دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۸

من میخواستم ...

ثریا ایرانمنش .« لب پرچین « اسپانیا\
-------------------------------------------

من میخواستم جام شب  پر ستاره را ، 
با هردودست  بر لب سوزان خود بنهم 
در یک نفس  ، تهی کنم  وبر رمین زنم 


واما سر زمینم ، در ابتدا  کشوری یزرگ .وزیبا ، اما فقیر بود  فقر فرهنگی بیشتر داشت تا فقر ظاهری  مردمش سر بلند بودند  همه با قدرت وشاد  دانا وبی  هیچ چشم داشتی به دست یک اجنبی یا خارجی .

همسایگان مهربان   اما فقیر تر وبی سواد تر  این کشور بزرگ را که میرفت قدرت بگیرد مینگریستند وکم کم آنها نیز بفکر افتاند که خودرا نجات بخشند اما زهی تاسف . 
بعضی چیزها را   که با پول نمیتوان خرید در نزد مردم ما با رزش بود اما امروز همه آنچهرا که اندوخته بودیم از دست دادیم حتی شرف وانسانیت خودرا واعتماد واغتقاد ویگانگی را .

 بامید  بهبود وبهتر شدن خودرا وسر زمینمان را به دست  اجنبی ها دادیم  وخود درگوشه ای به تماشا نشستم ویا فرار را بر قرار ترجیح داده ودر غربت پرچم بر افراختیم  پرچمی که دیگر خریداری  ندارد و نه تنها مارا زیر لوای خود نمگیرد بلکه  مارا عریانتر  وبی ثبات تر نشان میدهد .

امروز موجوداتی درمیان ما رشد کرده اند که  نه ریشه آ|نهارا میدانیم از کجاست ونه اصل ونسب آنهارا   همه یک شکل مانند غولهای سر زمیهای ناشناخته که گالیور  آنرا زیر پای میگذاشت .
در یک کابوس گیر کرده ایم نه بیدار میشویم ونه بخواب خوش مستی فرو میرویم .

چشمانمان  به سوی بیگانگان است  فلان نخست وزیر عوض شد ما هورا میکشیم فلان رییس جمهور عوض شد ما هورا میکشیم  \انها بفکر ما نیستند بفکر منافع جیب خود و بعد  ملت وسر مین خودشان میباشند  ومیدانند که ما عقل باختگان وگم کرده  راه چگونه راه بی ثباتی وبی ارداگی را طی میکنیم وباری به هرجهت راه میرویم امروز را غنمیت است فردا کی دیده وما دیدیم  که قردایی را  روی جویبارخون های جوانان بیگناه راه میرویم واگر تشنه بودیم سر بر جویبار گذاشته وآنرا مینوشیم تا جوانتر شویم .

کسانیکه را میشناختم گمان میکردم مبازرواقعیند وبرای وطن وخاکشان میجگند یکی طناز بود دیگر سر فراز بود وسومی سوار بر اندیشه های خیال کجا میتوان ثروتی اندوخت وخانه ای خرید ودر\ان سر سفره نشست وچلو کباب وحلیم وکله پاچه  خورد ؟ ویا کجا زن ودختر جوانی را  میتوان دید وبرای بغل خوابی اورا بخانه دعوت کرد وچگونه میتوان از جوانان بعنوان  اسب تروا استفاده کرد .
این ها رشد کردنذ و  موسیقی وادبیات وتربیت واصالت بر فنا رفت وجای خودش را به دلقکی ومسخرگی داد .

امروز منافع کجاست در بغل مریم مجدلیه  هزار پاره شده ویا درکنار گود زورخانه موسیو ومست وریاست فلان کشور مهم نیست خودمرا میفروشم واگر لازم شد تکه از خاکم را نیز هدیه میدهم  حال  بهتر از فردای نیامده میباشد .
باید شیک پوشید ودرجامعه درخشید ! کدام جامعه ؟ وابدا به رفتار  پستی که سایر کشورها و ملتهای قدرتمند  در برابر فقر ونادانی این سر زمین ومردم آن   پیش گرفته وشانه هایشانرا بالا میاندازند  ، نمی اندیشیم .
شیون وزاری را پیش گرفته ایم  ، دست بردارید از ریختن اشکهای  کودکانه  که به بلوغ رسیده اما هنوز بلوغ فکری  نیافته  شما آن سر زمینی را که اجدادتان وپدران ومادرانتان برایتان  باقی گذاشتند به ثمن بخش فروختید وحال بر  \انچه که از دست داده اید اشک میریزید شمایی که بعنوان  بر گوزیدگان وبزرگان  منتخب شده اید  دست از فریب دادن دیگران بکشید  شما کودکان بلوغ نایافته  دارید نان تلخ بلوغ دیگرانرا میخورید  چرا به سرنوشتتان ووسر نوشت دیگران نمی  اندیشید ؟ ..
........
واین تشنگی  گرسنگی در پی داشت 
این  خرمن وحشیانه  که دندان طفل را 
در نان گرم  تازه فرو میبرد 
در من ، خمیر خان تخیل را 
بر آتش  بلوع   می پخت ...........سروده ها از ؛ زنده نام نادر نادر پور / کتاب صبح دروغین چاپ امریکا ؛
پایان.
 ثریاا ایرانمنش / اسپانیا /  دوشنبه ۱۶ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ...

شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۸

عقابی در کویر

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا \ یک دلنوشته  دریک روز دلتنگی  !
-------------------------------------------------------------------------------
تو از گورمردگان آمدی ای دوست ، 
گمان بردم عقابی درکویری !
پیام دوستی تو برایم دلپذیر بود 
اما انتهایش نا مردی 

من ترا بسوی درختان تبریزی هدایت کردم 
تا درآنجا عبادت کنی 
  وآرزوی سحرگاهان مرا  بر آورده سازی 
آمدنت نیکو بود ورفتن تو  دردناک 
  برای بردن خونی تازه آمده بودی 
ومن خون خودرا هر روز از دست میدهم  بی هیچ جنگی 


بمن بگو دمیدن و وآمدنت بسوی من از برای چه بود ؟
نگاه کن دراین مزرعه تنها کرم  خاکی میروید 
وعقابهای همه درکویر به خاک رفته اند 

بمن بگو  که چرا آسمان  سمی است  
 بمن بگو چرا ابرها باران سمی میبارند ؟‌

تو از کدامین سلاسه ای ؟ 
وداغ کدام   مهر بر جبین توست ؟ 

طنین گامهای تو هر شب 
 لحظه های امدنت  را نوید میداد 
صدای قلب من بود که به آسمان میرسید 
وصدای روشنتر یکه صبح امید را بمن نوید میداد

امروز بوی افن وتقلب تو مرا بسوی نیستی هدایت میکند 
پایان 
شنبه ۱۴ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ! اسپانیا .

جمعه، آذر ۲۲، ۱۳۹۸

دو بعلاوه یک

ثرا ایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا !
------------------------------------------

کرانی نذارد -  بیابان ما
قراری ندارد  دل وجان ما

جهان در  حهان نقش صورت گرفت 
کدام است ربن نقشها  ، آن ما ؟.............؛ مولانا شمس تبریز ؛ 

در کذشته دنیا چنین نبود  ویا ما نمیدیدیم  گاهی میشنیدیم  امروز همه چیز عریان شده دنیا خودش ا بصورت موجودی  زشت وپیر  واخورده وزخم دیده نشان میدهد  حتی  برای دریافت جوائز نیز کسی بخود مغرور نیست  این معلوم است که جایزه هایی  نام گذاری شده برای اشخاصی مخصوص که باید آنرا دریافت کنند  وبا دریافت  آن کمی احساس خود شیفتگی وشایستگی به آنها دست میدهد   اما ، ما  انسانهای دوران مصیبت بار  نمیتوانیم  خودرا  با \انها دریک تراز بگذاریم وبسجنیم  گاه گاهی گمانی مارا به رویا میبرد  بیش وکم بیماری بزرگی دنیای مارا فرا گرفته است بیماری  که دیگر درمانش خیلی دیر شده است.واین بیماری ووضعیت کنونی  بیشتر از اختلافات روحی وشخصیتی سر چشمه میگیرد  یکجا درحستجوی تکنو لوژی های پیشرفته  وتهیه وتدارک مجهزترین وسیله کشتار ودر جایی دیگر به  دنبال یافتن سر زمین وملی گرایی  اینها باهم  نیستند وهمخونی ندارند این  دو تنها شاید دنیارا بسوی یک جنگ وحشتناک بکشاند که پایان آن نیز نامعلوم است .
قبلا کتابهارا مینویسند / سپس فیلمی  از روی آن میسازند تا آماده  شویم وخیال کنیم هنوز در داستان فیلم گام بر میداریم ویا قبلا آنرا درجایی دیده ایم . 
 آدمهای مصنوعی وعروسکی  ساخت کارخانه های تبلیغاتی وجهان اقتصاد مارا سر گرم میسازد .
شرارت وحمله و \ادمکشی ها  جزیی از اخبار مارا تشکیل میدهد  آهسته درگوشه ای از خیابان راه میرویم  وترس از آنکه دیوی وحیوانی بما حمله ور نشود وآن چندر قاز نان مارا ازما نگیرد .

