جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۸

نقاب داران

ثریا ایرانمنش " پر چین " اسپانیا !
-------------------------------

و.... بدین سان بهار ما فرا میرسد با شاخه ای خشک وزمینی بی آب ومردمی گرسنه وبیمار  وآنکه نقاب برچهره گذاشته  کیست ؟  که نمیتوان او را شناخت  نه سیرت اورا ونه صورتش را  چه کسی بر تن وجان من حاکم است ؟  وراز حضو مرا توجیح میکند ؟ .
امروز همه ما طعمه او هستیم  وروز وشبمان تاریک  این نه ضعف من است ونه ناتوانی تو  تنها جسم ما بیجان شده است ./
چاره کجاست ؟ در بازار بورس وخرید سهام افت کرده  همه چیز بهم ریخت کسی چاره جراحتهای دل ترا نمیکند  وبیهوده بامید یک باده  ویک باد بهاران منشین که زمستانی سخت در پیش است  ما درمیان کسانی نشسته ایم که باخون ما رشد میکنند  دشمن من درکنارم ایستاده در هوایی که نفس میکشم در غذایی که میخورم وابی که میاشامم  من نفرت دارم از ان گروهی که مارا باین سو راندند وآنها  نخوت دارند ازاینکه مارا به سیاهی بردند ودر تونلهای  وحشتناک تاریک زمان حبس نمودند.
همه چشمه های روشن امید  به خشکی گرایید  سبزه در گلدان رو به زردی نشست وگل  بنفشه درمعقد امامان گل میدهد !  امروز نمیدانم اگر خورشید سر برارد  تصویر اورا درکدام گوشه ودرکدام برکه جهان بیابم .

بار گران ما درچنین روزگاری بر زمین نشست  باری که در طی زمان در زیر برباری ان کمر خم کردیم /
حال دراین فکرم اگر این بار گرانرا بگشایم ایا شاخه گلی درمیان آن خواهم یافت ؟ یا بوی گند ضد عفونی زمان  
به آفریدگار خود ایمان دارم وهر صبح وشب با او درگفتگویم  او آنچنان روشن است که مانند قطره ای ذوب درقلبم نشسته  وچون شعله ای هر صبح بر من میتابد 
به کسی میاندیشم  که مهر خودرا به خاطر من راه داده است  تا زمان حال مرا خوش نگاه دارد .
از کرانه ارام چشمان او  به چشمان خودم درآیینه مینگرم هردو درهم حل شده ایم  وهرد و درسر زمین غربت  اندوهناک خویش  بر بخت خویش نه میگرییم بلکه میخندیم !.
حس میکنم که بوی او بوی شگفتن یک گل تازه است  وموهایش وصال صبحگاهی را با شب تاریک  نشان میدهد .
ما هیچگاه نخواهیم توانست دست خودرا به هم بدهیم وپیوندی ببندیم  زمان میان ما فاصله انداخته است وبعد زمان نیز  گویی پلی معلق بین ما ساخته  تنها هر طلوع صبح بهم سلام میگوییم وهرشب بامید صبح  فردا سر بر بالش میگذاریم .
دیگر می ومستی درمیان نیست وآن رقصی که من درآرزوی آنم نیز گم شده  هرچه هست ملافه های سپیدی است که جسدهارا بسوی گورستانها میبرد ودر زیر خروار آهک دفن میکند گویی وبا یا طاعون قرن فرا رسیده است .
ما را می فریبند  بما جایزه میدهند وسپس مارا بگورستانها هدایت میکنند .
ومن هننوز دل به بازگشت سپرده ام  درحصاری تنگ وغیر قابل زندگی معمولی  کجارا بیابم که نم  باران آنرا ویران نکرده است  تو درحصار بلورینت نشسته ای در جستجوی فرصتی مناسب اما حصار من در حال ویرانی است .
من از معاشقه با گلهای باغچه ام دست نمیکشم  با درختان  الفتی دیرینه دارم  وحس میکنم که فرصت دیدار مان فرا رسیده است  حس میکنم که گاهی  در پرتو یک گناه بتو نزدیک میشوم  ومستانه لبان ترا میبوسم  ودستهای تو آنچنان به گردن من حلقه میشوند که احساس خفگی بمن دست میدهد ودراین حال ....ناگهان ازخواب میپرم  نفسم درون سینه ام ایستاده خودم را به هوای آزاد میرسانم در ازای چند تنفس عمیق صبگاهی هم تو هم خودم وهم گناهرا به دست فراموشی میسپارم /ث
پایان 
ثریا ایرانمنش . جمعه 6 مارس 2020 برابر با 16 اسفند 2578 شاهنشاهی . اسپانیا ...