جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۸

یک دلنوشته .

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
همان روز جمعه !

روزهای جمعه برای من یک روز مخصوص است روزی است که میتوانم بروم درون سوپر های یخ کرده وآشغالهای فریز شده سایر کشورهارا که باینجا میرسد بخرم وبعد از دو روز آنهار ابه دورن سطل زباله بریزم باز به \همان آرد نخودچی وگوشت قلقلی خانه قدیمی اکتفا کنم !
امروز صبح یک کیسه بسته بندی شده سیب زمینی ( بیو) نامی که بتارگی روی کهنه ها وزباله تر هامیگذارند به درون  آشغال ریختم از هر سیب زمینی  شاخه ای بنفش رنگ برون زده بود سپس نوبت هویچ ها رسید بوی گند سم وکود شیمیا یی باعث شد از خیر آنهاهم بگذرم !  حال به سوپری دیگر میروم زباله های آلمانی را میخرم بازارها کسادند وکمتر درونشان میوه تازه وسبزیجات تازه میتوان یافت همه چیز باید بسته بندی شده باشد !.یک دستور است !!!
امروز دراین فکر بودم که چقدر دلم برای گوجه سبز تنگ شده تا دندانهایم ر ا کند کند وچقدر هوس الو بالو دارم  وآن هندوانه های تخم امریکایی ویا خربزهای بلند وزرد رنگ حال بجایش ایتجا کمبوزه میخوریم بنام خربوزه وطالبی  رفته جزو میوه های اشرافی اگر هم یکی دوتا پیدا شود  یا گندیده ویا یخ زده ویا کال است ! متعلق به سالهای قبل از درون فریزرها بیرون کشیده شده است  چقدر دلم هوس |آن سیبهای کال زیر درختان را که میافتاد ومن بسرعت برق  آنهارا به دندان میکشیدم  ویا خودم را به بالاترین نقطه  کوهستانی میرساند  همانجایی که آب فوران میکند میخروشد وسرا زیر میشود وبه جویبارها میرسید وسپس از آنجا راهش را کج کرده بطرف مزارع میرفت من خودم را درون  آن کفها میانداختم لیزمیخوردم تا درون آ|ن خیزاب میافتم مهم نبود زخمی شده ام مهم این بود که خنک شده ام فریاد مادرجان بلند میشد فورا خودم را درجایی پنهان میکردم یا از درختی بالا میرفتم تا میوه های تازه را بخورم .
اینجا چیز هایی دارم که ابدا به دردمن نمیخورند لباسهای جورواجور وکفشهای گوناگون  لواز آرایش  مارکه های مختلف !!!اما چیزهایی را که میخواهم نیستند وچه بسا دیگر دردنیا وجو نداشته باشند ویا اگر هم باشند بصورت مصنوعی درخانه های پرنسها وپرنسسهای تازه سر از تخم در آ ورده  است .
 روزی که درپایتخت  از شیر آب مینوشیدیم مادرجانم گفت کم کم این اب را  درون بطری میکنند ومیروشند همانطور که نور درخشان را درون یک ( گلوپ ) لامپ کردند وما با کورمال کورمال زیر آن چیزی را بخوانیم خورشید راهم کور خواهند کرد .
چه بی خیال باین طرز تفکر با کلید برق بازی میکردم دیگر نمیبایست اطوی ذغالی را مصرف کنیم برقی شده بود ورادیوهایمان  ترانزیستوری !!!

حال تنها سر گرمی این است یکشنبه ها بیرون غذا بخورم وجمعه ها برای خرید ته مانده زباله  انبار های بزرگ امریکا یا اروپا  بروم صبحانه ام جوی له شده مخلوط با جانوران چندین ساله ناهارم گوشتهای یخ زده وزنگ شده وشامم ؟ اکثرا یک ماست است .  بزرگان  اقتصاد امر کرده بودند که انبارهای ما دیگر لبریز شده بهترین خریداران ما در اروپا اسپانیا / پرتغال / وکشورهای خاور میانه وامریکای جنوبی است ما مزارع خودرا داریم گاوهایمان با موزیک شیر میدهند ومرغدانی ما با ارزن های مقوی مرغهارا تغذیه میکندکبک وتیهو و غاز وفیله دولفین بهمراه خاویار دراختیارمان هست . مرغهای درون قفس مرده وزنده ویخ زده درون بسته بندی ها روانه بازارهای اروپا شد وگوشتهای ژنیکی تولیده شده با رنگهای سرخ وسفید درون قصابیها  مکدونالد وبرگرکینگ وپیتزا بهترین  غذاهایی است که میتوان از آنها  تغذیه کرد . وبهترین سر گرمیها تابلتهای کوچک وبزرگ با اخبارهای غیر واقعی دیگر نه از موسیقی خبری هست نه از نمایش فیلم تازه  هرچه بود تمام شد وارد دنیا ی بهتری شده ایم !عطرهای ما گم شدند  درختان وگلهای شبو گم شدند درعوض بازار لبریز از گلهای پرورشی مصنوعی در خاکهای مصنوعی ویا پلاستیکی ......زنی را دیدم که ا زپنجره گلها ی مصنوعی خودرا آبیاری میکرد !ودر جویبار آبهای آلوده به سم رادیو  اکتیو روان بود .
هنوز  شب  وصالی هست باشدتا  صبح درخشانتری برسد .پایان / ثریا 

زمان پیروزی !

« لب پرچین » ثریاایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------

هیچ انسانی دنیارا درکمال پیروزی ترک نکرد ه یا پیروزمندانه جان نباخت همه بنوعی از پای در آمدند ویا درخواهند آمد ، قرن بیستم تمام شد با همه دردها / رنجها / جنگها / کشتارها /  وقرن بیست ویکم با قحطی  شروع شد ، آهسته آهسته گام برمیدارد  بنا بر این همه از پای درخواهیم آمد  شکست میخوریم واز شکستی به شکستی دیگر روی میاوریم بامید یک پیروزی !.
نمیدانم  هیچ توجه کرده اید که تمام رجال سیاسی ومردان قدرت کراوتهایشان سرخ است ؟ این کراواتها دربازارهای عمومی بفروش نیمرسد از جنس ابریشم اعلا وقیمت هرکدام نزدیک به سی هزار دلار است !  باهمین  رنگها ما باخطرها روبرو خواهیم شد  بنای گذاشتن یک دهکده جهانی ودلخوش داریم که همه برابر وبرادر خواهیم بود !  اما تنها مردان وزنان قوی وجوان وبا قدرت واربابان با نفوذ که بر سر زمینها حاکمند  ما باید هر چه زودتر جای را برای آنها خالی کنیم تنها آدم های احمق  زندگی را  بانتظار خبرهای  خوش میگذرانند  یامستان از خود بیخبر  خبرهای طبیعی آنهایی است که وحشناکند  هنوز هیچ انسانی به دنیا نیامده است که تا به آخر با یک زندگی  از بدبختی جداشده  وامیدوارانه   به داشتن یک زندگی  خالی از خطر  ویا بدبختی بسر آورد  سرمان گرم است با همه چیز های خوب بدون غذا ! 

توماس مان نویسنده ، پزوهشگر سیاسی آلمان عقیده داشت که تنها قرن نوزدهم بود که انسانهای والایی را ساخت غولهایی که ما امروز روی شانه آنها به سختی خودرا بالا میکشیم ، او راست گفت امروز ما درمیان نسل حاضر  بخصوص از نظر ازدیاد جمعیت  ودشمن میلیاردر هستیم  وما که درخارج مانند یک ستاره سرگردان خارج از منظومه خود زندگی میکنیم قانون بدوی |آنها نام مارا  مانند مردگان خط زده ومارا درردیف مردگان گورستانهای ناشناس گذارده اند .  انها بیخبر از احوال ما هستند  بیخبر از مالیاتهای سنگینی چه رایج وچه نارایج پرداخت کرده ایم آنها نفهمیدند که ما بخصوص ( ما)  هر گام خودرا با تردید برداشتیم به سختیها ها خو گرفتیم با دردها ساختیم وآنهارا  از یکدیگر پنهان کردیم  وروزی در یک گورستان بی نام ونشان خاکستر مارا خواهند  ریخت نه نام ونه نشانی ونه علامتی که کیش وآیین ما چه بوده وسر رشته خانواده ما ازکدام سنگاب ها ورودخانه ها نشات گرفته است .

