دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۸

بر چین !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
------------------------------------------
شدزغمت خانه سودا دلم 
در طلبت رفت بهر جا دلم 

در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم ......: شمس تبریز:

برای پیدا کردن معنی کامل یک لغت فارسی مجبور شدم به کتاب  لغتنامه ( َعمید ) رجوع کنم ! درصفحه اول کتاب چشمم به برگی سپید افتاد که فرستنده کتاب برایم نوشته بود :
نوشته بود که  ، تو لغتنامه را برای چه میخواهی ؟ تو یک کلامی  که باید ترا صدها هزار بار خواند وبردیده گذارد وبرلب وبوسید ! ؛ میم؛  آه ، مدتی به این کلمات خیره شدم  ومدتی به کتابهای دیگری که با صرف هزینه زیاد |آنهار ا برایم فرستاده بود ومن بی توجه وگیج حتی فکر نکرده بودم که حد اقل پول پست را برایش بفرستم ومیدانستم با چه تنگدستی و عسرتی زندگی میکند ! حال کجاست ؟ زیر هزار خروار خاک در کنار نوه اش برای ابد خفته . رواش شاد .

به بقیه کتابهایم نگریستم ، چه دوستان خوبی بودند وچه دوستان بهتری را دراین غربت سرا برایم فرستادند بی هیچ چشم داشتی  چشمم به یک کتاب قطور شعر افتاد که شاعری بی نام با اشعار بسیار زیبایی با خط خود آ|نرا نوشته با نقاشی ها ومینیاتورهایی که خود آنهار ا ترسیم کرده بود با نامه ای که هزاران بار مرا ستوده وباافتخار ! این هدیه ناقابل را برایم فرستاده بود آنهم از ـ شهر فرشتگان ) کتاب سنگین که تنها خدا میداند چه هزینه سنگین تری برای پست کردن آن متحمل شده  بود ! من اورا نمیشناختم گویا یکی از ارتشیان سابق بود که  اوقات خودرا به بطالت نگذرانید واین کتاب زیبا ونا یافتنی را  تنطیم کرد و  دراختیار  همه قرار داده بود .

امروز همه سیاسی شده ایم تنها از سیاست روز حرف میزنیم وتنها دنباله روی حرفهای مفت هستیم حرفهایی که خروارهای آن یک پنی هم ارزش ندارند .
آن مردان خوب  وبزرگ از دنیا رفتند وجایشانرا به پسر بچه های دیروزی که امروی کمی رشد کرده اند ، دادند حال هرکدام صاحب یک عقیده ویک سلیقه میباشند واگر کاری نداشته باشند یک کامپیوتر را جلوی رویشان میگذارند ومانند خاله خانباجی های  بیسواد دیگرانرا  رسوا میکنند وبقول خودشان ؛پرده دری؛! 
خوب روی بکجا کنم تا  موقعیت خودمرا فراموش نمایم ؟ رو به چه کسی  بکنم تا به او بگویم چگونه احساس میکنم کفتاری جلوی درخانه نشسته ودرانتظار خوردن پپکر من است  من اورا بچشم میبینم 
 روز گذشته به دنبال آثار تو رفتم !  کمی جستجو ترا یافتم ! نگاهت کردم  ! به تصویرت  ! نه ترا نیز مانند یک شئی گرانبها درون یک ویترین گذاشته ام وهر گاه دلم تنگ شود به آن مینگرم هیچ میلی ندارم بتو نزدیک شوم ویا ترا لمس کنم ویا ازبوی تو بهره ببرم درهمان ویترین جایت خوب است .

