یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۸

پرنده که پر گرفت

« لب پرچبن » ثریا ایرانمنش  اسپانیا /


چو مرغ شب خواندی ورفتی 
دلم را لرزاندی ورفتی 

شنیدی غوغای طوفان را 
 زخواند ن وا ماندی ورفتی 

نمیدانم  به کجا رفتی وچرا وچگونه رفتی  آیا خبری درراه بود؟ آیا بال وپرت را شکستند یا ترا به کارگاهی بردند تا بال و پری تازه برایت بسازند ، ناگهان گم شدی . ومن حیران درنیمه راه ، گریان
به کجا چنین شتابان ورنجیر را به دست  بک کلم قمری ویگ گل کلم دادی  تا سر نخ  درنبود تو برای ما  بکشند .

در طوفانی سهمگینی که مرا دربر گرفته بود چشمانرا میگشودم شاید  خبری از تو بگیرم ! نه همه اطاقها و سالنهاخالی بودند !  کسی نبود ، صدایی نبود ، آوایی نبود غیراز کفتارهای همیشه درصحنه  که همه منفذ ها وسوراخها را پر کرده بودند  
کجا سفر کردی وبه کدام دیار  رفتی .
درشهر ما طوطیان شکر شکن نه ا زهند بلکه از استرالیا هجوم  آورده انذ با بیمارهای گوناگون ودولت درصدد از بین بردین این پرندگان زیبا وخوش قامت است ومن بتو میاندیشیم وبه قار قار کفتارها وکلاغهای که هر روز وشب صفحه وصحنه  پر کرده اند نمایشات مختلف گفتارهیا گوناگون خمی رنگین از زنان باد کرده ولبان کلفت مردان خالکوبی شده  چیزی در چنته ندارند  از روی دست هم کپیه میکنند  وآنرا با لیوانی آب داغ به حلق ما فرومیکنند . 

بیاددستهایت افتادم که چگونه با هر حرکتی درنوسان بودند  وساعتها گفتار شیرینت  حال دیگر چیزی نمانده که همه چیز را رها کنم  همه چیز را هر چه را که درطی این سالها اندوختم ونوشتم همهرا به درون آتش   بریزم وبه دست آن  بسپارم به همراه  پیکرم و روان آن شاعر گرانمایه شاد که سرود ؛ بسوازن  برگ برگ خاطراتم را بسوزا ن منهم خواهم سوزانید درهمان سکوت بی سر انجام بیابان .
بهر روی  حوصله نوشتن ندارم  حتی خواندن     . پایان 

سیما جان برایم بخوان که : تو میایی  وای تو میایی به دشت گل زیر باران ! 
ثریا ایرانمنش . یک شنبه ۱۳ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا .