شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۸

شروع جدید

شروع جدیدی 

تازه پس از پنجاه روز گشت وگذار دور ااروپا به همرا بچه ها  بر گشته بودم  خانه دیگر أن خانه نبود گویی گرد مرگ روی أن پاشیده بودند 
خدمتکار تازه  خانه را ترک کرده بود  همه چیز در یک سکوت بود آرامشی قبل از طوفان .
تعداد مجلات وروزنامه ها که رسیده بود ونامه ها روی میز قرار داشت دو عدد دعوتنامه از طرف (خانه دیور )برای نمایش جدید ومدهای تازه  !!!اهه مارا چه به این خود نماییها !!معلوم شد هرکسی که عضو کلوپهای رنگ ووارنگ باشد این بیزنس ها آدرس اورا میگیرند وبرایش دعوت نامه میفرستند  نوعی زندگی تازه به دوران رسیده گرد مارا احاطه کرده بود وهمسر نازنینم عضو کلوپ شاهنشهی وواریان بود  
مجله ها را ورق میزدم زن روز /اطلاعت بانوان /کیهان بچه ها/مجله تماشا ودانشمندوروزنامهای شبانه اطلاعت وکیهان  مادرم نگاهی به تیتر آنها مینداخت وسپس از آنها برای کف گنجه ها استفاده میکرد .
زن روز مقاله مفصلی راجع به یاسر عرفات نوشته بود ! همان مرد نوظهور که در صحرای سینا  مثلا بعنوان اعتراض برای غصب زمینهای سر زمینش اما درواقع  تربیت تروریستی به جوانان خود باخته وطبیعی است که حامی او چه کسانی بودند  ودر نسخه بعدی زندگی لیلا خالد  زنی مبارز وهمراه وهمدست یاسر خان .
دکتر علی شریعتی  مشغول درس ووضع بود وسیل دختران وپسران بسوی مساجد روان !
خواهر همسرم ناگهان هوس کرده بود که برای قرائت قران بخانه خانم قرائتی برود  بنا براین هنگامیکه بخانه ما میامد  رادیو تلویزون میبایست خاموش باشند   اینها آلات لهو پلعب بودند !!!!!دست به چیزی نمیزد خانه ما نچس !!!بود من نماز نمیخواندم همسرم می میخورد  آقای واعظ بالای منبر در مچد !!!گفته بود  که حتی خانه بررارتان  هم میرید اگر نماز خوان نیستند چیزی نه بخورید ونه بنوشید !!! (مسجد وبرادرتان ) از لهجه کردی استفاده میکردند 
قدسی خانم مسعودی  سر دبیر مجله بانوان  ناگهان دچار وحی  درونی شده وحال بدون بسم الله وخواندن قل حوالله هیچ کاری را شروع نمیکرد  ؟!.
همسر راننده ما که زنی مثلا باسواد بود بمن میگفت اگر نذری ونیازی داری یکصدو پنجا قلحوالله بخوان وبرای مجلسی بفرست؟!مجلسی ؟کدام مجلسی نکند همان بنیان گذار بحارالنوار که من یکهزار لعنت برایش نذر کرده بودم ؟!
همه چیز عوض شده بود احساس غریبی داشتم  چمدانهارا باز نکن باید بروی واین ندای درونیم بود خوشبختانه اجازه خروج دائم از همسر عزیزونازنینم داشتم !آیا بخاطر داشت !
بوی بدی به مشامم میرسید  .
مادرجان  ’من وبچها بخارج میرویم شما با ما مایید؟
نه!یک آدم عاقل و درست وحسابی وطنش را رها نمیکند بعلاوه توالتهای آنجا کثیفند وخودشات نجس هستند !!!
ایوای مادرجان  مغز شمارا هم شستند؟ 
اما ما میرویم  اینجا بوی بدی میاید مهم نیست چه بر سر ما خواهد آمد اما میرویم !.
سال پنجاه وپنج بود آخرین نوروز را درایران گذراتدم وبرای همیشه از دیار دوست  رفتم  با انبوهی از خاطرات  دوهزار حلد کتابم را بجای گذاشتم درعوض مقداری نوار وچند صفحه موسیقی با خودم بیرون آوردم سکه ها طلای آقارا باو پسدادم یعنی از من پس گرفت  تنها چند دست لباس درون چمدانم گذاشتم حتی پالتوی پوستم را نیز بجای گذاشتم !
خوب کسی چه میداتد شاید رۆزی برگشتم و.....آنروز زمانی رسید که همه چیز ویران شده بود مردم تغییر شخصیت وقیافه داده بودند تازه  نقش خودرا  عوض کرده عده ای به طبیعت ذاتی خود بر گشتند شورش شد شاه بیمار رفت ومن گریستم 
هنوز هم میگریم
پایان 
ثریا/اسپانیا/۳۰نوامبر۲۰۱۹میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: