پنجشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۸

بهار عمر

”لب پرچین ” ثریا ایرانمنش .اسپانیا !

از عمر چون غروب  زمانی نمانده است 
وز جور  شام تیره  امانی نمانده است 

چون شبنم خیال  به گلبرگ یاد یار 
از ما نشانه دیر زمانی  نماندهاست 

بودیم یک فغان و  خموشی مزار ماست 
جز لحظه ای طنین  فغانی  نمانده است ۰۰۰۰۰۰۰سیمیندخت بهبهانی

دیگر برایم مهم نیست چه مینویسم وچه خواهم نوشت  برای چه کسانی برای مردان وزنان عمر پرست  و پرستگاه عمرابن رقاص که بما تجاوز کرد ؟ویا متجاوزین امروزی وآنهاییکه  خواهند آمد . ذات وبنیاد واصل ما وریشه اکثر نا با تخم دروغ کاشته شده وبا ریا آبیاری گشته  آشفته حال وسر نکونی وبی خبری از تاریخ گذشته خود تنها امروز دنیا مارا بعنوان وحشیانی میشناسد که اسلام نا ب محمدی آمد ومارا به آدمیت رساند گویی مشتی الاغ بودیم یا قاطر.  که عرب بدوی از قبل تجاوز به کشورها وراهزتی ناگهان پیامبری  از میان  ابرها برایمان فرستاد تا در برابر آن خم شویم آنهمه نه یکبار بلکه روزی هیجده بار .
اوستای ما گم شد شاهان همه بد بودند وظالم اما بعضی از نوشته ها اوستا نیز زینت بخش گفته های آنان شد وچنان ذلیل  شدیم که به راحتی همه این حقارتها را پذیرفتیم هنوز بهترین کاوشگر وتاریخ دان ما از مرگ ابوبکر میگوید.  واز پیمان عمر آریو وبرزن فراموش شد بابک خرمدین برای ابد بخاک رفت کاوه آهنگر در همان اجاق آهنگری تبدیل به یک یا چند میخ طویلع شد تا اربابان تازه ا افسار شترهای  خودرا بر آن ببنند چوگان بازی از میان  ایران برخاست حال بصورت گلف بازی در میان اشراف دست به دست میگردد  قلبها ،چهره ها ،چشمان همه از فروغ مهربانی  و محبتی که دردلهابود تقریبا به حالت کوری وکوردلی رسید  پاکی وگذشت  وتفویض مطلق  دیگر بما زندگی نمیبخشد .

بعضی ها بقدری نادان وبی اعتماد به نفس وعمل خود بودند که عقل خودرا درون جام های می ومیگساری میدیند ویا میبینند ودر کنارش اعتیاد بمواد مخدری که دنیای اقتصاد امروز ما روی آن میچرخد  واربابا ن همین موادند که حاکمند برایمان ایمان تعیین میکنند  وغذایمانرا بصورت یک لقمه درون چندین  لایه میپیچند وبر سر نوشت نا حاکمند .

نمیدانم اگر خدیجه چهل وپنج ساله با شتر چران  جوان بیست وپنج ساله عروسی نمیکرد آیا هنوز پیامبری  بود وچگونه یک زن چهل وپنج ساله بچه آورد که قدیس زمانه شد ؟! نه باید خاموش نشست وهمه این کلمات را به همراه زهری که درونمان هست  قورت داد وسپس جان به جان  آفرین تسلیم  نمود !
باز هم مینویسم نه موسی در کوه طور بود نه ابراهیم فرزندی  قربانی کرد ونه محمدی به معراج نزد خدا رفت اینها همه افسانه اند که درطی قرون بصورت واقعیت در آمده وخوراک عده ی عوام  فریب  وشکمباره ومشتی بیجاره دچار بی عقلی  درخواب غفلت فرورفته  و......سر زمین وتاریخ ما به زیر خاک خواهد رفت این خواست بزرگان است وتنها چندین قبیله  که شب وروزشان به جدال وتجاوز به یکدیگر بر جای میماند  اماملکهذ کندوها همیشه زتده است . پایان

جای آن است که خون موج زنددر دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
ثریا ایرانمنش /اسپانیا!13/06/2019میلادی