یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۸

منهم !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
--------------------------------
این نکته سر بسته چه خوش گفت حریفی
ما  سر بخطا  از خط پرگار کشیدیم 
صد رخنه  درایوان سلامت بفکندیم  
نقشی ز ریا بر در ودیوار کشیدیم.........." رعدی آذخشی "

مرا بر کشتی خویش سوار  کن همچنانکه  جنگل را سوار کرده ای  وباین منگر که برگهای من  مانند  برگهای جنگل  خزان دیده درحال فروریختن است .

 من نیز بنوبه خود حرفهای وگفته هایی دارم  وداشته ام وخوابهایی دیده ام  ومهم نیست که زندگیم  را مانند یک کاغذ رنگی مچاله کردم وبه دریا پرتاب کردم .
من در جنگل بزرگ میان حیوانات درنده وچرنده  میان همه توانستم فریادم را بتو برسانم  وترانه های زیبایی برایت سرودم .
ترانه هایی که همه غمزده اما دلفریب بودند .
 حال ای روح وحشی وگریخته از زمان من -  بجان من ارامشی بده  واین افکار ویران مرا مانند برگهای  تازه رسته  بردار  وبه دور جهان  برسان  - بردار وبا قطار زندگی بسوی جهان برو  وزندگی را از نو بین  .
این گفته ها گاهی مانند آتشی سرخ میسوزانند  وگاهی دربرگیرنده  میان عواطف انسانیند  واز میان دولب بسته من  در گوش خفتگان  میگردد.

اوف . تا چه حد ما بیدرد شده ایم  وندایمانرا درون سینه  پنهان ساخته ایم . 
کدام مادر فرزند از دست داده ای نامه به قاتل فرزندش مینویسد واز او سپاسگذاری میکند برای کشتن فرزند او صدها فرزندان دیگری که بعضی ها حتی به دنیا هم نیامده ودردرون بتن مادر در آتش بیخردی وانتقام سوختند .

نه ! تمام نشده است  وتو ای باد شب خیز و ای طوفان بیقرار  اکر چه زمستان رو باتمام است اما دربهار باید بهار آزادی را احساس کرد وتو بما کمک کن  نباید نومید شد .

روزگار ی مانند دیگران چالاک وبیقرار بودم  واز این بام به آن بام میپریدم  اما متاسفم که امروز بار گران ایامم.

تودرکدام گوشه این جهان آرمیده ای  ایا درارتفاعات بلند جهان  دردها دردلت جاریست ؟  آین دردها که اسمان واقیانوسهارا بفریاد کشیدند  ودرختانرا لرزاندند  وامروز آن شاخه های لرزنده  در سر راه خویش خون را بو میکشند خون عزیزانی را که از دست داه اند وقاتلان  همچنان پروار  راه میروند مینوشند وبه خدای جبار وقاتل خود تعظیم میکنند .
 آن پاره ابرها درآسمان شاهد بودند  وبرگهای خون آلوده را که برزمین میریخت تماشا میکردند برگها ودرختان نیز گریستند .
( عامل را بازداشت کردیم اما قدرت  نداریم که آمر را بازداشت کنیم فرمانده قاتل را که دستور  این جنایت رادا د) !.

دردا که عروس  هنر ودانش  ودین را 
از حرص وهوس در صف پیکار کشیدیم 
پایان 
 تقدیم به پدران ومادران داغدار ودوستان وآشنایان جنایت بزرگ قرن هواپیمای اکراینی !
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /  26 ژانویه 2020 / برابر با 6 بهمن ماه 1398 خورشیدی /


شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۸

وای برمن !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! شنبه  بارانی وسیل آب !
---------------------------------------------------------
زیر دوش  بودم با خو دم فکر کردم  وگفتم خاک برسرت : این اسم وفامیل است که تو برای خودت انتخاب کردی ویا بتو داده اند ؟ مثلا نژاد واقعی ایرانی هستی ؟! ثریا که  یک ستاره کوره تنها  کنج آسمان دارد برای خودش میرقصد !/
نمیشد مثلا اسم مستعاری  پیدا میکردی مثل زهرا خانم از زهره میشدی زهرا واز کاظمی میشدی رهنورد  ؟ مثلا میشدی ثمیه ابراهیم ابن ابی طالب !  الان جایت درمجلس شورای اسلامی بود کلی پول داشتی ومجبور نبودی  جاروب به دست بگیری وآبهای گل آلوده را که شب پیش  مثل سیل بر سرت فرود آمد بروبی  ویا حد اقل یک مستخدم وبادی گارد داشتی ! خاک برسرت با آن راست راست  رفتنت !چی گیرت اومد هرچه را هم  داشتی یا دزدان شب بردند ویا دزدان روز خودت ماندی لباسهای تنت اگر روزی درب را بکوبند آنهاراهم میبخشی ! که چی ؟  خوب خلایق هرچه لایق .
 بلی چقدر  نام وفامیل میتوانند  به زندگی وآینده تو کمک کنند  مثلا همه فامیل همسرم یک محمد به دنبال  کونشان داشتند ویا یک عنیفه ویا یک کبرا وصغرا  تازه نام فامیلشانرا پدرشان از نام فامیل یک لبنانی به عاریت گرفته بود که حسابی  توی بازاز کسب وکارشان راه بیفتد یک حاجی آقا میگفتند صدتا حاجی از بغلش سبزمیشد ..اوه خلایق هرچه لایق  .
دیدی زینب خانم ابو طالبی حتی اسم وفامیلش هم ایرانی نیست  عرق ایرانی هم ندارد ریاست  چند کارخانه را دارد پدرش چند بار سفیر ونماینده امور وزارتخانه مهم معمین شده خودش دربهترین  دانشگاهای استرالیا درس خوانده  مایو دوتکه هم میپوشیده ودر هلند درون کشتی بابا جان  عشق میکرده  بعد هم آمده  با چادر وچاقچور وسر بند نشسته ومیفرمایند" هر کسی میل ندارد میتواند جمع کند وبرود ....اه مگر این ارث پدری توست دزد ؟  شاهنشاه هم روزی فرمودند هرکس حزب رستاخیز را دوست ندارد برود  خودب عاقبتش را دیدی ؟؟ زینب خاتون ؟ ....
 بلی داشتم میگفتم که چقدر نام وفامیل میتوانند روی آینده یک انسان تاثیر گذار باشند من صدتا اسم رویم گذاشتند خااله ام مونس صدایم میکرد مادرم ملکه صدایم میکرد پدرم عاشق زنی ثریا نام بود سرانجام نام ثریا را بیاد دختر آن ثریا برمن گذاشت  خوب تقصیر من نبود منکه نمیدانستم روزی باید  دریک خانواده متحجر از غار کهف بیرون آمده زندگی کنم ؟!  ویر سایه یک دولت اسلامی باین روز بیفتم وای برمن  نام این دختر ثریا کن بیاد دختر من / وای برمن.
  سیل همه جارا فرا گفته  وبلندی امواج دریا شب گذشته تا 14 متر گذارش شده  کوههای آتش فشان در  ایتالیا سر باز کرده اند وبیماری ناشناخته فرار کرده از آزمایشگاهها دارد درو میکند ومن نگران کسی هستم  که هم اکنون دریک هواپیمای تنگ مسافر بری باید بخانه برگردد . بقیه اش مهم نیست تا آخر زمان چیزی نمانده ساعت  آخر زمان سه ثانیه به جلو خزید !!!! چه خوب من با زما ن میروم  کجا؟ باین زودی تشریف داشته باشین تا درخدمت باشیم ؟ ! 
 ثریا / اسپانیا / شنبه 25 ژانویه 2020 میلادی .....
شب چودر بستم ومشت از می نابش کردم 
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم 

دید ی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا 
گرچه عمری بخطا دوست خطابش کردم 
تقدیم به دوستان خوبم !


جمعه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۸

بهمن خونین

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
 ( جای این تصویر اینجا نبود اما با نوشتاری که درزیر میاید نیز چندان غریبه نیست )!
--------------------------------------------------------------------------------------------
اکنون تویی وآیینه خالی 
آیینه ای که ریختگی های جیوه اش 
چشمان پیر  بر شب کوری گشوده است 
نقش لبان جفت من وبوسه را 
اسان تر از بخار نفسها - زدوده است ........." زنده نام نادر نادر پور از دفتر صبح دروغین "

