سه‌شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۸

کوروش


کوروش  آسوده بخواب  که ما نیز در کنارت بخواب رفته ایم ودر خواب شربتی وگلاب وشله زرد وحلوا  میل میکنیم .

کوروش ،پدر معنوی وواقعی ما پس مانده های ا 
بوی رخوت ناک عرق شبانه اعراب /مغول/ترک/ افغان/رومی  واخیرا مخلوطی از قائوت تمام سر زمینهای روی زمین !!!تنها نامی برایمان باقی ماند .
کوروش .پدرم /بخون تو واجدادم مغرور بودم ومانند شیر میغریدم پاره میکردم همان شیر بودم که خورشید در پشت سرم  ومحافظم بود ومن از نور بهره گرفته میدرخشیدم  اما امروز با کمال اندوه ودرد  آن خون را از دست دادم روحم را نیز از دست داده ام  خورشید نیز پشت ابرها پنهان شد  من ماندم چند استخوان که تنها باید خوراک حیوانات شوم / 
کوروش / مرثیه نمینویسم  ترا ستایش میکنم  میپرستم بجای هر خدایی دروغین  خدای واقعی من تویی .تو 
جاودان بمان اگر چه فرزندانت ناخلف بیعرضه ونادان بودند وخیلی زود سر زمین  آباد ترا تبدیل به تلی از خاک متعفن وآلوده ساختند آنهارا ببخش وبه کمک آنها بر خیز ای خدایگان ابدی وجاودان روزت خجسته باد /پایان 
ثریا ایرانمنش /اسپانیا / ۲۹ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی (لب پرچین )!.


دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۸

پایان یک کابوس

دوشنبه 

تنها هستم به سختی باکمک عصا کمی راه میروم غذا برای یک هفته پخته وآماده است من تنها میوه میخورم ! سکوت همه جا  را فرا گرفته تنها فروشگاه  تلویزیون باز است تختخواب  جواهر  مانند مسلسل همه را به حلقومت فرومیکند
پزشکان و پرستاران اعتصاب کرده اند ماههاست حقوق ندارند کاتالونیا همچنان میجنگد از. آنسوی دنیا بیخبرم برایم مهم نیست تنها فهمیده ام که دنیا بد جوری دچار آشوب ودل بهم خوردن است وجود مسلمانان دو آتشه همچنان عقرب جرار هر دقیقه  روح ترا زخم میکند اصولا دین چیز زائدی است  خوب بعضی ها را بای با چوب وفلک پروردگار تربیت کرد وحشی بار آمده اند .
نمیدانم سر انجامم چه خواهد شد اما این کشش عضلات ودردهای عضلانی  چرا ناگهان بمن حمله ور شدند ؟! باید بجنگم  باید برخیزم  !کی چی!؟ دوباره سر جایت میافتی خیال کردی همان زن شنگول ومامانی هستی  سعی کن این روزها کمی به آیینه هم نگاه کنی !.
حوصله لب تاپ وغیره را ندارم روی همین صفحه مینویسم . پول ماتیک رسید باید عطر جدیدی بخرم !
این روزها مرتب  با عطر حمام میکنم  گویی پوسته بیمارستان هنوز به تنم چسپیده ناخن هایم را مانیکور کردم وامروز دوش گرفتم البته با حمایت بادی گارد!!.

بیماری و ضعف مزخرف است سکته ومرگ .بیاد محمود افتادم چه راحت روی مبل دوست نویسنده اش بخواب ابدی رفت هنوز لیوان شراب در دستش بود وهمه میپنداشتند که خواب است در حالیکه ساعتها از مرگ او گذشته بود میراث خوبی بجای گذاشت.