آخوندی در گوشه ای نشسته بود واظهار میداشت که وظیفه مرد است که نان آور باشد ووظیفه زن است که نانخور واجیر باشد این سر چشمه وبنای زندگی ما بود که خشت ا.ول را بنا نهاد مرد شد سرور وارباب نه خورشید درخشان خانه وزن شد یک کنیز که تنها کارش باروری وپختن غذا وخدمتکاری بود ه وهنوز هم هست اگر زنی سر به عصیان برداشت وگفت من نیز همانند یک مردمیتوانم نان آور باشم اورا سنگسار میکنند از اجتماع پرشکوه خود میرانند باو وصله های ناجور  توام با آلودگیهای وجرم ها میبندند آنهانفهمیده اند ویا نمی فهمند که هرانسانی یا از طریق عشق یا از طریق شرف  با زندگی پیوند دارد بیشرفها نان آور شدند وزنان درکنج مطبخ سوختند وخاکستر شدند ویا قربانی امیا ل هوسهای مردان چرا که مردان این ستاره های نیم سوخته خودرا چنان میاراستند که گویی همین الان  از میان فرشتگان بر زمین فرود آمده اند .
وما روی بسوی منطق واخلاق کردیم نفهمیدیم که منطق مانند لجن است  وجز لغزندان وفرو بردن ما درلجنزار کاری نمیکند مبایست ماسکی دیگر برچهره میزدیم .
هیچکس نفهمید که ماهم دلی نازک وزود شکن داریم  که خودرا درزیر یک لاک استخوانی ویا سنگی پنهان کرده است  ندانستند که قلب ما  آکنده از سوزش وطپش است  آنها تنها همان تکه سنگ را میدیدند  کاری به درون نداشتند . 

روز گذشته نگاهی به درودیوار  خانه انداختم  دیدم که احتیاج زیادی به تعمیر دارد  اما من دیگر در فکر آراستن خانه نیستیم چون دراین سر زمین بیگانه ام  ودراین دنیا مجازاتی سخت ترا زبیگانه بودن نیست  هرکلامی را که بر زبان میرانم تنها خودم میفهمم وهرچه را که مینویسم تنها خودم میخوانم ترجمه ان آسان نیست ! کلمات من رنگ وبوی دیگر دارند  مانند صد ها هزار قوس و قزح در اسمان سر زمینم درپرواز بودند  امروز این گفته رنگ وبویی ندارند این سیاست است که بوی گند آن همه جا را فراگرفته است وهر بچه ولگردی خودرا با وقاحت وارد این گودال متعفن ساخته با یک دوربین ویک میکرفون  خودرا داخل مویز های درشت کرده است . من از سیاست واین مردم نه چیزی میدانم ونه میخواهم بدانم و......متنفرم وبیزار . پایان .
از من اکنون طمع صبرو ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تودیدی همه بر باد آمد ..
ثریا ایرنمنش . اسپانیا . 07-06-2019 میلادی برابر با ۱۹ خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی!.

پنجشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۸

زمان گمشده

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
------------------------------------------

(کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم )! این صدایی بود که به زودی خاموش شد دنیا را شگفت زده کرد روز گذشته کلیپی از ورود شاهنشاه ایران به سر زمین وایکینگها جزیره مرموز وسیاه یعنی انگلیس دیدم که شاهنشاه با قطار وارد ایستگاه ویکتوریا میشدند ملکه انگلیس که آن روزها هنوز جوان بود به همراه همسرش وتمام خانواده سلطنتی به ایستگاه ویکتوریا رفته بودند تا از شاهنشاه ایران استقبال کنند او تنها  دست داد دستی را  نبوسید و سر خم نکرد  مانند یک درخت سرو یک صنوبر  راست قامت زیبا وجوان وآرزوی هر زن ودختری !با سلامی نظامی وکرنش یکی یکی بانوان درباری را با یک سلام نظامی  پاسخ میداد هنوز همسری وشهربانویی نداشت وهنوز خودش میتوانست بداند که به کجا میرود ! وبا کی کجا بنشیند وهنوز شاعران نو پرداز  اهل بخیه وارد دربارش نشده بودند وبانوی هنرمندی همسری اورا نپذیرفته بود هنوز تنها بود ! 

