پنجشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۸

صحنه خاموش

دلنوشته !
--------هیچگاه گمان نمیبردم که باین سرعت همه معیارهای زندگی درهم بشکند وهیچ دراین فکر نبودم که روزی پرده ها بالا میروند وناگفتنی هارا روی پرده نمایش میدهند آنهم با چه زشتی !
او  آن مرد رویایی  آن خدای هنر روی صحنه در هزاران نقش میخواند واشگهارا جاری میساخت  اوبر چشم عاشقان پرده کشیده بود  وآن سوی پرده پیکر عریان زنانی بودند که از او حساب میبردند  میترسیدند .
روز گذشته  هنگانیکه دریک برنامه  یکساعتی زنی  از سر زمینهای دوردست با هزاران ارزو قصه های پر غصه خود  را گفت دلم به دردآمد  هفتاد سال  این مرد خاک سن را خورده بود ارباب همه بود  حال درپیش چشم عالیمان یک رسوای زمانه است ودر سر پیری باید بایستد وپوزش بخواهد وآیا این پوزش کافی است ؟ اتیه واینده زنانی را ویران کردی  کافی خواهد بود  هر گز درگمان من  نبود  که کمتر از خاک فروشان وخرده روشان  باشی تو در مقابل چشمانم یک معجزه بودی  چگونه این آفتاب روشن را خاموش ساختی ؟!.
من روح بتهون را موزارت را پوچینی را واگنر را در تو درچهره شیرین وان خنده ای شیطانی تو میدیدم با صدایت به عالم ملکوت سفر میکردم وتو  همه چیز را بهم ریختی  رویاهای من دیر زمانی بود که درهم ریخته  بودند  اما هنوز ترا داشتم  چگونه ای آفتاب روشن  مارا باین شام تیره هدایت کردی 
واین پرده نکوهش  وسر زنش ها را در  جلوی چشمان باطن ما آویختی . 

 روزی روزگاری در سر زمین بلاخیز ما نیز نوازنده و هنرمند بود که بسیار به خودش مینازید وخودرا یکه تاز میدانست دستی بر ساز داشت او نیز همه سالهای هنر خودرا به ثمن بخش فروخت وشد یک مرد عادی ومعلول وبیچاره که تنها کارش دزدی وغارت وجاسوسی شد به همراه  سازش وبارگاه خلیفه .....
این آوازها واین صدای پرندگان زخم دیده از راههای دور ونزدیک  ارمغانی است که تو برای ما آوردی  وپوست خودرا جلوی چشمان ما دریدی  همیشه نام خوشت بر زبان من بود وهمیشه عکسهایت جلوی چشمانم امروز همهرا جمع آوری کردم دیگر به هنر هم نمی اندیشم  چرا که بهترین بلبل باغ سر زمین من نیز میان مرگ وزندگی ویا چه بسا دور از زندگی است  او نیز برتر از خیال  وتنها رویای من بود  وایکاش راه او  - کردار او رفتار او ومنش او درتو کارگر افتاده  وترا باین جهنم نمیکشید . متاسفم استاد صحنه های اپرای دنیا .تورا نیز ازدست دادم . ثریا / اسپانیا......... 
چهارشنبه 5 مارس 2020 میلادی .