برای ما انسانهای پا بسن گذاشته  بخصوص اگر قبلا درمسیری پر اشتباه گام برداشته ایم  دنیا وحوادث آن برایمان یک مشگل بزرگ است  ویک پدیده غیر اخلاقی وکثیف  اشتباه ما این بوده که با دیگران همصدانشده ایم  وبا آنهاگام برنداشته ایم ودیگرانرا آزار نرسانده ودست چپاول بسوی کسی دراز نکرده ایم به کسی زخم روحی یا جسمی نرسانده ایم اینها امروز همه در لیست اشتباهات ما قرار دارند .

امروز بک کودک تاره بالغ / یک نوجوان /  وبک مومن واقعی به خدای نادیده یک شاعر ویا یک فیلسوف  جهانی متفاوت رامیبیند  جهانی لبریز از جذابیتها وما در صدد آن هستیم که از اروپا بخواهیم دست از رهبری جهان بردارد وسر زمینهارا به حال خود رها کند  چه کسانی در راس آن گروه نشسته اند ؟ وهدفشان چیست ؟ /
کسورهای نظیر سر زمین من که تعداد بیسوادان آن از حد ومرز گذشته وتنها خواندن چند کتاب را سوادمیدانند ویا جذب سجاده وسایر خرافات  ویا به دنبال یک قهرمان وآورنده  نور الهی  هستند  کاری بس مشگل است که بدون لله ودایه ومادر مهربانی  زندگی را ادامه دهند  همیشه چشمشان به دستهای دیگر ی است حتی پوشش خودرا نیز از دیگران فرا گرفته اند چادر / عبا /  ردا/ قبا / آرخالق / وامروز لویی ووتن وراف رولن ویا ماسیمو دویتی !
مدارس را بسته ویا نیمه کاره رها کرده اند آموزش کامل در آن سر زمین گم شده بجایش خرافات به زبان بیگانه ودرانتظار مهدی موعود که مغلوم نیست از کدام سیاره عبور کرده وبر زمین ویران ما بنشیند .

برای ساختن انسان دیر است خیلی دیر وما انسانها در اقلیت کامل  روزهارا به شام سیه میرسانیم وبه صبح دیگری امیدوار.  پایان 

 چگونه  زنم دم که هردم بدم 
پریشانتر است این پریشان ما 

چه بودی که یک گوش پیدا شدی 
شنید ی زبانهای مرغان  ما 

از این داستان بگذر واز ما مپرس 
که برهم شکسته است  دستان ما 
ثریا / اسپانیا / ۱۲+۱ / دسامبر۲۰۱۹ میلادی !!

پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۸

غریق شبانه

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
----------------------------------------

آه ، ای دوست ، ای گمشده  در اعماق سنگین بهانه !
 آیا  تو تا صبح طلوع روشنایی 
 تاآن روز که من  پای بر زمین آشنامیگذارم 
 تو خواهی آمد ؟

ای دوست ، ای یگانه دوست  تنها پیکره های ما مغشوش نشده است 
وتو همچنان درخیال من نشسته ای 
 جانی بمن بده وخود را بیافرین .

\آن روز که  در وشنایی صبح  روشن چهره ترا ببینم 
لب بر لب آیینه خواهم نهاد  تا خودرا ببوسم 
وآن دو چشم ناشناس  را نیز خواهم بوسید
  اگرچه برروی جهان بسته باشد .

آه ، ای صبح روشن غمگین 
 پاهای من  دیگر گامی به جلو بر نمیدارند 
 آنها خسته اند 
 از کشیدن سنگینی من 
تنها چشمانم از دریچه روشنایی روز 
ترا در دور دستها مینگرد 

اکنون تو بر مرکب خیال سواری  
ودرکنار موزه های بیجان 
وآدمهای مصنوعیی 
بی خیال دود  پس از آتش 
خانه را نیز فراموش کرده ای 

حال به همان برگ خزانی میمانی که 
در رهگذر باد روان است 
من ترا برخواهم چید 
ودر شیشه خیال  نگاه خواهم داشت 
دیگر غروب را نخواهی دید 
صبح روشن نزدیک است 
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / ۱۲ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی !.

چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۸

سیب شکلاتی

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا .
--------------------------------------------

نرم نر مک میرسد اینک  ؛ یلدا؛ !

 یلدا برای من مهمترین شب زندگی است  حتی از نوروز هم مهمتر است ؟!  یلدا  وافعیت دارد تنها شبی است که  واقعی است مانند یلدایی که سایه اش برروی سرزمین اهورایی افتاده است وهمه درانتظار طلوع فجرند !.
 ما حالمان خوب است وسرمان هم خوب گرم ( اما شما باور نکنید )  اسراییل بمب زمین بر زمین خودرا امتحان کرد بهر روی همسایه دیوار به دیوار ماست  است ذرات آن کم کم درهوا معلق میشود وگرتا خانم غرق در کیسه های  انبوه  وجوه رسیده  به همراه  پدرش روی هوا میپرند از خوشحالی !!! چون طبیعت را سالم وپاکیزه ساختند ؟! .

 نه زیاد طول نخواهد کشید   این سیب شکلاتی که درون پاکت زرورقی روی زانوی من افتاده آنرا  خواهم بلیعید  صبح زود است وخورشید طلوع کرده و سایه شاخه ها روی پنجره ها بازی میکنند . کتابی را برداشتم نمیدانم چه کتابی بود  دوباره بر زمین  گذاشتم  مجله را ورق زدم چهار صفحه اختصاص به گرتا خانم داشت  آنرا نخوانده بسویی پرتاب کردم.
 واز همه مهمتر مرگ ـ آی پدم ـ مرا دچار اندوه کرد  هر چه بود دوست بی آزاری برایم بود دوازده سال شب وروز اورادربغل میکشیدم ارواحی را دروننش پنهان  داشتم  خوانندگانی که دیگر درمیان ما نیستند نوازندگانی که همه رفته اند به سرای باقی وعکسهای یادگاری وموسیقدانانی که  کارهای آنها را بطور مرتب میدیدم وروحی که امروز مرده  ودیگر درکنارم نیست درون  آن قاب  پنهان بود وشبها برایم افسانه میساخت .

از همه مهمتر  کیبور د وخط زبان فارسی او بود که از نوع بهترین کیبوردها وخط زیبای آریایی داشت حال با این لپ تاب با خط  عربی هندی پاکستانی باید کلنجار بروم . دلم سوخت  راستش  گریستم دوست خوبی بود که اورا ازدست دادم .

سیه مستی که از خمخانه تاریخ میامد 
قبایی ژنده برتن داشت 
نگاه او  گواه بیکناهی بود 
ولی از رنگ می خونی به دامن داشت 

سیه مستی که  از خمخانه تاریخ میامد 
 به آغوش زمان برگشت  .من ! باگریه خندیدم 
من امشب حافظ جاوید را درخواب دیدم 

خواب ! خواب بهترین است ورویاها فراموش میشوند  همه زمان  میایستد  سکوت  همه جا را فرا میگیرد  تو درخوابی مهم نیست دیگری تا صبح بیدار باشد ونگران  ( بمب ) اتمی که ممکن است هر آن به دست دیوانه ای بر سر تو وشهرتو وخانه تو فرود آید .

ایکاش مستی نیمه شب در کوچه آواز میخواند  تا فضای بو گرفته را نشاطی بخشد آواز خواندن ممنوع است آنهم درنیمه  شب 

ردا پوش پریشان حالی را دیدم که از آواز خواندن باز ماند  ودهان بر بست چشمانم لبریز اشک بودند با اولین آواز او گریستم .
حال درمیان انبوه کلاغان خبر چین  در دیار کفر ! وبی ایمانی ؟  هزاران مداح  را میبینم با شیشه های می دردست بی آنکه آوازی بخوانند تنها فریاد میکشند  وبرایمان در بهشت ! خانه رزرو میکنند . ومن به سیب شکلاتی که دردامنم افتاده مینگرم . پایان 

غمناک نباید بود از طعن حسود  ای دل 
شاید گه چو وا بینی  خیر تودراین باشد 

جام می وخون  دل هریک بکسی دادند 
 در دایره قسمت اوضاع چنین باشد 

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز 
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین بتشد 

در کار گلاب و گل ، حکم ازلی این بود 
کاین شاهد بازاری آن یک پرده نشین باشد .....( حافظ شیرازی )
ثریا / اسپانیا / ۱۱ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ....!