در زمان وقوع شورش ها و انقلابها  حقیقت گم میشود  وگفتار راست  را یکباره از میان بر میدارند  ودروغ  را جانشین آن میسازند  عدالت فراموش میشود  وجای خودرا به زور وقدرت وسر نیزه وکشتارمیدهد  دخترهای نجیب وباکره  پنهان میشوند  .فواحش بجای \انها در انظار ظاهر شده  همه چیز  شکل دیگری بخود میگیرد وباید بگیرد  دراین  میان تنها معلولین  پیرزنان ومردان ویران شده اند که مانند حیوانات حرام گوشت  در انظار ظاهر میشودند عده ای هم خودرا وچهره خودرا تغییر میدهند  یعنی مدارا با دشمن  با پلیدی وزشتی ها  وویران کردن خوبی ها وزیبایی ها .وهمکاری صمیمانه با غارتگران و نشان کردن جوانان وسپردن |آنها به دست تیر زدگان .

آ نروزها روسیه درانتظار رسیدن سیب روی درخت بود تا فرو افتد  وما افتادیم دردامن روسها  وامروز هنوز به درستی نمیدانیم  دشمن ما کیست  باید از خواب بیدار شویم دشمن درمیان خود ماست در چهرهای تقلبی واصل ونصب ها ی قلابی ..
قرن بیستم  زمانی آغاز شد پیشگویان گفتند که قرنی طولانی قرنی لبریز از خون وکشتار که هیچ قرنی درهمه دنیا نمیتواند مانند آن بوجود آید قرن شانزدهم شروع جنگ جهانی اول وچهار سال بعد جنگ جهانی دوم . تشکیل جبهه بلوشویکها دعوای میان روسهای سفیدو سرخ وما درمیان چهار کشور سر سرگردان ویران خرد شده بی آب بی نان میان قحطی ها ، گرسنگی ها بیسوادی ها بیشعور یها  اعتیادها  میان خیر وشر ایستاده  بودیم تا درباره ما تصمیمی بگیرند خوب هندوانه دوقسمت شد نیمی سهم روسها ونیم دیگر سهم انگلیسها انگلیسها وامریکائیها  باهم فامیل بودند اروپا یک فامیل بزرگ داشت دیگر ناپلئون بوناپارته آن جوان ماجرا  جویی اهل کرس ایتالیا  نبود تا بخواهد اروپارا یکی کند وخود فرمانده کل قوا بشود ، بهترین سرباز وژنرال او هم عشق اور اربود هم باو خیانت کرده بود جناب ژنرال  برنادوت !فرانسه را فروخت برای ولایتعهدی سوئد !!!! 

شاه جوانبخت ما رویش را بسوی امریکا کرد  که هم جوان بود وهم پیشرفته ودردل رختخوابهای بوگرفته جای خوش نکرده بود دوست شد با همه دنیا دوستی را برقرار کرد او میدانست  در زیر سر زمین پر برکتش چه ها نهفته  است تنها یک چیز را هیچگاه نتوانست هضم کند  دورنگی ها ی ملتی را که با زحمت از زیر هزاران کرم وجانور وخاک برون کشیده بود حال باو پشت کرده واورا تنها گذاشتند وسر بسوی خرس قطبی سپید سپردند . نه او در قلب روشن ومهربان خود هیچگاه نمیتوانست احساس کند که حتی نزدیکترین  آدمها ودوستان او نیز باو خیانت خواهند کرد وبا دشمن  خواهند ساخت روحی پاک وسینه ای بی کینه داشت .

حال امروز ما مانند یک تکه سنگ دردل صخره ها بخیال خود پنهانیم  سعی کردیم زباله روی آبهای وجویبارهای کثیف نشویم تنها نمیدانیم تکلیف ما باخودمان چگونه است با روسها که ابدا آنها را نمیشناسیم آ|نها ودکارا مینوشند سر روی سینه های برجسته کولیها میگذارند میرقصند ومست میکنند وعاشق طلاهستند اکثر زنان اهل ولایتهای دور ونزدیک آنها دنداهایشان نیز از طلا  وروکش طلایی دارد !تقوی ونجابت آنها یکی است هم به فاحشه خانه ها میروند لذترا که بردند به کلیسا میروند هردو مکان برایشان یکنوع لذت داردودوباره سر به دامن زنی دیگر میگذارند تقوایشان هیجان احساسات است  \آنها خدا وابلیس را به یک جور دوست میدارند « مانند نوکرشان ایران » وروز ی که تمام قوای خودرا ازدست دادن به نقش پیامبران  ومرتاضان در میایندومدعی کشف وشهود شده اما پنهانی در لابلای صخرها در آ ب رودخانه ها  ابشخور مردم بینوا وحیوانات همه زباله ها ی اتمی شان روان است ! نوکرانشان جیرخوارانشان دوردنیا نقش بازی میکنند  امروز دیگر ولخرجی را مانند سر زمین مصادره  شده یعنی همان سیب رسیده  به حد وفور بالا برده اند مارا از جهنمی میترسانند که امروز در آتش آن داریم میسوزیم لبریز از ملا وکشیش وآخوند وغیره میباشد ..
امروز برای عمامه بسر فرش قرمز پهن میکنند نشان راه رفتن روی خون است اما در ایستگاه ویکتوریا تنها یک قالیچه ایرانی پهن بود وشاهنشاه بزرگ ایران پایش را روی آن قالیچه گذاشت .پایان 
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار ، کان تحمل که تودیدی همه بر باد آمد !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 06-06-2019میلادی برابر با ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !اسپانیا ...

چهارشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۸

مقصد نا پیدا

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------

فقط کسی که  به عدالت  خدایی معتقد است حق دارد ناظر اجرای آن باشد !
-----------------------------------------------------------------------------------------------
امروز همه تنها  سخنی که بینشان رد وبدل میشود وهمه اخبار جهان مربوط میشود به یک سفر سه روزه جناب دولاندترامپ ! من نه سیاستمدارم ونه از دخالت دراین کار خوشم میاید تنها میدانم سیاستمداری یکنوع خود شیفتگی وپر کردن جیبها وبردن اموال وویران کردن روح آزادی مردم است در لباسها ورنگهای گوناگون  هیچ دولتی بفکر ملتش نیست مگر تظاهر به آن  میکند .
من از ترامپ  باین  جهت خوشم میاید  که« خودش» است نه رنگ ولعاب خانواده گودی گودی کندیهارا بر چهره زده ونه نقاب مسلمان زاده ابوعمامه  را ! کندی محبوب جهان است هم خوش قد وبالا بود هم خانواده اش روی شاخ بزرگ مافیای قدرت میچرخیدند واز زمان او بود که طرح ویرانی ایران ریخته شد ودرزمان او بود که کنفدارسیونهای گوناگون شکل گرفت  اما نهایت نشان میداد پدری مهربان وهمسری وفادار است !!! درحالیکه همه میدانستند معشوقه اش کیست وچرا کشته شد ؟  هر بیست وپنچ دقیقه برایش اطاقی را خلوت میکردند تا یک هلوی تازه را بمکد  یاسر عرفات را بیست وپنج دقیقه درراهرو بانتظار گذاشت چون دراطاق پهلوی « مشغول » بود ! این اخبار را بی بی سکینه اگرا ندایسمان نمیکند وسایر سیاستمدارن آبکی ریز ودرشت که امروز مانند شعله اتش دامن همه را گرفته است خاموشند . ترامپ خودش هست با همه کلفت گوییها وگردن کلفتی هایش مردم را فریب نمیدهد ( من اینم ) حال  همه باید اطلاعات از پیش نوشته خودرا روی دایره بریزند ودر قالب یک سیاستمدار پا روی پا بیاندازند که ای وای او به شهردار توهین کرد اما نمیگویند که اول شهردار لندن بود که فرمود برای این لات گنده فرش قرمز پهن نخواهم کرد ! نه این را هیچ کجا نه گفتند ونه نوشتند توهین میشد به مقام والای صادق خان !!تصفیه حساب  ها همچنان ادامه دارد  دیگر کسی به دنبال عدالت واقعی نیست  همه وارد کار سیاست شده اند بهترین شغل پس از دلالی است میتوان هم خود شیفتگی را تسکین داد وهم ارقامی را درلیست خرید وفروش پنهان گذارد .
در جنگ جهانی دوم ژاپون با خاک یکسان شد اما امروز ژاپن نمونه یک کشور بزرگ صنعتی ونماد پیروزی است ونزوئلا با لات گردن کلفتی که پوتین زیر بغلش را گرفته با همه ثروت زیر زمینی اش مردمش گرسنه اند ودست دیگرش زیر عبای مولای بزرگ سر زمین ایران است قول داده آنهارا تنها نگذارد . ( رای مردم کجاست )؟ چه کسی به جناب مادورا رای داد ؟ چه کسی به امیرالمومنین رهبری رای داد ؟ غیر از مشتی مزدور خریداری شده ؟ .
