شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۸

زن !و8 مارس

ثریا ایرانمنش " لب پرجین "اسپانیا 
-------------------------------
گر روی  پاک ومجرد  چو مسیحا  به فلک 
از فروغ تو به خورشیید رسد صد پرتو ! " حافظ شیرازی " 

نرم نرمک سکوت بر میگردد وصدا خاموش خواهند شد  اما همه آن اشیان رها کرده ها دیگر هیچگاه به لانه خود بر نخواهند گشت  آن رها کرده امید وارزو ها  دیگر از ارزوهایشان به دور افنتاده اند  امروز باغ خانه ما از آواز مرغان و ترانه لالایی ها خاموش است  خانه تاریک است وآشیانه ها همه خالی ومتروک .

 ( فردا ) 8 مارس / روز جهانی زن است در سر زمین بلاخیز ما  رضا شاه بزرگ  به زنان ازادی را هدیه داد اما همه زنان این هدیه را دوباره درلابلای آن چادرهای سیاه پیچیدند وباو پس دادند  کسی هدیه اورا قبول نکرد  محمد رضا شاه آنرا بسته بندی کرد بصورت یک کادوی بسیاز نفیس به زنان هدیه داد زنان آنرا پذیرفتند حال دیگر به رشد عقلی رسیده بودندودرهای تمدن به رویشان باز شده بود  آنها بیخبر بودند که درسایر سر زمینهای متمدن زنان با چه جانفشانی وفداکاری تا حد مرگ توانستند ازادی خودرا به دست بیاورند  /زنان ایران ازادی را هدیه گرفتند برایشان چندان معنا نداشت در آن چادر سیاه احساس امنیت میکردند .
اما با هحوم تمدن  زمان زنان ما دانستند که میتوانند  عضو مفیدی درحامعه باشند نه تنها جفت یک مرد 
 به مقام سفیری وحتی وزارت هم رسیدند  ودنیا ی ما داشت بهشت میشد که ابلیس پنهانی  از پشت درهای بسته  این بهشت را مبدل به جهنمی ساخت که امروز باید بر ویرانه اش نشست وگریست .
زنان هیچ اختیاری ا زخود نداشتند اسیر دست مردان ودرحرم سراها مشغول پختن آش ابودردا وشله زرد نذری بودند...... وامروز دوباره به ریشه واصل خود برگشته اند وخودرا درهمان پارچه سیاه پیچیده اوسر شار از آرزوها درخیال یک النگوی طلا زیر اسمان کبود وابری  ودردست سوداگران وحشت  ومرگ  بیاد آن باغ بزرگ سوگوارند .
دیگر دراین باغ گلی نخواهد  رویید هرچه باشد وهرچه از زمین سر برازد سمی است مانند قارچ های سمی جنگلها  .
دیگر زنان افسونگری را نمیدانند چیست امروز کمر بند مردان را بسته اند وشلوار مردانرا پوشیده اند ودست دردست زنی یا دختری دیگر بخیال خود مردانه عمل میکنند بی آنکه  بدانند چه نیروی عظیمی دردرونشان خفته است  به باشگاههای بدن سازی میروند وپیکرشان را به دست خالکوبی میدهند  همان تمدن دزدان دریایی وزندانیهای خطرناک که به جامعه تزریق شد  آنها آنرا بنام تمدن وپیشرفت ادامه میدهند . چه راه پر خطری وچه راهی که به بیراهه میرود .
دیگر آواز زنان شالیزار کمتر بگوش میرسد .
 واوای دختران ایلها با لباسها رنگارنگ دستمال به دست گرد اتش میرقصیدند  حال نغمه ها چون پرندگان مرده بر شاخسار نشسته بی صدا وارام  دیگر آوای بلبلانرا  که درآفاق بالا گرفته بود نخواهند شنید  ودیگر فوج کبوتران زیبارا که دسته دسته  با جورابهای ساقه کوتاه سپید وروپوشهای ارمکی با یقه وسردست طوری  بسوی مدرسه تمدن میرفتند ! نخواهند دید.
امروز بر بام نشسته به تماشای دختران لچک بسر که به مرز زنانگی رسیده اند  مشغولند  بی آ نکه بدانند روزی همین دختران ناگهان  پرواز خواهند کرد .
امروز دیگرفواره های رنگین درحوضچه های میدانها نخواهند رقصید  ورویای ( زن بودن )  درغبار طلا وشیشه ها  در کنار وحشت دهشتناک وکابوس سیاه زندان  این هیولای همیشه بیدار  گم شده است .
دراینجا لازم است یادی از زنان نامدار ایرانی  بنمایم که ارزش داشتند وما بی مقدار بودیم وارزش آنهارا ندانستیم .
بانو پروین اعتصامی شاعر نامدار 
بانو فروغ فرخزاد شاعر نامدار 
بانو فرخ روی پارسا وزیر آموزش وپروش 
بانو عصمت الملوک .دولتشاهی ...... سفیر ایران در فرانسه 
شاهزاده اشرف پهلوی .....
شاهزاده شمس پهلوی بنیان گددار انجمن شیروخورشید سرخ ایران .
وشهبانو فرح پهلوی که تاریخ از او بعنوان آخرین ملکه سر زمین پارس یاد خواهد نمود .
وسایر زنان نامداری  که امروز درخاطرم نمانده  با نهایت تاسف.ث

و..... دلم از نام مسیحا لرزید 
از پس پرده  اشک 
من مسیحا را بالای  صلیبش دیدم 
 با سرخم شده بر سینه  که باز 
به نگو کاری  - پاکی - خوبی 
عشق میورزید .........." فریدون مشیری ؟
 بهر روی این روز  را به همه زنان بزرگ ومادران جهان تهنیت میگویم .
پایان 
ثریا ایرانمنش / 7 مارس 2020 میلادی برابر با 17 اسفند 2578 شاهنشاهی 

جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۸

هفت سین !

ثریا ایرانمنش / اسپانیا 
-------------------
عدسها را درون ن دیس ریختم ودراین فکرم هفت سین ما هم  ضد ونقیض است سرکه وسیر بوگندورا بگذاریم کنار سنبل خوشبو وسکه که همه اهل سکه هستیم برایمان سکه همه دنیاست . خیر ! 
امسال من انقلابی درهفت سین بوجود خواهم آورد نه سرکه / نه سیر ونه سکه  / سبزه / ینه  / گل وسنبل وشراب وکتاب حافظ  شمعهای روشن دیگر هیچ شاید چند عد سیب بوک قرمز هم دربازار پیدا کردم درکنارشان گذاشتم کم کم سبزه را تبدیل به یک درخت خواهیم کرد !!!! در اینده یک درخت بزرگ با برگهای ناجور  ویا شاید سکه ها ازآن آویزانند درکنار اطاق میگذاریم !! عید پاک هم نزدیک است تخم مرغهای رنگین هم حاضرند شکلات  باشراب  جه عالمی داره ؟  بلی هقت سین کنار کورونا ونعشهای صدارتی ووارداتی !  عید را هم از ما گرفتید اما ما  آنرا ادامه میدهیم بسبک همان زمانهای قدیم  شراب وشهدو شیرینی و شیدایی . تا کور شود هرآنکس که نتوان دید. ثریا / جمعه6 مارس 2020

