پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۸

دور شدم دور.


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
در قرنطینه خانگی !
----------------------------------
آن کوه بلندی که خداواند دریک شامگاه 
 بر آن شب ستاره پاشید 
هم اکنون رو به تاریکی است  
دیگر درسر زمین خاطره های من
چراغی روشن نیست 
------------------
روزهای متمادی است که درکنار پنجره  رو به آفتاب می ایستم واز افتاب عکس میگیرم  میایستم آنچنان که افق  دربرابرم  مانند دریایی از نور  وروشنایی پهن میشود  ومن درذلال روشن آن ذوب میشوم ذوب میشوم  تنها به سالهای گمشده ام میاندیشم  دیگری دستی بردر نخواهد کوبید ودیگر چراغی دراین خلوت سرا روشن نخواهد شد ودیگر شمعها را  در شمعدان روشن نخواهم کرد.

حتی دیگر بیاد نخواهم آورد که کودکی بوده ام  کز خوابگاهم به زور مرا بیرون پرتاب کردند  ومن بر بالهای آهنین وسنگینی رو بسوی بیکسی رفتم ودیگر هیچگاه کسی را نیافتم تا بامهر بامن سخن بگوید  همه درلیاس گرگ ومیش  گیسوان شلال خودرا به نمایش میگذاردند  ومن چقدر تنها ماندم /
وامروز عکسی از خودم یافتم  درون ایینه صیقل داده  دیگر آن کودک دیروزی وآن زن امروزی نیستم  هیچکس نیستم  حتی بیاد نمیاورم که چگونه غذا خوردم میل دارم فراموشی بیاورم باورم هایم را به دور ریختم  هر چه را که داشتم درتنور بیخردان به سوختن دادم  حال کمی خمیر خیال را مالش میدهم  باز سرم به دیوار میخورد بر میگردم بسوی خودم .

سبزه هایم رشد کرده اند اما کسی نخواهد آمد درب ها بسته شده اند ومامورین مارا در محاصره دارند تا بیرون نرویم دکترها بخانه آمدند وخوشحال رفتند بهم دست نزذیم  از روی لباس خوابم مرا معاینه کردند  .
خورشید ظهر بر پهنه اطاق تابید  با ذره بین به روی مورچه هایی که روی موبیلم راه میرفتند نگاه کردم  آه آن دیگری هم افتاد بیمار شد .
درختان شکوفه داده اند   وباغچه نفس میکشد  اما نفس من درسینه تم تنگی میکند میل دارم گریه کنم  احمقانه است تنها بچه ها شیرخوار وگرسنه گریه میکنند .

آنکه درآیینه دیدم من نبودم  این زنی بیگانه که از کوره راهها گذشت از سر زمینها گذشت ازدردها گذشت   لب مرگ را بارها بوسید ومرگ را فراری داد .از فقر گذشت ازنداری گذشت ودر کسوت یک بیوه محترم !!!   در پشت بام خانه اش به تماشای ستارگان  نشست وگریست  نه این من نیستم دستهایم گم شده اند .  برف سپیدی بر موهایم نشسته  به اشیانه دوردستی میاندیشم که روزی بی خبر واز ان گذشتم  از آن کوهپایه ای که خداوند در یک شامگاه  بازهم ستاره درزمین آن میکاشت  تا صبح  چراغ ها روشن بودند  امروزآن دشت هم برای من یک غربت است .
امشب  بیاد چه کسی چراغ را بیافروزم وشام را گرم نگاه دارم ؟  پایان
ثریا / اسپانیا  12 مارس 2020 میلادی ......

رو دررو !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
در قر نطینه کامل !
--------------------------------

در آن باغی که گلچین با غبان است 
فغان بلبلان  بر آسمان است 

بود افسانه خواب خوش  در آن ملک 
که دزد-  اندر لباس پاسبان است 

ز گرگان پند داری چشم رحمت 
فنای گله از خواب شبان است 

شبان باشد  به پاس گله مسئول 
گرفتم گله را خواب گران است 

 به ائدک غفلتی ره میزنندت 
که دزد اندر کمین  کاروان است 

مجو  شور جوانان را ز پیران 
سکوت بلبلان  فصل خزان است 
" صابر همدانی " 

امروز دستهای تهی وپاهای برهنه وپیکرهای افتاده برخاک را  در پیشگاه جلادان میبینم 
 وپا برهنگان دیوزه در اطراف جهان مشغول موعظه وخوردن مغز جوانانند  چشمانشان ایینه فریب  وهمه به خدمت ارباب دزد 
من نیز دراین میان شرمیگن  دریک قرنطینه نخواسته  مفتون ونظاره گر این جهان درحال ویرانم .
چیزی ندارم بنویسم غیر از درد . 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا / 12 مارس 2020 میلادی برابر با 22 اسفند 2578 شهنشاهی ؟!.

چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۸

خیانتکاران


ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
-----------------------------------

تا زمیخانه ومی  نام ونشان خواهد بود 
سر ما  خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان  از ازلم درگوش است 
 ما همانیم که بودیم وهمان خواهد بود ....... " شمس الدین خواجه حافظ شیرازی "

روزیکه قافله خیانتکاران درکسوت "هنرمندان" راهی شیخ نشینان عربستان شدند  همان ندای درونیم بمن گت که اینهاهمان  وطن فروشانند .
در آن صبحدم  نه چیزی گفتم ونه نوشتم گذاشتم تا دیگران قضاوت کنند وعجب آنکه همه بی صدا با من هم صدا بودند !
آن حس درونیم بمن میگفت که اینها گروه خیانتکارانند  ودرچنین موقعیتی  که سر زمینشان در میاان آلودگیها وبیماری ونفرت وجنگ است آنها روی صحنه میرقصند تا سکه ها ی زر بپایشان بریزند  وچه  راحت وچه بی وجدان !

آن حس بیدار من بمن میگفت که  همه ما خیانتکاریم تنها چهره ولباسهایمان فرق دارند . 
همان طوفان که آمد وبه همراه  سیل خانه برانداز وهستی  همه مارابرد  بشما نیز رحم نخواهد کرد واین سکه هارا  باد باخود خواهد برد.
روزی داغ  سینه وگریه مادران  وعزا دارن بر سینه آنها مهر خواهد شد.
آنها صدای نای مسیح بر صلیب را نشینده اند  آن نای خوشنوارا  دارایی زمان شهرت را بباد خواهند داد این نفرین منست .
شما که پیرانه سر  همه هستی خودرا به هیچ فروختید  وآن خاک را فراموش کردید وبه خاکی پناه بردید لبریز از گناه وآلودگیها خود شما نیز الوده اید .
شما همچو همان گاوهای فربه بر چمنی که بخیال خویش ابدی است در حال چریدن هستید  وبه دوردستی فردا هیچگاه نمی اندیشید .
شما از خونی که دردلها  به رنگ لعل درآمده است بیخبرید . ای خیانتکاران درلباس هنر. هنر را نیز آلوده ساختید ونامش را به کثافت کشاندیدید به همراه هما اربابان حاکم بر سر زمین من .

به راستی  از شما انتظار ندارم که  افسانه هستی مارا زنده کنید شما مردگانید  که همانند رباط روی صحنه زندگی میرقصید  شما نه وطن دارید ونه وطن را میشناسید جهان وطنید  ودر کسوت نوکرهای حاضر به خدمت  با لفظ زیبای - هنر- خودرا به معرض فروش گذاشته اید برایتان مهم نیست ارباب چه کسی باشد هر کس لقمه بزرگتری دردهان شما گذاشت  پاهای اوررا خواهید لیسید  .
چرا به افغانستان نرفتید ؟  با لفظ عربی بیشتر حال میکنید  دلارهای نفتی خیلی از شماهارا خرید وخیلی ها با طلاهای پر زرق و برق  افتخار دارند که با جوجه عربی وصلت کرده اند معلم شما ( شاپری) بود کاشکی نام آوران این انجمن 
 در کتابت خوانده بودند این سخن 
گرچه  عرب درصدر و عدوست شکر است 
طرز گفتار  دری  شیرین تر است /
---------
 تنها  این شما بودید که خیانتکار بودید وسر زمینمانرا بباد دادید ودیگر خیلی دیر است دیر تا مردی از میان برخیزد وا زنو طرح و بنیادی دیگر اندازد خیلی دیر با شما خودفروشان مجال زندگی  هم نیست .
زیاده عرضی نیست 
پایان 
ثریا ایرانمنشن . 11 مارس 2020 برابر با 21 اسفند ماه 2578 شاهنشاهی 

سه‌شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۸

مجذور یک صبح

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
زندگی رسم خوش آیندی است -
زندگی بال وپری دارد با وسعت مرگ 
پرشی دارد  باندازه عشق 

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت 
 از یاد من وتو برود ......../سهراب سپهری /

