سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۸

فرشتگان

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
--------------------------------------------

گر چه افتاد ز زلفش گره ای درکارم 
همچنان چشم  گشاد از کرمش میدارم 

بطرب حمل مکن  سرخی رویم  که چو جام 
خون دل عکس برون میدهد  از رخسارم 
....« حضرت صاحب کلام  حافظ شیرازی »

روز گذشته دو فرشته مامور  بخانه آمدند یکی دکتر ودیگری دستیار  ! فشار خون اندازه ضربان قلب  و....با خجالت پرسیدم کدام یک دکترید ؟ یکی از آنها دستش را روی سینه اش گذاشت  که یعنی من !  شرمنده  گفتم : ببخشید یک نسخه میخواهم !
چشمانشان  هردو گرد شد بمن نگاهی کردند ! نسخه؟ نسخه برای چی ؟ 
درگوش خانم دکتر گفتم قرص والیوم پنج ! ؟وات ؟ بلی من سالهاست که این قرص را به هنگام ترس وخوف وبیم میخورم  راستش را بخواهید یک دکتر روانکاو آنرا بمن داد من از خیابان ومردم واهمه دارم ! میترسم از بیمارستان وحشت دارم ! از همه کس وهمه چیز میترسم این ترس داستانی دارد که باید یک روز تمام حکایت آنرا برای شما بازگو کنم .

گاهی گیلاسی کنیاک یا یک لیوان شراب مینوشیدم برای آنکه مثلا قوی !! شوم امروز بخاطر مصرف داروها نمیتوانم از کنیاک یا شراب استفاده کنم بنا براین دوباره به دوست قدیمی ام یعنی همان قرص والیوم پناه بردم ! دکترها مواد مخدر را راحت به معتادان میدهند اما درباره این یکی خیلی سخت گرفته وبه راحتی نمیتوان از آنها نسخه ای گرفت .
 نسخه را گرفتم با اکراه  این فرشتگام چمدان به دست با داروهای لازم وسایر لوازم پزشکی هر روز محله به محله به دیدار بیمارانی میروند که قدرت بیرون آمدن ندارند ویا مانند من از مطب ودکتر فراری هستند وتا پای مرگ درون تختخواب میخوابند آ|نها برای یک موسسه خیره کار میکنند بی هیچ مزد ومنتی  وچنین است که ملتی به هوش میاید وسر زمین ومردمش را حفظ میکند وانرا  به سادگی نمی فروشد  فردا فرشته دیگری خواهد آمد تا خون مرا برای آزمایش بگیرد وفورا به لابراتوار برساند . 
مهم نیست درچه حال واحوالم امروز مانند همیشه  از جای برخاستم ودو قابلمه حاضر کردم گویی ابدا خبری نیست یکی را درونش کلم وغیره ریختم برای یک برش روسی ودیگری را یک خوراک کامل برای تولد داماد عزیزم که آنهمه بمن مهربانی کرد .
کمی ضعف داشتم پاهایم خسته بودند اما بخودم نهیب زدم که زن ! بلند شو  از جایت بلند شو مرگ چندان تلخ نیست این زندگی هم چندان شیرین ولذتبخش نیست  نترس برخیز !و... برخاستم .
حال این موقعیت ثمر بخش را بخودم تبریک میگویم البته آشپزخانه ام  دچار تحولات زایدی شده  اما خوب کم کم بهم عادت میکنیم .
حال در سرزمینی بین آزادی ومهربانی وحمایت قانون هستم دلم درآنسوی مرزهاست اما چاره ندارم قفل محکمی بر صندوقچه دل زده ام تا هجوم خاطره ها ونواها بیرون نیایند چهل واندی سال سرگردان دوردنیا هنوز عادت نکرده ام گویی روی لبه صندلی نشسته ودرانتظار قطار بعدی هستم قطاری که میدانم هیچگاه نخواهد آمد واگر هم سر راه ایستی داشته باشد مرا سوار نخواهد کرد .
این خصوصیت وکشش احساساترا بطور وحشتناکی سرکوب کرده ام وآن فر شتگان از دردهای روحی من بیخبرند .
آنها نسبت به روح وعواطف آنچه درروخ میگذرد کاری ندارند جسم برایشان مهمتر است اما من درخیابان ویلا میگردم در بوتیک قاسمی دنبال یک ٰٰژاکت کشمیر هستم ودر کفاشی \پیکولو \پایم را روی صندلی مخصوص گذاشته ام تا  اندازه آنرا گرفته برایم کفشی بدوزد برای پاهای  کوچک من کفش گیر نمی \اید یا خیلی بزرگند یا خیلی کوچک گاهی مجبورم از قسمت دخترانه کفش بخرم !!! درخیابان ایرانشهرم خانه خاله صدیقه کنار کتلتهای خوشمزه او با سیب زمین های برشته ونخود سبز وسپس برای خرید به لاله زار میرویم مغازه پیرایش هنوز باز است واجناس فرنگی آن روزانه میرسد چه بوی خوبی میدهد !!! 
درون حمامم تعداد زیادی  عطرهای قدیمی را گذاشته ام بلکه بوی ا\شنارا بیابم اما ...... خبری نیست ! نه دراینجا تنها بوی ماهی وبوی دریا وخزه هاوبوی غذای همسایه میاید . ث

