سه‌شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۸

مجذور یک صبح

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
زندگی رسم خوش آیندی است -
زندگی بال وپری دارد با وسعت مرگ 
پرشی دارد  باندازه عشق 

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت 
 از یاد من وتو برود ......../سهراب سپهری /

چه دردناک است که انسان همه خوابهای دوران کودکی را  در زمان پیری  با گریه های غم انگیز  تعبیر نماید  .
ما امروز همه  ترسان ولرزان همه چیز را ازیادبرده ایم وفراموش کرده ایم که ویروسهای بزرگتری در کنارمان راه میروند واز خون ما تغذیه میکنند وبا مرگ ما به زندگیشان وسعت میبخشند  ویروسیهای سیاسی واربابان حکومتی که نه با رای دلخواه ما بلکه با قدرتهای نامر یی بر گرده مرم سوارند .
امروز دیگر فرصتی نیست تا بتوانی  حتی عکسهای دوران کودکیت را در جویبارهای گل الود وسیلابها ببینی .
امروز نگاهی به قد وقواره مردان به زور آمده ونشسته در دولت این سرز مین از قبیله اوباشان _ ووکس ) مانند همان لاتهای چاله میدان  که گشاد گشاد راه میروند و کت های مدلینگ خودرا به سختی بر دوش میکشند واصرار دارند روی شکمهای باد کرده شان دکمه هارا نیز ببنندند این ویروسانرا  ما ارج میگذاریم !!! از آنها نمیترسیم زنان با ولع آنهارا دربغل میگیرند ومیبوسند تا موجویتشانرا ثابت کنند .
وما کم کم داریم زیر شاخه ها خشک فراموشی  به دنبال فراغتی میگردیم  تا دستی خنک بر پیشانی تبدارمان بنشیند  وباران عاشقانه را بر سر ورویمان بباراند ! 
شبها وروزهایمان  با مکیدن اشکهای خود  بر ویرانه هایمان بیاد دانه های تسبیح مادر وبیاد  روزهای رفته از یادیم !  دراین ایام تیره وتار   باید رفتن به بسوی  جنگل را فرموش نماییم ویروسها ی گوناگون از هر سو مارا احاطه کرده اند  مانند قارچ های  سمی درون جنگلها  خودشان درشادی  عشقهایشان بر طبل میکوبند ودلهای مارا غمگین میسازند  با اویزه های یاس و غمگین  یکدنیای تاریکی را دربرابر ما میگشایند  زاغهای سیاه پوش هنوز در گوشه وکنار راه را برما سد میکنند  وهنوز تصویر واژگونه دروغین  درماه را .بما نشان میدهند .
سبزه هایم امروز سبز شدند  سبز سبز از آن عکس گرفتم  ایکاش همزاد آنها  بودم   زیر قطرات اب خنک  صیقل میخوردم  امروز در سر زمین خاطره ای من همه چیز خشک وبی اب وتنها یک بیابان برهوت است  تنها هر صبح عکسی از طلوع خورشید میگیرم  وشب  را با جدال خوابهای کودکیم میگذرانم  کودکی که درجویبارها غرق شد  درابهای راکد زمان  .
روزی که باین  سر زمین آمدم درختان اقاقیا لبریز از گل بودند وگلهایی شبیه همان رزهای شهر بابک کرمان بوی دل آویزی را درهوا پخش کرده بودند امروز اثری از آن درختان وآن بوته های گل نیست حتی شمشمادها را نیز بباغ های بزرگ بردند شهر خالی شد وبجایش درختان هرزه قرمزوزرد چینی را کاشند که بر سرمان خار میباراند .
شهر نیز گم شد همانند خاطره ها من حال شهری  که نه خودش را میشناسد ونه آن برهنگی بی ربطی که براو تحمیل شده است ! برای کودکانشان ( بیبی شاور) میگیرند !!! ویا دشان رفته دیر زمانی آنهارا غسل تعمید اجباری میدادند  .
همه چیز عوض شد وما در مداری افتا دیم که همچنان دور خود میچرخیم  وبا زهر اشک خود زندگی مدرن را میپیماییم .
----------------
زندگی شستن یک بشقاب است ! 
زندگی  یافتن یک سکه  درجوی آب است 
 زندگی> مجذور<  ایینه است 
 زندگی گل نه >بتوان <ابدیت است 
 زندگی> ضرب< زمین در ضربان دل ما 
 زندگی >هندسه<  ساده ویکسان نفسهاست ....سپهری /
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا /10 مارس 2020 میلادی برابر با 20 اسفند 2578 شاهنشاهی ؟!.