چقدر این روزتا بیادش هستم اگر زنده بود با دیدن این مردم چه میگفت ؟ هیچ شاید ترجیح میداد  بجای  شنیدن قصه زم باز بمیرد.
چقدر کسلم وچقدر احمقانه خودم را باین لکاته های پوست  عوض کرده وآن نیمه مردان سر گرم میکنم  در شهر خبری نیست هرچه هست مرگ است ونیستی ونابودی.پایان 
۲۸اکتبر۲۰۱۹میلادی/ثریا ایرانمش (لب پرچین ) اسپانیا.  

یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۸

آخرین لحظه

پله پله تا درگاه مرگ ونیستی کاری دردناک است  هفته ها بیهوده  درون تختخواب افتادم نوشیدم خوردم  اما خارج از دنیای مادی وهستی .
مردی قوی هیکلرویم خم شده  بود ومیگفت که :
دستهایت را محکم بر. گردن من قفل کن  دهانش بوی بدی میداد دستهایم را بی اراده بر گردن او قفل کردم مرا مانند یک بقچه  زیر بغل گرفت  وروی یک صندلی چرخدار گذاشت  اراده نداشتم چند روز بود که چیزی نخورده بودم میل به غذا نداشتم پسرک در کنارم ناله میکرد راه میرفت تلفن میکرد از دکترها استمداد میطلبید  نزذیک غروب بود که آن فرشته آهنی آمد او روزی صدها  جسد را از روی تختخوابها بر میداشت .

مرا روی یک تختخواب فلزی انداخت مانند یک تکه جل بیمقدار و اتومبیل به راه افتاد با سر وصدا وآژیر دخترک بر بالای سرم اشک میریخت درون آمبولانس تاریک عینک  آفتابی زده بود  فشار خون هر لحظه پایین تر میرفت وگلبولهای خون  کم کم تعداشان به چهار عدد رسیده بودند  یعنی مرگ .

نگاهی به دستهای  سفید بدون خون خود انداختم یخ کرده بودند اما درون من آتش بود  مرا در راهرو گذاشتند ورفتند تا اینکه سر وصدای بچه ها بلند شد فرمهارا پرکنید /پیمانه هارا پر کنید بیمه باید جواب بدهد  و.........فورا  پاره کردن قسمتهایی برای یافتن یک رگ کوچک انجام گرفت  رگ یافت شد سرم وصل شد چشمانم بی تفاوت به اینهمه بازی دوخته شده بود :
فایده اینکارها چیست  دو هفته دیگ باز این بازی ادامه خواهد  یافت  تا کی باید انواع خونهای حیوانات را به رگهایم بفرستم ؟! سالهاست  که خون پاک اجدادی  را از دست داده ام  اولین بار در شهر کمبریج واز آن تاریخ دیگر من نبودم من مرده بوم  شاه هم مرده بود  من  او با هم مردیم .

امروز یکصدمین سال تولد اوست ومن دوباره دراین  روز متولد شدم .
زمانی عشق در دل تو بمیرد زندگی همان مرگ تدریجی است  عشق مرد دلم خالیست دیگر شبهای دراز با که گفتگو کنم؟؟
 پایان 
از یادداشتهای یک مرده
ثریا ایرانمنش /لب پرچین ۲۷اکتبر ۲۰۱۹ میلادی/اسپانیای بیچاره که حتی نمیتواند کمی خوشی بملت خود ارازنی کند !!!!! تنها جنازه ها .ا جا بجا میکند ؟!.

سه‌شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۸

رویا در رویا

زندگیم در حال حاضر رویایی است  که از نوعی پرستش عاشقانه  طبیعت  سر چشمه میگیرد .
موجودی نیست موجودیتی ندارد  وجود خارجی ندارد  شاید عصاره   آن مردان بزگ تاریخ  باشد  که در میان یک برکه جمع شده  ومرا به ستایش وا میدارد .

عشقی که از یک مظلومیت سر چشمه میگیرد  عشقی که شبهای دراز بی عبادت  مرا در بر میگیرد عبادت من است .