ترا که یک شیطان مجسم هستی با همه جست وخیزهایت با همه عهدهای دورغین وگفته های بی اساس وبی پایه ات اما من خنده هایترا دوست دارم / خشم ترا / وفریادهایترا که از روی بی پناهی به آسمان میرود  همهرا دوست دارم دیگر کسی نمانده از دوران گذشته همه رفته اند منهم باید بروم  تنها بقول آن شاعر بدبخت مجار که درسن سی سالگی از دنیا رفت  میل ندارم زیر یک ملافه کهنه دریک اطاق متروک وبد بودی بیمارستان جان بسپارم  میل دارم دریک نبرد بمیرم ویا مانند یکدرخت یک صائقه مرا ازپای درآورد مردن دربیمارستان کار من نیست کار بیماران مفلوک وبی دست وپاست کار انسانهای ضعیف وبیماران مسلول میباشد من با آن تکه گوشتی که درجان من جای خوش کرده درحال مبارزه هستم آنرا به دست دژخیمان اینجا ندادم که هردوی مارا به آن دنیا بفرستد آ|نرا نگاه داشتم باهم خواهیم مرد او درمن دفن خواهد شد ومن دریک آتش سوزی مهیب خاکستر میشوم شاید دود مرا از دوردستها احساس کنی وبگویی آ|ه !!!!!اوهم رفت ؟! .
درون همان ویترین خوشگلت بمان ومن هرگاه دلتنگ شدم ترا تماشا میکنم مانند یک عروسک زیبا که طبیعت بمن هدیه داده است  درضمیر ناخود آگاهم هرگاه ترا فریاد کنم ناگهان روی یک تکه سنگ هویدا میشوی . 
امروز را بتو اختصاص دادم وبه آنهایکه دوستشان میداشتم وهمه رفتند  نمیدانم شاید یکی دوتا از آن سرخها وکمونیستهایبکه با اشعارشان وگفته هایشان مرا وترا باین روزکشاندندهنوز  زنده باشند روزگذشته کتاب شعر یکی از آنهارا دورن سطل آشغال توالت انداختم ! شاعری که درفرانسه جای خوش کرده بود وبرای مردم ایران دل میسوزاند دکتر هم بود !!!  چه خوب است که شاعر نیستی  تنها خاطراتت رامینویسی وبرای خودت نگاه میداری مانند من ! من دفترهای زیادی  دارم که درون آنها اسرار ناگفته زیادی ثبت شده است برای آینده  هستند کسانی درمیان فامیل من که میتوانم آن دفتر هارا به |انها بسپارم تا آ|نهارا به چاپ برسانند  وفرهنگ پر بار  وبی رقیب قوم آریایی را نشان همگان بدهند  همه جهان بدانند که ما چند روی داریم وچند صد ماسک ! این نوشته های روزانه تنها برای مصرف روزانه  است وخرید یک لوله ماتیک یا یک کرم نیوا ویا یک پودر تالک نه بیشتر ! 

از دل تو در دل من نکته هاست 
وه  چه رهست از دل تو تا دلم 
در طلب گوهر گویای عشق 
موج زند موج  ُ چو دریا دلم 
پایان 
ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » ۲۵ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی . اسپانیا !.



شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۸

راه عوضی

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !.
-------------------------------------------
 چه شد ؟ 
راه اشتباه بود 
  راه اشتباه رسیدن به یخبندان است 
ورسیدن به برف 
مفهوم دندان زدن به علفهای  گورستانهاست  
در قرن بیست ویکم !
--------
رفقا فریب خوردند  ، راه را عوضی رفتند ! تنها کار {بن سلمان} همین بود که به جیم الف کمک کرد وجنگهای خیابانی را به راه انداخت !  حال آن مردان سیاه پوست که بعنوان ایرانی در خیابانهای شهر راه میروند ویا آن زنان سیاه پوش  که تا انتهای بازداشتگاهها رفته اند  مشغول چیدن گلهای تازه شکفته  میباشند .
شهر شلوغ شده است  فروشگاهها غارت / ودیوانه ها لجام  گسیخته . ما ودیگران فریب خورده وسرگردان .

میان کتابهای قدیمی ورنگ ورورفته کتابی یافتم  بنام مشت آهنینن زندگی  ولادینیر ژاپوتینسکی / اسحاق شمیر ومناخین بگین ! 
برایم جالب است باید آنرا تا انتها بخوانم  وفرق بین صیهیونیزم  ویهودی را بدانم !! درحال حاضر همه چیز دردست آنهاست از رسانه ها تا غذای روزانه ونان ما  ! 
آرزو داشتم که دراین دنیا انسان  آزاد به دنیا میامد  ومانند حیوانات بدون ایجاد محفل ومسجد ودیرو کنیسا وکلیسا زندگیش  را ادامه میداد وسپس راحت سر ببالین مینهادبرای ابد میرفت  ، اما متاسفانه زندگی خیلی ها از همین راه دین وسیاست پر میشود وبا پوزش از شما خرهم زیاد است .