چه دردناک است که انسان همه خوابهای دوران کودکی را  در زمان پیری  با گریه های غم انگیز  تعبیر نماید  .
ما امروز همه  ترسان ولرزان همه چیز را ازیادبرده ایم وفراموش کرده ایم که ویروسهای بزرگتری در کنارمان راه میروند واز خون ما تغذیه میکنند وبا مرگ ما به زندگیشان وسعت میبخشند  ویروسیهای سیاسی واربابان حکومتی که نه با رای دلخواه ما بلکه با قدرتهای نامر یی بر گرده مرم سوارند .
امروز دیگر فرصتی نیست تا بتوانی  حتی عکسهای دوران کودکیت را در جویبارهای گل الود وسیلابها ببینی .
امروز نگاهی به قد وقواره مردان به زور آمده ونشسته در دولت این سرز مین از قبیله اوباشان _ ووکس ) مانند همان لاتهای چاله میدان  که گشاد گشاد راه میروند و کت های مدلینگ خودرا به سختی بر دوش میکشند واصرار دارند روی شکمهای باد کرده شان دکمه هارا نیز ببنندند این ویروسانرا  ما ارج میگذاریم !!! از آنها نمیترسیم زنان با ولع آنهارا دربغل میگیرند ومیبوسند تا موجویتشانرا ثابت کنند .
وما کم کم داریم زیر شاخه ها خشک فراموشی  به دنبال فراغتی میگردیم  تا دستی خنک بر پیشانی تبدارمان بنشیند  وباران عاشقانه را بر سر ورویمان بباراند ! 
شبها وروزهایمان  با مکیدن اشکهای خود  بر ویرانه هایمان بیاد دانه های تسبیح مادر وبیاد  روزهای رفته از یادیم !  دراین ایام تیره وتار   باید رفتن به بسوی  جنگل را فرموش نماییم ویروسها ی گوناگون از هر سو مارا احاطه کرده اند  مانند قارچ های  سمی درون جنگلها  خودشان درشادی  عشقهایشان بر طبل میکوبند ودلهای مارا غمگین میسازند  با اویزه های یاس و غمگین  یکدنیای تاریکی را دربرابر ما میگشایند  زاغهای سیاه پوش هنوز در گوشه وکنار راه را برما سد میکنند  وهنوز تصویر واژگونه دروغین  درماه را .بما نشان میدهند .
سبزه هایم امروز سبز شدند  سبز سبز از آن عکس گرفتم  ایکاش همزاد آنها  بودم   زیر قطرات اب خنک  صیقل میخوردم  امروز در سر زمین خاطره ای من همه چیز خشک وبی اب وتنها یک بیابان برهوت است  تنها هر صبح عکسی از طلوع خورشید میگیرم  وشب  را با جدال خوابهای کودکیم میگذرانم  کودکی که درجویبارها غرق شد  درابهای راکد زمان  .
روزی که باین  سر زمین آمدم درختان اقاقیا لبریز از گل بودند وگلهایی شبیه همان رزهای شهر بابک کرمان بوی دل آویزی را درهوا پخش کرده بودند امروز اثری از آن درختان وآن بوته های گل نیست حتی شمشمادها را نیز بباغ های بزرگ بردند شهر خالی شد وبجایش درختان هرزه قرمزوزرد چینی را کاشند که بر سرمان خار میباراند .
شهر نیز گم شد همانند خاطره ها من حال شهری  که نه خودش را میشناسد ونه آن برهنگی بی ربطی که براو تحمیل شده است ! برای کودکانشان ( بیبی شاور) میگیرند !!! ویا دشان رفته دیر زمانی آنهارا غسل تعمید اجباری میدادند  .
همه چیز عوض شد وما در مداری افتا دیم که همچنان دور خود میچرخیم  وبا زهر اشک خود زندگی مدرن را میپیماییم .
----------------
زندگی شستن یک بشقاب است ! 
زندگی  یافتن یک سکه  درجوی آب است 
 زندگی> مجذور<  ایینه است 
 زندگی گل نه >بتوان <ابدیت است 
 زندگی> ضرب< زمین در ضربان دل ما 
 زندگی >هندسه<  ساده ویکسان نفسهاست ....سپهری /
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا /10 مارس 2020 میلادی برابر با 20 اسفند 2578 شاهنشاهی ؟!.

دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۸

ما گوسفند نیستیم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
----------------------------------
در سر زمین من  ! پس از ظلوع خون 
 خبر از آفتاب نیست 
مهتاب  سرخی از افق مشرق
بر چهره های سوخته می تابد /"نادر پور ؟

حضرت والامقام امپراطور تزار روسیده  قرن بیستم درحالیکه بین دونگهبان از درب طلایی وارد میشدند ! فرمودند که : 
ایرانیان همه مانند کوسفند میمانند!
حق هم دارند نیم مملکت مارا برده وخورده وبقیه را نیز در پناه عبای شرعی ملاهای آدمخوار خواهند بلعید وما گله گوسفند همچنان به تماشا ایستاده ایم .
همچنان چشمانمان به دهان پسر حرامزاده یاسر عرفات است  وهمچنان  در سایه نشسته درپی آفتاب گمشده ایم وهمچنان به مهره های که شبانه  نخ میکنند وبر گردن ما میاندازند بازی میکنیم !
رویمان وچشمانمان تنها پشت سرمان هست جلویمان را نمیبینیم .
اما صورتکهایی که درپشت کوهها  پنهانند مارا میبیند گله وار چگونه ازاین سو به ان سو به دنبال علف میدویم .
او نمیداند که صبح روشن ما از هول  سحر جان داد  ما به سرود مستان گوش دادیم  ونمیدانستیم که پایان راهمان میباشد .
ما به نوای اذان صبگاهی بجای خروس سحری  سر به سجده ریا میگذاشتیم ونمیدانسیم که زمین را اززیر پایمان خواهند کشید .
 قبا پوشان وردا پوشان با دستمالهای  جهار خانه به دور گردن عربده کشان بسوی ما آمدند  وما هنوز مست باده دوشین بودیم  وخیلی دیر ازخواب خوش مستی برخاستیم هنوز بیدار نشده ایم تنها چشمانمارا میمالیم که ایا خورشید سر زده ویا هنوز نیمه شب است !
سپاسگدار از پاهایم هستم که با هیچکس همگام نشد وسپاسگذار ازافکارم هستم که هیچگاه گم نشد ودرپی کسی ندوید وخود را گم نکرد .
نمیه شب گذشته با صدای  یک کلاغ خبر چین بیدار شدم ! دعوتی بود  به قتلگاه ! میدانم که میدانید کجا هستم اما دستان بمن نخواهد رسید .
مرا به میخانه فرهنگی خویش خوانده بود  نه قربان شما  !من مست می الستم  ومیل ندارم که بادست شما به حوض کوثر بیفتم 
شراب ارغوانی درپیاله دارم  وگلاب اندر سر سفره هفت سین  نه به قیل مینازم ونه با قال  نه به طامات آویزانم ونه به کرامات  داوری را پیش داور میبرم  ودربهشت عدل او ساکن خواهم بود /
وتو ایکه بر سبیل وریش وچانه ات   ودر سیاهی چشمانت  میتوان دید  همنشینی ترا با خوکان . اما   خورشید من همچنان میدرخشد . 
آسمان من همچنان درخشان است نه درمی ونه درهمی از مال هیچکس در چنته ام ندارم  تنها از بارتاب خنده های صبح خورشید که از گوشه اسمان به روی من میخندد  چشمانم لبر یز از ستاره های درخشان میشوند  ...روزی دیگر آغاز شد . وروح من  به سوی باغ پیری  وروزگاران کهن سالی میرود .
چه کسی بود که میگفت  حرف را باید زد ! شعررا باید خواند ؟! .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا /9 مارس 2020 میلادی برابر با 19 اسفند 2578 شاهنشاهی .!

یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۸

میان ما ودیگران

یک دلنوشته !
-----------
ثریا ایرانمنش / لب پرچین / اسپانیا 
---------------------------------

 نه در مسجد دهندم ره  که رندی 
نه درمیخانه  که این خمار خامست
میان مسجد ومیخانه راهی است 
غریبم عاشقم آن ره کدامست ؟   .........؟؟

 راهی که طی میکنم راه بی همراهی  راهی که خود انتخاب میکنم ودست دردست دیگران نمیگذارم با دیگران هم گام نمیشوم  بیچاره شاهنشاه فقید محمد رضا شاه این ملت را نشناخت وچگونه به آن ها دلبست ؟ً!
ملتی خود فروش تر از ملت ایران ندیدم ملتی خوش گذران  وطالب منافع خود  تا دیگران ندیدم ! نه ندیدم  کم وبیش نیمی از دنیای متمدنرا گشته ام / خوانده ام / وتجربه کرده ام  اما ما چیز دیگری هستیم مخلوطی از خاک وزهر وزرو خیالات ! ملتی باری به هر دم وهر در و دم غنمیت شمار !!! 
اگر گروهی را تشکیل میدهند ویا مجلسی را باید اول حق عضویت بپردازی وازهمه مهمتر یک گردن کلفت دیگری پارتی تو باشد  مهم نیست لات زیر  درخون گاه باشد یا فلان سناتور !
اگر وارد محفلی میشوی همه ترا برانداز میکنند  ترا با ترازوی دید خود وزن میکنند ونگاهی به سرو وضع ولباسهایت میاندازند اگر از بوتیکهای گران قیمت خریده باشی  خوب جایت آن بالابا لاهاست ! مهم نیست شغلت چیست مهم این است که ( پولداری ) ملتی گرسنه ندید وبدید دزد وخود فروش .
نه ! من مانند شما نیستم  در  نظر من انسانها از هر قوم وقبیله از هر نوع نژاد ورنگ پوست یکی هستند تنها باید انسان باشند نه گرگ درلباس میش .
شاهنشاه فقید گفت : 
من بشما قول تمدن بزرگ را دادم و آنرا به ثمر میرسانم دیگران بشما قول وحشت میدهند ! همه به دنبال وحشت رفتند همه قهرمانان پوشالی زیر درختان سدر .
امروز برنامه " شبانه " اقای همایون را نگاه میکردم اولین بار بود که آنرا میددیم باید پولی به حساب میریختم برایشان چند کامنت گذاشتم در مورد تجزیه ایران !!! همه پاک شدند ! چون ازخودشان نبودم ً! درحزبشان نام نویسی نکرده بودم ودر جبهه ( ماهستیم )  خودرا نفروختم . دلم آشوب شد .
کنسرت بزرگ ویروسهای لوس آنجلسی بهمراه بیندگانشان ً برایم جالب بودند در عربستان سعودی !!! خود فروشی هزار شکل ومعنا دارد وپشت این کنسرت مردی بنام ( شهریار آهی ) که بهایی هم هستند ! 
بهر روی ملت ایران یا باید بهایی شوند ویا از بین بروند یا با ویروس کورنا ویا باجنگهای داخلی وخارجی مقر پاپ بزرگوار حضرت عبدالبها در شیراز است !!! مقر فرمانروایی ایشان وبیت اعظم درحیفا فرمانروایی را دارند درپشت درهای بسته  ومردان مرموز ! وجهان باید دارای یک نوع دین باشد  ایتالیارا به فنا دادند وپاپ فرانسیس به گمانم آخرین پاپ باشد ایران مسلمانرا احیتاج دارند  باید اول مسلمان باشی سپس یهودی شوی ودست آخر به مقام بها برسی  درهمین  کنج شهرکی که من پنهان شده ام یک مرکز بزرگی بر پا کرده اند وبه دنبال کسانی  هستند که یا اواره اندویا درپی گرفتن اقامت همهرا میبرند وبه کار گل وا میدارند دست کمی از همان قوم صوفی ندارند .
باید مسلمان حقیقی بود !!!!
بیدار نخواهیم شد ودرخواب خواهیم مرد عشق / موسیقی/  طبیعت همه به زیر خاک خواهند رقت واز نودنیای دیگری بنا خواهدشد  با یک دین چه خوب من دیگر نیستم  بچه ها هم حتما نخواهند بود نوه هاهم حتما نخواهند بود اگر کار باین جا بکشد یک خود کشی دسته جمعی داریم ما زیر فشار و زور نمیرویم  ما ازاد به دنیا امده وآزد زیسته وازدانه خواهیم مرد نه با طناب دار شما ویا مسلیمن عصر هجر . 
.
دنیای زور است وزر  همین نه بیشتر باقی همه افسانه وبهانه است وهرکسی توانست خودرا بفروشد سر راحت ببالین خواهد گذاشت ومجبور نیست کوله بر باشد . .
حال دیگر لازم نیست بگویم  قول وقرار طالبان  چگونه بر باد رفت وافغانهای بیچاره دوباره لت وپار شدند دستی دیگر درکار است  یک دست نامریی  در پشت بانک جهانی و مراکز بهداشتی وحهان تغدیه  .
من دوستان بهایی زیادی داشتم امروز همه دارای خانه وزندگی وسر وسامان وحتی بکار های خوب وارد شده اند تنهاباید درکنار زندگیشان مبلغین خوبی هم باشند . 
دین من ایمان من ازادی وعشق است نه بیشتر ونه کمتر . اینهارا در لفافه نوشتم تا بدانید که به کجا میرویم  و.این ره نه به ترکستان بلکه از هندوستان هم خواهد گذشت و به عربستان بزرگ ختم خواهد شد. 
ثریا / اسپانیا/ یکشنبه 8 مارس 2020 میلادی /