پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۸

جنگ الهی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
---------------------------------
تا دل  بزندگی نسپارم - بصد فریب
می پوشم از کرشمه هستی نگاه را 
هر صبح وشام - چهره نهان میکنم به اشک
تا ننگرم  تبسم خورشید وماه را ........." فریدون مشیری/ شادروان "

ماه ژاتویه  رو به اتمام است  اما جدال من با خدایان هنوز به پایان نرسیده  از همیشه سر خورده ترم  ومیل دارم  مطالعه کنم  ویا بازهم بنویسم  صفحات  حروف چینی  شده کتابهای قدیمی  بسیار کوچک  وریز چاپ شده اند  همه نوشته هایم  رویهم درون دفترچه ها ی کوچک وبزرگ  تلمبار شده اند  بی آنکه به آنها دست بزنم ویا نگاهی به آنها بیافکنم  گویی روزهایی است که باید فراموش کنم  به زودی ماه فوریه ویا بهمن فرا خواهد رسید درا ینما ه من هم شادی داشتم وهم درد هم مژده گانی داشتم وهم ویرانی  وترسهای ناشی از بهم خوردن دنیای بیرونی ودرونیم .
امروز پرستاری بخانه آمد  وکمی خون  از من گرفت تا برای آزمایش وشمار گلبولهایم به آزمایشگاه ببرد  برایم مهم نیست  مهم این است که هنوز قلبم  زنده است وروحم زنده تر  وتمام مصائب را ودردهارا با حوصله تحمل کرده ومیکنم  -  به حقیقت باید اعتراف کنم  که دلم سخت  میطپد  آنچنان تشنه بودم که دست بردم در یک جویبار گل الود تا  قطره ای بنوشم وناگهان دستهایم را آلوده دیدم آنهارا شستم  نمیدانم که مرا بیاد چه کسی  میانداخت ؟ شاید  بیاد ان پسران جوان وشاداب  که درجلوی درب دبیرستان با شاخه گلی  انتظارم را میکشیدند وتا خانه  در پشت سر من مرا همراهی میکرند وکلمات عاشقانه ای را که ازکتابها  حفظ کرده بودند برایم تکرار میکردند !  یک پارچه سنگ بودم  ..آهای پسرک این تو نیستی  که مرا انتخاب میکنی  این منم  که ازبین شماها یکی را انتخاب خواهم کرد  و..... چه انتخاب زشتی چه وحشتناک ودرد اور  بدترین انتخابی  را که درتمام عمرم کردم  وسالها به تماشای این نمایش منفور نشستم  زندگیم  متعلق به او بود  وبس  اورا فریاد میزدم  اگر تمام خوشبختیهای عمرم  را که به انها رسیدم وارزوی هر زن ودختری بود  با او مقایسه کنم اول  باید خودمرا سر زنش نمایم  به صراحت میگویم  که بدترین انتخاب را درزندگیم انجام دادم  بی آنکه  بتوام همیشه اورا ببینم ویا درکنارم داشته باشم  در خانه همسرم میان فرزندانم دور خودم میچرخیدم  مگر زمانی  که دریک میهمانی با او برخورد میکردم  وسعادت را احساس مینمودم  او عوض شده بود  وخودش را به بهترین قیمتی فروخته بود  وبا زنانی همراه وهم آغوش بود که همسرانشان مردانی در قدرت بودند/
او شکوه ای اززندگی نداشت  وبقول خودش شیره زندگی را  میمکید  او حریف خانه وگرمابه همه اربابان وحکمرانان بود ودر ین اواخر درمحضر رهبری روح اورا نوازش میداد .
بیاد مادرم بودم که سالها ی آخر عمرش را درمسجد صاحب الزمان به تماز وعبادت میگذرانید تنها شبها برای خواب بخانه برمیگشت وخواهر زاده هایش با پولهای او بهترین همسرانرا یافته وسعادتمند بودند امام زمان باو هیچ چیز نداد واین میراث بمنهم  رسید ومعشوق با پولهای من خانه ای را بنا  کرد ویک میمیون ماده را بعنوان همسر بخانه آورد تا دیگران پی نبرند  او انگشتانه ایست که سوراخ دارد !
ویکر وز  ناگهان دراین سر زمین بهم رسیدیم من دیگر او نبودم  دیگر اورا نمیخواستم ودیگر تمایلی باو نداشتم ترس بود واینکه حکم وکیل مرا داشت تا درآن سر زمین شاید بتواند سهم مرا بمن پس بدهد ؟!
حال دوباره اتفاقی افتاده بود  وشوق  روزگار گذشته دوباره درمن شعله میکشید  وبه اشعارم زیبایی دیگری میداد ( اشعارم را پنهان کرده ام ) !
شاید تشنه بودم  اورا با حافظ وسعدی وسایر شعرا  اشنا ساختم وهمراه کردم  اما او نیز ( یک فروشنده ) بود  تازه فهمیدم که دراین دنیا باید بلد باشی چگونه خودرا بفروشی وبه چه قیمتی/. 
.بمن بگو ای سرنوشت 
ترا چه خیالی در سر است 
بمن بگو  کدام نیرو 
مرا بسوی این برکه میکشاند؟ 
گویی که درقرون گذشته باهم جفت بودیم 
 آیا همسری ؟ یا برادری ؟ .یا پدری ؟ 
ومن چه هستم ؟ 
او روانم را به هیجان آورد 
امروز دیگر چنین نیست 
 ای سرنوشت خون تب آلودم را 
بپذیر 
واجازه بده که درآغوش یک فرشته 
در پناه مهربانی های پروردگار 
غم های زیادی را از یاد ببرم ......." ثریا " 
و.... این این اشعار متعلق به سالهای پیش است  که امروز از دفتری آنرا جدا ساختم واینجا آوردم.

 ای سرنوشت  - مرد نبردت منم  بیا 
زخمی دیگر بزن که نیفتاده ام هنوز 
شادم از این شکنجه - خدارا - مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز /
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 23 ژانویه 2020 میلادی برابر با 3 بهمن 1398 خورشیدی ؟!/