من طرفدار امریکا نیستم  پرستش بی بی سکینه را نمیکنم روسیه برایم یک کشور غریب است اما چیزی را نمیتوانم فراموش کنم که « بنی آدم اعضای یکدیگرند » نه این از عهده من  خارج است برای من دین وایمان رنگ وملیت فرقی ندارد .
شاید تنهاکسی باشم که سر سفره خانوادگی هم امریکارا دارم هم روسیه وهم اسپانیا وهم ایران را ! بی هیچ دعوا ومخالفتی وپهن کردن سفره پاره پاره سیاست را ! .
امروز مردم سر زمینها دچار سرگردانی شده اند ودر پی یک مهاجرت نا خواسته میباشند  جنون آنکه از کشور خویش خارج شوند دامن همه را گرفته است درجستجوی جایی هستند  که بتوانند   زندگی کنند  به هرجا میرسند  تصور میکنند محل دلخواه خودرا یافته اند وهمه کارهایی را که باید انجام دهند با قاطعیت تمام به سر انجام میرسانند خانه میخرند ، آنرا نزیین میکنند ، اما بی درنگ متوجه میشوند  که این خانه  خانه خودشان نیست  رهسپار جای دیگری میشوند  وباز درگمانند  که به محل دلخواهشان  رسیده اند  اما هیچگاه آن  محلی را در آرزو  ورویای آن هستند پیدا نمی کنند  چون به هرکجا که بروندخاک از آن ایشان نیست .
روز گذشته بادخترم میگفتم چرا سرنوشت مرا باین دهکده پرتاب کرد ؟ گفت : 
بخاطر آن میوه های کوچکی که هر هفته ترا درآ|غوش میگیرند ودربغلت جای خوش میکنند به آنها بیاندیش میبایست اینجا آنها به دنیا میامدند وبه ثمر میرسیدند شاید بهترین  جایی بود که تو از منظومه خودت بیرون شده وپرتاب شدی ! سکوت کردم وبه آن دودست کوچک مهربان میاندیشیدم که چگونه مرا درآغوش میگیرد  آن دستهای کوچک چهارساله ونیمه با چند زبان  مختلف ،  چهار زبان )  غیر از زبان من ! وباز دیدم که چقدر تنها مانده ام همان ستاره دنباله دار خارج از منظومه خود وسرگردان دربیکران  کهکشان .
خوب  ظاهرا ، امریکاییها  به مالیخولیای آزاد ساختن  ملت ها  گرفتارند  خودرااخلاقا موظف دانسته اند  که بنا به قوانین دموکراسی !!!! از عموم ملل برای شرکت  در جنگها ویا صلح یا تجارت  دعوت بعمل |اورند و جناب مک دونالد نیز فرستاده آنهاست حال ا گر کسی در رقص آنها شرکت نکند  موجب ریشخند  وتمسخر  ودچار کسری ها وگرسنگی .سر انجام فراموشی میشود  حال ایران فلک زده نمیداند آیا آلمان  دوست ومتفق اوست یا روسیه ویا خوب مادر بزرگشان هنوز زنده است بی بی سکینه او نمیگذارد چندان گرسنگی  بکشند چرا که خودش نیز به نان محتاج است نمیتواندنگین های تاج را گاز بزند .  پرنوشتم  بمن دیگر مربوط نمیشود  باید هما ن رجز نامه خودمرا تکرار کنم وهمان آههای سوزناک ودردعاشقی را !!! 
مرا چه به سیاست ؟! هان ؟ ازشما میپرسم !. پایان 
از من  اکنون طمع صبر ودل هوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد !!!!
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 05-06-2019 میلادی برابر با ۱۷ خرداد ماه ۱۳۹۸ خورشیدی ! 

سه‌شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۸

خوش آمد مرا !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
----------------------------------------------

خوشم آمد ! کیف کردم  از رفتار ترامپ به سر زمین وایکینگها با آنهمه تشریفات فاتحه بی الحمد برای هیچکس نمیخواند  ومتلکهای  آبداری را نیز نثار صادق خان شهردار مسلمان  بریتانیای کهنه کرد!  رفتارش  رفتار یک خود مختار ولجباز واینکه من میدانم میتوانم با جت جنگی در وسط چمنهای کاخ نشست وولیعهد از کار افتاده وهمسر پیرش از او وسپس ملکه که درانتظار بود بطور رسمی از او استقبال کردن شام هم مفصل وشاهانه در کاخ باکینگهام صرف شد ! بقیه اش دیگر تشریفات بود . 
در توییت خود به شهردا رصادق خان نوشته بود که بهتراست اول به شلوغیها وکشتارهای شهر لندن بپردازد تا دخالت در سیاست خارجی ! بانویش واقعا بانو بود ظریف ، زیبا خوش هیکل ! صد البته تره وتخم شاهنشاهی هم در آنجا حضور داشتند غیز از شوهر ملکه که دیگر پس از شرابخوارهای  بیحساب نمیتوانست هشیار میان مستان بنشیند واین کاررا به عهده پسر بزرگش وا گذار کرده بود وهمسر پیرزالش با انهمه رنگ وجواهر وتوالت و نیمتاج وغیره ! همسر ترامپ تنها یک حلقه ازدواجشرا به همراه   یک ساعت ویکجفت گوشوار داشت نه بیشتر زیباتر از \ان بود که بخواهد توجه دیگرانرا باین آلنگ دولنگها جلب کند \
از همه مهمتر عمو عمامه  ریاست سابق  از پشت موش دوانی میکند و به همه  توییت  میدهد که فریب این عمو را نخورید بیایید پیش این  عمو برایتان با طیاره دلار های دیگری میفرستم تا راضی تر شوید شاید هم پنهانی بفرستد کسی چه میداند !.
 بهر روی فهم وشعور من بیشتر از این جلو نمیرود برایم نیز مهم نیست . دیگر نه جهان مهم است ونه مردمش تنها دم را غنمیت میشمارم واز اینکه صبح هنوز زنده ام وشب تاررا به صبح روشن رسانده ام خوشحالم . برایم دیگر نه ایران مهم است ونه ایرانی  ونه مردم  دنیا .
همه را بیا زمودم زتو خوشترم نیامد .
درکنار این سر و صدا ها  امکان نشستن ندارم آرزویش را نیز نداشته وندارم  بیشتر به هوای در بندگانم  وبه آنها میاندیشم به گرسنگانی که برگهای خشک شده را از روی زمین بر میدارند  میجوند  بجای تنقلات !  وتمکینی که به زور باید از مشتی بیشعور بکنند  اگر چشمانم  نورانی در آیننه صبح ندرخشد مهم نیست  آن براده های  خوابیده بر دیوارهای سپید اطاقم  مرا مانند فولاد دربر گرفته اند  ومجال میدهند تا سمند خیال را رها سازم .

هوای زیستن پر سنگین است  ومجال تاختن نیست در حال حاضر خر سواران بر  کرسی نشسته ومیتازند  ودولتمردان واقعی روی اسب چوبی خود تنها تکان تکان میخورند . 
واز هوا گویی تنها امواج سرب فرو میریزد  وباید شاهد تن پوشهای ریاکاران باشیم  وکاری هم نمیتوانیم انجام دهیم مرتب نوحه بخوانیم  بر لاشه های خونین  وکلام  را در سینه پنهان سازیم وزبانرا درکام بکشیم .

به دوست همت جان  چیست بار منت چشم 
مرا که چشم تمنای دل بسویی نیست .
به میهمانی من پای منه  ، که دراین بزم 
به غیر چشم ودلم  ، جامی وسبویی نیست .

رخ خورشید سوزان تر بر قله ای ودیوارهای کهنه وفروریخته ودرختان نیمه سوز  میتابد  دیگر تصویرگل شببو را باید درقاب گذاشت وتماشا کرد  گلهای مصنوعیی را درگلدانهای بلورین  خیلی از گلها از میان ما گم شدند گویی با رفتن ( او ) گلها نیز از روییدن باز ایستادند دیگر محبوبه شب نیست یاس ززد خوشبو نیست هر چه هست برگهای پیوندی وحرامزاده وکاکتوس  دیگر چشم نوازشگری نیست که بر پهنه یک باغچه پر گل بنگرد .ث

هنوز  دست را حرکت ستیزی هست 
هنوز پای مرا  قدرت گریزی هست 

نشان هستی من  همچو نقطه ای بی بعد 
اگر چه  هیچ ندارد ،  ولیک چیزی هست ....
پایان 
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد .
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 03-05- 2019 میلادی برابر با ۱ خردارا ۱۳۹۸ خورشیدی. 
اشعار متن ؛ از بانوی شعر ایران : سیمین بهبهانی .

دوشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۸

گریختم.

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------
  یهر روی هر روز باید شمعی برای یک رفته ای روشن نمود برای مردی  که از آغوش خانواده اش ربوده شد ودر زندان بجرم ایمانش اعدام شد  برای مترجم ونویسنده ای که ناگهان تصیمیم گرفت خود کشی شود ! ودست آخر برای بهترین  فوتبالیست که شهرت جهانی داشت دریک تصادف !!! اتو مبیل او مچاله شد ! 
حذف کردن آدمها از کشتن یک پشه مزاحم تابستانی آسان تراست  خیلی آسان وچه زود میتوان از روی |انها گذشت اما مرگ یک فاحشه دنیا گیر میشود هفته ها ماهها خبر گذاریها درباره اش مینوسند گزارش تهیه میکنند که همه دروغ است اما مرگ یک نویسنده / یک هنرمند . یک فوتبالیست حقیقت دارد با چشمان وحشت زده میتوان  لاشه هارا دید.
دیگر از گوشه وکنار  شهرهای جنگ زده نمینویسم ونمیگویم .

ایران من ! درون سینه من فریاد مکش 
که چرا ترا رها کردم وگم شدم عاقبت 
آن میوه طلایی وخوشه های اندیشه را 
به میان بیگانه بردم ورها کردم ترا ! 

من گریختم  چون شعله ای از شاخه خویش
بند بگسستم  از بندگان وخویشان خویش 
وخود خیش وخویش شدم .
نگذاشم که مرا خیس کنند با اب دهانشان  یک عمر درکنار آن مردم بی ثمر خون خوردم  وهر روز سیاه ترا ز شب تاریک بود .
او شبها در آغوش دلبران  مستانه پای میکوبید ومن گریان در کنار خفته تازه زادگان  شب را به صبح میرساندم .
 بلی ! گریختم  اما همیشه تو و( او )  آن مردیکه ترا ساخت وامروز در آغوش خاک بیگانه خفته است با من است او ودیگرانی که دوست میداشتم .
با یاد |انها شبهارا به صبح میرسانم وطلوع هر صبح را روی یک صفحه میگذارم تا بدانم که هنو زنده ام 
از تو دور شدم دورتر از آنچه که میتوان اندیشید امروزدربین بیگانگان خودی شدم .
گمان مبر که روز ی سر به پایت نهم بنام آشتی چرا که همه زاده اهریمنانند نه فرزند برومند تو ! 
چهل واندی سال به آ یینه سلام گفتم  چهل واندی سال در ایننه فریب بود ونیرنگ وریا  وهراس تلخ من آهسته آهسته جانمرا فرا میگرفت .
روزی به دنبال رقاصان  یا یک  نویسنده نو پا ودیر پا میرفتم بامیدی که او یگانه است وجفت ناپیدای خودم  اما همه ریا بود ونیرنگ بود خود فریبی .

چهل واندی سال  از فراز این قله  که بر صلیب  تماشاگران خیاتکار آویخته بود عشق واهی ودروغین را دیدم  وچهل سال  دل بستم ودل کندم  حتی دو آشنا نبود  ومن کم کم ا زمدار خود بیرون آفتادم چرا که یگانه بودم مانند خدایم تنها  وآفریدگار ، اول خودم را آفریدم وسپس با تو در آمیختم و\نمیدانم آیا هنوز آن درخت کهنسال توت چهل ساله درکنار دهکده  میوه ببار میاورد یا دست تبر زنی اورا نیز از شاخه برید 
 نمیدانم آن  جوانه های نو شکفته وتازه سر هارا بسوی مهربانی میچرخانند یا بسوی کینه های دیرین وچهار سال است بین مرگ وزندگی راه میروم  سکوت من از هر هیاهوی بالاتر است  دیگر از شب تاریک نمیترسم وصبح را تصویر میکنم بسوی دیگران میفرستم تا بگویم هنوز زنده ام  وخواب من یک کابوس بود یک اشفته بازار بود  و .....غنچه هایم بمن میگویند  که ما بیداریم . پایان .
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد !
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . سوم ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۳ خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی ! ماه شوم .....