دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۸

بحران شعور

ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « . اسپانیا -
--------------------------------------------

صبا ز منز ل جانا ن گذر  دریغ مدار 
وزو به عاشق بیدل ، خبر دریغ مدار 

بشکر آنکه شکفتی بکام بخت ای گل
نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار .........: خواجه شمس الدین محمد شیرازی »

هر روز بامیدی  تابلت را روشن میکنم شاید چیزی برای خواندن بیابم  اخیرا همه آشپز شده اند از هر زباله  ای چیزی میسازند با پنیرهای درون انبارها مانده آنهارا لعاب میدهند  همه دستورات را مو بمو اطاعت میکنند !  همه  برای سکم  و خوب برای زیر آن نیز برنامه هایی مطرح میکنند !!!.

چیزی برای مغز نیست وبرای پرکردن آن هرچه هست حرف است وباد هوا  . دیگر اثری از کتابهای خوب وخواندنی دیده نمیشود  من درانتظار  کتابی  هستم که در مورد جهان وآینده آن  بهتر وشادمانه تر چیزی نوشته باشد اما هرچه هست یاس است ونومیدی.

بحران بدی جهان را فرا گرفته است  دیگر چیز زیبایی نیست تا به آن دلخوش کنیم یا به |آن عشق بورزیم  کتابهای بی شماری را برای همیشه نابود ساختند وتنها (یک ـ کتاب )  با محتوی وهجویات  برایمان باقی گذاشتند  اندیشه هایی که درگذشته  مقدس شمرده میشدند  وهنوز عده ای از افراد به آنها ایمان دارند  وبه آن ارزش  مینهند  وسعی دارند با \ان زندگی کنند .

حتما این تنها کتاب دراتیه بی ارزش  وبی اعتبار وفراموش خواهد شد وتنها مانند کتاب افسانه های امیر ارسلان  تنهاا یک نام از |ن باقی میماند  بااینهمه قلبهای بیشماری  در میان کلمات آن به طپش در میایند تا بشریت وجود دارد این ارجیف نیز هست .

اما آن گنجینه عالم بشریت برای همیشه نابود شد  حال با کلماتی جدید وافکاری نو در میان  دکمه های سیاه وسپید  واتواع واقسام وسایل تکنو لوژی نوین میتوان نیمه کاره چیزی را یافت وخواند  اما بوی خوش برگ کتاب را ندارد .

هنو زکتابهای مقدس چین قدیم وباستانی  ودانتانهای هندو وکتابهای مختلف وحاوی افکار تخیلی  وواقعی وجود دارند اما انسان از خواندن آنها عاجز است  خوب این کتابهای ازلی وابدی میباشند وکسانی نیز درکنارشان چرت میزنند تا بموقع آنهارا برای ما توجیه کنند بسبک وسیاق افکار سیاه وپلید خود .

  زرتشت  تنها یک کتاب  بجای گذاشت نامش ( اوستا بود ) این کتاب امروز در موزه ها خاک میخورد زرتشت هیچگاه نگفت مرا بپرستید ویا ستایش کنید وسعی نکنید که هریک یک زرتشت باشید !‌ دردرون هریک از شما موجودیتهایی  قرار دارد وپنهان است  عده ای از شما هنوز درخواب خوش کودکی بسر میبرید  درون هریک از شما یک ندا  ویک فریاد است باید به آن گوش کنید  وبگذارید شکوفا شود ( امروز هندو ها بنوعی دیگری از آن  استفاده وبهره میبرند ) نامش  هرچه میخواهد باشد .

آینده شما گذرگاهی سخت وپر خطر است  آینده شما پول وقدرت نیست وخدا در درون خودتان  هست او درهیچ کجای دیگری نیست وخانه وکاشانه ای ندارد غیر از دل خود شما .

