدا شد
  بی تو اما  - لحظه های نوبهار ما عزا شد
            --------- ناشناس 
پایان 
 ثریا ایرانمنش / شنبه 14 مارس 2020 میلادی برابر با 24 اسفند 2578 شاهنشاهی ما !

جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۸

فصلی دیگر

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
 این آغاز فصلی دیگری است 
 وآغاز سالی دیگر ! 
بی آنکه دیده شود 
 درباغ  همه گلها دچار غم شده اند 
 باغبان پیر  احساس ناتوانی میکند 
این فصل دیگری است 

در طرح وحشت انگیز زمان
در میان پچ پچ های مردان 
 باغبان  درکنار گلهای پژمرده اش
 بر خاک مینشییند 
 وبرشیشه های پنجره  خانه اش
  آشوب  تاریخ نشسته است 
          ----------
این فصل دیگری است وسالی دیگری 
سنبل هایم به گل نشستند وخیلی زود گلهایشان  پژمرد آنها  هوای آلوده را بهتر  از من درک میکردند 
 اما سبزه ها آنچنان سبزند  گویی مشتی زمرد براق بر روی انها پاشیده شده است .
خانه خالی به دو ر از هیاهوی عید  وسال نو وهمه چشم به تابوتهایی  تاریکی که  روانه گورهای دسته جمعی میشوند در زیر آهک  وخاک آلوده تر .

باید با افتاب اشتی کرد پنجره هارا گشود تا هوای تازه به میان این اطاق مرطوب وارد شود  این فصل دیگری است که گرمایش  برایمان خوشحالی خواهد آورد وسر مایش برودت ومرگ .

سالی که بر من گذشت بسیار پر ماجرا وغم آنگیز بود  واین روزهای آخر  سال کهنه را در تب وتاب وهول وهراس دور اطاقهای خالی میگردم  تا هرچه زودتر تمام شود .

دیگر آن مسافر هر سال به دیدارم  نخواهد آمد ودیگر سفره ای پهن نخواهد شد همه بیمارند ویا ترسان ولرزان و هراسناک  همهرا بنوعی ازهم دورساختند  همه باید تک تک پرواز کنند  آشیانه ساختن بیفایده است 
 زیباترین وآخرین عیدی را که پشت سر گذاشتم  نوروز سال 1355 بود  ودیگر هیچگاه نوروز بهمراه گل بید مشگ وگلهای ازالیا وبنفشه واطلسی وگل نرگس به دیدارم نیامد  بجایش گلهای پلاستیکی ومقوایی وکاغذی درگلدانها نشستند .

 این فصل دیگری است  در رویاهای دیرین  باید غرق شد وخوابید  ودر میان رویاها زیبایها را که امروز از ما گرفته شده دریافت .
 یادش بخیر با آن هدیه های زیبایش وعطرهای گرانبهایش  که رنگ زمستانرا ازچهره ما میزدود وگل در سینه هایمان میکاشت .
خاموش / تنها  ودرخود نشسته همه  مرده اند وچیزهای درحال پوسیدند  باید فکری بحال این سینه تنگم کنم که هزاران  درد درونش نشسته است .ث
 ثریا ایرانمنش / 13 مارس 2020 میلادی  حمعه  اسپانیا .


پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۸

دور شدم دور.


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
در قرنطینه خانگی !
----------------------------------
آن کوه بلندی که خداواند دریک شامگاه 
 بر آن شب ستاره پاشید 
هم اکنون رو به تاریکی است  
دیگر درسر زمین خاطره های من
چراغی روشن نیست 
------------------
روزهای متمادی است که درکنار پنجره  رو به آفتاب می ایستم واز افتاب عکس میگیرم  میایستم آنچنان که افق  دربرابرم  مانند دریایی از نور  وروشنایی پهن میشود  ومن درذلال روشن آن ذوب میشوم ذوب میشوم  تنها به سالهای گمشده ام میاندیشم  دیگری دستی بردر نخواهد کوبید ودیگر چراغی دراین خلوت سرا روشن نخواهد شد ودیگر شمعها را  در شمعدان روشن نخواهم کرد.

حتی دیگر بیاد نخواهم آورد که کودکی بوده ام  کز خوابگاهم به زور مرا بیرون پرتاب کردند  ومن بر بالهای آهنین وسنگینی رو بسوی بیکسی رفتم ودیگر هیچگاه کسی را نیافتم تا بامهر بامن سخن بگوید  همه درلیاس گرگ ومیش  گیسوان شلال خودرا به نمایش میگذاردند  ومن چقدر تنها ماندم /
وامروز عکسی از خودم یافتم  درون ایینه صیقل داده  دیگر آن کودک دیروزی وآن زن امروزی نیستم  هیچکس نیستم  حتی بیاد نمیاورم که چگونه غذا خوردم میل دارم فراموشی بیاورم باورم هایم را به دور ریختم  هر چه را که داشتم درتنور بیخردان به سوختن دادم  حال کمی خمیر خیال را مالش میدهم  باز سرم به دیوار میخورد بر میگردم بسوی خودم .

سبزه هایم رشد کرده اند اما کسی نخواهد آمد درب ها بسته شده اند ومامورین مارا در محاصره دارند تا بیرون نرویم دکترها بخانه آمدند وخوشحال رفتند بهم دست نزذیم  از روی لباس خوابم مرا معاینه کردند  .
خورشید ظهر بر پهنه اطاق تابید  با ذره بین به روی مورچه هایی که روی موبیلم راه میرفتند نگاه کردم  آه آن دیگری هم افتاد بیمار شد .
درختان شکوفه داده اند   وباغچه نفس میکشد  اما نفس من درسینه تم تنگی میکند میل دارم گریه کنم  احمقانه است تنها بچه ها شیرخوار وگرسنه گریه میکنند .

آنکه درآیینه دیدم من نبودم  این زنی بیگانه که از کوره راهها گذشت از سر زمینها گذشت ازدردها گذشت   لب مرگ را بارها بوسید ومرگ را فراری داد .از فقر گذشت ازنداری گذشت ودر کسوت یک بیوه محترم !!!   در پشت بام خانه اش به تماشای ستارگان  نشست وگریست  نه این من نیستم دستهایم گم شده اند .  برف سپیدی بر موهایم نشسته  به اشیانه دوردستی میاندیشم که روزی بی خبر واز ان گذشتم  از آن کوهپایه ای که خداوند در یک شامگاه  بازهم ستاره درزمین آن میکاشت  تا صبح  چراغ ها روشن بودند  امروزآن دشت هم برای من یک غربت است .
امشب  بیاد چه کسی چراغ را بیافروزم وشام را گرم نگاه دارم ؟  پایان
ثریا / اسپانیا  12 مارس 2020 میلادی ......

رو دررو !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
در قر نطینه کامل !
--------------------------------

در آن باغی که گلچین با غبان است 
فغان بلبلان  بر آسمان است 

بود افسانه خواب خوش  در آن ملک 
که دزد-  اندر لباس پاسبان است 

ز گرگان پند داری چشم رحمت 
فنای گله از خواب شبان است 

شبان باشد  به پاس گله مسئول 
گرفتم گله را خواب گران است 

 به ائدک غفلتی ره میزنندت 
که دزد اندر کمین  کاروان است 

مجو  شور جوانان را ز پیران 
سکوت بلبلان  فصل خزان است 
" صابر همدانی " 

امروز دستهای تهی وپاهای برهنه وپیکرهای افتاده برخاک را  در پیشگاه جلادان میبینم 
 وپا برهنگان دیوزه در اطراف جهان مشغول موعظه وخوردن مغز جوانانند  چشمانشان ایینه فریب  وهمه به خدمت ارباب دزد 
من نیز دراین میان شرمیگن  دریک قرنطینه نخواسته  مفتون ونظاره گر این جهان درحال ویرانم .
چیزی ندارم بنویسم غیر از درد . 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا / 12 مارس 2020 میلادی برابر با 22 اسفند 2578 شهنشاهی ؟!.

چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۸

خیانتکاران


ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
-----------------------------------

تا زمیخانه ومی  نام ونشان خواهد بود 
سر ما  خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان  از ازلم درگوش است 
 ما همانیم که بودیم وهمان خواهد بود ....... " شمس الدین خواجه حافظ شیرازی "

روزیکه قافله خیانتکاران درکسوت "هنرمندان" راهی شیخ نشینان عربستان شدند  همان ندای درونیم بمن گت که اینهاهمان  وطن فروشانند .
در آن صبحدم  نه چیزی گفتم ونه نوشتم گذاشتم تا دیگران قضاوت کنند وعجب آنکه همه بی صدا با من هم صدا بودند !
آن حس درونیم بمن میگفت که اینها گروه خیانتکارانند  ودرچنین موقعیتی  که سر زمینشان در میاان آلودگیها وبیماری ونفرت وجنگ است آنها روی صحنه میرقصند تا سکه ها ی زر بپایشان بریزند  وچه  راحت وچه بی وجدان !

آن حس بیدار من بمن میگفت که  همه ما خیانتکاریم تنها چهره ولباسهایمان فرق دارند . 
همان طوفان که آمد وبه همراه  سیل خانه برانداز وهستی  همه مارابرد  بشما نیز رحم نخواهد کرد واین سکه هارا  باد باخود خواهد برد.
روزی داغ  سینه وگریه مادران  وعزا دارن بر سینه آنها مهر خواهد شد.
آنها صدای نای مسیح بر صلیب را نشینده اند  آن نای خوشنوارا  دارایی زمان شهرت را بباد خواهند داد این نفرین منست .
شما که پیرانه سر  همه هستی خودرا به هیچ فروختید  وآن خاک را فراموش کردید وبه خاکی پناه بردید لبریز از گناه وآلودگیها خود شما نیز الوده اید .
شما همچو همان گاوهای فربه بر چمنی که بخیال خویش ابدی است در حال چریدن هستید  وبه دوردستی فردا هیچگاه نمی اندیشید .
شما از خونی که دردلها  به رنگ لعل درآمده است بیخبرید . ای خیانتکاران درلباس هنر. هنر را نیز آلوده ساختید ونامش را به کثافت کشاندیدید به همراه هما اربابان حاکم بر سر زمین من .

به راستی  از شما انتظار ندارم که  افسانه هستی مارا زنده کنید شما مردگانید  که همانند رباط روی صحنه زندگی میرقصید  شما نه وطن دارید ونه وطن را میشناسید جهان وطنید  ودر کسوت نوکرهای حاضر به خدمت  با لفظ زیبای - هنر- خودرا به معرض فروش گذاشته اید برایتان مهم نیست ارباب چه کسی باشد هر کس لقمه بزرگتری دردهان شما گذاشت  پاهای اوررا خواهید لیسید  .
چرا به افغانستان نرفتید ؟  با لفظ عربی بیشتر حال میکنید  دلارهای نفتی خیلی از شماهارا خرید وخیلی ها با طلاهای پر زرق و برق  افتخار دارند که با جوجه عربی وصلت کرده اند معلم شما ( شاپری) بود کاشکی نام آوران این انجمن 
 در کتابت خوانده بودند این سخن 
گرچه  عرب درصدر و عدوست شکر است 
طرز گفتار  دری  شیرین تر است /
---------
 تنها  این شما بودید که خیانتکار بودید وسر زمینمانرا بباد دادید ودیگر خیلی دیر است دیر تا مردی از میان برخیزد وا زنو طرح و بنیادی دیگر اندازد خیلی دیر با شما خودفروشان مجال زندگی  هم نیست .
زیاده عرضی نیست 
پایان 
ثریا ایرانمنشن . 11 مارس 2020 برابر با 21 اسفند ماه 2578 شاهنشاهی 

سه‌شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۸

مجذور یک صبح

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
زندگی رسم خوش آیندی است -
زندگی بال وپری دارد با وسعت مرگ 
پرشی دارد  باندازه عشق 

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت 
 از یاد من وتو برود ......../سهراب سپهری /

چه دردناک است که انسان همه خوابهای دوران کودکی را  در زمان پیری  با گریه های غم انگیز  تعبیر نماید  .
ما امروز همه  ترسان ولرزان همه چیز را ازیادبرده ایم وفراموش کرده ایم که ویروسهای بزرگتری در کنارمان راه میروند واز خون ما تغذیه میکنند وبا مرگ ما به زندگیشان وسعت میبخشند  ویروسیهای سیاسی واربابان حکومتی که نه با رای دلخواه ما بلکه با قدرتهای نامر یی بر گرده مرم سوارند .
امروز دیگر فرصتی نیست تا بتوانی  حتی عکسهای دوران کودکیت را در جویبارهای گل الود وسیلابها ببینی .
امروز نگاهی به قد وقواره مردان به زور آمده ونشسته در دولت این سرز مین از قبیله اوباشان _ ووکس ) مانند همان لاتهای چاله میدان  که گشاد گشاد راه میروند و کت های مدلینگ خودرا به سختی بر دوش میکشند واصرار دارند روی شکمهای باد کرده شان دکمه هارا نیز ببنندند این ویروسانرا  ما ارج میگذاریم !!! از آنها نمیترسیم زنان با ولع آنهارا دربغل میگیرند ومیبوسند تا موجویتشانرا ثابت کنند .
وما کم کم داریم زیر شاخه ها خشک فراموشی  به دنبال فراغتی میگردیم  تا دستی خنک بر پیشانی تبدارمان بنشیند  وباران عاشقانه را بر سر ورویمان بباراند ! 
شبها وروزهایمان  با مکیدن اشکهای خود  بر ویرانه هایمان بیاد دانه های تسبیح مادر وبیاد  روزهای رفته از یادیم !  دراین ایام تیره وتار   باید رفتن به بسوی  جنگل را فرموش نماییم ویروسها ی گوناگون از هر سو مارا احاطه کرده اند  مانند قارچ های  سمی درون جنگلها  خودشان درشادی  عشقهایشان بر طبل میکوبند ودلهای مارا غمگین میسازند  با اویزه های یاس و غمگین  یکدنیای تاریکی را دربرابر ما میگشایند  زاغهای سیاه پوش هنوز در گوشه وکنار راه را برما سد میکنند  وهنوز تصویر واژگونه دروغین  درماه را .بما نشان میدهند .
سبزه هایم امروز سبز شدند  سبز سبز از آن عکس گرفتم  ایکاش همزاد آنها  بودم   زیر قطرات اب خنک  صیقل میخوردم  امروز در سر زمین خاطره ای من همه چیز خشک وبی اب وتنها یک بیابان برهوت است  تنها هر صبح عکسی از طلوع خورشید میگیرم  وشب  را با جدال خوابهای کودکیم میگذرانم  کودکی که درجویبارها غرق شد  درابهای راکد زمان  .
روزی که باین  سر زمین آمدم درختان اقاقیا لبریز از گل بودند وگلهایی شبیه همان رزهای شهر بابک کرمان بوی دل آویزی را درهوا پخش کرده بودند امروز اثری از آن درختان وآن بوته های گل نیست حتی شمشمادها را نیز بباغ های بزرگ بردند شهر خالی شد وبجایش درختان هرزه قرمزوزرد چینی را کاشند که بر سرمان خار میباراند .
شهر نیز گم شد همانند خاطره ها من حال شهری  که نه خودش را میشناسد ونه آن برهنگی بی ربطی که براو تحمیل شده است ! برای کودکانشان ( بیبی شاور) میگیرند !!! ویا دشان رفته دیر زمانی آنهارا غسل تعمید اجباری میدادند  .
همه چیز عوض شد وما در مداری افتا دیم که همچنان دور خود میچرخیم  وبا زهر اشک خود زندگی مدرن را میپیماییم .
----------------
زندگی شستن یک بشقاب است ! 
زندگی  یافتن یک سکه  درجوی آب است 
 زندگی> مجذور<  ایینه است 
 زندگی گل نه >بتوان <ابدیت است 
 زندگی> ضرب< زمین در ضربان دل ما 
 زندگی >هندسه<  ساده ویکسان نفسهاست ....سپهری /
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا /10 مارس 2020 میلادی برابر با 20 اسفند 2578 شاهنشاهی ؟!.