نقاب داران

ثریا ایرانمنش " پر چین " اسپانیا !
-------------------------------

و.... بدین سان بهار ما فرا میرسد با شاخه ای خشک وزمینی بی آب ومردمی گرسنه وبیمار  وآنکه نقاب برچهره گذاشته  کیست ؟  که نمیتوان او را شناخت  نه سیرت اورا ونه صورتش را  چه کسی بر تن وجان من حاکم است ؟  وراز حضو مرا توجیح میکند ؟ .
امروز همه ما طعمه او هستیم  وروز وشبمان تاریک  این نه ضعف من است ونه ناتوانی تو  تنها جسم ما بیجان شده است ./
چاره کجاست ؟ در بازار بورس وخرید سهام افت کرده  همه چیز بهم ریخت کسی چاره جراحتهای دل ترا نمیکند  وبیهوده بامید یک باده  ویک باد بهاران منشین که زمستانی سخت در پیش است  ما درمیان کسانی نشسته ایم که باخون ما رشد میکنند  دشمن من درکنارم ایستاده در هوایی که نفس میکشم در غذایی که میخورم وابی که میاشامم  من نفرت دارم از ان گروهی که مارا باین سو راندند وآنها  نخوت دارند ازاینکه مارا به سیاهی بردند ودر تونلهای  وحشتناک تاریک زمان حبس نمودند.
همه چشمه های روشن امید  به خشکی گرایید  سبزه در گلدان رو به زردی نشست وگل  بنفشه درمعقد امامان گل میدهد !  امروز نمیدانم اگر خورشید سر برارد  تصویر اورا درکدام گوشه ودرکدام برکه جهان بیابم .

بار گران ما درچنین روزگاری بر زمین نشست  باری که در طی زمان در زیر برباری ان کمر خم کردیم /
حال دراین فکرم اگر این بار گرانرا بگشایم ایا شاخه گلی درمیان آن خواهم یافت ؟ یا بوی گند ضد عفونی زمان  
به آفریدگار خود ایمان دارم وهر صبح وشب با او درگفتگویم  او آنچنان روشن است که مانند قطره ای ذوب درقلبم نشسته  وچون شعله ای هر صبح بر من میتابد 
به کسی میاندیشم  که مهر خودرا به خاطر من راه داده است  تا زمان حال مرا خوش نگاه دارد .
از کرانه ارام چشمان او  به چشمان خودم درآیینه مینگرم هردو درهم حل شده ایم  وهرد و درسر زمین غربت  اندوهناک خویش  بر بخت خویش نه میگرییم بلکه میخندیم !.
حس میکنم که بوی او بوی شگفتن یک گل تازه است  وموهایش وصال صبحگاهی را با شب تاریک  نشان میدهد .
ما هیچگاه نخواهیم توانست دست خودرا به هم بدهیم وپیوندی ببندیم  زمان میان ما فاصله انداخته است وبعد زمان نیز  گویی پلی معلق بین ما ساخته  تنها هر طلوع صبح بهم سلام میگوییم وهرشب بامید صبح  فردا سر بر بالش میگذاریم .
دیگر می ومستی درمیان نیست وآن رقصی که من درآرزوی آنم نیز گم شده  هرچه هست ملافه های سپیدی است که جسدهارا بسوی گورستانها میبرد ودر زیر خروار آهک دفن میکند گویی وبا یا طاعون قرن فرا رسیده است .
ما را می فریبند  بما جایزه میدهند وسپس مارا بگورستانها هدایت میکنند .
ومن هننوز دل به بازگشت سپرده ام  درحصاری تنگ وغیر قابل زندگی معمولی  کجارا بیابم که نم  باران آنرا ویران نکرده است  تو درحصار بلورینت نشسته ای در جستجوی فرصتی مناسب اما حصار من در حال ویرانی است .
من از معاشقه با گلهای باغچه ام دست نمیکشم  با درختان  الفتی دیرینه دارم  وحس میکنم که فرصت دیدار مان فرا رسیده است  حس میکنم که گاهی  در پرتو یک گناه بتو نزدیک میشوم  ومستانه لبان ترا میبوسم  ودستهای تو آنچنان به گردن من حلقه میشوند که احساس خفگی بمن دست میدهد ودراین حال ....ناگهان ازخواب میپرم  نفسم درون سینه ام ایستاده خودم را به هوای آزاد میرسانم در ازای چند تنفس عمیق صبگاهی هم تو هم خودم وهم گناهرا به دست فراموشی میسپارم /ث
پایان 
ثریا ایرانمنش . جمعه 6 مارس 2020 برابر با 16 اسفند 2578 شاهنشاهی . اسپانیا ...

پنجشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۸

صحنه خاموش

دلنوشته !
--------هیچگاه گمان نمیبردم که باین سرعت همه معیارهای زندگی درهم بشکند وهیچ دراین فکر نبودم که روزی پرده ها بالا میروند وناگفتنی هارا روی پرده نمایش میدهند آنهم با چه زشتی !
او  آن مرد رویایی  آن خدای هنر روی صحنه در هزاران نقش میخواند واشگهارا جاری میساخت  اوبر چشم عاشقان پرده کشیده بود  وآن سوی پرده پیکر عریان زنانی بودند که از او حساب میبردند  میترسیدند .
روز گذشته  هنگانیکه دریک برنامه  یکساعتی زنی  از سر زمینهای دوردست با هزاران ارزو قصه های پر غصه خود  را گفت دلم به دردآمد  هفتاد سال  این مرد خاک سن را خورده بود ارباب همه بود  حال درپیش چشم عالیمان یک رسوای زمانه است ودر سر پیری باید بایستد وپوزش بخواهد وآیا این پوزش کافی است ؟ اتیه واینده زنانی را ویران کردی  کافی خواهد بود  هر گز درگمان من  نبود  که کمتر از خاک فروشان وخرده روشان  باشی تو در مقابل چشمانم یک معجزه بودی  چگونه این آفتاب روشن را خاموش ساختی ؟!.
من روح بتهون را موزارت را پوچینی را واگنر را در تو درچهره شیرین وان خنده ای شیطانی تو میدیدم با صدایت به عالم ملکوت سفر میکردم وتو  همه چیز را بهم ریختی  رویاهای من دیر زمانی بود که درهم ریخته  بودند  اما هنوز ترا داشتم  چگونه ای آفتاب روشن  مارا باین شام تیره هدایت کردی 
واین پرده نکوهش  وسر زنش ها را در  جلوی چشمان باطن ما آویختی . 

 روزی روزگاری در سر زمین بلاخیز ما نیز نوازنده و هنرمند بود که بسیار به خودش مینازید وخودرا یکه تاز میدانست دستی بر ساز داشت او نیز همه سالهای هنر خودرا به ثمن بخش فروخت وشد یک مرد عادی ومعلول وبیچاره که تنها کارش دزدی وغارت وجاسوسی شد به همراه  سازش وبارگاه خلیفه .....
این آوازها واین صدای پرندگان زخم دیده از راههای دور ونزدیک  ارمغانی است که تو برای ما آوردی  وپوست خودرا جلوی چشمان ما دریدی  همیشه نام خوشت بر زبان من بود وهمیشه عکسهایت جلوی چشمانم امروز همهرا جمع آوری کردم دیگر به هنر هم نمی اندیشم  چرا که بهترین بلبل باغ سر زمین من نیز میان مرگ وزندگی ویا چه بسا دور از زندگی است  او نیز برتر از خیال  وتنها رویای من بود  وایکاش راه او  - کردار او رفتار او ومنش او درتو کارگر افتاده  وترا باین جهنم نمیکشید . متاسفم استاد صحنه های اپرای دنیا .تورا نیز ازدست دادم . ثریا / اسپانیا......... 
چهارشنبه 5 مارس 2020 میلادی .

آواز سنگها

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------

این نوشتار را به پرستاران وپزشکان با شرفی در وطنم تقدیم میکنم که بر سر ایمانشان  وشرفشان  ووجدان پاکشان جان خودرا ازدست دادند.یادشان وروانشان همیشه  گرامی باد . 
---------------
گاوی  فربه 
 بر چمنی بیکران چون ابدیت 
زیر سپهری  به دور دستی فردا 
 چشم چپش سرخ تر از خون دل لعل 
چشم دیگرش خالی  زخلوت بود 
بر سرش -آن سان  که بر دورگرده ضحاک 
شاخی  از کاج وشاخ دیگر ی از عاج
عکسش در موج رودخانه  نا پاک 
 زخم  چرکینی  - دمیده  از جگر خاک ؟؟؟؟
----------

مرگی ناگهانی چه سیاه وچه قرمز وچه زرد وچه سپید بر جان وطن افتاد وهیجکس ترانه ای سر نداد  
آزادی ! به دنبالت دویدم  وتو فرار کردی من هر چه میدویدم تو از من دورتر میشدی تا درمیان راه در دشتهای خاکی وجانوران ومارهای گزنده وتمساها گیر افتام . 

آزادی ! تو همان تهمتنی بودی که همه ارزوی ترا داشتند مردان آروزی در آغوش کشیدن ترا وزنان درکنار تو غلطیدن را .
وتو گریختی به دشتهای دور  ودیگر هیچگاه ترا نخواهیم یافت . 
مرگی سیاه گفتم  نه دردناکتر وتاریک تر ازسیاهی است  نور ماه وخورشید دیگر قادر نیست تا آنرا بما بنمایاند .
او درتاریکی حمله ور میشود ومیکشد همچنان جلادان امروزی  وهر روز بانگ عزا داران بلند است  وهیچگاه پایان نخواهد یافت  تا زمانیکه ما اسیریم اسیر دست نادانان وبی خردان واحمقهای زمانه .

آذان وصدای انکر والصوات  حیوانات ماقبل تاریخ  آواز بلبل جهانرا خاموش کرد  بانگ  عزای صبگاهی  آواز آن پهلوانرا نیز از یادها برد که بر طبل میکوبید وشاهنامه را میخواند .
ردا پوشان وقبا پوشان و خرقه نعلین پوشان  از خواندن سرود محبت بیگانه بودند آنها تنها خون را میپرستند  واشک شور دیگرانرا سر میکشند تا مست شوند  آنها همه جا کلاغهای خبر چین را رها ساخته اند .

من آن سیه مست تاریخم که هنوز درخمخانه مستی ها  سر بردامن یک یک میگذارم گاهی با اشگ وزمانی با لبخند  - یا  ازدیار خوبان میگویم واز رفتار وکردار انسانها ی امروز من نیز در قرنطینه خود خواسته نشسته ام ودیگران به دیدارم  نمی آیند همه را ترسی بی دلیل فرا گرفته است اما من نمیترسم  من درارتعاشات بالای خویش ایستده ام هیچگاه نترسیدم امروز هم نمیترسم .

 پرتوی تابیده  از خورشید  پشت پنجره اطاقم بر شیشه های خاک گرفته میکوبد در را به روی او هم نمیگشایم تنها شبها بیاد  نقشی هستم که بر لوح سینه ام آنرا نقاشی کرده ام .

از اومیپرسم  تو دراین گوشه مرا چگونه خواهی یافت ؟
من در میان مردم بیگانه  ازخود نیز بیگانه شده ام . 
اشکهایم  بر روی گونه هایم غلطید فریاد آواز بلند آن مرد ایتالیایی را میشنوم که میخواند "
بین دره ها . میان کلیساها ومیکده ها 
به دنبال بانویی هستم بنام آزادی  تا اورا درآغوش بفشارم /
آزادی / آزادی / آزادی 
وهستند کسانی که خودرا وتن خودرا وروح خودرا برای تکه استخوانی  وته مانده سفره ای  فروخته اند  وعجب راحت زندگی میکنند  وچگونه دست ارباب عزیز را میبوسند  گاهی شلاقی وترکه ای مهم نیست آن تکه استخوانی که جلویم میاندازند جبران همه را میکند .
----
آنچه  از  یاران شنیدم  
آنچه در باران گذشت 
 آنچه درباران ده  آن روز  بر  ما گذشت 
های های مست ها  -پیجیده در بن بست ها 
طرح یک تابوت  در رویای بیماران گذشت ...... " منوچهر نیستانی "
پایان 
 ثریا ایرانمنش /5 مارس 2020 میلادی برابر با 16 اسفند  2578 شاهنشاهی .اسپانیا 



چهارشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۸

میرسد اکنون بهار !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
{ فریدون مشیری }

بر تن خورشید می پیچد بناز 
چادر نیلوفری رنگ غروب 
تک درختی  خشک - در پهنای دشت 
تشنه میماند  دراین تنگ غروب 

از کبود آسمان ها - روشنی
میگریزد جانب افاق  دور 
در افق - بر لاله سرخ 
میچکد از ابرها باران نور !
.........
ویک روز  در فروغ  یک صبح روشن در باختر زمین  درگوشه ای از بهشت ما  ابلیس بر درخت کهن سیب  تکیه داد واز پشت شاخه های تر وخشک  بما گناه آفرینش را هدیه داد  وراهش را بسوی  دره مرگ گشود .
اولین  قربانی او " یک زن بود" زنی پارسا وجهان دیده وسپس قربانیان دیگری در پای او سر بریدند وهنوز این این خون ریزی بجرم گناه اولیه  ابوالبشر درآن سر زمین نفرین شده ادامه  دارد.


 بلی اندک اندک میرسد بهار ! اما بهاری لبریز از خون وداغ عزا داران  واین ابلیس بود که درقالب  یک روحانی حلول کرد .

امروز نقاب از چهره او بر افتاده وچهره کریهه او نمایانست اما بازماندگانش  وآن تخمه هایی که دربطن زنان بدکاره کاشت  بر تن ملتی وتو وسر زمینمان حاکم است .

خون من وتو وفرزندان آن سر زمین  ناهار وشام اوست  وضعف من وتو  قوت زانوان بی رمق او .
چگونه میتوان بر تک تک دلهای خونین مرهم نهاد ؟  وچگونه میتوان بیدرد نشست وتماشا کرد وگرد شمعهای روشن وسبزه وسنبل چرخید ورقصید   وباده خونین را سرکشید بی هیچ مستی .

امروز دشمن من  وتو درقالب حاکم  در قالب پزشک درقالب پرستار درقالب مادر روحانی وپدر روحانی جایگزین شده ومشغول غارت  ونوشیدن خون ماست .
وای اگر روزی چهره ضحاک از زیر ماسک بیرون جهد !  یک آیینه کراهت با دو چشم خونین درون کاسه سر او  اسکلتی پیردر معر ض تماشای عموم .
بخوبی میدانم که دراوج کهنسالی  سر زمینی را خواهم دیدویرانه که درآن تنها بوم ها و کلاغان لانه خواهند داشت  دیگر  هیچگاه چشمان  من  به روی صبح امید وروشنایی باز نخواهد شد  کم کم درمیان موههایی که رو به سپیدی میروند  تار سیاه  شب های وحشت را خواهم دید.

بسیار کوشیدم که ازاندوه بگریزم اما نشد  میل داشتم از خودم فرار کنم اما نشد  حال درمیان بود نبود خواب وبیداری از خویشتن نیز بیرونم وهرشب کسی را بنام میخوانم که نمیدانم کیست وکجاست  میل ندارم مانند یک قطره اب گم شوم در منجلاب  شما  من از آبشارها فرود  آمدم وبه آبشارهاخواهم پیوست  .
بغض شبانه را درگلو خاموش میکنم  گاهی مانند یگ گربه وحشی پنجه نشان میدهم زمانی است که ترس برمن وارد شده است  وراه نفسم را میگیرد  نه میل به زاری دارم ونه به گریه ونه امید پا داشی از کسی .

امروز دیدم آن مرد تاریخ دان همچنان درمیان تاریخ حمزه وعمر وعثمان قفل شده است گویی دراین دنیا نیست وخبر از هیچ ندارد تنها روی صفحات رنگ وارنگ کلمه( فوری فوری )بچشم میخورد اما این (فوری )متعلق به چند ماه قبل است !!! ودیدم که ضحاک درختی میکارد با خون آنرا آبیاری میکند !!!!
حیران بودم با یکدست چگونه بیل را در میان دستهایش گرفته اما نگو  این " بدل" است وخودش گم شده دراعماق شهر ها ویا سر زمینها ویا درکنج مطبخ تیم پزشکی اش .پایان 

ترسم که اشک درغم ما پرده در شود 
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود 

گویند  سنگ لعل شود در مقام صبر 
آری شود  ولیک بخون جگر شود 

خواهم شدن به میکده گریان ودادخواه 
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود......." حافظ شیرازی "
ثریا ایرانمنش / 4 مارس 2020 میلادی برابر با 15 اسفند  2578 شاهنشاهی /اسپانیا .