من همیشه به ندای درونیم گوش فرا دادم امرو ز( سخت بکسی ایمان  دارم  که باز ندای درونی من اورا فریاد میکند ) دیگران مرا منع میکنند همنچانکه درموقع بیرون آمدن از سر زمینم مرا منع کردند اگر مانده بودم فرزندانم را قربانی کرده بودم بنا بر این آن نیروی ناشناخته به کمکم آمد و حال امروز برایش نوشتم ؛ میتوانی  رهبر خوبی شوی بی آنکه دل به یاوه ها وپرستشهای دروغین بدهی  ومگذار هیچ سخگو ومعلمی ویا دوستی  رویای  ترا بهم بریزد چنانکه من نگذاشتم هیچ کس رخنه درایمانم کند  راه خودمرا رفتم اگر چه زخمی شدم اما زخمهایم فورا التیام پیدا کردند  در سر راهم مارها / عقربهای جرار/ ومارمولکهای زهر دار وکوسه های گوشتخوار ایستاده  بودند من دست دردست ایمانم ودرکنار همان روح ناپیدا راهم را یافتم  رسیدم بجایی که سرنوشت برایم تعیین کرده بود .
حال اگر رویاهای شما با شما سخن میگویند به آن ها گوش دهید .
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی 
کنون که ماه تمامی  نظر درییغ مدار 
کنون که چشمه قند است لعل نوشت 
 سخن بگوی واز طوطی سخن دریغ مدار
پایان 
ثریا / « لب پرچین » اسپانیا/ ۲ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی !.



شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۸

شروع جدید

شروع جدیدی 

تازه پس از پنجاه روز گشت وگذار دور ااروپا به همرا بچه ها  بر گشته بودم  خانه دیگر أن خانه نبود گویی گرد مرگ روی أن پاشیده بودند 
خدمتکار تازه  خانه را ترک کرده بود  همه چیز در یک سکوت بود آرامشی قبل از طوفان .
تعداد مجلات وروزنامه ها که رسیده بود ونامه ها روی میز قرار داشت دو عدد دعوتنامه از طرف (خانه دیور )برای نمایش جدید ومدهای تازه  !!!اهه مارا چه به این خود نماییها !!معلوم شد هرکسی که عضو کلوپهای رنگ ووارنگ باشد این بیزنس ها آدرس اورا میگیرند وبرایش دعوت نامه میفرستند  نوعی زندگی تازه به دوران رسیده گرد مارا احاطه کرده بود وهمسر نازنینم عضو کلوپ شاهنشهی وواریان بود  
مجله ها را ورق میزدم زن روز /اطلاعت بانوان /کیهان بچه ها/مجله تماشا ودانشمندوروزنامهای شبانه اطلاعت وکیهان  مادرم نگاهی به تیتر آنها مینداخت وسپس از آنها برای کف گنجه ها استفاده میکرد .
زن روز مقاله مفصلی راجع به یاسر عرفات نوشته بود ! همان مرد نوظهور که در صحرای سینا  مثلا بعنوان اعتراض برای غصب زمینهای سر زمینش اما درواقع  تربیت تروریستی به جوانان خود باخته وطبیعی است که حامی او چه کسانی بودند  ودر نسخه بعدی زندگی لیلا خالد  زنی مبارز وهمراه وهمدست یاسر خان .
دکتر علی شریعتی  مشغول درس ووضع بود وسیل دختران وپسران بسوی مساجد روان !
خواهر همسرم ناگهان هوس کرده بود که برای قرائت قران بخانه خانم قرائتی برود  بنا براین هنگامیکه بخانه ما میامد  رادیو تلویزون میبایست خاموش باشند   اینها آلات لهو پلعب بودند !!!!!دست به چیزی نمیزد خانه ما نچس !!!بود من نماز نمیخواندم همسرم می میخورد  آقای واعظ بالای منبر در مچد !!!گفته بود  که حتی خانه بررارتان  هم میرید اگر نماز خوان نیستند چیزی نه بخورید ونه بنوشید !!! (مسجد وبرادرتان ) از لهجه کردی استفاده میکردند 
قدسی خانم مسعودی  سر دبیر مجله بانوان  ناگهان دچار وحی  درونی شده وحال بدون بسم الله وخواندن قل حوالله هیچ کاری را شروع نمیکرد  ؟!.
همسر راننده ما که زنی مثلا باسواد بود بمن میگفت اگر نذری ونیازی داری یکصدو پنجا قلحوالله بخوان وبرای مجلسی بفرست؟!مجلسی ؟کدام مجلسی نکند همان بنیان گذار بحارالنوار که من یکهزار لعنت برایش نذر کرده بودم ؟!
همه چیز عوض شده بود احساس غریبی داشتم  چمدانهارا باز نکن باید بروی واین ندای درونیم بود خوشبختانه اجازه خروج دائم از همسر عزیزونازنینم داشتم !آیا بخاطر داشت !
بوی بدی به مشامم میرسید  .
مادرجان  ’من وبچها بخارج میرویم شما با ما مایید؟
نه!یک آدم عاقل و درست وحسابی وطنش را رها نمیکند بعلاوه توالتهای آنجا کثیفند وخودشات نجس هستند !!!
ایوای مادرجان  مغز شمارا هم شستند؟ 
اما ما میرویم  اینجا بوی بدی میاید مهم نیست چه بر سر ما خواهد آمد اما میرویم !.
سال پنجاه وپنج بود آخرین نوروز را درایران گذراتدم وبرای همیشه از دیار دوست  رفتم  با انبوهی از خاطرات  دوهزار حلد کتابم را بجای گذاشتم درعوض مقداری نوار وچند صفحه موسیقی با خودم بیرون آوردم سکه ها طلای آقارا باو پسدادم یعنی از من پس گرفت  تنها چند دست لباس درون چمدانم گذاشتم حتی پالتوی پوستم را نیز بجای گذاشتم !
خوب کسی چه میداتد شاید رۆزی برگشتم و.....آنروز زمانی رسید که همه چیز ویران شده بود مردم تغییر شخصیت وقیافه داده بودند تازه  نقش خودرا  عوض کرده عده ای به طبیعت ذاتی خود بر گشتند شورش شد شاه بیمار رفت ومن گریستم 
هنوز هم میگریم
پایان 
ثریا/اسپانیا/۳۰نوامبر۲۰۱۹میلادی 

جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۹۸

روی خاک

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
---------------------------------------------
روز شکر گذاری ویک دلنوشته !!

اگر جنگی در گیرد ؟ واگر جنگها همچنان ادامه داشته باشند ؟!  آهای کسانیکه دم از بشر دوستی میزنید  هر اتفاقی را  از دید بسر دوستانه  مینگرید  أیا به آنچه میگویید اغتقاد دارید ؟  آیا آنکه فریا دمیزند   قریادهایش دلخراش تا آسمان میرود بگوش کر شما  صدمه میزند ؟‌ نه درگوشهای ناشنوا طنینی ندارد  چه کسی با دیگری هم آوا است همه کم کم دارند ازهم دور میشوند جنون آ|دمکشی درمیان مردم از هر زمانی بیشتر اوج گرفته همه چیز به رنگ خون است حتی شرابی که مینوشیم <

حال امروز من در میان این سایه های زشت باید روی همه چیز را بپوشم  کمتر از آنچه بر من گذشته حرف زده ویا میزنم تنها مینویسم گویی این گوش بیشتر میشنود تا گوشهای  زنده .
دراین اینجا شناخت  ما  ومیدان جغرافیایی ما  باندازه یک زمان  اختلاف دارد  حال تبعیت را پیشه کرده وبا آنها راه میرویم اما بیگانه وار  هیچ کس با کسی دوست نیست  آنها باهمند با ما بیگانه و.....تنها همه چیز زیر غبار وخاک فرو رفته است  وروی همه چیز را با پارچه های وملافه ها \پوشانده ام گویی کسی دراین خانه نیست .

روز گذشته آینه اهدایی پسرم رسید ! این آیننه بیشتر بدرد یک خانه بزرگ اشرافی ویا یک کاخ  میخورد تا خانه کوچک من  ! چهار نفر مجبور شدند آنرا بالا بیاورند وهنوز جایی برای نصب آن پیدا نکرده ام دیوارها همه از مقوا وکچ وخاک پوک درست شده اند .  بی اختیا ر برای مینو یک آمرزش فرستادم  او که بیصدا درلندن زیست وبیصدا مرد همیشه روی همه چیزرا  مجبور بود بپوشاند چون جایی نداشت وده روز جنازه اش روی تنها کاناپه   که هم تختخواب او بود وهم محل نشستن او  بیجان افتاده بود وخواهرش اول ساعت وانگشتر طلای اورا برداشت واز درب خانه بیرون زد  تا چند نفر از شهرداری آمدند وجنازه اورا بردند به کجا؟ نمیدانم !  این دنیا ی امروز ماست .
ماکه با کمک دوستان خوب سوسیالیست وکمونیست خود در منجلابها زندگی میکنیم وخودشان که برای زحمتکشان سینه چاک میدادند  در قصرهای بزرگ  به تماشای خریت های دیگران  نشسته اند  همه \انها که اشعارشان وفیلمهایشان ونوشته هایشان وترجمه هایشان در باره بشر وبشر دوستی بود !!‌ آنها هیچگاه باین دنیای جهنمی که زیرپای ماست نیاندیشیدند  تنها فاجعه فقر ونداری برایشان مهم بود  آیا درآنها روح انسانی وجود داشت ویا دارد ؟ همه فاقد روح انسانی وهمه هیولاهایی گرسنه که هوز میدوند تا بیشتر جمع کنند .

از دوران  آوارگیم بیشتر از چهل سال گذشته  خانه به دوش ! نیمی از زندگیم در خانه های دیگران بباد رفت ویا در کنج گاراژ آنها دارد خاک میخورد ومن ...؟ من مجبور هستم هرروز خاک روی این اثاثیه را بتکانم درحالیکه هیچ به دردمن نمیخورند تنها دکور هستند ! 
سر زمینها با یکدیگر دست بگریبان هستند  وهر ساعت وهر دقیقه وهر روز انسانهای بیشماری کشته وبرخاک میافتد دیکاتورها قدرت بیشتر ی دارند  آنها همه از گرسناگانی هستند که درزمانهای قحطی وجنگها زیسته اند فرقی ندارد درکدام قاره وکدام  سر زمین   وکسانی که  زندگیشان را هرروز در جبهه ها ویا در حال آماده باش میگذرانند  بعضی ها به مرز دیوانگی میرسند ویا بمرز خودکشی  چه غم ارباب بوقلمو ن را بخشید وبا سربازانش پوره کدو حلوایی خورد  یک نمایش تهوع آور . 
بدبختی این است که همه چشم به دست او  ورفتار واعمال او دارند ونمیدانند که در \پشت او چه کسانی ایستاده اند او جتی فدرت نانخوردن خودرا نیز بدون اجازه آن  ارواح ندارد وما تا چه حد کودکانه میاندیشیم .
آن یکی درمیان خشت های طلاییش غلط میخورد وبرایش مهم نیست که در کنارش هرساعت وهر دقیقیه یک شلیک صورت میگیرد  مهم نیست  آنکه شلیک میکند به وظیفه اش عمل مینماید وگلوله درست باید درمغز یا درقلب طرف مقابل شلیک شود ودیگری با عصایش دوراطاق میچرخد  نمیدانم آیا اینها رباط هستند ویا انسانند  وآیا از سیاره دیگری فرود آمده اند ؟ اینها نمیتوانند بشر باشند  بشریت حد ومرزی ندارد  مرزهای بین المللی را زیر پا میگذار ومیرود تا به خدمت همنوع خود برسد اما این موجودات ؟ نمیدانم !  .
مهم نیست باید جنبه های خوب زندگی را  نیز درنظر گرفت جنبه هایش این است که میتوانی قهوای مطبوع از مدفوع حیوانات بنوشی ! پایان 
ثریا / اسپانیا . ۲۹ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی .



پنجشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۸

مرگ بیصدا

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
------------------------------------------

زاهد ظاهر  پرست از حال ما آگاه نیست 
درحق ما هرچه گوید  جای هیچ اکراه نیست 
تا چه بازی  رخ نماید  بیدقی خواهیم  راند 
 عرصه شطرنج  رندان را مجال شاه نیست 

 تنها یک قلب سنگی میتوانست  آن عکسها  را ببیند وتمام وجودش نلرزد با خود میاندیشیدم  حتی حیوانات بدین گونه با همنوع  خود رفتار نمیکنند که این سلاخهای  خونخوار با پیگر جوانان ما میکنند وآن مردک دیوانه که قدرت اورا بجنون کشانده با کمر خمیده ولبخند جاودانیش ÷ میگوید ما پیروز شدیم ؟  پیروزی تو چیست فشار صندلی قدرت درون خون انسانهای بیگناه  وجوانان گرسنه وزنان دربند کشیده به همراه  مشتی حیوانات وارداتی ارتش ساخته ای مردک بی وجدان .