آیا کسی هارلم را میشناسد |؟ محله هارلم درآمریکا محله ای که گذر از \انجا دل شیر میخواست امروز محلات سر زمین من وما از هارلم وحشتاکتر شده است  وخوف ووحشت بیشتری در انسان ایجاد میکند .

هر برگی را که ورق میزنی یکی نشسته واظهار نظر میکند بی آنکه حقیقتی  پشت آن باشد  تنها سوگوارن شهرند   که بما میگویند چه در شهر ها چه میگذرد .

ای قهرمان بزرگ !!! دست خدا به همراهت   من به دنیال مردی شریف میروم  به چستجوی کسیکه میتواند تاج را کنار بگذارد وخاررا جایگزن تاج نماید .

بایدگفت ؛ خداحافظ ای سر زمین مادری ویا پدری ویا برادری وخواهری من  دراین چاه فرو میروم در همان زندان سلمان  اما قلبم همچنان مانند یک چشمه  بحای آب روان خون جاری مینماید .

من روحم را درهمان  چشمه سار پاک که از پشت  خانه ما میگذشت وزنان شهر لباسهایشانرا درآنجا میشستند ! جای گذاشته ام  دیگر هیچ حویباری وهیچ چشمه ای برای من آن زیبایی وصفا را ندارد حتی بزرگترین آبشارهای دنیا که ازآن وحشت دارم .
 بنا براین روح من دیگر متعلق بخودم نیست  . 
آه همان بیوه تنها  درجستجوی مردی که تاج افتخاررا برسرم بگذارد  نه بر سرمن بر سر زنان سر زمینم من نه محتاجم ونه واژگون بخت  من هنوز در جستجوی اویم  وامیدوار ! 
یک دلنوشته دریک  روز سر د پاییزی . خسته وخسته وبیحوصله 
۲۲ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا 

جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۹۸

تاریخ جنون

ثریا ایرانمنش « پرچین » اسپانیا!
--------------------------------------

تاریخ ! 
این دوران ظلمت وجنایت  را ، 
آیا خواهد توانست سر رشته ای  ، 
از این تاریخ وحشتناک  بدست آورد ؟

واگر کسی نقل صادقانه ای بشنود 
از روزگاری که بر سر ما میگذرد 
آیا باور خواهد کرد ؟
کیست که باور کند ؟ 
اینهمه بدبختی  فرارسیده 
کیست به هنگام شنیدن  
فکر نکند که همه تصویری خیالی 
از مغز یک دیوانه بوده است !..........« شاندرو پتوفی ، شاعر انقلابی مجار » با ترچمه شادروان محمود تفضلی ......

نه کسی باور نخواهد کرد  از بوگاتا تا شیلی و سایر کشورهای در حال رشد یا ضعیف شده به دست دیکتاتورهای هوسباز ودلالهای  خود رو دچار اغتشاش وخیزش ناگهانی مردم شده اند  اما کسی توجهی به آنها ندارد گذری وتمام ! دخترک راست میگفت هنگامیکه یک خبرنگار رسمی درآن کشور نداریم چگونه خبرهارا پوشش دهیم ؟ خبرنگار مجازی زیاد است !!! 

گلهای انقلاب مشروطیت نصیب شما باد  آقایان با خونهایی ریخته شده وباز هم ریخته خواهد شد  درحالیکه نصیب مردم بدبخت غیر از تیر چیزی نیست  شتاب کنید  هر چه زودتر وسايل سفر را آماده ساسد سزانجام این ملت یک خیزش ناگهانی است .

حال همه ( اورا میخوانند ) او که رفته ودیگر نیست  درحال حاضر اسیران به دست دژخیمان  فرزند اورا میخوانند دستشان را به یک طناب نازک ودرحال پوسیدن بند کرده اند  ، بیایید سوگند بخورید که هیچگاه دیگر اسیر نخواهید شد نه اسیر دین وایمان ونه اسیر دولتهای فشار وسر سپرده استعمار بیایید جدا شوید از همه بند وبستهای سر زمین را دریابید بی خانه ماندن بدترین نوع زندگی است بیگانگان خانه مارا به یغما گرفته واحاطه  کرده وآنرا ازخود میدانند آنهارا بروبید خانه را تمیز کنید خانه متعلق بشماست  نگذارید دیوانه ای دیگر زیر نام دینی تازه  بر سر شما فرود آید این نقشه شومی است که تنها وآخرین مذهب دنیا برایمان تهیه کرده است .
پدران ومادرانتان \آشفته حالند جنایتی که درحق شما نسل جوان انجام دادند بی اندازه وخیم ودرد اور بود حال پشیمانند شما برخیزید واگر کسی جرئت مردن را ندارد همان به که درکنج خلوت خود پنهان شود 

بما گفته بودند آنقدر خواهیم کشت تا دیوار یکمتری را خون بگیرد وسپس ( آن دیگریکه آخرین برگزیده خداوند است خواهد رسید ودرشیرار اقامت خواهد کرد هم اکنون دربیت اعظم با کلید طلاییش درانتظار است !!! همان امام زمان که شما درانتظار  آن هستید .
نام ایران دوباره زنده خواهد شد اما زیر ردای دیگری ودوباره بندگان باید بسوی پیامبر جدید بروند وسر عبودیت بر آستان او بگذارند او نیز مسلمان است از نوع نوین ومدرن آن ! ویا ؟ جدایی وتکه تکه شدن آن خاک زر خیز . 

شاید بجای زندگی کردن در رویاها  بهتراست برای  آینده فرزندانتان  زندگی کنید  بفکر آنها   باشید اما شما از تمام فضاپل دانش حکیم عمر خیام تنها همان ( دم غنیمت ) را برداشته وتاج سر خود کرده اید .

زمانی میگذرد که به اندیشه هایم راه پرواز را نشان میدهم بسوی دیگری میروند بسوی کسیکه او.را چند بار بخاک سپرده ودوباره از خاک بیرون کشیده به سجده او پرداخته ام  کار دیگری ندارم باید بیاندیشم نمیتوانم همه ساعاترا به جنگ وخون ریزی سپری کنم چیزهای دیگری درون سینه ام انباشته است .
چیزهایی که ناگهان مانند  ستاره ای در میان آبهای یک دریاچه آبی  وآرام  میدرخشد گوشی را برمیدارم ودوباره سر جایش میگذارم  شادیهای رنگا رنگی در درونم به رقص در میاینند سپس مانند یک شمع خاموش میشوند وتنها دود آن به چشمانم میرود واشکهایمرا سرازیر میسازد.
او درکجای زمان زندگی میکند ؟ ودرچنین احوالی بسوی مرگ رفتن .....  آیا سرنوشت چنین میخواهد ؟
پایان 

تو یک تخته پاره  از یک کشتی  غرق شده ای ،
که کشاکش امواج وباد 
ترا به ساحل دریا افکند است .......« ازهمان شاعر »
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا  ۲۱ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی ! 

پنجشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۸

دانش بی دانش !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین» اسپانیا!
-----------------------------------------
این منم ، خسته دراین کلبه تنگ 
جسم درمانده ام از روح جداست 
من ! اگر سایه خویشم  ، یارب
روح آواره من کیست ؟ کجاست ؟

ای سر کشیده از صدف سالهای پیش 
ای بازگشته  ، ای بخطا رفته 
با من بگو حکایت  خود تا بگویمت .......