بنابر روایات و افسانه های تاریح  ونویسندگان ومورخان ! 
تاییس رقاصه یونانی که به همراه لشکر اسکندر  به ایران آمده بود  شبی در عین مستی وسر خوشی  دریک شب نشینی  با شکوه از اسکندر  میخواهد تا بعوض  آتش زدن یک معبد در شهر آتن " به هنگام حمله  خشایار شاه "  از ملت ایران انتقام بگیرد وتخت حمشید وکاخ بزرگ وزیبا  را به آتش بکشد  اسکندر نیز مشعلی فروزان به دست آن رقاصه جادو گر میدهد واورا بر سر دست بلند کرده ومیگوید از پرده های  سلطنتی شروع کن  وبدین سان ( پرس پولیس)  به آتش کشیده میشود  وتنها خرابه ای از آن بجا ی میماند واگر کمی دیر جنبیده بودیم جادوگر دیگری ازنوع شیاطین با بولدوزر به بجان بقیه آن آثار تاریخی افتاده وآنرا باخاک یکسان میساخت  یک بوزینه  فراری از جنگهای صحرای عربستان .
آن شعله ها پهناور شدند وامروز  ما باز ماندگان  آن تاریخ کهن سال  کیفر آنرا میدهیم  منقار کر کسان  تا سینه جگر سوختان  فرو رفته  ودلهارا فرسوده ساخته است وآن بهار دورغین وصبح وخورشید  دروغین چهل واندی سال است که مارا زنده بگور ساخته است  وچه  توانایی وقامتی داریم که هنوز هم نفس میکشیم .
خدایان از آن رو زقهر خودرا بما نشان دادند  وما با صلیب سنگینی که بر شانه های خود  داریم باید تا ابد آنرا حمل کنیم  ودرانتظار  چراغ یک پنجره باشیم .
 ماه بهمن ماه خون وآتش و ا زبین رفتن تاریخ پنج هزار ساله ما ایرانیان است  که با فریب ونیرنگ وکمک عوامل خارجی به زیر یک عبای ملای بیسواد وقشری رفتیم وهنوز هم در زیر همان عبا خیمه زده   واز بوی  ادرار مسموم آن شیخ مستیها میکنیم وشادیها .
امروز همه گفته ها ونوشته ها  وهمه چیز ما گواه خواری وناچیزی ماست  وان آتش غرور به همراه خون پاکیزه  که دررگهایمان بود درسجده گاه مارهای زهر آلوده واژدهای مذهب نابود شد.
من  در غروب  این  شبی که میرود تاریکی را بر فراز جهان پخش کند  در فکر آن نورایمانم  تا بجای کینه ها با مهر برمن ظاهر شود و مرا از تنگنای  خفقان آوری که برای خویش ساخته ام  رها سازد .
این آفتاب  تصور یک خور شید نورانی است که مرا به سر زمین کودکیم  هدایت میکند  خورشید نیمه جان غرب بر من حرام است .
ما فرزندان خورشیدیم که شیر بر ما حکومت میکند وآتش ایزدی پیکرمانرا گرم میسازد . نه آیه های  دروغین وافسانه های بی بنیاد و بی اساس .پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 24 ژانویه 2020 میلادی برابر با 4 بهمن 1398 خورشیدی !؟.

پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۸

جنگ الهی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
---------------------------------
تا دل  بزندگی نسپارم - بصد فریب
می پوشم از کرشمه هستی نگاه را 
هر صبح وشام - چهره نهان میکنم به اشک
تا ننگرم  تبسم خورشید وماه را ........." فریدون مشیری/ شادروان "

ماه ژاتویه  رو به اتمام است  اما جدال من با خدایان هنوز به پایان نرسیده  از همیشه سر خورده ترم  ومیل دارم  مطالعه کنم  ویا بازهم بنویسم  صفحات  حروف چینی  شده کتابهای قدیمی  بسیار کوچک  وریز چاپ شده اند  همه نوشته هایم  رویهم درون دفترچه ها ی کوچک وبزرگ  تلمبار شده اند  بی آنکه به آنها دست بزنم ویا نگاهی به آنها بیافکنم  گویی روزهایی است که باید فراموش کنم  به زودی ماه فوریه ویا بهمن فرا خواهد رسید درا ینما ه من هم شادی داشتم وهم درد هم مژده گانی داشتم وهم ویرانی  وترسهای ناشی از بهم خوردن دنیای بیرونی ودرونیم .
امروز پرستاری بخانه آمد  وکمی خون  از من گرفت تا برای آزمایش وشمار گلبولهایم به آزمایشگاه ببرد  برایم مهم نیست  مهم این است که هنوز قلبم  زنده است وروحم زنده تر  وتمام مصائب را ودردهارا با حوصله تحمل کرده ومیکنم  -  به حقیقت باید اعتراف کنم  که دلم سخت  میطپد  آنچنان تشنه بودم که دست بردم در یک جویبار گل الود تا  قطره ای بنوشم وناگهان دستهایم را آلوده دیدم آنهارا شستم  نمیدانم که مرا بیاد چه کسی  میانداخت ؟ شاید  بیاد ان پسران جوان وشاداب  که درجلوی درب دبیرستان با شاخه گلی  انتظارم را میکشیدند وتا خانه  در پشت سر من مرا همراهی میکرند وکلمات عاشقانه ای را که ازکتابها  حفظ کرده بودند برایم تکرار میکردند !  یک پارچه سنگ بودم  ..آهای پسرک این تو نیستی  که مرا انتخاب میکنی  این منم  که ازبین شماها یکی را انتخاب خواهم کرد  و..... چه انتخاب زشتی چه وحشتناک ودرد اور  بدترین انتخابی  را که درتمام عمرم کردم  وسالها به تماشای این نمایش منفور نشستم  زندگیم  متعلق به او بود  وبس  اورا فریاد میزدم  اگر تمام خوشبختیهای عمرم  را که به انها رسیدم وارزوی هر زن ودختری بود  با او مقایسه کنم اول  باید خودمرا سر زنش نمایم  به صراحت میگویم  که بدترین انتخاب را درزندگیم انجام دادم  بی آنکه  بتوام همیشه اورا ببینم ویا درکنارم داشته باشم  در خانه همسرم میان فرزندانم دور خودم میچرخیدم  مگر زمانی  که دریک میهمانی با او برخورد میکردم  وسعادت را احساس مینمودم  او عوض شده بود  وخودش را به بهترین قیمتی فروخته بود  وبا زنانی همراه وهم آغوش بود که همسرانشان مردانی در قدرت بودند/
او شکوه ای اززندگی نداشت  وبقول خودش شیره زندگی را  میمکید  او حریف خانه وگرمابه همه اربابان وحکمرانان بود ودر ین اواخر درمحضر رهبری روح اورا نوازش میداد .
بیاد مادرم بودم که سالها ی آخر عمرش را درمسجد صاحب الزمان به تماز وعبادت میگذرانید تنها شبها برای خواب بخانه برمیگشت وخواهر زاده هایش با پولهای او بهترین همسرانرا یافته وسعادتمند بودند امام زمان باو هیچ چیز نداد واین میراث بمنهم  رسید ومعشوق با پولهای من خانه ای را بنا  کرد ویک میمیون ماده را بعنوان همسر بخانه آورد تا دیگران پی نبرند  او انگشتانه ایست که سوراخ دارد !
ویکر وز  ناگهان دراین سر زمین بهم رسیدیم من دیگر او نبودم  دیگر اورا نمیخواستم ودیگر تمایلی باو نداشتم ترس بود واینکه حکم وکیل مرا داشت تا درآن سر زمین شاید بتواند سهم مرا بمن پس بدهد ؟!
حال دوباره اتفاقی افتاده بود  وشوق  روزگار گذشته دوباره درمن شعله میکشید  وبه اشعارم زیبایی دیگری میداد ( اشعارم را پنهان کرده ام ) !
شاید تشنه بودم  اورا با حافظ وسعدی وسایر شعرا  اشنا ساختم وهمراه کردم  اما او نیز ( یک فروشنده ) بود  تازه فهمیدم که دراین دنیا باید بلد باشی چگونه خودرا بفروشی وبه چه قیمتی/. 
.بمن بگو ای سرنوشت 
ترا چه خیالی در سر است 
بمن بگو  کدام نیرو 
مرا بسوی این برکه میکشاند؟ 
گویی که درقرون گذشته باهم جفت بودیم 
 آیا همسری ؟ یا برادری ؟ .یا پدری ؟ 
ومن چه هستم ؟ 
او روانم را به هیجان آورد 
امروز دیگر چنین نیست 
 ای سرنوشت خون تب آلودم را 
بپذیر 
واجازه بده که درآغوش یک فرشته 
در پناه مهربانی های پروردگار 
غم های زیادی را از یاد ببرم ......." ثریا " 
و.... این این اشعار متعلق به سالهای پیش است  که امروز از دفتری آنرا جدا ساختم واینجا آوردم.