تو نمیدانی فضیلت چیست ، تو نمیدانی انسان بودن یعنی چه ، تو درچهارچوب  افکار پلیدت قفل شده ویا مانند اربابان گذشته ات باید !! این نسل را نابود سازی  تو جیره خور همین مردم بودی  تو نمیتوانی  به سادگی پولها ، واتومبیلهای خودرا کنار گذاشته واز |انها لذت ببری  ترا تکه تکه خواهند کرد این مانند روز روشن است .
پیروزی تو یک نوید موقت است  باز گشتن تو به یک زندگی عادی غیر ممکن خواهد بود اینرا میدانم . 
لاز م نیست بتو یادآوری کنم تو یک حیوان افسار گسیخته  با تربیت ناقص وغلط وافکار عقب افتاده متعلق به قرون واعصار گذشته ای وخیال داری یک تمدن عالی ونزدیک به پیشرفت را با خود به قعر گور ببری .
تو دارای یک اعتقاد مسخره هستی که هیچ آیین درستی ندارد ، تو درتاریکی زندگی میکنی نه نور را میبینی ونه از روشنایی  خورشید بهره ای خواهی برد خورشید تنها بر سر زمین من میتابد وآنرا روشن میکند نماد  سرخی  وانرژی آن سر زمینی است که تو آنرا دزدیده ای و به  گروگان  گرفته ای ومردمش را زندانی کرده ای تو همان خوک پیر  هستی به همراه  خوکان دیگر وسگهای درنده ه گله را تکه تکه میکند .

اما سر انجام قهرمانمان  با نور خواهد آمد به همراه  خورشید شاید من آن روز نباشم  اما چندان دور نیست که خاندان تو از ریشه برکنده شود .

اینکه امروز آ|یا قضاوت آنها درست ویا اشتباه میکنند  ناشی از سنت غلطی است که امثال تو وبزرگانی که ترا تربیت کردند در جامعه ما پیاده نمودند. همه چیز از سنت شروع شد وبه فاجعه انچامید وحال بخون وکشتار ختم میشود ایا راضی هستی ؟ به هنگام رکود وسجود  چگونه با خدای خود روبرو میشوی  با آنهه خون که زیر پای تو جاری است ؟!.

روزی دوستی  کتابهای   خانه مردگان « داستایوسکی« و سیدارتها ی « هرمان هسه » را برایم فرستاد شاید هنوز درون قفسه کتابهایم باشد چیزهایی  درخانه اموات دیدم که بنظرم غیر  قابل قبول بود اما امروز بوضوح نقش آنرا میبینم .

تو و امثال تو از خوشی / عشق / روشنای /  بیزار وسر ناسازگاری دارید  حتی عشق در قاموس شما معنای دیگری دارد قضاوت های شما نا غادلانه واز روی نفرت است تنها مدرک غیر قابل قبول عامه همان کتاب آسمانی است که شما در مواقع لزوم بر |ان حاشیه مینویسید  اما من اعتقادم براین است که تنها عشق صادقانه مارا به هدف میرساند . تا تو چه بگویی پیرمرد ! پایان 

توضبح ( اخبار هنر کرد تنها از ویرانی سفارت ایران  در عراق ونگی زدورفت وتمام شد ) !
ثریا / اسپایا / ۲۸ نوامبر ۲۰۱۹ میلاد ی ........


چهارشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۸

صبح تاریک

ثربا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
---------------------------------------------

امشب زمین تمام گناهان خویش را 
بدرود گفته است 
زهد سپید برف 
کفر زمستانرا ، در خود نهفته است  .........{ زنده نام ، نادر نادر پور }

ما ارواح دروغین  بالا نشین  ،ویسندگان وتاریخ نگاران  وسایرین که دربرابر امروز واین ناریخ شانه بالا انداختیم  ما منتقدین به مذهب ها ودولتها تنها نشستیم  پشت  تریبونها وحرف زدیم !.
امروز دنیا از یک خوک ماده  سخن میراند  ، اما آنچه که بر آن سر زمین میرود  سخنی بمیان نمیاورد  آدمکشان وادراتی   از سر تاسر جهان که گرسنه بودند امروز بمدد کشتار وخونی که به راه خواهند انداخت  غرق  نعمت خداوندی ونمایندگان  او خواهند شد .