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۸

آخرین پل

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
------------------------------------------

چه خطا سر زد از ما که در سرای بستی 
دل دوستان شکستی بر دشمنان نشستی ؟

هیچ ، بر دشمنان که هیچ در دشمنان حل شدن دردبزرگی است ! 
شب گذشته میان خواب وبیداری بیاد کوچه پس کوچه های زادگاهم افتادم ، چه صفایی داشت آن شهرک کوچک  با تنهاخیابانی که تازه رنگ اسفالت بخود میدید  تنها گار|اژی که ما را بسوی پایتخت کشاند ، بیاد آن کوچه بن بست وآنخانه بزرگ  سردار مجلل که دراجاره ما بود وبهترین  وانسان ترین همسایه ما خانواده موسیقی دان بزرگ ایران ( خالقی ) ها بودند ! چه صفایی داشت درختان توت هنگامیکه دانه هایش را بر سر ورویت میانداخت  وآن درختان خرمالو. که مانند  کودکانی تازه به دنیا \امده بر سینه مادر چسپیده بودند !  وهر خانه ای برای تبرک وشادی یک درخت رز یا انگور میکاشت ! بیخبر از تاکستانهای بزرگی که انگوررا درخمره حبس کرده تا می ناب شود ! 
امروز نه از تاک خبری است .نه از تاکستانها وبجای آنها  تنها حرف است وحریف وریا وخون انسانها  .

چه دردآور است که خورشید تو بمیرد  ودیگر نمیتوانی در صبح نگاه او روشنایی را ببینی ودیگر کسی نیست تا باو بگویی ( ترادوست میدارم ) ! مهم نیست تو مرا دوست داری  یا نه این منم که عاشق تو هستم واز شور والتهاب این عشق تغذیه میکنم .

چه شد آن جویبار  لبریز از آب وآن پل بزرگی که از روی آن   عبور میکردی وغمزه آب روانرا میدیدی که چه آهسته آهسته سر بر سنگهای شفاف گذاشته ومیرود  همان پلی  که هر سال بهاران را بما مژده میداد 
امروز بجای آن آب روان وزلال خون در آن جویباران جاریست وبجای پل این کمر  شیرمردان ماست که خم شده ودیگران از روی انها عبور میکنند .

 امروز پل تاریخ ما نیز شکسته ونسبمان به همان صوفیه وبنیان گذاران پلید این راهزنان میرسد .
کجا شد  ؟چه بر سر ما آمد ؟  راه ما امروز به کدام طویله ختم خواهد شد  وتاریخ از قلب شهر ها چه خبری خواهد نوشت وچه خبری بما خواهد داد؟ خانه تاریک است وچراغ  خانه مرده وپدر نیز به ابدیت پیوسته است  مادر نیز کمر خم کرده وکم کم درزیر فشار جان خواهد داد رودخانه ها خشک ، جویبارها خشک وآسمان نیز رویش را بر کردانده ودر انسو زمان استفراغ میکند .

مغزها خشک ِ شیران دلیر  پیر شده دربستر نزع وجوانان مانند سریازان رو ی صفحه شطرنج به همراه فیل بسوی ملکه میروند  سر بازان قبلی پیر شده ویا از دنیا رفته اند وآن جادو گر به نفس جوان احتیاج دارد حال حوانان را تازه تازه با زبان خوش آن :حواتکی: که رختخوابش را نیز گرم میدارد بسوی قتلگاه تازه میکشد  او میل دار تکیه بر تاریخ  هزاره مابزند او خودرا صاحب  سر زمین ما میداند چرا که اجدادش نیز با کشتی ها ی بزرگ روی خون جوانان آمدند وشاه ونماینده خدا شدند ، کجاست آن خدایی که اینها نماینده اویند  ؟ آیا نمیتوان این پل را ویران ساخت تا این لشکر جرار وخونخوار از روی آن غبور نکند ؟  
سرزمین من !
و... آن نیلگون خلیج که نام پر ابهت ترا بر دوش میکشید 
چون قایقی شکسته بسوی دیگری روان شد 
وامرو تنها باد بما میگوید که گوش بسپارید تا  سرانجام  شمارا 
به جهنمی دیگر نبرند .

هان ای پل شکسته تاریخ زمان نیز گم شد 
دیگر راهی بسوی تو نیز باز نیست 
همه راهها ( به رم ) ختم شد !
----------
 با می به کنار جوی  می باید بود
وزغصه  ناره  جوی میباید بود 
این مدت عمر ما چو گل ده روزست
 خندان لب و تازه  روی می باید بود  ؛ رباعیات حافط شیرازی ؛
پایان 
 ثریا / اسپانیا . « لب پرچین » /۱۰ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ...!