 ای سرنوشت  - مرد نبردت منم  بیا 
زخمی دیگر بزن که نیفتاده ام هنوز 
شادم از این شکنجه - خدارا - مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز /
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 23 ژانویه 2020 میلادی برابر با 3 بهمن 1398 خورشیدی ؟!/

چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۸

نام وننگ

ثریا ایرانمش / اسپانیا 1
---------------------
زمانیکه فیس بوک داشتم  آدمهای زیادی   دنبالم بودند ومنهم جوابی به آنها میدادم بر خلاف آنهاییکه  در جواب دادن بی خبر وبی خرد بودند  اشخاصی را شناختم ودانستم که بیشترین این موجودات صادراتی  وارداتی ووطن فروشند/
خانمی پیدا شد نامه ای برایم نوشت ومرا ا زاشتباه  بیرون کشید ودانستم که آنکه من باو ایمان آورده بودم مردی مفلوک بیچاره وبدبخت واجیر فرقه مخوف مجاهدین است  از شاهزاده بکلی نا امید شده  بودم ومیدانستم که او هیچگاه به ایران بر نخواهد گشت چرا که ما مردمرا بخوبی شناخته وحسابی مارا  پرداخته بود حال این نیمه دیوانه  با قانون اساسی که جیم الف ومجاهدین به دست او داده بودندبه همراه  چند کلم قمری داشت برای خودش تبلیغ میکرد ومرا بیاد پسرکی انداخت دراین اینجا که از یک خانواده  بدبخت قلعه نشین وکوره های آجر پزی بود حال دراین سوی دنیا داشت ادای شاهزادگان تاج گم کرده را درمیاورد ومادرش ادای کنتس های نیمتاج از دست داده را .هنگامیکه  اصلیت آنها هویدا شد گم شدند .
متاسفم خیلی متاسفم برای جوانانی که فریب این اشخاص را خوردند وبه تیر غیب گرفتار شدند آنها سرمایه های سر زمین ما بودند واین مردان وزنان  خود فروش وهرزه راه را به آنها یاد میداند : ماسک بگذارید ودرفلان خیابان جمع شوید ودرهمان خیابان نامبرده گروه آدمکشان درانتظار این جوانان بی تجربه بودند .
در خارج باید خیلی مواظب بود صورتکها زیادند وصورت نمایند گاهی باید از آن پیر مرد سپاسگذار بود که بقول خودش با کمک( ساواخش ! )دست همهرا رو میکند .بهر رویی متاسفم غیر از تاسف کاری ندارم  ایران دارد ازدست می رود وما در کنار این جانوران نگران جان کسانی هستیم که هیچ گناهی غیراز وطن پرستی ندارند وآرزوی یک ازادی درسر ویک فرمانده عادل ودانا نه نادان خود فروش . با سپاس از آن بانوی گرامی بهر روی فیس بوک را بستم وغیر فعال کردم وحال تنها به همین صفحه دلبسته ودلخوش دارم شاید  قدمی باشد برای منکه دستم از همه جا وهمه چیز کوتاه است . ثریا / اسپانیا / 22 ژانویه 2020  میلادی  برابر با 2 بهمن 1398 خوشیدی؟!.

پرتگاه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا!
---------------------------------
گفتم : ز کدام کس توان پرسید ؟
تعبیر گه گشای خوابی را 
 آیینه دهان باز حیرت شد 
گفت : آنچه تو دیده ای به بیداری است 
 ا زمن مطلب جز این جوابی را ......... " نادر نادر پور "

ما لب پرتگاهی سهمگین ایستاده ایم  جلویمان دریایی ناشناس  ولبریز از حیوانات ناشناخته دهان باز کرده ودر پشت سرمان  هجوم دشمن  با سر نیزه های زهرآلود. 
امروز دراین ایران ویران ما هنوز مانند گذشته  هزاران سال پیش آفتاب ا زمشرق بیرون میزند و میتابد ودر مغرب غروب میکند ونا پدید میشود .
ابر وباد ومه وخوررشید  وزمستان وتابستان بهار و خزان  نیز همچنان  در کارند و آن دیو سپید پای دربند  آن قله سپید  وبلند دماوند  ( اگر هنوز زیر آنرا خالی نکرده وانبار  مهمات نساخته اند  واطرافش را نفروخته وحراج نکرده اند ) ! با همان شکوه والای خویش ایستاده است  دماوندی که کاوه  وضحاک ماردوش وسیمرغ وزال را دیده وهم اکنون شاهد  نوع دیگری از ضحاک است بدون سیمرغ وبدون کاوه  با مارهای زهر آلود  وزیر لب  زمزه ها دارد  واز ماه ومهر میسراید  رازگوی همه میباشد  البرز همان البرز است  ورودکارون اگر حشک شده هنوز کارون خاطره هاست  وملتی از دیر باز  دراین سر زمین کهن  وبا شکوه زیسته اند که رشک جهان بودند مسکن وماوا داشتند  به گواهی تاریخ ما  هر ازگاهی دچار ویرانی وزخم میشد   مانند همان درختان نارون وچنارهای کهن با صمغ خویش زخمهایش را ترمیم میکرد امروز درختان را نیز از ریشه بریده ونابود کرده اند  - چرا که آن مرز وبوم مسکن حیوانات وحشی وکنام درندگان شده است .
قرنها لشکر کشی و خون ریزی وشکست های نظامی  وانقراض سلسه  ها با شمشیر خون آلوده سپاهیان اسکندر واعراب بدوی  وچنگیز وتیمور  باز از میان غبار تاریخ  بیرون آمده ودرخشید  ونمونه های زخمی را که بر پیکرش نشسته بود  به نمایش گذاشت .
اما ایران امروز  با ایرانی که درتاریخ ما نقش بسته وبا گذشته فرق بسیار دارد  سر زمین های اروپای وحشی سر انجام  تمدن  آبکی خودرا به ما نیز تحمیل کردند  وبو کشیدند  احیتاجات مارا ازما گرفتند وبجایش زباله وویرانگی بما دادند با فرستادن  رهبران واربابان بی غیرت وبی همت  آنچه را که ضروری بود بردند  -دراین صد سال اخیر  ایران چهره دیگری بخودگرفت تنها زمانی کوتاه پنجره ای باز شد وسپس یک پرانتز ودوباره بسته شد  کمی هوا خوردیم  اما دوباره به سیاهچال نکبت وبدبختی ونابودی روان شدیم  وبه دریای عرب غوطه ور.
امرو ایرانی داریم ویرانتر از زمان جنگهای گذشته  قحطی دوگانگی  بیسوادی  بیشعوی واز بین بردن ونابودی تاریخ گذشتگان  بیماری وکمبود همه چیز  را که میتوان بدون چشم مسلح دید.
بیشتر ایرانیان اقعی سر گردانند  نباید هیچکدام را سر زنش کرد  وملامت نمود  هر کسی به فراخور  خود دستی بیرون آورد  اما آن دست بریده شد ودرعوض دستهای  غریبه ونادان به صورت مبارزین  بر صحنه ها ظاهر شدند مهرهایی که امروز سوخته ووامانده  درگوشه ای تنها دودی از انها بر میخیزد  وضحاک همچنان مشغول نوشیدن خون است ودررویای امپراطورری واهی خویش سر به سجده میگذارد .
ایرانیان در افراط وتفریط بینظیرند  برای مقایسه ومبارزه  کمتر وقت تلف میکنند برای تفکرابدا وقت ندارند  وکتاب ؟  کتابخوانی کهنه وقدیمی شده است بعلاوه دردوان  ضحاک هیچ کتابی اجازه ندارد از چاپخانه بیرون بیاید هیچ شاعری حق ندارد شعری عاشقانه  بسراید وهیچ بلبلی حق آوازخواندن را  ندارد  وما ؟ ..... قدیمی  شده ایم /
 تنها باید بدانند  ملتی پایدار میماند که تکیه به تاریخ خود دارد  وبه گذشتگان خود   احترام میگذارد  امپراطوری امروز بریتانیا وفرزندان وایکینگها را باید دید. 
چه شوی با کلاه بر منبر ؟ 
 چه  روی با زکام در گلزار ؟ 
 بیسوادی یکی از بزرگترین بیماری ما ایرانیان وسرز مینهای محروم است  همیشه ما بیسواد بودیم  وبی درد عمگساری های ما  همه ظاهری بودند  ونمایشی  روی ادب پای گذاشتیم  حتی زمانی رسید که پدر ملت ایران شاهنشاه  فقید  بنای حزب رستاخیز را دستوری گذارد ورو به ملت کرد وگفت هرکس با من نیست دشمن من است ومیتواند پاسپورتش را بگیرد واز ایران بیرون برود و.... ما رفتیم وامروز زینب خاتونی دیگر گویی ایران ملک پدری اوست میگوید هرکس با ما نیست ازاینجا برود !!! 
واین از ایران ما بجای مانده است یک پرتگاه .پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 22 ژانویه 2020 میلادی برابر با 2 دیماه 1398 خورشیدی !؟.