هولناکتر وترسناکتر ازاین این نیست که  غریبه ای بخانه تو هجوم بیاورد خانه را به زور ازتو بگیرد واهل خانه را نیز از دم تیغ بگذراند و....دنیا خاموش ،

خوکی چهار فرزند زایید خبر روز میشود وخرسی که به خواب زمستانی میرود سر سطر اخبار است .
ما آدمهای بی آزار  که چند خط درون حافظه خود نگاه داشته ایم موجودیتی نداریم که هیچ مورد تمسخر وآزار واذیت نیز قرار میگیریم .ما که ضد وطن پرستان خوانده میشویم !!!

جالب است که وکیل ما وصاحب تاج وتخت ما همه عمرش را درخارج از وطنش گذرانده واگر اشخاص مهربان وفیلسوفان ونویسندگان بزرگ گذشته نبودند حتی زبان مادریش را نیز فراموش میکرد وهیچ چیز ار خیابانها شهر وسر زمینش نمیداند  تنها روی نقشه مینگرد  کسی اعتراضی ندارد اما آنکه تنها ده سال یا پانزده سال به خارج گریخته یعنی  جانش را برداشته .فرار کرده وطن فروش ونوکر بیگانه خوانده میشود ! همه جا  باید شانس داشت !.

چه واژه دوست داشتنی بکار میبرند این آقایان ویا بانوان نشسته در پناهگاههای لوکس خود ! با درآمدهای   بسیار بالا وتجارت همه نوع کالهای مختلف .
 و ما  با بیان چند خط شعر  یا یک واٰژه دوست داشتنی  ( از نظرخودما ) !!
  مورد حمله قرار میگیریم تقبیح میشویم ،نام ما در فهرست سیاه این اقایان وبانوان که نانرا به نرخ روز میخورند وخودرا  به هر بیگانه ای میفروشند ، قرار میگیرد ! .

زمانی به دوستی نوشتم که در آروی قطره بارانی  در وسعت  گردشی در خیابانهای خاکی  وبامید یک شب حقیقی نشسته ام ! درجوابم گفت اگر سرت روتنه ات زیادی کرده این چیزهارا بنویس ویا بگو !

همه امروز در باره بزرگی آن شخصی که هیچ نمیداند ومیل دارد که بداند ومردم اورا بخوانند  ، سخن میگویند من راه خودم را انتخاب کرده ام نه وجهی بمن میرسد برای تبلیغ نام ایشان ونه میل دارم درصف  طرفداران ایشان قرار بگیرم  حتی دربعضی جاها اورا ومادر بزرگوارش را خائن میخوانم .
البته میدانم چرا دراین دوره مردم اورا  میخوانند چون بی پدر شده اند  وآن غذای هوشمزه ایکه بنام نیمه آزادی در دوران آن پدر بزرگوار نوش جان کرده اند خیال میکنند درزمانه این یکی هم خواهند خورد نمیدانند که اطراف ایشانرا چه دیکتاتوری وحشتناکی گرفته وهمه تا دندان مسلحند .

ومن در ارزوی گریه بارانم  ، ما هنوز همانگونه احساس میکنیم که تاریخ برایمان بر جای گذاشته اما تاریخ نیز نقش دیگری دارد وبرنامه دیگر ی را  میخواهد به نمایش بکذارد / پایان  جهان . چه دستی جنگلهارا میسوزاند ؟ زلزله ناگهانی در  آلبانی از کجا میرسد ؟ معادن چرا فرو میریزند ؟ تو,نلها چرا مردم را درخود دفن میکنند ؟!  امروز کسانی را که ما بعنوان شیطان مینامیدیم قدرت گرفته اند با شاخهای بزرگ ومهری بر پیشانی ومردان وحشی وزنان وحشی تر  وارداتی را تا بیخ دندان مسلح کرده اند وآن مردان وزنان میل دارند خون بریزند  ومکافات خونهای ریخته اجدادشانرا از ملتی بیگناه وباری به هرجهت بگیرند ملتی که تنها ( دم را غنمیت میداند ) ملتی که فرهنگ خودرا از یاد برد زبانش را  آلوده ساخت .
 . 
آه ای خروس منتظر صبح 
آتس درون پنبه نمیمیرد 
اما ، نگاه کن !
خورشید درسپید آفاق مرده است 
افسون برف  ،چشم  درختان  ساده را درخواب  کرده است 
واین  روستایان صبور ،  پیاده را 
در روزگار پیری  با مرکب خیال 
تا شهر نوجوانی  موهوم برده است 
اما 
دل زمین در آرزوی گریه باران است .......*.همان شاعر !*
پایان 
ثریا / اسپانیا / ۲۷ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی .!


سه‌شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۸

زن کشی

ثریا ایرانمنش . لب پرچین اسپانیا !
---------------------------------------

شما مردها چه مرگی دارید ؟ چرا با ما زنها اینهمه بد رفتاری میکنید ؟ ما شمارا زاده پرورده وبزرگ کردیه ایم حال مکافات ما کشتن است ؟ امروز خبرگذاری این سر زمین گزارش کرد که درسال گذشته هفتصد زن ودختر به دست همسران / معشوقه ها ویا مردان بیمار کشته شده اند حتی زنانی که برای قدم زدن ودویدن میروند آنهارا نیز تعقیب کرده ومیکشند  بعضی اوقات جنازه ها  هم گم میشوند آیا آنهارا میخورید ؟  ! چه مرگتونه ؟  از ما میترسید ؟ با یک دم کوچولو که دارید فکر میکند دنیارا شما میگردانید ؟‌ خیر پشت هرمرد موفق زنی ایستاده است این را بدانید  ، ومیدانید اگر روزی قدرت را به دست بگیریم دمار از روزگار شما در میاوریم !.

بهترین کاررا من کردم  وبخودم افتخار میکنم  بلی ذلیل مرد نشدم با همه فدرتی که ایشان داشتند روزهای \آخر به گریه افتادند من توانستم قدرت خودمرا ثابت کنم زن مطبخ نشدم وزن مطیع  تو سری خور هم نشدم ،  خودم بودم قدرت بازویم هم بیشتر بود بی |انکه به کلاس بدن سازی بروم ! انرزی داشتم آ|نهم از نوع مثبت  آن .
شما با اسلحه بطرف ما میایید ویا با زور بازویتان اما گاهی هم شکست میخورید  . 
خوب دراین سر زمین زنهارا میکشند یکی دوسال هم حبس میروند تمام میشود درایران زن اصلا قابل  نیست تا اورا بکشند !! زن برده است خوب لابد خودشان هم بی میل نیستند که برده مرد باشند یا مثلا برده عشق ، زرشک پلو با مرغ .

جایتان خالی آش رشته عالی شد عکسی از آن گرفتم حال نمیدانم با یک دیگ آش چه باید بکنم ؟؟؟؟کاش میشد آنرا بین گرسنگان سر زمینم تقسیم میکردم بین بی خانمانان وچه بسا آقا زاده ها !!! آنها هم گرسنه اند واز فرط گرسنگی دست به هرخطا وجنایتی میزنند زنان ودخترانرا به کشورهای عرب میفروشند در کار مواد مخدر واین\پورت واکس\پورت متبحر وماهرند  بیخود نیست جت شخصی دارند وکشتی هایشان درپورت بانوس جا خوش کرده .اتو مبیلهای |اخرین مدل سوار میشوند وکت وشلوار جورجیو میپوشند !!!! نو دیده قبا دیده چون دیده بخود خرابی کرده است !!!

امروز سخت عصبی هستم نوشته هایم نیز نشان از این عصبانیت من میدهد . میلی ندارم وارد دنیای ادبیات شوم وبرای شما از فلسفه بگویم  همان آش رشته هم زاید است . تمام 
ثریا / اسپانیا / همان روز سه شنبه ......