دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۸

مردی در بالکن .

ثریا ایرانمنش« لب پرچین» . اسپانیا !
-------------------------------------------
در طول قرنها 
فریاد دردناک  اسیران خسته جان،
بر میشد از زمین 
شاید دریچه زرین آفتاب 
یا ازمیان سپیده غرفه سیمین ماهتاب 
آبد برون سری اما .....!
هر گز نشد گشوده از این آسمان دری

وآن مرد چه رندانه   خبر را بگوش   دژخیمان وآدمکشان داد ( دانشجویان با ماسک به بانکها حمله میکنند ودوربینهای مدار بسته را نیز میشکنند ) واین خبر فورا بگوش آنها رسید واز امروز هرکه ماسک برچهره دارد  موردحمله تیز جانسوزی قرار خواهد گرفت .

ودیگری در پشت درهای بسته پیام میدهد !  مردم هم بامیدی نشسته اند چهل سال سرشان با همین پیامها گرم است ونمیدانند که او هیچگاه هتل بزرگ ومنحصر بفرد ( لا فرانس ) وکازینوی آن مردی که روی صخره ها حاکم بر سرنوشتهاست ، دوستی تو برایش ارزش بیشتری دارد تا  خودرا به ملتی تحمیل کند که نمی اورا میخواهند ونیم دیگر نه  او آن دوست را  رها نمیکند وبه خیابان امیریه نمیرود تا نان آبگوشت بخورد مزاق او به غذاهای آشپزخانه  آن ( پرنس) عادت کرده است وبا نیمتاجی که در جیبش گذاشته حضورش همه جا هویدا ست .
بعلاوه سر مایه گذاریهای گوناگون نیز این اجازه را باونمیدهد که پشت خودرا خالی کند .

چگونه باید باین مردم گفت  اگر برخاسته اید از بین خودتان کسی را بیابید تا شمارا رهبری ویا راهبری کند وچشم براه هیچ معجزه ای نباشید تاکی تنبلی وبامید دیگری نشستن تا برایتان تشکچه پهن کنند وشما لب بر لب وافور یا شیشه می بگذارید ؟!.

نه ! او هیچگاه این زندگی  تازه شکل گرفته را رها نمیکند در میهمانی آن پرنس د.و گونه آدم  دعوت میشوند  !قدیمیها وخودی ها وپدر خوانده ها. ومیهمانی دوم «جت ست ها» یعنی تازه به دوران رسیده های نو کیسه که هستی خودرا درکازینو به گرو میگذارند برای مردن هم راههای زیادی وجود دارد .

همه دنیا از زیر نظر همان اربا ب صخرها وایادیش میگذرد باید با او  وسایر پدرخوانده ها دوست شد درغیر اینصور بلایی بر سرت خواهد آمد که بر سرما آمده است چون که پدر  خوانده نداریم !!! .
پسرک در فکر یک سر پناهی برای فرزندانش بود شهرداری سنگی جلوی پایش انداخت که حال سالها باید در راهروهای بیدادگاهها بدود تا آن سنگ را تکان بدهد  .

این سر زمین  / ایتالیا / وآن پرنس نشین هرسه دارند دنیارا میگردانند وفرانسه تنها خورده هارا جمع میکند سایرین نیز در انتظار فرمان اربابان نشسته اند هیچ دموکراسی و یا تشکیلاتی  از این قبیل وجود ندارد  تنها باید سری به آن ( پرنس نشین) زد ودر حوض آنجا غسل کرد مردانشان مشغول کارهای خویشند وزنان در حوض معطر عطرهای گوچی / وغیره غسل جنابت  بعمل میاورند !.

زندان زندگی انسانها دری ندارد 
هر در ، که ره بسوی معبد ی داشته باشد 
باید بتی را پرستید 

تنها یک در وجود دارد 
که نامش « مرگ» است !

حال من درفکر خودمان نیستم درفکر فریب هایی هستم که از بیرون مردم نادان وجوانان  بی تجربه را جلوی گلوله توپ میگذارد آنها تجربه شان کم است  شاید دانا تر باشند اما تجربه از دانایی بیشتر است .

امروز این اسیران  ورنج دیدگان  ومحکومان به قهر خداوندی  قرون واعصار  از ژرفترین غبار تا اوج آسمان میل دارند خودرا بیرون بکشند  آنها پر گشوده اند اما دستان نامریی پرهای آنهارا خواهد برید وبال پروازشانرا خواهد شکست . چگونه میتوان به آنها کمک کرد  علیا مخدره شاهبانوی ملک خاتون قرن بیستم !!! 

بقول شادوران فریدون مشیری  ؛ پر کن پیاله را ! 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۱۸ ن.دمبر ۲۰۱۹ میلادی !
اشعار متن از ؛ فریدون مشیری  زنده یاد .