دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۸

بر چین !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
------------------------------------------
شدزغمت خانه سودا دلم 
در طلبت رفت بهر جا دلم 

در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم ......: شمس تبریز:

برای پیدا کردن معنی کامل یک لغت فارسی مجبور شدم به کتاب  لغتنامه ( َعمید ) رجوع کنم ! درصفحه اول کتاب چشمم به برگی سپید افتاد که فرستنده کتاب برایم نوشته بود :
نوشته بود که  ، تو لغتنامه را برای چه میخواهی ؟ تو یک کلامی  که باید ترا صدها هزار بار خواند وبردیده گذارد وبرلب وبوسید ! ؛ میم؛  آه ، مدتی به این کلمات خیره شدم  ومدتی به کتابهای دیگری که با صرف هزینه زیاد |آنهار ا برایم فرستاده بود ومن بی توجه وگیج حتی فکر نکرده بودم که حد اقل پول پست را برایش بفرستم ومیدانستم با چه تنگدستی و عسرتی زندگی میکند ! حال کجاست ؟ زیر هزار خروار خاک در کنار نوه اش برای ابد خفته . رواش شاد .

به بقیه کتابهایم نگریستم ، چه دوستان خوبی بودند وچه دوستان بهتری را دراین غربت سرا برایم فرستادند بی هیچ چشم داشتی  چشمم به یک کتاب قطور شعر افتاد که شاعری بی نام با اشعار بسیار زیبایی با خط خود آ|نرا نوشته با نقاشی ها ومینیاتورهایی که خود آنهار ا ترسیم کرده بود با نامه ای که هزاران بار مرا ستوده وباافتخار ! این هدیه ناقابل را برایم فرستاده بود آنهم از ـ شهر فرشتگان ) کتاب سنگین که تنها خدا میداند چه هزینه سنگین تری برای پست کردن آن متحمل شده  بود ! من اورا نمیشناختم گویا یکی از ارتشیان سابق بود که  اوقات خودرا به بطالت نگذرانید واین کتاب زیبا ونا یافتنی را  تنطیم کرد و  دراختیار  همه قرار داده بود .

امروز همه سیاسی شده ایم تنها از سیاست روز حرف میزنیم وتنها دنباله روی حرفهای مفت هستیم حرفهایی که خروارهای آن یک پنی هم ارزش ندارند .
آن مردان خوب  وبزرگ از دنیا رفتند وجایشانرا به پسر بچه های دیروزی که امروی کمی رشد کرده اند ، دادند حال هرکدام صاحب یک عقیده ویک سلیقه میباشند واگر کاری نداشته باشند یک کامپیوتر را جلوی رویشان میگذارند ومانند خاله خانباجی های  بیسواد دیگرانرا  رسوا میکنند وبقول خودشان ؛پرده دری؛! 
خوب روی بکجا کنم تا  موقعیت خودمرا فراموش نمایم ؟ رو به چه کسی  بکنم تا به او بگویم چگونه احساس میکنم کفتاری جلوی درخانه نشسته ودرانتظار خوردن پپکر من است  من اورا بچشم میبینم 
 روز گذشته به دنبال آثار تو رفتم !  کمی جستجو ترا یافتم ! نگاهت کردم  ! به تصویرت  ! نه ترا نیز مانند یک شئی گرانبها درون یک ویترین گذاشته ام وهر گاه دلم تنگ شود به آن مینگرم هیچ میلی ندارم بتو نزدیک شوم ویا ترا لمس کنم ویا ازبوی تو بهره ببرم درهمان ویترین جایت خوب است .

ترا که یک شیطان مجسم هستی با همه جست وخیزهایت با همه عهدهای دورغین وگفته های بی اساس وبی پایه ات اما من خنده هایترا دوست دارم / خشم ترا / وفریادهایترا که از روی بی پناهی به آسمان میرود  همهرا دوست دارم دیگر کسی نمانده از دوران گذشته همه رفته اند منهم باید بروم  تنها بقول آن شاعر بدبخت مجار که درسن سی سالگی از دنیا رفت  میل ندارم زیر یک ملافه کهنه دریک اطاق متروک وبد بودی بیمارستان جان بسپارم  میل دارم دریک نبرد بمیرم ویا مانند یکدرخت یک صائقه مرا ازپای درآورد مردن دربیمارستان کار من نیست کار بیماران مفلوک وبی دست وپاست کار انسانهای ضعیف وبیماران مسلول میباشد من با آن تکه گوشتی که درجان من جای خوش کرده درحال مبارزه هستم آنرا به دست دژخیمان اینجا ندادم که هردوی مارا به آن دنیا بفرستد آ|نرا نگاه داشتم باهم خواهیم مرد او درمن دفن خواهد شد ومن دریک آتش سوزی مهیب خاکستر میشوم شاید دود مرا از دوردستها احساس کنی وبگویی آ|ه !!!!!اوهم رفت ؟! .
درون همان ویترین خوشگلت بمان ومن هرگاه دلتنگ شدم ترا تماشا میکنم مانند یک عروسک زیبا که طبیعت بمن هدیه داده است  درضمیر ناخود آگاهم هرگاه ترا فریاد کنم ناگهان روی یک تکه سنگ هویدا میشوی . 
امروز را بتو اختصاص دادم وبه آنهایکه دوستشان میداشتم وهمه رفتند  نمیدانم شاید یکی دوتا از آن سرخها وکمونیستهایبکه با اشعارشان وگفته هایشان مرا وترا باین روزکشاندندهنوز  زنده باشند روزگذشته کتاب شعر یکی از آنهارا دورن سطل آشغال توالت انداختم ! شاعری که درفرانسه جای خوش کرده بود وبرای مردم ایران دل میسوزاند دکتر هم بود !!!  چه خوب است که شاعر نیستی  تنها خاطراتت رامینویسی وبرای خودت نگاه میداری مانند من ! من دفترهای زیادی  دارم که درون آنها اسرار ناگفته زیادی ثبت شده است برای آینده  هستند کسانی درمیان فامیل من که میتوانم آن دفتر هارا به |انها بسپارم تا آ|نهارا به چاپ برسانند  وفرهنگ پر بار  وبی رقیب قوم آریایی را نشان همگان بدهند  همه جهان بدانند که ما چند روی داریم وچند صد ماسک ! این نوشته های روزانه تنها برای مصرف روزانه  است وخرید یک لوله ماتیک یا یک کرم نیوا ویا یک پودر تالک نه بیشتر ! 

از دل تو در دل من نکته هاست 
وه  چه رهست از دل تو تا دلم 
در طلب گوهر گویای عشق 
موج زند موج  ُ چو دریا دلم 
پایان 
ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » ۲۵ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی . اسپانیا !.