پنجشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۸

زمان گمشده

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
------------------------------------------

(کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم )! این صدایی بود که به زودی خاموش شد دنیا را شگفت زده کرد روز گذشته کلیپی از ورود شاهنشاه ایران به سر زمین وایکینگها جزیره مرموز وسیاه یعنی انگلیس دیدم که شاهنشاه با قطار وارد ایستگاه ویکتوریا میشدند ملکه انگلیس که آن روزها هنوز جوان بود به همراه همسرش وتمام خانواده سلطنتی به ایستگاه ویکتوریا رفته بودند تا از شاهنشاه ایران استقبال کنند او تنها  دست داد دستی را  نبوسید و سر خم نکرد  مانند یک درخت سرو یک صنوبر  راست قامت زیبا وجوان وآرزوی هر زن ودختری !با سلامی نظامی وکرنش یکی یکی بانوان درباری را با یک سلام نظامی  پاسخ میداد هنوز همسری وشهربانویی نداشت وهنوز خودش میتوانست بداند که به کجا میرود ! وبا کی کجا بنشیند وهنوز شاعران نو پرداز  اهل بخیه وارد دربارش نشده بودند وبانوی هنرمندی همسری اورا نپذیرفته بود هنوز تنها بود ! 

در زمان وقوع شورش ها و انقلابها  حقیقت گم میشود  وگفتار راست  را یکباره از میان بر میدارند  ودروغ  را جانشین آن میسازند  عدالت فراموش میشود  وجای خودرا به زور وقدرت وسر نیزه وکشتارمیدهد  دخترهای نجیب وباکره  پنهان میشوند  .فواحش بجای \انها در انظار ظاهر شده  همه چیز  شکل دیگری بخود میگیرد وباید بگیرد  دراین  میان تنها معلولین  پیرزنان ومردان ویران شده اند که مانند حیوانات حرام گوشت  در انظار ظاهر میشودند عده ای هم خودرا وچهره خودرا تغییر میدهند  یعنی مدارا با دشمن  با پلیدی وزشتی ها  وویران کردن خوبی ها وزیبایی ها .وهمکاری صمیمانه با غارتگران و نشان کردن جوانان وسپردن |آنها به دست تیر زدگان .

آ نروزها روسیه درانتظار رسیدن سیب روی درخت بود تا فرو افتد  وما افتادیم دردامن روسها  وامروز هنوز به درستی نمیدانیم  دشمن ما کیست  باید از خواب بیدار شویم دشمن درمیان خود ماست در چهرهای تقلبی واصل ونصب ها ی قلابی ..
قرن بیستم  زمانی آغاز شد پیشگویان گفتند که قرنی طولانی قرنی لبریز از خون وکشتار که هیچ قرنی درهمه دنیا نمیتواند مانند آن بوجود آید قرن شانزدهم شروع جنگ جهانی اول وچهار سال بعد جنگ جهانی دوم . تشکیل جبهه بلوشویکها دعوای میان روسهای سفیدو سرخ وما درمیان چهار کشور سر سرگردان ویران خرد شده بی آب بی نان میان قحطی ها ، گرسنگی ها بیسوادی ها بیشعور یها  اعتیادها  میان خیر وشر ایستاده  بودیم تا درباره ما تصمیمی بگیرند خوب هندوانه دوقسمت شد نیمی سهم روسها ونیم دیگر سهم انگلیسها انگلیسها وامریکائیها  باهم فامیل بودند اروپا یک فامیل بزرگ داشت دیگر ناپلئون بوناپارته آن جوان ماجرا  جویی اهل کرس ایتالیا  نبود تا بخواهد اروپارا یکی کند وخود فرمانده کل قوا بشود ، بهترین سرباز وژنرال او هم عشق اور اربود هم باو خیانت کرده بود جناب ژنرال  برنادوت !فرانسه را فروخت برای ولایتعهدی سوئد !!!! 

شاه جوانبخت ما رویش را بسوی امریکا کرد  که هم جوان بود وهم پیشرفته ودردل رختخوابهای بوگرفته جای خوش نکرده بود دوست شد با همه دنیا دوستی را برقرار کرد او میدانست  در زیر سر زمین پر برکتش چه ها نهفته  است تنها یک چیز را هیچگاه نتوانست هضم کند  دورنگی ها ی ملتی را که با زحمت از زیر هزاران کرم وجانور وخاک برون کشیده بود حال باو پشت کرده واورا تنها گذاشتند وسر بسوی خرس قطبی سپید سپردند . نه او در قلب روشن ومهربان خود هیچگاه نمیتوانست احساس کند که حتی نزدیکترین  آدمها ودوستان او نیز باو خیانت خواهند کرد وبا دشمن  خواهند ساخت روحی پاک وسینه ای بی کینه داشت .

حال امروز ما مانند یک تکه سنگ دردل صخره ها بخیال خود پنهانیم  سعی کردیم زباله روی آبهای وجویبارهای کثیف نشویم تنها نمیدانیم تکلیف ما باخودمان چگونه است با روسها که ابدا آنها را نمیشناسیم آ|نها ودکارا مینوشند سر روی سینه های برجسته کولیها میگذارند میرقصند ومست میکنند وعاشق طلاهستند اکثر زنان اهل ولایتهای دور ونزدیک آنها دنداهایشان نیز از طلا  وروکش طلایی دارد !تقوی ونجابت آنها یکی است هم به فاحشه خانه ها میروند لذترا که بردند به کلیسا میروند هردو مکان برایشان یکنوع لذت داردودوباره سر به دامن زنی دیگر میگذارند تقوایشان هیجان احساسات است  \آنها خدا وابلیس را به یک جور دوست میدارند « مانند نوکرشان ایران » وروز ی که تمام قوای خودرا ازدست دادن به نقش پیامبران  ومرتاضان در میایندومدعی کشف وشهود شده اما پنهانی در لابلای صخرها در آ ب رودخانه ها  ابشخور مردم بینوا وحیوانات همه زباله ها ی اتمی شان روان است ! نوکرانشان جیرخوارانشان دوردنیا نقش بازی میکنند  امروز دیگر ولخرجی را مانند سر زمین مصادره  شده یعنی همان سیب رسیده  به حد وفور بالا برده اند مارا از جهنمی میترسانند که امروز در آتش آن داریم میسوزیم لبریز از ملا وکشیش وآخوند وغیره میباشد ..
امروز برای عمامه بسر فرش قرمز پهن میکنند نشان راه رفتن روی خون است اما در ایستگاه ویکتوریا تنها یک قالیچه ایرانی پهن بود وشاهنشاه بزرگ ایران پایش را روی آن قالیچه گذاشت .پایان 
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار ، کان تحمل که تودیدی همه بر باد آمد !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 06-06-2019میلادی برابر با ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !اسپانیا ...