پرده مطربم  از دست برون خواهد برد 
آه اگر  زانکه  دراین پرده نباشد  یارم 
پایان 
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » . اسپانیا  ۱۹ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی !‌( ا۹ عدد مبارکی است برای عده ای *

دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۸

مردی در بالکن .

ثریا ایرانمنش« لب پرچین» . اسپانیا !
-------------------------------------------
در طول قرنها 
فریاد دردناک  اسیران خسته جان،
بر میشد از زمین 
شاید دریچه زرین آفتاب 
یا ازمیان سپیده غرفه سیمین ماهتاب 
آبد برون سری اما .....!
هر گز نشد گشوده از این آسمان دری

وآن مرد چه رندانه   خبر را بگوش   دژخیمان وآدمکشان داد ( دانشجویان با ماسک به بانکها حمله میکنند ودوربینهای مدار بسته را نیز میشکنند ) واین خبر فورا بگوش آنها رسید واز امروز هرکه ماسک برچهره دارد  موردحمله تیز جانسوزی قرار خواهد گرفت .

ودیگری در پشت درهای بسته پیام میدهد !  مردم هم بامیدی نشسته اند چهل سال سرشان با همین پیامها گرم است ونمیدانند که او هیچگاه هتل بزرگ ومنحصر بفرد ( لا فرانس ) وکازینوی آن مردی که روی صخره ها حاکم بر سرنوشتهاست ، دوستی تو برایش ارزش بیشتری دارد تا  خودرا به ملتی تحمیل کند که نمی اورا میخواهند ونیم دیگر نه  او آن دوست را  رها نمیکند وبه خیابان امیریه نمیرود تا نان آبگوشت بخورد مزاق او به غذاهای آشپزخانه  آن ( پرنس) عادت کرده است وبا نیمتاجی که در جیبش گذاشته حضورش همه جا هویدا ست .
بعلاوه سر مایه گذاریهای گوناگون نیز این اجازه را باونمیدهد که پشت خودرا خالی کند .

چگونه باید باین مردم گفت  اگر برخاسته اید از بین خودتان کسی را بیابید تا شمارا رهبری ویا راهبری کند وچشم براه هیچ معجزه ای نباشید تاکی تنبلی وبامید دیگری نشستن تا برایتان تشکچه پهن کنند وشما لب بر لب وافور یا شیشه می بگذارید ؟!.

نه ! او هیچگاه این زندگی  تازه شکل گرفته را رها نمیکند در میهمانی آن پرنس د.و گونه آدم  دعوت میشوند  !قدیمیها وخودی ها وپدر خوانده ها. ومیهمانی دوم «جت ست ها» یعنی تازه به دوران رسیده های نو کیسه که هستی خودرا درکازینو به گرو میگذارند برای مردن هم راههای زیادی وجود دارد .

همه دنیا از زیر نظر همان اربا ب صخرها وایادیش میگذرد باید با او  وسایر پدرخوانده ها دوست شد درغیر اینصور بلایی بر سرت خواهد آمد که بر سرما آمده است چون که پدر  خوانده نداریم !!! .
پسرک در فکر یک سر پناهی برای فرزندانش بود شهرداری سنگی جلوی پایش انداخت که حال سالها باید در راهروهای بیدادگاهها بدود تا آن سنگ را تکان بدهد  .

این سر زمین  / ایتالیا / وآن پرنس نشین هرسه دارند دنیارا میگردانند وفرانسه تنها خورده هارا جمع میکند سایرین نیز در انتظار فرمان اربابان نشسته اند هیچ دموکراسی و یا تشکیلاتی  از این قبیل وجود ندارد  تنها باید سری به آن ( پرنس نشین) زد ودر حوض آنجا غسل کرد مردانشان مشغول کارهای خویشند وزنان در حوض معطر عطرهای گوچی / وغیره غسل جنابت  بعمل میاورند !.

زندان زندگی انسانها دری ندارد 
هر در ، که ره بسوی معبد ی داشته باشد 
باید بتی را پرستید 

تنها یک در وجود دارد 
که نامش « مرگ» است !

حال من درفکر خودمان نیستم درفکر فریب هایی هستم که از بیرون مردم نادان وجوانان  بی تجربه را جلوی گلوله توپ میگذارد آنها تجربه شان کم است  شاید دانا تر باشند اما تجربه از دانایی بیشتر است .

امروز این اسیران  ورنج دیدگان  ومحکومان به قهر خداوندی  قرون واعصار  از ژرفترین غبار تا اوج آسمان میل دارند خودرا بیرون بکشند  آنها پر گشوده اند اما دستان نامریی پرهای آنهارا خواهد برید وبال پروازشانرا خواهد شکست . چگونه میتوان به آنها کمک کرد  علیا مخدره شاهبانوی ملک خاتون قرن بیستم !!! 

بقول شادوران فریدون مشیری  ؛ پر کن پیاله را ! 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۱۸ ن.دمبر ۲۰۱۹ میلادی !
اشعار متن از ؛ فریدون مشیری  زنده یاد .

شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۸

آخر دنیا !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا 
-----------------------------------------

* دلنوشته * 
هله هشدار که در شهر  دوسه طرارند 
که به ندبیر کله از سر مه بردارند 

دوسه رندند که هشیار دل  وسر مستند 
که زمین را بیکی  عریده از چرخ بر آرند 

 برای چه اشک میریزی ؟  اشکهایت را پاک کن دنیا رو باتمام است دیدی که خر دجال ظهور کرد وحال امام زمان برتخت نشسته ومشغول کشتار است تا پای اسب که ندارد منبرش خون بالا بیاید  مشغول کشتار یک نسل است .
برا ی  چه گریه میکنی ؟ : ونیز ؛ زیبا به زیر آب  رفت کم کم ما همه دمرو میشویم  هیچ معجزه ای   نخواهد شد و پیغمبری نخواهد آمد تا  همهرا  از آب بگذراند وبه خشکی برساند نه معجیزه  دیگر وجود ندارد و  اتفاق نخواهد افتاد وهیچ پیامبری هم نیست  مارا مانند مسیح در بغل گرفته واز آب بگذارند حکومت شیاطین است ما با شیطان عهد وپیمانی نبسته ونخواهیم بست .

اشکهایت را پاک کن درفکر یک قایق نجات باش تا مارا بخشکی رهنمون گردد .

خرقه پوشانه یکی با دگری در جنگند 
لیک چون  وانگری متفق ویک رنگند  

همچو شیران بدارنند وبلب  می خندند 
دشمن یکدگرند  وبه حقیقت یارند  

گریه برای هیچ دردی درمان نیست فریاد کشیدن نیز مباهات ندارد  ما به دنبال نان دویدیم وفراموش کردیم که درکنج خانه چه  خبر است وچه دزدانی در کمین نشسته اند .

 این آخزین ویا حقیقت ترین کلام  در مورد  جها ن است  جهانی که میرود  فنا شود حال ما روی آب خواهیم ماند ویا غرق میشویم ویا به دست اراذلین کشته میشویم آنرا نمیدانم درحال حاضر سنت کریستفر محلی خوب برای آنهاییکه در بغلش جای میگرفتند یافته هرچند آنها نیز درامان نخواهند ماند

در چنین دنیایی دیگر نه هنرمندی زاده خواهد شد ونه هنری بوجود خواهد آمد  ما اگر زنده بمانیم تنها یک شاخه یک ریشه ویا یک ساقه ایم که درگلخانه های شیشه ای باید رشد کنیم مانند هویچ یا شاه توت  نه بیشتر وبا شماره مارا میشناسند .
میوه هایی  هستند که باارزشند ومیوه هایی هم  بی ارزش واز فرط بدبختی به همراه  باد بر زمین فرو میریزند .