شش روز از فغان وفریاد وخون وکشتار مردم سر زمین من میگذرد دریغ ودرد ازاین رسانه های عمومی که حتی اشاره ای بکنند ( دراین شهر بی ترحم ) در فلان گوشه ده کوره کلمبیا بادی وزید برفی فرو ریخت  آنرا فورا برنامه میکنند اما از کشتار بی امان مردم سر زمین من با تک تیر اندازان بیرحم فلسطینی / سوری ، لبنانی وداعشی ، سخنی به میان نمی آید . نه درحال حاضر اقتصاد اقتضاء نمیکند 
هنرمندان سکوت کرده اند حتی هنرمندان خارج نشین  در حال جاضر باید ببینند باد از کدام سو میوزد به آن سو بروند .
خوب دانش ما بی اثر مانده !!  هیچ اثری وانعکاسی درهیچکس بر نیانگیخته  توقعی ندارم وارد گودال کثیف ومتعفن سیاست وکیاست واقتصاد نشده ام . تنها میبینم تا چه حد باین عزیزانم بدهکارم 
 میل داشتم که خودرا به نزدیکترین وعمیقترین پندارها نزدیک سازم ! پندارها در هوای مسموم ودود افیونها گم شده اند .
ولتر را هاکردم . گوته را بحال خود گذاشتم ودر رویاهای خود غرق شدم   باصطلاح  درجهان واقعیت  شنا کردم  رویاهای خودرا به دست فراموشی سپردم  ، آن دیدگاه عجیبی را  که نسبت به آینده داشتم ونمایانگر رویاهایم بودند در پشت سر پنهان کردم  میلی ندارشتم  پای به جهان واقعیت بگذارم  اما  وارد شدم و......همچنان میترسم ، مانند گذشته !  رویاهارا از جلوی نظرم میگذرانم  یعنی سرنوشت خویش را  محصول تمامی عمرم را .
در جهان واقعیت  محصولم تنها بدهکاری به فرزندانم میباشد ومیبینم  تا چه حد به آنها بدهکارم .

 دراین اینجا چشمم به یک خط افتاد که داشتم آنرا میخواندم  جمله ای از(سی/جی/ یونگ )  شاگرد بزرگ اما نا شایست مرحوم فروید ! در مقدمه کتاب  « مردگان تبت » مینویسد :
چه آسان تر  ، قطعی تر ،  وموثرتر است  که بگوییم  برمن چه میگذرد  تا بگوییم  من آنرا انجام  میدهم !
 ( اخیرا سخت دچار تب مدیتشن وخواندن کتب مربوط به آن هستم ) !!! بنا براین دچار وسوسه روح شده ام .
بهر روی امروز همه ما بنوعی دچار یکنوع سرگردانی روحی  شده ایم هرچند بخواهیم بی تفاوت از کنار رویدادها بگذریم . 
نمیدانم سر انجام این رستاخیز چه خواهد شد نگاهم به دست دولتهای بزرگ نیست نگاهم بسوی ملتی است که دیگر تحمل رنج وعذاب وزور را ندارد وبرخاسته اگر تیراندازان سوگند خورده و شکم سیر  بگذارند .
پای ارتش را بمیان کشیده اند آیا ارتش طرف مردم  را خواهد گرفت  وآیا باید دستوری از بالا بالاها برسد ؟ درحال حاضر بی بی سکینه سخت مشغول مبارزه بنفع ملاهای کاشته شده در آن خاک میباشد وخود فروشانی که کمر به خدمت آن  دستگاه  مخوف بسته اند ودر| سوی دیگر  بلبل همیشه درصحنه  ونوکر عربستان در لب پنجره خانه پدریش نشسته ونانرا به نرخ روز در اب میزند ومیخورد ولب ودهانش را پاک میکند با همه میخوابد برایش مهم نیست  او هم درانتظار وزش باد است . ث
پایان 
هنوز م چشم ودل  دنبال فرداست 
هنوزم  سینه لبریز از تمناست 
هنوز این جان بر لب مانده ام 
در پی  بی آرزویی آرزوهاست 
اشعار متن : از شادوران فریدون مشیری دفتر برگزیده ها !
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » اسپانیا ۲۱ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی !
===========================================


چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۸

باز گشت .

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا .
-------------------------------------------

امشب زغمت میان خون خواهم خفت 
وز بستر عافیت برون خواهم حفت 

باور نکنی خیال خودرا بفرست 
تا درنگر د که بی تو چون خواهم خفت .....« حافظ شیراری » 

 حافظ علاو بر غزلهای  زیبا وبی نظیرش  ابیاتی را نیز سروده که در  آخر کتابها قدیم به چاپ رسیده است نه درکتاب جناب شاملو !.
در سر زمین من ویرانی است وتش وخون دیگر من نمیتوانم چند از قطره خون بگویم   دستهایم هردو زخمنی وبا پنبه نوار چسپ  بسته شده اند .
 رگهایم بسختی هویدا میشوند بنا براین هر بار موقع گرفتن خون باید صد جای را سوراخ کنند ! دو زن یکی پرستار آزموده دیگری شاگرد که دارد کار پرستاری را فرا  میگیرد ما شده ایم  آزمایشگاه آنان . بهترین  کار است قبل از تشریخ جسد ! .

داشتم از بازگشت به دوران کودکی  مینوشتم دوران بی خیالی  دوران خوشی که میرفت به نوجوانی برسد این دوران کاملا روانکاوی شده  وبارها وبارها همه آرزوی بازگشت به آن دوران را دارند .
دورانی  که بی ثمر طی میکنیم وبی هدف راه میرویم ادای مادرشدن وپدر شدن را درمیاوریم درحالیکه درعمق ضمیرمان نقش دیگری بسته شده است  بهترین دوران زمانی است که ما مشغول تعلیم وتربیت هستیم ( الیته درزمانهای گذشته) امروز تربیت وتعلیم آن به صندوق خانه های فراموش سرازیر شده است .
امروزاز همان اوان کودکی بما درس جنگ وکشتاررا میدهند امروزجوانان ما بستوه آمده وبه خیابانها ریخته اند پیرمردان و\پبر زنان درکنج پنهان خود میگویند  : ما ویران ساختیم شما درست کنید وعده ای خواب بازگشت را میبینند تنها برای یکبار هم شده سری به وطن بزنیم اگر برتخت نشستیم که بسیار خوب است وگرنه دوباره راه فراری داریم ( پدرخوانده ) پشت سرمان ایستاده است  ، شما با خون  ورگ وپی خود جاده را صاف کنید تا ما برگردیم !!!.
جوانان وکودکان با هیچانهای کودکانه خود راه میافتند بی هیچ هدفی  وآنهاییکه هدف مشخصی دارند درپستو ها تفنگ به دست ایستاده اند خوب چه عیب دارد تقسیم بندی  جغرافیایی ! مانند هند !.

دیگر امروز کسی نمیتواند حتی اندکی هم راجع به آینده حرفی بزند یا بنویسد آینده ای درکار نیست هر چه هست درهمین حال است  من روی بالکن می ایستم وتنفس عمیق میکشم ریه هایمرا لبریز از هوای مه گرفته ودود وآدلوده  میسازم بخیال خود اکسیژن گرفته ام ! نقشی از خود فریبی  .

نی قصه  آن شمع چگل  بتوان گفت 
نی حال دل  سوخته دل بتوان گفت 

غم در دل تنگ  من از|آنست  که نیست 
یک دوست  که با او غم دل بتوان گفت 

هر روز  دلم بزیر باری دگر است 
در دریده من ز ذنج خاری دگر است 

من جهد همی کنم ، قضا میگوید 
بیرون ز کفایت تو کاری دگر است ( شمس الدین محمد خواجه حافظ شیرازی ) 
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ۲۰ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی .!اسپانیا !

سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۸

فرشتگان

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
--------------------------------------------

گر چه افتاد ز زلفش گره ای درکارم 
همچنان چشم  گشاد از کرمش میدارم 

بطرب حمل مکن  سرخی رویم  که چو جام 
خون دل عکس برون میدهد  از رخسارم 
....« حضرت صاحب کلام  حافظ شیرازی »

روز گذشته دو فرشته مامور  بخانه آمدند یکی دکتر ودیگری دستیار  ! فشار خون اندازه ضربان قلب  و....با خجالت پرسیدم کدام یک دکترید ؟ یکی از آنها دستش را روی سینه اش گذاشت  که یعنی من !  شرمنده  گفتم : ببخشید یک نسخه میخواهم !
چشمانشان  هردو گرد شد بمن نگاهی کردند ! نسخه؟ نسخه برای چی ؟ 
درگوش خانم دکتر گفتم قرص والیوم پنج ! ؟وات ؟ بلی من سالهاست که این قرص را به هنگام ترس وخوف وبیم میخورم  راستش را بخواهید یک دکتر روانکاو آنرا بمن داد من از خیابان ومردم واهمه دارم ! میترسم از بیمارستان وحشت دارم ! از همه کس وهمه چیز میترسم این ترس داستانی دارد که باید یک روز تمام حکایت آنرا برای شما بازگو کنم .

گاهی گیلاسی کنیاک یا یک لیوان شراب مینوشیدم برای آنکه مثلا قوی !! شوم امروز بخاطر مصرف داروها نمیتوانم از کنیاک یا شراب استفاده کنم بنا براین دوباره به دوست قدیمی ام یعنی همان قرص والیوم پناه بردم ! دکترها مواد مخدر را راحت به معتادان میدهند اما درباره این یکی خیلی سخت گرفته وبه راحتی نمیتوان از آنها نسخه ای گرفت .
 نسخه را گرفتم با اکراه  این فرشتگام چمدان به دست با داروهای لازم وسایر لوازم پزشکی هر روز محله به محله به دیدار بیمارانی میروند که قدرت بیرون آمدن ندارند ویا مانند من از مطب ودکتر فراری هستند وتا پای مرگ درون تختخواب میخوابند آ|نها برای یک موسسه خیره کار میکنند بی هیچ مزد ومنتی  وچنین است که ملتی به هوش میاید وسر زمین ومردمش را حفظ میکند وانرا  به سادگی نمی فروشد  فردا فرشته دیگری خواهد آمد تا خون مرا برای آزمایش بگیرد وفورا به لابراتوار برساند . 
مهم نیست درچه حال واحوالم امروز مانند همیشه  از جای برخاستم ودو قابلمه حاضر کردم گویی ابدا خبری نیست یکی را درونش کلم وغیره ریختم برای یک برش روسی ودیگری را یک خوراک کامل برای تولد داماد عزیزم که آنهمه بمن مهربانی کرد .
کمی ضعف داشتم پاهایم خسته بودند اما بخودم نهیب زدم که زن ! بلند شو  از جایت بلند شو مرگ چندان تلخ نیست این زندگی هم چندان شیرین ولذتبخش نیست  نترس برخیز !و... برخاستم .
حال این موقعیت ثمر بخش را بخودم تبریک میگویم البته آشپزخانه ام  دچار تحولات زایدی شده  اما خوب کم کم بهم عادت میکنیم .
حال در سرزمینی بین آزادی ومهربانی وحمایت قانون هستم دلم درآنسوی مرزهاست اما چاره ندارم قفل محکمی بر صندوقچه دل زده ام تا هجوم خاطره ها ونواها بیرون نیایند چهل واندی سال سرگردان دوردنیا هنوز عادت نکرده ام گویی روی لبه صندلی نشسته ودرانتظار قطار بعدی هستم قطاری که میدانم هیچگاه نخواهد آمد واگر هم سر راه ایستی داشته باشد مرا سوار نخواهد کرد .
این خصوصیت وکشش احساساترا بطور وحشتناکی سرکوب کرده ام وآن فر شتگان از دردهای روحی من بیخبرند .
آنها نسبت به روح وعواطف آنچه درروخ میگذرد کاری ندارند جسم برایشان مهمتر است اما من درخیابان ویلا میگردم در بوتیک قاسمی دنبال یک ٰٰژاکت کشمیر هستم ودر کفاشی \پیکولو \پایم را روی صندلی مخصوص گذاشته ام تا  اندازه آنرا گرفته برایم کفشی بدوزد برای پاهای  کوچک من کفش گیر نمی \اید یا خیلی بزرگند یا خیلی کوچک گاهی مجبورم از قسمت دخترانه کفش بخرم !!! درخیابان ایرانشهرم خانه خاله صدیقه کنار کتلتهای خوشمزه او با سیب زمین های برشته ونخود سبز وسپس برای خرید به لاله زار میرویم مغازه پیرایش هنوز باز است واجناس فرنگی آن روزانه میرسد چه بوی خوبی میدهد !!! 
درون حمامم تعداد زیادی  عطرهای قدیمی را گذاشته ام بلکه بوی ا\شنارا بیابم اما ...... خبری نیست ! نه دراینجا تنها بوی ماهی وبوی دریا وخزه هاوبوی غذای همسایه میاید . ث

پرده مطربم  از دست برون خواهد برد 
آه اگر  زانکه  دراین پرده نباشد  یارم 
پایان 
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » . اسپانیا  ۱۹ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی !‌( ا۹ عدد مبارکی است برای عده ای *