ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
در قرنطینه خانگی !
----------------------------------
آن کوه بلندی که خداواند دریک شامگاه
بر آن شب ستاره پاشید
هم اکنون رو به تاریکی است
دیگر درسر زمین خاطره های من
چراغی روشن نیست
------------------
روزهای متمادی است که درکنار پنجره رو به آفتاب می ایستم واز افتاب عکس میگیرم میایستم آنچنان که افق دربرابرم مانند دریایی از نور وروشنایی پهن میشود ومن درذلال روشن آن ذوب میشوم ذوب میشوم تنها به سالهای گمشده ام میاندیشم دیگری دستی بردر نخواهد کوبید ودیگر چراغی دراین خلوت سرا روشن نخواهد شد ودیگر شمعها را در شمعدان روشن نخواهم کرد.
حتی دیگر بیاد نخواهم آورد که کودکی بوده ام کز خوابگاهم به زور مرا بیرون پرتاب کردند ومن بر بالهای آهنین وسنگینی رو بسوی بیکسی رفتم ودیگر هیچگاه کسی را نیافتم تا بامهر بامن سخن بگوید همه درلیاس گرگ ومیش گیسوان شلال خودرا به نمایش میگذاردند ومن چقدر تنها ماندم /
وامروز عکسی از خودم یافتم درون ایینه صیقل داده دیگر آن کودک دیروزی وآن زن امروزی نیستم هیچکس نیستم حتی بیاد نمیاورم که چگونه غذا خوردم میل دارم فراموشی بیاورم باورم هایم را به دور ریختم هر چه را که داشتم درتنور بیخردان به سوختن دادم حال کمی خمیر خیال را مالش میدهم باز سرم به دیوار میخورد بر میگردم بسوی خودم .
سبزه هایم رشد کرده اند اما کسی نخواهد آمد درب ها بسته شده اند ومامورین مارا در محاصره دارند تا بیرون نرویم دکترها بخانه آمدند وخوشحال رفتند بهم دست نزذیم از روی لباس خوابم مرا معاینه کردند .
خورشید ظهر بر پهنه اطاق تابید با ذره بین به روی مورچه هایی که روی موبیلم راه میرفتند نگاه کردم آه آن دیگری هم افتاد بیمار شد .
درختان شکوفه داده اند وباغچه نفس میکشد اما نفس من درسینه تم تنگی میکند میل دارم گریه کنم احمقانه است تنها بچه ها شیرخوار وگرسنه گریه میکنند .
آنکه درآیینه دیدم من نبودم این زنی بیگانه که از کوره راهها گذشت از سر زمینها گذشت ازدردها گذشت لب مرگ را بارها بوسید ومرگ را فراری داد .از فقر گذشت ازنداری گذشت ودر کسوت یک بیوه محترم !!! در پشت بام خانه اش به تماشای ستارگان نشست وگریست نه این من نیستم دستهایم گم شده اند . برف سپیدی بر موهایم نشسته به اشیانه دوردستی میاندیشم که روزی بی خبر واز ان گذشتم از آن کوهپایه ای که خداوند در یک شامگاه بازهم ستاره درزمین آن میکاشت تا صبح چراغ ها روشن بودند امروزآن دشت هم برای من یک غربت است .
امشب بیاد چه کسی چراغ را بیافروزم وشام را گرم نگاه دارم ؟ پایان
ثریا / اسپانیا 12 مارس 2020 میلادی ......