دیگر نباید آرزوهای ( میهن ) در دل بپرورانیم  جزو یک اتحادیه خواهیم شد  یک شماره   درتبعید دراشتیاق وطن خواهیم سوخت  بازگشتمان نیز غیر از یاس و نومیدی چیزی ببار نخواهد آورد تنها هنرپیشه های معروف وآنچنانی میتوانند به سر زمین ما سفر کنند وراه ( ابریشم ) را بیابند وبا کوله باری از ابریشم بخانه برگردند ما اجازه ورود به حریم آن سرزمین را نداریم  این بی لطفیها شامل حال من ناچیز نیز خواهد بود  .
امپراطوری عظیم ما فرو ریخت وباقیمانده  آن نیز درحال ویرانی است  برای سفر به سر زمین غربت 
نه ایمانی دردلمان هست ونه شوقی .
اشگهایت راپاک کن دنیا  نه آن است که تو میپنداری  برخیز وبه گلهای پژمرده باغچه بنگر آنها نیز درحال عبور از مرز زندگی هستند وحوصله رشد ندارند .

مردمی کن  برو  ار خدمتشا ن مردم شو
زانکه این مردم  دیگر همه مردم خوارند ........( شمس تبریزی ).
پایان 
شنبه ۱۶ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی . اسپانیا . ثریا .


جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۹۸

تکا مل یا؟....

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا !
--------------------------------------------
عکس نزیینی است !
چون پیر شدی خافظ ، از میکده بیرون شو !

دلم گرفته !  بغضی نا شناس راه گلویم را نیر بسته  اشکهایم درحلقه چشمانم میچرخند اما جرئت پایین آمدن را ندارند !
این روزها برایم سخت وبسیار غم انگیز است  چیزی برایم عوض نشده ونخواهد شد همه روزها یکی هستند  تازه بیاد بیماریم افتادم ! چگونه راحت خوابیده بودم  درانتظار مرگ  تنها چیزیرا که بیاد دارم این بود که پسرکم داشت با نی  آبی خنک را به گلویم میفرستاد ،  وبا قاشق سوپی را که پخته بود به زور به حلق من فرو میکرد .  آّ بگذار بخوابم ! خواب  خوب است خواب فراموشی میاورد  بی آنکه بدانم این خواب مرا بسوی نیستی ومرگ میبرد  .
دختران از راه رسیدند بهمراه مردی گردن کلفت مردک مرا بغل کرد وگفت دستهایت را به گردنم قفل کن دهانش بوی بدی میداد ! چه کسی است ؟ چرا مرا بغل گرفته نگاهی به رختخواب تمیز وسپیدم انداختم ، نه بگذار بخوابم  ... به زور مرا روی بک صندلی چرخدار و بعد روی یک تختخواب فلزی درون آمبولانس انداخت دخترک بسکه گریسته بود چشماش باد کرده حال با عینک تیره درونن آمبولاس نشسته بود ! 
کجا میرویم < به چراغهای سفید رنگ به دستمالها ی ضد عفونی به آشغالهایی ک به سقف آویزان بود مینگریستم آمبولانس شیهه کنان بوی بیمارستان رفت  پرستاران به دورم ریختند ! بگذارید بخوابم تختخوابم کجاست ! 
چشمانمرا باز کردم سینه ام میسوخت  فریاد دکتر بلند بود : 
اگر نمیتوانی روی دستها وبازویش رگ اورا بیابید سینه اش را بشکافید وطرف چپ سینه امرا شکافته رگی را یافته وحال مشغول بخیه بودند بی حسی اثر خودرا از دست داده بود  مهم نیست میتوانم بخوابم .
چشمانم را باز کردم  پرستار خوشگل همیشه که شبیه سوزان ساردان است ومن اورا سوزی مینامم به درون آمد  مرا بوسید دستی به روی پیشانیم کشید فشار خون ، تب ،  کیسه های بزرگ نمک روبرویم آویزان بود وکیسه های خون و / سرم وآنتی بیوتیک ! مهم نیست ! راحتم میتوانم بخوابم .