میل ندارم اورا گم کنم  اورا وارد هیچ مذهبی و یا  ایدولوژی ویا سیاستی به ثبت نرساندم  اورا در میان یک برج عاج نشانده ام  وخود به ستایش او مشغولم  .
او زنده است مانند همه نفس میکشد ودستهایش را تکان میدهد  وچشمانش که گاهی لبریز از خشونت میشود به اطراف میچرخاند  وزمانی از عشق ومهربانی بسوی من بر مینگرد   وآنهارا در حلقه های بزرگ میچرخاند  ثابت نمیماند .
 اوگاهی همه فرضیه  ها را باطل میسازد  آه ایکاش بیست سال به عقب بر میگشتم  در دورانی میزیستم  که همه چیز برایم  باد هوا بود 

دوران شباب بود  به خلاقیت ذهنی احتیاجی نداشتم  همه چیز طبیعی بود .

خوب امروز اگر کسی بخواهد کار بزرگی انجام دهد حتما باید کسی باشد  این فرمول قاطع را (آقایان) ساخته اند  نمیتوان کاری بزرگ وسترگ انجام داد وسپس بزرگ شد بزرگان سر. انجام رویت سوار  میشوند  علاوه بر آن باید  یک دفتر بزرگ  شامل صد ها نام ونشان نیز در جیب داشته اشی  تا بتوانی به بزرگی آنها استناد کنی  .
نمیدانم من در آینده کسی خواهم  شد ؟!!!!.. 

بقول مرحوم ”گوته”  زمانیکه کسی تاریخ کشوری را تغییر میدهد  وبه نحو متاثر کننده ای آنرا نابود میسازد  هنوز آن کظور غرق در شکوه وجلال وجبروت تاریخ گذشتگان خود میباشد . پایان 
ثریا ایرانمش ” لب پرچین ” اسپانیا  سه شنبه ۱۵اکتبر ۲۰۱۹ میلادی 

دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۸

خدای خوتخوار

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .

خوشحالم برگشتی ، رفتنت درست نبود متاسفم که سر زمینی ندارم تا ازتو بنحو شایسته ای پذیرایی کنم روز دوازدهم اکتبر روز گریه ها ی بی امان من بود روزی بود که ماهم درگذشته داشتیم پرچمی وارتشی ورژه ای  وهنگامیکه پرچم به اهتزاز در\امد  اشکهای من بی اختیار فرو ریختند .  وما بی همتان وسست عنصران پرچم خودرا  دو دستی  تقدیم چند  کلمه واهی 
و  بی هویت کردیم ودر زیر \ان به استادیومها میرویم وآنرا بر میافرازیم ! هه هه . 
امروز زیر دوش حالم بهم خوردم ضعف شدیدی  همه وجودم را فرا گرفت هرچه خون داشتم در بیمارستان از دست دادم  خدا وند وبندگانش همه به خون پاک ما احتیاج دارند با خون زنده تند دشنه ها  وقمه ها همه از نوک آنها خون میریزد گرسنگان  با دهان پر  آب در انتظار لیسدن آ|نها هستند .
 خوشا بحال بچه های دهکده ها  امروز خشونت آشکاری نسبت به تمام خدایان و پیامبران  آنها دارم  ازهمه بریده ام  دیگر مانند سایر افراد افراطی نیستم  از اول هم نبودم  کجاست انسان ؟  انسانی نیست همه با نمایش قدرت پاروی  دیگران وآنها را سرکوب ومنکوب میکنند .
 آنهمه ماسک تعصب بر چهره ها نشسته  به خاطر یک ایمان وایده لوژی نامعلوم و نا  مفهوم  و من درانتظار یک انسا ن با شعوری هستم که این ماسک تعصب را از چهره ها  بردارد  ، بگو به چه کسی دلخوش کنم .
 تلویزیونی برایم  خریده اند باندازه نیم اطاق را گرفته یک پرده بزرگ سینما اما  چرندیات  واخبار  وتبلیغات سی شش زبان را حمل میکند اما هنوز من نتوانستم حتی یک  زبان \انرا تغییر دهم روی همان زبان اصلی ایستاده است !.
مهم نیست امروز همه عقدهدهایم را روی توییتر خالی کردم  مهم نیست که مرا میرانند یا میخوانند  اما مگر خودشان چه کرده اند  تنها جارویی به دست گرفته همهرا میربوند تا خودشان رشد کنند مانند قارچ از سر روی دیوراهای مجازی سرک بیرون کشیده اند . 
دشمنانی ترا تهدید میکنند  وهر روز هم بر تعداد  آنها افزوده میشود  برایت اهمیتی که ندارد |/ من نه چیز ی را میبینم ونه  آرامشم  بهم نمیخورد مگر زمانی که تو درکنارم نباشی  من مدتهاست که دارم پوست میاندازم  حال درقلرو تو دارم حرکت میکنم همه خدا یانرا رها کرده ام . 
چه غم ا گر امپراطوری مقدس رم  ویران شو د درعوض مخالفین ما زنده اند ! اینرا درکجا خواندم ؟ پایان 
ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا  ۱اکتبر ۲۰۱۹ میلادی . 

یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۸

پرنده که پر گرفت

« لب پرچبن » ثریا ایرانمنش  اسپانیا /


چو مرغ شب خواندی ورفتی 
دلم را لرزاندی ورفتی 

شنیدی غوغای طوفان را 
 زخواند ن وا ماندی ورفتی 

نمیدانم  به کجا رفتی وچرا وچگونه رفتی  آیا خبری درراه بود؟ آیا بال وپرت را شکستند یا ترا به کارگاهی بردند تا بال و پری تازه برایت بسازند ، ناگهان گم شدی . ومن حیران درنیمه راه ، گریان
به کجا چنین شتابان ورنجیر را به دست  بک کلم قمری ویگ گل کلم دادی  تا سر نخ  درنبود تو برای ما  بکشند .

در طوفانی سهمگینی که مرا دربر گرفته بود چشمانرا میگشودم شاید  خبری از تو بگیرم ! نه همه اطاقها و سالنهاخالی بودند !  کسی نبود ، صدایی نبود ، آوایی نبود غیراز کفتارهای همیشه درصحنه  که همه منفذ ها وسوراخها را پر کرده بودند  
کجا سفر کردی وبه کدام دیار  رفتی .
درشهر ما طوطیان شکر شکن نه ا زهند بلکه از استرالیا هجوم  آورده انذ با بیمارهای گوناگون ودولت درصدد از بین بردین این پرندگان زیبا وخوش قامت است ومن بتو میاندیشیم وبه قار قار کفتارها وکلاغهای که هر روز وشب صفحه وصحنه  پر کرده اند نمایشات مختلف گفتارهیا گوناگون خمی رنگین از زنان باد کرده ولبان کلفت مردان خالکوبی شده  چیزی در چنته ندارند  از روی دست هم کپیه میکنند  وآنرا با لیوانی آب داغ به حلق ما فرومیکنند . 

بیاددستهایت افتادم که چگونه با هر حرکتی درنوسان بودند  وساعتها گفتار شیرینت  حال دیگر چیزی نمانده که همه چیز را رها کنم  همه چیز را هر چه را که درطی این سالها اندوختم ونوشتم همهرا به درون آتش   بریزم وبه دست آن  بسپارم به همراه  پیکرم و روان آن شاعر گرانمایه شاد که سرود ؛ بسوازن  برگ برگ خاطراتم را بسوزا ن منهم خواهم سوزانید درهمان سکوت بی سر انجام بیابان .
بهر روی  حوصله نوشتن ندارم  حتی خواندن     . پایان 

سیما جان برایم بخوان که : تو میایی  وای تو میایی به دشت گل زیر باران ! 
ثریا ایرانمنش . یک شنبه ۱۳ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا .