پنجشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۸

بهار عمر

”لب پرچین ” ثریا ایرانمنش .اسپانیا !

از عمر چون غروب  زمانی نمانده است 
وز جور  شام تیره  امانی نمانده است 

چون شبنم خیال  به گلبرگ یاد یار 
از ما نشانه دیر زمانی  نماندهاست 

بودیم یک فغان و  خموشی مزار ماست 
جز لحظه ای طنین  فغانی  نمانده است ۰۰۰۰۰۰۰سیمیندخت بهبهانی

دیگر برایم مهم نیست چه مینویسم وچه خواهم نوشت  برای چه کسانی برای مردان وزنان عمر پرست  و پرستگاه عمرابن رقاص که بما تجاوز کرد ؟ویا متجاوزین امروزی وآنهاییکه  خواهند آمد . ذات وبنیاد واصل ما وریشه اکثر نا با تخم دروغ کاشته شده وبا ریا آبیاری گشته  آشفته حال وسر نکونی وبی خبری از تاریخ گذشته خود تنها امروز دنیا مارا بعنوان وحشیانی میشناسد که اسلام نا ب محمدی آمد ومارا به آدمیت رساند گویی مشتی الاغ بودیم یا قاطر.  که عرب بدوی از قبل تجاوز به کشورها وراهزتی ناگهان پیامبری  از میان  ابرها برایمان فرستاد تا در برابر آن خم شویم آنهمه نه یکبار بلکه روزی هیجده بار .
اوستای ما گم شد شاهان همه بد بودند وظالم اما بعضی از نوشته ها اوستا نیز زینت بخش گفته های آنان شد وچنان ذلیل  شدیم که به راحتی همه این حقارتها را پذیرفتیم هنوز بهترین کاوشگر وتاریخ دان ما از مرگ ابوبکر میگوید.  واز پیمان عمر آریو وبرزن فراموش شد بابک خرمدین برای ابد بخاک رفت کاوه آهنگر در همان اجاق آهنگری تبدیل به یک یا چند میخ طویلع شد تا اربابان تازه ا افسار شترهای  خودرا بر آن ببنند چوگان بازی از میان  ایران برخاست حال بصورت گلف بازی در میان اشراف دست به دست میگردد  قلبها ،چهره ها ،چشمان همه از فروغ مهربانی  و محبتی که دردلهابود تقریبا به حالت کوری وکوردلی رسید  پاکی وگذشت  وتفویض مطلق  دیگر بما زندگی نمیبخشد .

بعضی ها بقدری نادان وبی اعتماد به نفس وعمل خود بودند که عقل خودرا درون جام های می ومیگساری میدیند ویا میبینند ودر کنارش اعتیاد بمواد مخدری که دنیای اقتصاد امروز ما روی آن میچرخد  واربابا ن همین موادند که حاکمند برایمان ایمان تعیین میکنند  وغذایمانرا بصورت یک لقمه درون چندین  لایه میپیچند وبر سر نوشت نا حاکمند .

نمیدانم اگر خدیجه چهل وپنج ساله با شتر چران  جوان بیست وپنج ساله عروسی نمیکرد آیا هنوز پیامبری  بود وچگونه یک زن چهل وپنج ساله بچه آورد که قدیس زمانه شد ؟! نه باید خاموش نشست وهمه این کلمات را به همراه زهری که درونمان هست  قورت داد وسپس جان به جان  آفرین تسلیم  نمود !
باز هم مینویسم نه موسی در کوه طور بود نه ابراهیم فرزندی  قربانی کرد ونه محمدی به معراج نزد خدا رفت اینها همه افسانه اند که درطی قرون بصورت واقعیت در آمده وخوراک عده ی عوام  فریب  وشکمباره ومشتی بیجاره دچار بی عقلی  درخواب غفلت فرورفته  و......سر زمین وتاریخ ما به زیر خاک خواهد رفت این خواست بزرگان است وتنها چندین قبیله  که شب وروزشان به جدال وتجاوز به یکدیگر بر جای میماند  اماملکهذ کندوها همیشه زتده است . پایان

جای آن است که خون موج زنددر دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
ثریا ایرانمنش /اسپانیا!13/06/2019میلادی

چهارشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۸

فردای نیامده

« لب پرجین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !

بجان آمد دلم  زین  دیر پا ، شب
چه جانفرساست این بی انتها ، شب 

فرو ریزد دلم  در سینه  از  بیم 
بهنگامیکه  افرازد  ، نوا  شب ...... ع . اطهری 

رک وراست سخن بگو وراست بگو  بی بزک وبی پیرایه  حرف بزن برای آن بگو یا بنویس که مفهوم گردی  نه مفهمو گروهی  خاص  بلکه مفهوم  هزاران تن  حتی حقیرترین  وساده ترین انسانهای عالم  حرفت را روشن بگو  وخودت روشن باش واستوار  مهم نیست اگر زمین خوردی  اما بی ابهام حرف بزن  .استوار بر زمین بایست  .
آیا کسی باین  نوشته ها وگفته ها گوشی فرا میدهد ؟ گمان نکنم ! باید نقابی بر صورت زد واصل خودرا پنهان ساخت دیگری شد انواع واقسام نقایهاب موجود است مانند دکان برای اجاره لباسهای بالماسکه ! یکی خروس میشود دیگری مرغی چینه خوار وسومی گرگی درنده .حال باید درانتظار  آ|ن ماده گرگ نشست که همهرا با پول خریده است ! حتی اطرافیان ریاست جمهور امریکای بزرگ را ! ماده گرگی که دهانش باندازه دهان یک تغار باز میشود گویی همان |آن میل دارد ببلعد درانتظار  مکیدن است وبلعیدن  کلمالتی که میگوید بدون |اهنگ وبدون هنیچ  طنینی از ظرافت یا خواستن یا شعله کشیدن تنها دهانش باز وبسته میشود کلماتی که هیچ |اهنگی ندارند تنها میل به ریاست دارند ! همسرشانرا پنهان کرده اند تا امام زمان شود ! وسر از چاه موال دربیاورد . 
خصلتی که طی این چندین سال  درنهادش پیدید آمده  پر اورا استوار ساخته است  آن ایدالیسم گندیده ووامانده و\پس زده  هر آن درمیان گفته هایش ورفتارش دیده میشود تلاش غریبی برای آشتی دادن خود با ملت وسایرین مینماید  این پس مانده بورژوای قدیم  ،ومن نمیدانم این ترکها قاجار چه چیزی را به سر زمین سرخ پوستها ووواکینگها داده اند که هنوز تا هنو زاست آنهارا میطلبند ! طالب حرمسرا  ها هستند از نوع مادینه ونرینه ! حال این معجون شگفت آور با \ان چارقد ابی رنگش  به پا خواسته ومیل جهانگشایی دارد !  با بی پروایی  وبوی معجون دو رویی وکم وبیش نفرت |اور  اما زورش میرسد حسابی ثروتمند شده وتوانسته حتی کودن ترین  آدمهارا نیز بخرد .
من مرده ام دیگر نیستم تا ببینم سر زمینم دردست این فواحش تکه تکه میشود فواحشی که خود تکه تکه از گوشتهای مانده وبو گرفته خمیر در خون سفلیس وسوزاک رشد کرده اند . نه ! من نیستم . بعد از رفتن ( او) منهم رفتم با رفتن  او دنیا دچار دگرگونی شد همه چیز زیر روشد اما نام او بر بسیاری از سینه ها نقش بسته است . پرستش میشود ستایش میشود . آنتگاه بجای شمع کافوری \پیه سوز گندیده چربی های مانده درکوزه های دول مختلف چشمک میزند . 
من حرف خودرا میزنم  ومینویسم ومسئولیت آنرا نیز بر گردن میگیرم . نفرت باین فاحشه قرن که نام قدیس بر خود نهاده است و ننگ ونفرت بر آنهاییکه از قبل او بهرها میبرند وسودها وبرایش خدمت میکنند .
وبدینسان من که خود بارها از بیعدالتی  رنج برده ام  یاد گرفتم که دیگری را به ناروایی رنج ندهم .ث

رفتم بر سر تربت  شیخ شیراز 
با او سخن خویش نمودم آغاز  
فریاد بر آورد منم  کشته عشق 
از کشته ی عشق برنیاید آواز 
پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا ./ ۱۲ ژوئن ۲۰۱۹ میلادی . .....

سه‌شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۸

سرودی تازه

« لب پرچین » ثریا ایرنمنش . اسپانیا !