چرا اینهمه خسته ام  فرشتگاه آبی پوش اطرافم بمن گفتند مرده ترا اینجا آورده بودند میدانی گلبولهای قرمزتو به زیر چهار رسیده بود یعنی مرگ ! اوه نه  دوباره باید یکهفته اسیر این تختخواب وسوند واین کیسه ها باشم . 
بخانه برگشتم مانند یک کودک نوزاد مرا تر وخشک میکنند نمیگذارند حتی لیوان آب را خودم بردارم  مهم نیست من بچه نیستم بزرگ شده ام  !!!
 اوهوم اگر بچه نبودی تا دم مرگ نمیرفتی !!!‌ 
زندگی برایم مهم نیست  من زندگی بدون عشق را نمیخواهم  ! 
ما چی؟ یعنی مارا هم نمیخواهی ؟ 
چرا شما همه هستی منید اما دلم خالیست باید آنرا بکسی اجاره بدهم !!! دلم یک مستاجر میخواهد ! اهه !

بافتی ام را برداشتم ودوباره مشغول بافتن شده ام  ومرتب میشنوم که تو مانند یک بچه تخس ولجبازی  آه عزیزانم ! نه ! من تازه به تکامل رسیده ام وتازه فهمیده ام که زندگی هیچ است / هیچ / 
حال هرصبح مینویسم درباره چی ؟ در باره کی ؟ او مرده ! او رفته ! اورا برده اند !  درباره هیچکس  نیست ویا هست نمیدانم !  مشگل است که انسان به اصالت اشخاص اظهار نظر کند  انسانی درمیان نیست  تا ارزش نظر خواهی را داشته باشد  همه زئوس شده اند  همه خدایگانند  همه قدرت گرفته اند  ومیل دارند برتو حاکم شوند وحکم برانند  عده ای گم شده اند ویا مرده اند  حال امروز تنها شاهد خشونت آشکاری بین مردم هستم  از هموطنانم بکلی دل بریده ام زیر کدام جلد خوابیده اند ؟  ( بیگانه هموطن من نیست ) !. از همه مهمتر دیگر دراین دنیا یک وجب خاک متعلق بمن نیست دردبزرگی است 
 همه به دنبال یک هدف میروند  این قدرت کاذبی را که زمانه به آنها ارزانی داشته  با کمک همین دستگاههای الکترونیکی مدرن ! من به دنبال رهایی هستم  رهایی بشریت که درمیان تجربه ها وتخیلها وامتحانها گم شده است  دنیای من مرده وتمام شده است ودنیای جدید چیزی جز ویرانی ببار نیاورده است  ومن میل ندارم به همراه این دنیا ویران شوم میل دارم خودمرا داشته باشم .

کمبود غذا وآب را بخوبی احساس میکنم  غذاهارا گویی برای مرغ ریزکرده اند  و...... ( خرمالو ) بکلی گم شد خیلی چیزها گم شدند بی آنکه ما متوجه کمبود آنها شویم .
نه نمیتوانم بی اعتنا باشم اما درعین حال فریادم بجایی نمیرسد  چرا که دیگر پای به دوران میانسالی دوم گذاشته  ام. پایان  
ثریا ایرانمنش « پرچین » . اسپانیا . ۱۵ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی ....!

پنجشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۸

توهمات

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
-------------------------------------------

سر به آزادگی بر ارم چون سرو 
بنده عشقم واز دوجهان آزادم 

مطابق هر چهارشنبه چند سایت را باید زیر رو کنم تا دریکی از سایتهای نامطبوع اورا بیابم  مانند همیشه با سخنان او دلخوش وشاد بودم او نیز در هنگام بحران بیماری دچار توهمات عشقی شده بود ! خیال میکرد هنوز جوا ن است ودراوج شهرت ومعبود درکنارش نشسته که او را نوازش میکند  ناگهان دو  باز جو بقول خودش دو دکتر آمدند واورا به سوی اطاق اسکن بردند از مغز وسر او عکس برداشتند تاببینند دچار هیچ حادثه ای شده یا نه تازه از زیر عمل بیرون آمده بود وتازه با کیسه های خون داشت جانی  میگرفت .
با من نیز چنین  رفتاری شد وهرروز صبح مجبور بودم که به هزاران سئوال جواب بدهم تا به آنها ثابت شود دچار عارضه مغزی وشعور نشده ام وخون  کاملا در رگهایم نشسته اگر چه خون من نیست .

او خوب از دانش وفضیلت خود استفاده میکند دلم هنگامی گرفت که میگفت در تنهایی اطاق بیمارستان آرزو داشتم مادرم یا خاله م یا داییم ویا کسانی را که دوستم میداشتند ومن دوست میداشتم کنارم بودند ! او درجنگلی پهناور زندگی میکند که تنها باید بجنگ برود  وهر روز دانش جدیدی را دنبال کندد وهر چه در گذشته داشته فراموش نماید  او هنوز جا نیفتاده است ونمیداند  بما بصورت دیوانگانی مینگرند که از قفس رها شده حال دریک فضای مجازی خودرا نیز گم کرده ایم.

 من باید دراین جا به  عمیقترین  ومرموز ترین  نقطه تماس بشر  اشاره کنم وآن روح اوست که گاهی از بدن جدا شده پرواز میکند بسوی دشتهای ناشناخته ویا آشنا ! .

 او نیز در رویا برای خود قصری ا زعشق ساخته بود وبا آن دلخوش بود تا ازچنگ پرستاران رنگ ورارنگ رهایی یابد . 
من نیز برای خود کلبه ای ساخته بودم که درآن غریبه ای را پنهان ساخته وباو میاندیشیدم نمیدانستم کیست واز کجا آمده حتی اورا ندید بودم تنها صدایش را شنیده بودم . دریک رویای عمیق وعظیمی  خودرا غرق کردم تا روزیکه از بیمارستان بیرون آمدم .

ما هریک نماییشگر  رویاهای خود هستیم  همچنان  که درجهان واقعی   رویای عظیمی را با یک جوهر منحصر بفرد نقاشی میکنیم  وجلوی دیدگان خود میگذاریم وآن ساخته وپرداخته رویای خودرا ستایش وپرستش میکنیم .

سرنوشت ما شاید منحصر بفرد باشد مردمی رویایی واهل دلیم  وسرنوشت ما شاید محصوص  درونی ترین  احساسات ( نفس) ما باشد  محصول اراده  ما ،  وما درواقع باید همه اینها را به سر انجام برسانیم .
این رویا ها  طرحی روانکاوه دارد وباید یک روانکاو مارا  وروح مارا بشکافد  که چرا اینهمه اسیر وپایبند عشقیم تا پای جان  وبین مرگ وزندگی ازا و یاری وکمک میخواهیم نه از : کائنات : ! 
وچنین است نگاه خیره ای که یک هنرمند به دنیای اطرافش دارد.
پایان 
ثریاایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا . ۱۴ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی .!

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۸

غبار ابهام

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
------------------------------------------

چندین هزار قرن ،
از سرگذشت  « عالم» و « آدم» گذشته است ،
وین کهنه  آسمان گرانسنگ
بی عتنا به قربانیان خویش 
آسوده گشته است .......؛ فریدون مشیری ؛

دنیای خر تو خری است ومتاسفانه ما هم هنوز حضور داریم ! واین بار سنگین را هنوز بردوش میکشیم بی اعتنا به آنچه در پیرامون ما میگذر د ،هریک بخود مشغولیم .
 در انجیل نوشته است که : اولین بار سنگین بردوش « سنت کریستفر » بود چرا که بچه ای را حمل میکرد این بچه عیسی مسیح بود که داشت دنیا را با خود حمل مینمود ! »

خوب اگر باین امر توجه داشته باشیم  همه ما  حامل این سنگینی بوده  وهستیم  تنها باید سعی کنیم شهید راه بیماریها بخصوص بیماری اعصاب نشویم که راه گریز از |ن بسیار دشوار است . باید همیشه صبرداشت وانعطاف بخرج داد صبر وشکیبایی سر انجام محصول خوبی ببار خواهند آورد گرچه تو دراین دنیا نباشی !.
حافظ میفرماید که : صبر وظفر هر دواز دوستان قدیمند / بر اثر صبر نوبت ظفر آید ؟! بسیار خوب ما چهل واندی سال صبر کردیم وهنوز در انتظار مظفریم ؟!.

یکی قداره  بسته وراه افتاده دیگری شمشیر بکمر دارد سومی با تانگ وتوپ\ وجت  خواهد آمد وآن مرد هنوز در مواقع اضطراری مردم را به صبر وشکیبایی دعوت میکند چرا که هنوز موعد وفابه عهد  نرسیده است همان مردی که چهل سال مارا فریب داد وامید بسیاری از قربانیان بوده وهست .

چه نبوغی در ساختار جسمی ما  نشسته است ؟  که مارا به راههای غیر معقول رهنمون میشود ؟  چه معجونی دراین گفتارها هست که ما دهانمان بسته وگوشهایمان وحواسمان را به آنها میدهیم ؟  چرا اینهمه مقاومت کرده ومیکنیم؟  باید قبول کرد که دراین راه پر خطر  یک خواست خد ایی نیز وجود دارد باید تنبیه میشدیم ( البته بنده خیر ) ! سرانجام چه قدرتی راه مارا بسوی  امالمان خواهد برد ؟ .

هیچ  ما می مانیم و  یک « ایرانستان» سیاه وخشک بی آب وعلف  چرا که دست تعاون  ویگانگی واتحاد واتفاق بهم نمیدهیم هریک سار خودرا مینوازد وهر کسی آواز خود را میخواند وخیال میکند که بهتر ازهمه میباشد .

 عده ای فریاد میزنند که : ما با بیچارگی  کار میکنیم وبه نان شب محتاجیم در آنسو کشتی حامل خوشگذرانان ودزدان دریایی وزمنیی مشغول  راندن بسوی سراب است .

من میان این نوشته ها ورنجهایم ارتباطی کامل دارم اینها همه رنجهای منند که بصورت حروف سیاه روی این صفحات مینشینند  شاید بادیگران نیز درا ین رنجها مشترک باشم  به دنبال ایده آلیسم نیستم  معنی زندگی درخود زندگی نیست  بلکه درچیزهای دیگری است  چیزهای عالیتر در وظیفه وفعالیتهای بهتر  چرا عده ای به کارهایی میپردازند که خود به آ\ن نه علاقه دارند ونه اعتقاد ؟ به کلیسا میروند ۱ به مسجد میروند ۱ به کنیسا میروند  درهمه جا دیده میشوند ومیتوان رد پای  آنهارا  درهمه جا یافت  باین وآن آویزان میشوند از قدرت بالاتر ها سوء استفاده کرده زیر نام \انها به کارهای ننگینشان وراه بی افتخارشان ادامه میدهند ؟!  خود را فریب میدهند .

من نمیتوانم آنچه که مرا با خصوصیات شخصیم  مرتبط میکند وداع کنم ودر جلد دیگری فرو بروم این یکنوع خیانت اول بخودم وبعد به مخاطبین من است  دیوانه کننده است  برای انسانی .که  ارباب زندگی خود بود برای او هدفی بشمار میاید  ین امر کاملا طبیعی است  من حنی حوصله کشمکش با دیگرانرا ندارم   این کش مکشها وجدالهای  برای من غیر قابل تحمل واعتقاد است  من اگر بخودم دروغ بگویم  دیگران را نیز فریب دا ه ام  وچنین حقیقتی را چه کسی میتواند درک ویا باور کند  . آخ که این زندگی امروزه چقدر ننگین وبرای من درد آور است  مجبورم  مدام بجنگم  وبرای او که زانو میزند برای یک کاسه آش لعنت بفرستم  چرا که منظور نهایی او آش   نیست بلکه تواضع وخضوع وبردگی وبندگی در برابر قدرتی بالاتر است واین خضوع وبندگی است که توانسته چهل سال  ملتی را در اسارت نگاه دارد  چه موقع ما واقعا به آن رستگاری حقیقی خواهیم رسید ؟! نمیدانم ، جوابش را شما بدهید . پایان

در شهر زشت ما ، 
اینجا  که فکرکوته ودیوار بلند 
افکنده سایه برسر وسرنوشت ما 
من ! 
سالهای سال 
در حسرت شنیدن یک نغمه نشاط 
 در اررزوی  دیدن یک شاخسار سبز
 در دود وخاک  وآجر وآهن دویده ام 
......فریدن مشیری .....
(تنها  نه من ِ بلکه کودکان  شیرین زبان من نیز 
از من حکایت گل وصحرا شنیده اند ، 
پرواز  شاد چلچله را ندیده اند )!
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۱۳ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی ! ( ترسو ها مینویسند ۱۲+ ۱ ) !

توضیح ؛ عکس بالارا در لندن گرفته ام راهی را که هرروز میرفتم .!