در اندرون من خسته دل ندانم کیست ؟
که من خموشم واودر فغان ودر غوغاست 

برای هر چیزی وهر کاری سرودی تازه هست  برای وقتی که دوراز یاران وفادار مانده ای ، برای وقتی که عشق تو بگور رفته است ،  برای موقعی که درپیشگاه آفریدگار خودرا گناهکار میدانی ودرآن زمان میل داری که اشک بریزی  برای آن موقع که دلت شاد وخرم است  وتو درآسمان آبی بین ستارگان وکهکشان خدای  آبی خودرا میبینی که بتو لبخند میزند  ، آری برای هر چیزی سرودی هست .

این روزها کار من چیدن داروهایم بطور مرتب درون  سینی صبحانه و شبانه است وهر روز هم بر تعداد آنها افزوده میشود چرا ؟ 
که میل ندارم میهمان  ناخوانده را بیرون بفرستم مهیمان عزیز است وباید مقدمش را گرامی داشت !
امروز با خود گفتم : 
مانند همان سروهای بلند قامت که دراطرافت هستند خودت را محکم نگاه داردوبایست پیراهنی به رنگ سبز  همان سروها پوشیدم وایستادم با تمام قد ایستادم روز گذشته برایم از مرکزسنتری که عضو آن هستم پاکتی رسید درونش کتاب بود لبریز از دعاهای گوناگون ودرعین حال اعترافات ! اعتراف به چی بکنم ؟ باینکه خم نشده ام ؟.

بیاد روزگاری افتادم که با منوچر خان نیکپور  کار میکردم پدرش بانکدار بود روز عروسی دخترش در میان یک جام طلایی درکنار نقل های درشت وسفید ورنگی سکه های نیم پهلوی وربع پهلوی  طلا نیزبود   که بر سر عروس وداماد ریختند !همه با با لباسهای آنچنانی با خش خش آنها  برای جمع کردن سکه ها دویدند  ! من روی صندلی خودم ساکت نشسته بودم  میل نداشتم که ؛ خم ؛ شوم  ومنوچهر خان یک سکه بمن دادبا  مشتی نقل درون یک کیسه توری ! 
روزهای خوشی بودند اما من ازاینهمه اصراف میترسیدم درمیان میهمانان  مردان ( روشنفکری ) هم بودند هم سکه هارا برداشتند وهم فحشی نصیب دارنده آن سکه ها کردند .
روزهای خوبی بودند من مانندیک پرنده آزاد تنها به یک مرد کوچکی میاندیشیدم که درخانه اورا پنهان کرده بودم ونگرانش بودم آیا شیر دارد ؟ ایا پرستارش بخواب نرفته ! 

روز گذشته یک اپرا دیدم ( لاتراویتا) اثر پوچینی که در تاتر رویال ژاپن اجرا میشد چه دکور زیبایی وچه همه خواننده ژاپنی که به همراه  خوانندگان ایتالیایی برنامه اجرا میکردند چه رقص های زیبایی  چه موسیقی وعظمتی البته این سر گذشت همان( مارگریت گوتیه ) یا مادام کاملیای معروف  فرانسوی  میباشد که آنرا تبدیل به یک اپرا کرده ونامها را نیز عوض کرده اند .  موسیقی درون خانه  مانند افتابی که صبحگاه از پنجره به درون  میتابد  انسانرا گرم میکند  ودر بیرون درتالارهای گوناگون  هوای صاف ولطیف ترا به خدای مهربان نزدیک میسازد  انسانهایی که از موسیقی بی بهره ولذت نمیبرند نمیتوان نامی غیر از شتر یا قاطر یا الاغ  بر  آنها نهاد  .
داستان اپرا را برای دوستی مهربان نوشتم  وباو گفتم که قرار بود روز ی ما ژاپن شویم ! در جوابم نوشت که « انگلیسی ها مثلی دارند که قاطر را میتوان تا نزدیک جوی آب برد اما نمیتوان اورا مجبور کرد که آب بنوشد »! این ملت با همان حال وهوای  چادرهای سبز وتکیه ها  دعاهای اچیز ومجوز وپختن حلوا شله زرد ،  بیشتر  حال میکنند ، چه توقع  داری زمانی که  استا د کله پز وزیر شود وفلان بنا سر دار  وفلان کارگر کوره پز خانه  سرمایه دار !!!  .

آن روزهای خوب رفتند وما ماندیم مشتی خاطرات درون صندوقچه سینه ویا درلابلای اوراق پراکنده . 
حال کم کم  میرویم تا مانند زنبوران  عسل درکلونی ها زندگی کنیم وتنها یک ملکه داشته باشیم وچند نریینه برای تخم گذاری وخوابیدن با ملکه ! بقیه کارگرند ! ث
پایان 
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش دار  / کان تحمل که تودیدی همه بر باد آمد /
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . ۱۱ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با  ۲۳ خرداداماه ۱۳۹۸ خورشیدی!
اشعار متن. « حافظ شیرازی » .

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۸

غروب بی پایان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------

کاش منهم  ، همچو  یاران  عشق یاری داشتم 
کاش منهم  جان از ام بیقراری داشتم 

ای که گفتی انتظار  از مرگ جانفرساتر است 
کاش جان میدادم  ، اما انتظاری داشتم ..............بانو سیمین بهبهانی !

امروز متوجه شدم همه عکسهایی را که جمع آوری کرده بودم از روی صفحه رفته اند گوگل برایم خانه تکانی کرده وتنها عکسهایی را که خودم گرفته بودم برایم نگاه داشته است .

این روزها چندان  خوش نیستم وخوشحال هم نیستم  جهان دربرابرم یک دالان تاریک است همان دالانی که به مرگ منتهی میشود هیچ چیز نه خوشحالم میسازد ونه غمگین   تنها خورشید یا تشعشات حواسم  کار میکنند وبه عقلم نهیب میزنند  که هی ! روز شد بر خیز  وبه دیار یک صورتگر دیگر برو تا نقشی از تو بیادگار بگذارد ! 
برای کی وبرای چی ؟ زمانیکه نوشته ها واظهار فضلهای دیگران را میبینم حالم بهم میخورد گویی هنوز بچه اند بزرگ نشده اند  در روز روشن با تیغ  تیز نور  هنز نمایی میکنند سر میبرند دهان میدوزند بی آنکه بدانند که درچه خامی ونا پختگی بسر میبرند .
همه مرده اند  وگویی همه هیچند  تنها من هستم با حواس خویشتن  وخواستن  وساختن ! چه چیزی را میخواهی بسازی ؟ همه چیز ویران شده واگر هم چیزی باقیمانده باید ضد عفونی شود تا کثافت را از همه چیز پاگ کند  وشکل دیگر به آن هستی بدهد هرچه بود گذشت ورفت  من تنها به این کلمات جان میبخشم  پیشرو وپیشقدم هیچ رهروی هم نیستم .
بر گردم به سن شش سالگی وانگشت درون قوطی کرم مادر بکنم وصورتم را غزق رنگ اصرار عجیبی داشتم خیلی زود بزرگ شوم ! آن روزها امروز را نمیدیدم ومردم هم هنوز  باور نمیکردند همه انسان میزایدند وهرکی میتوانست از یک تکه سنگ یا یک تکه خمیر وکچ  صورتی بیجان بسازد وما به \انها جان میدادیم  امروز همه چیز ناگهان از میان رفت وصورت بیجان ساختن گناهی  بزرگ محسوب میشود  شنیدن آوای موسیقی گناهی سنگین تر دارد  تنها درختان هستند که میتوانند بما بگویند هنوز زندگی هست اگر چه پیکری نیست . پرندگان روی شاخه ها میخوانند بما یاد آوری میکنند که هنوز آوایی در دنیا طنین انداز است .خوب ما درحال جنگ هستیم سالهاست که درحال جنگیم اما نه درپشت جبهه ها بلکه حتی دورن خانه ها نیز ترا هدف میگرند .
نخواهند گذاشت که بینندگان  با \افتاب بزرگ شوند  در روز دراز روشن همه جارا تارک میسازند چراغ خرد خاموش شده تنها کمی نور   برون میتابد نوری که میرود پشت اشعه های لیزر گم شود . باید از ته دل خندید  نباید کذاشت کوس کوته بینی مارا بکوبند  گام به گام جلو میرویم تا به انتها برسیم  همه ما  رهروانیم . 
دیگر سخن از  عشق گفتن گناه است تجاوز حلال آنهم با یک کلام  چشمان من دیگر این دنیارا نمیبیند به دورنم سفر میکنم  تا ببینم آیا جای خالی وجود دارد تا کمی بیاسایم ؟ .

شاخه  عمرم نشد  پرگل  که چیند دوستی !
لاجرم ، از بهر دشمن  کاش خاری داشتم 

خسته و آزرده ام  از خود گریزم نیست  ، کاش 
حالت از خود گریز  چشمه ساری  داشتم 
پایان 

از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد !
ثریا ایرانمنش . اسپانیا /دهم ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۲ خدادا ماه ۱۳۹۸ خورشیدی !

یکشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۸

ابر روشن

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------
نامه به یک دوست !

هزاران رنگ ونیرنگ  از فلک دید م وحیرانم 
که مقصد چیست  گردون را از این بازی نمودنها!.......| پژمان بختیاری |

دوست عزیر ! سپاسگذارم که مرا به یک ستاره تشبیه کرده اید ومن درجوابتان ابراز داشتم که « یک ستاره خارج از منظومه خود . سر گردان درآسمان غرب » وشما ابراز داشتید که آروز ی دیدار مرا دارید  ! دریک کافه رستوران ویا کنار یک مزرعه !!! متاسفانه درجایی که ماهستیم  مزرعه ای وجود ندارد ودرجایی هم شما هستید مزراع تبدیل به صحرا شده اند وتنها خزندگان خطرناک راه عبور خودرا پیدا میکنند .
چه امر غیر ممکنی !  بعلاوه من دراین گوشه یک منظومه کوچک تشکیل داده ام با ملل مختلف ایمان مختلف و کردار های  گوناگون ،  اما همه داخل همین منظومه هستیم وهیچ یک از دیگری نمیتواند جدا شود چرا که اگر یکی  خارج شود بقیه به دنبالش سثوط خواهند کرد وخاکستر خواهندشدزیر پای  ما تنها ابرها حرکت میکنند وما چنان به آسمان چسپیده ایم که جدا شدن ما منجر به سقوط ومرگ ما میشود .

 خورشید ما کوچکترین سیاره است که تنها جای پایش را بر روی ابرها احساس میکنیم اما میدانیم که هست وستارگان ریزودرشتی که دورهم جمع شده  همه در برابر پرودگار یکی هستیم وبهم پیوسته و چسپیده ایم که اگر روزی بر روی زمین بیفتیم خاکستر خواهیم شد وگمان نکنم شما طالب دیدن مشتی خاکستر باشید !

نمیدانم در روح ومغز خودداز من چه موجودی ساخته اید اما مرا نمیشناسید لبخند مرا دیده اید اما خود مرا لمس نکرده اید ونمیدانید که یک تکه سنگ یک آهن سرد میباشم هر چه را بوده دردرونم به دیگران داده ام تا آنها گرم باشند  وبه همان چند نخودی که درآبگوشت روزانه خود میریزیم خوشحالیم و خوش بخت چرا که میدانیم این آ ب واین  نخود از دستهای پرکار وزحمتکش ما ساخته شده  نه اینکه از دهان دیگری ربوده شده باشد .

همه ما همان تخته سنگهای  استواریم  وچنان پاهایمان درون زمین فرو رفته که هیچ تبر زنی قادر به زمین انداختن ما نیست بعلاوه در آنجاییکه شما زندگی میکنید مزرعه ها همه تبدیل به بیابان شده اند وتنها خزندگان خطرناک آنهم اکثر شبانه  درآن راه میپیمایند دیگر مزرعه ای وجود ندارد نه درآن آنسوی قاره نه دراین سو اما اینجا مردمانی مهربانی ، آرام وساکت و پایبند یک قانون واقعی هستند ایمانشان محکم واعتقاداتشانرا وروسمات خودرا محکم چسپیده اند حال اگر دربین آنها چند ( فروشنده ) هم یافت شود اندک است اورا رسوا میسازند . 

در گذشته ما در کتابها میخواندیم که ؛ هیچگاه آب رفته را مجوی ومنوش وهیچگاه دیگر به پشت سر نگاه مکن من  این سخنان را باخود آورده ام تنها کار من این است که نگذارم زبان ( پارسی) از بین برود با همه با زبان مادریم گفتگو میکنم وسعی  دارم دربین کلمات بیگانه چند جمله فارسی بگنجانم . 
هنوز موسیقی سنتی برایم یک سفنوی بزرگ است وهنوز آ|وای شجریان مرا وپیکرم را میلرزاند وهنوز نوای ویلن خرم وتار شهناز برایم افسانه گوی شبها یم میباشند ودرکنار بقیه باز هم به سنفونیهای ا\نها گوش میدهم نه آواز ان مرد بیمار روانی خال کوبیده ویا آن آوازخوانان دوره گردی که روزی در دربار شاهی میخواندند امروز در وصف واوصاف شهدا اشک تمساح میریزند ! نه ما یکی هستیم راهما ن صاف ومستقیم است چپ وراست را نمیشناسیم هر حرکت ناروایی برای ما یک سقوط است مانند کوهنوردان حرفه ای هر قدم را با تردید بر میداریم چرا که ممکن است سر راهمان گودالی باشد .
عمرتان طولانی ومهرتان پایدار 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا / یکشنبه نهم ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۱ خرداداماه ۱۳۹۸ خورشیدی .

شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۸

دل صحرایی

یک دلنوشته : 
« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !

امروز در قرن بیست ویکم ما شاید تنها کشوری باشیم که رهبر وپادشاه ما یک ملای بیسواد گرسنه  دیروزی باشد  وما تنها کشوری هستیم که فردایمان دردیروز خلاصه شده است وما هنوز خون داغ اعراب  در رگهایمان میجوشد هوس حرمسراهارا داریم و دربار هارون الرشید را درخانه های خود ساخته ایم !همه زندگیمان دریک رویا میگذرد. 
سر زمین وما وشرافت مارا باید در اشعار ایرج میرزا وعبید ذاکانی خواند وتفسیر کرد بقیه دیگر همه برای اربابان دیگری هستند که فهمشان بالاست  ما هنوز قبیله وار وطویله دار زندگی میکنیم وهنو ز بوی گند پهن  الاغ را بر گرانترین عطرهای دنیا ترجیح میدهم  یک کشور وسر زمین که همه عمرش در رویاها بسر برده است آسان خرید وفروش میشود ، آسان دروغ میگوید وبه راحتی آدم میکشد وبه راحتی طلبی  خود بیشتر اهمیت میدهد تا فرزندانش وهمسرش . 

درحال حاضر  درجهان متمدن  هنوز پرنسها وپرنسسهایی وجود دارند  که پادشاه ودربارشان  خویشاوندی نزدیکی با پادشاهان انگلیس  ودرنتیجه  پرنسها وپرنسسهای روسی دارند . 
ما از کشورهای متمدن نیستیم دوهزارو پانصد سال یکهزار و هفتصد شاه ورهبر بر ما حاکم بوده است ما مستعمره هستیم بیهوده داریم تلاش میکنیم که خودرا زیر تندیس کوروش پنهان سازیم همه خریدنی هستیم یا یک لول تریاک  یا چند بسته سیگار ویا چند میلیون دلار بستگی دارد که چه شغلی بما پیشنهاد شود درکار سازندگی ؟ دیگران عمل کنند  آنها بکارند ما بخوریم .

ما هم درقدیم برده داشتیم ودر شغل شریف برده فروشی  مشغول تجارت بودیم سپس برده هارا آزاد کردیم بیچاره ها راه به جایی نداشتند به ناچار با یک دست لباس ونان بخور نمیری با  همان شغل بردگی ادامه دادند اما دیگر در سوراخ بینشان حلقه ای نبود ودردستهای وبازویشان بندی زنجیری بسته نبود 

واماامروز بهتر است  محصول  خودرا در درویاها بکاریم  ودر رویاها درو کنیم  ووقتی خورشید طلوع میکند  باید بخوابیم  وبرای آنهاییکه که گریخته ویا خواهند گریخت شاید همه چیز وارونه باشد  وچه بسا آنهاییکه میمرند وضعشان از وضع فعلی ما بهتر باشد ؟ کسی چه میداند ؟ مردن گاهی یک آرزو میشود وزندگی نامش جهنم است .
نسل کنونی نسلی افسار گسیخته بی پروا وبی فضلیت وبدون هیچ مسئولیتی کارش را جلو میبرد ومربی اخلاق ما جناب دکتر |هو | مدرس روانکاو معروف است که هروز یک درس تازه ار انواع واقسام سکسهای وارداتی روی صفحات مجازی میگذارد وجوانان در درون کشور \انهاراتجربه میکنند .
صد ها هزار مربی اخلاق وسیاست مدار درخارج داریم هرکدام برای خود جایگاه وپایگاهی دارند وزیر نظر ارباب بزرگشان بی بی سکینه مشغول انقلاب زیر بغلی وپایین ترین ها هستند ! 
نه دیگر نباید هیچ آرزویی را دردل پروراند وبرای فردا چیزی اندوخته کرد هرچه هست در سر راه باد وسپس طوفان قرار دارد . ث
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » شنبه هشتم ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۰ خرداداماه ۱۳۹۸ خورشیدی ! پایان