چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۸

انکار خدایان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش  . اسپانیا .
---------------------------------------------

خدا دمی بود ، که باد شد ، آب شد  ، زمین شد ، گیاه شد ، جانور شد ودر پایان  ، انسان شد !!!
اما عده ای درهمان حال وهوای جانوری یا بادی ویا گیاهی ماندند  خدا در انسان به تکامل رسید ورشد کرد وسپس شامل پرستش شد  ما اورا آفریدیم  او در پهنه  وگسترده حکمرانیش خدا شد وووووو
امروز با نگاهی به این خدایان دورغین  میبینیم  تا چه  حد حقیریم !  نگاهی یه مردان سیاسی میاندازم گویی همه از پشت الاغ در راه صحرا پیاده شده وحال روی نمیکتها نشسته اند برای یک بشقاب غذای بیشتر فریاد میکشند .
یک چپول در ‌آنسوی دنیا  این گرسنگانرا میخرد تا اروپارا ویرانه سازد ویک مست ومشنگ دراین سوی دنیا میخواهد امپراطوری جهانرا داشته باشد وما مانندمورچه های گرسنه دورخود مچیرخیم تا ذراتی را جمع کرده بال وپری برای خود بسازیم ودرکنار آنها باد کنیم ولانه خودرا برای سرمای زمستان انباشته سازیم .
ما ملت ایران تا چه حد حقیریم حتی آن پیر احمد آباد نیز حقیر بود مرتب درون پتو با دمپایی درون مجلس میحوابید ولب ورمیچید « شاه برود » شاه رفت او میخواست رییس جمهور شود مانند رهبر امروزی وکتاب اشعار شاملو را به چشمانش سرمه کند که منکر همه داده های ایرانی بود حتی منکر زرتشت بزرگ ! او میخواست همین جمهوری را برپا سازد امریکا منافعش اقتضا میکرد که شاه را برگرداند شاهی که وطنش را مانند دو چشمانش دوست میداشت اما حوصله این مردم را نداشت او خوب مارا شناخته بود .
دیگر کسی بفکر خود آفرینی نبود  هر چیزی را به نیش میکشید  وخودرا میساخت بال وپر طاوس را بر دم خود میبست وخودرا طاووس علین میپنداشت .  چیزی زاده نشد از تخمه اصلی ونجابت ذاتی همه ذلت شد   هر چیزی را که دیدم همه ذره بودند میان زمین وهوا معلق .
همه ناگهان خدا شدند  وخدایان بهشتی  را بیرون رانده خود جای آنهارا گرفتند  بی خرد وبی دانش  هیچ مهری دردلی زاده نشد  تنها سر کشی بود  وقدرتنمایی .
یک انسان واقعی  هیچگاه از مهر ورزی خسته نمیشود وتوبه نمیکند  این سر سختی  گوهری است که دروچود اسنان واقعی  یافت میشود ودر خون وگوهر هر ایرانی واقعی است  ما دیگر ایرانی واقعی نداریم . وخدایان بخود لرزیدند .
همه نصفه شدیم  یک چهارم شدیم خرد واندیشه های ما درون کنابهای چیده شده درقفسه خاک خورده پنهان بود دهانمان باز بود وشکمها باد کرده .
وآ ن نیمه حقیقت را که نیز داشتیم از دست دادیم وامروز چقدر حقیر شده ایم  ودر دوزخ دروغین خویش میسوزیم .
امروز تصویر حضرت رهبری را دیدم که کتاب شاملو را درافطار با خوشحالی ورق میزدند  خوب شاملو هم احمقی وشارلاتانی مانند خود ایشان بود نه فردوسی را قبول داشت نه ذات ایرانی را ونه زرتشت را ونه موسیقی ایرانی را او خودش را میپرستید  با حروفی که چا بجا میکرد ویا کپی از روی اشعار کتب خارجی وارمنی !  
من تا بن هستی رفتم  هر جا با مسئله ای روبرو شدم  ایستادم تا آنرا خوب حل  کنم  \انرا بجوم زیر دندانهایم  مزه آنرا احساس کنم  در بعضی از این جویدنها دندانهایم شکستند  ومزه ها ناگوار بودند  دچار شکم روه شدم  اما !!! عده ای آن بیخردان را شهبازان  بلند پرواز معرفی کردند  ومارا بیمارانی  که هرجا میرسیم ایراد میگیریم .

آنها جستند ، پریدند ، زمین خوردند روی زمین پهن شدند  با لباسهای گرانقیمت خود  وما هنوز مشغول کاویدنیم  وسبکبار درحال پرواز  وسبک دل  وبه اکراه باین مورچه ها ی روان وصف کشیده مینگریم ودراین فکریم که چگونه میتوان ملتی  آزادی خودرا به دست بیاورد  بااین پیشتازان وتاری پرستان .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا / ۲۲ ماه می ۲۰۱۹ برابر با اول خرداداماه ۱۳۹۸ خورشیدی.
از من اکنو طمع بر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد .......حافظ
-----------------------------------------------------------------------------------------------------


توضیح :برای آنهاییکه از من در باره  این عکس پرسش کرده اند .
 یک خط از ابیات  حافظ واین لب پرچین  به ثبت رسیده بنام من اما عده ای خوش مال آنرا کپی کرده بنام خود به چاپ رسانده اند دست من کوتاه وخرما بر نخیل باید این علامت را ضمیمه این صفحه نمایم . عمرتان طولانی .ثریا 

سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۸

چرا ایران ؟

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .

روز این کره خاکی  وسر تا سر  آن را مشتی کپک  پوشانده  ورشد کرده اند وما خیال میکنیم که میتوانیم کارهای بزرگی انجام دهیم  ویا چیز ی را بیافرینیم .ویا طرحی نو براندازیم !
روز گذشته  مردکی را دیدم پشت یک میز  الهی مذهبی داشت امریکارا تهدید میکرد که اگر مسلمان نشود ما چنین میکنیم وچنان میکنیم  ؟ همه دنیا باید مسلمان شود  بدون هیچ دین دیگری ! بوی بدی به مشامم خورد  تصور آن نیز پشت مرا لرزاند  فهمیدم که یک ملت متهاجم  میتواند ملتی دیگر را در خود حل نماید که سر زمین آن ملت  را با فرستاده های خود  لبریز کرده باشد .

ودولت الهی ونظام مقدس اسلامی این کاررا کرده است برای آنکه جاده را هموار سازد تا آن دین ابدی ولایزالی ویگانه  بر قرار شود  درآ ن دین اول باید مسلمان حقیقی بود سپس از کانال دین موسی عبور کرد وداخل محراب شد .
چرا ایران را برای این امتحان واین ویرانی انتخاب کرده اند ؟ 
علتش بسیار روشن است . ایرانی زود باور است ، ایرانی معتاد است / ایرانی خیلی زود خودرا بفروش میرساند برای چشم هم چشمی ورقابت دست به هرگونه جنایتی میزند ایرانی را میشود مانند فنر خم وراست کرد . ایرانی خود سر است  وپای بند هیچ اصولی نیست  نه قانون میشناسد ونه روش آنرا  حتی به زور سر نیزه نیز نمیتوان  قانون را باو تزریق کرد . 
با دیدن وشنید ن  سخنان ان مردک  باخود گفتم یا موادی که زده  خالص نبود ویا زیادی مصرف کرده است ! وچه بسا هم دستوری داشته ا زبالا بالاها .

دنیایی که میرود تا دین وامورات مذهبی را فراموش کند وتکنو لوزی همه را بهم ریخته الین ها روی کره ماه ومریخ نشسته اند ودستوراتی صادر میکنند وکپکها روی زمین تنها میتوانند زیر پا له شوند .

این دولت مهاجم که به ایران تجاوز کرده است زاد ولدش بسیار بوده  اما ایرانیان واقعی یا فراری هستند ویا تن به همان ازدواج سپید ویا صیغه داده اند واز زاد ولد خبری نیست  بنا براین فرهنگ این قوم دارد حسابی نقش ایران وایرانی را از ضمیر همه پاک میکند وکم کم نام ایران از روی نقشه جغرافیا نیز محو میشود  نقطه ای کوچک میماند بنام سر زمین فارس  یا با نامی دیگر  مگر امروز کسی میداند سودم وگمورا کجا بوده اند ؟ ویا باغهای معلق درکدام سر زمین ساخته شده است کشورهایی که نامشان حتی درکتب تاریخی نیز  یافت نمیشود .
تنها باید درکتابخانه های پنهانی  ومرموز  آنهارا یافت . 
نگاهی به زندگی ارامنه  کافیست بدانید چرا این ملت پس از آنهمه  کشتار به دست سلطان عثمانی هنوز زنده است  تنها رمز وراز |انها این است که وارد هر سر زمینی که شده اند اول بنای مدرسه را گذارده وسپس صلیب کلیسارا برافراشته اند زبانشان  را حفظ کرده اند مرامشان همان که بوده هست با غیر ارمنی ازدواج نمیکنند  به ندرت یافت میشوند مردمی که به دستور سربازان عثمانی روزی دویست نفر از از کودک تا پیر را میکشتند وبا عرابه به دریا میریختند  آنها هنوز زنده اند و\آواز میخوانند میرقصند ......
بهترین نویسنده  ومترجم زن ما فورا چادر بسر کرد ورفت به دستبوس عمام بهترین خوانند ما برای چشمان شاه بیدار  ترانه میخواند رفت روضه خوان شد بهترین  نشاعر مابرای دیبا وحریر وگلستان شهریار ترانه سرود ورفت برای عمام نیز یک ترجیح بند بلند ساخت تا حلقه گلی را به گردن بیاویزد بهترین بداهه نواز ما رفت وتغییر شکل دا دبه دست جراحان وشد مطرب خیمه وبارگاه رهبری ودست درکار معملات خرید وفروش مواد وسایر چیزها .....وبهترین  روانکاو ما دکان سکس  را باز کرد !
حال بگویید ما فرزندان کوروش وسیاوشان ایران زمین هستیم ! خیر قربان اینها شعر است وترانه که باید باساز ودهل به همراه  دسته سینه زنی درمیان شهر فرشتگان خواند وسینه زد .ث
پایان 

عبث چرا بنگر م
 به جای پایی که نیست 
 چرا جستجو کنم سرایی را که ویران است 
نه خنده صبحگاهی  ونه شادی شبانه 
نه می در ساغر  ونه رقص پروانه 
 نه سایه زلف شب سیه  ونه بوسه جوانه 

کنون منم  این ویرانه  سرا 
کنون منم  نشسته با بیگانه 
کس با کس نبود دشمن که ما چنین بودیم
آنچه تو میجستی در من 
نبود  آنرا که تو میخواستی  زمن 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا  / ۲۱ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی .
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تودیدی همه برباد آمد .

دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۸

سفر!

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------

شب گذشته مادرم را بخواب دیدم  بایک عینک بزرگ داشت از دوردستها میامد ، بمن نزدیک شد وگفت که : 
همسرت گفته بخانه برگرد ! 
پرسیدم  کدام خانه ؟ خانه که ویران شده  .
گفت : نه خانه سر جایش هست وکیسه ای بمن داد لبریز از کاغذ ! 
باو گفتم عینک مرا پوشیده ای
 دست درون  جیبش کرد  مشتی عینک بیرون ریخت وپرسید کدام یک ا زاینها متعلق بتوست؟
پیاده راه افتادیم دنبال اتوبوس میگشتیم درخیابانهای تاریک وبی سرو صدا هیچکس نبود درمیان راه  دوستانی را میدیدم با آنها ساعتی می نشستیم  در یک ویرانه  که مشتی خار وخاشاک ریخته بود باو گفتم یادت میاید اینجا <ونک >بود  حالا ویران شده  او ساکت بود ! گفتم حصارک چی ؟ سکوت بود !  دوباره راه میافتادیم ، اتوبوسی از راه رسید  که تنها دومسافر داشت ! من گفتم : 
ما بلیط نداریم  ! 
گفت پس پیاده بروید ! 
به دنبال گیشه همچنان میرفتیم  در پیچ خیابانی گیشه ایر ایافتم  رفتم بلیط بخرم دیدم یک کیسه آجیل بمن داد !وناگهان ازخواب پریدیم !!!!

روز گذشته پر بیحال وبی حوصله بودم آنچنان که حتی  روی تختخوابم خوابیدم  وزیر یک پتوی نازک  وچه زود بخواب رفتم ! 
برای چندمین بار کتاب آنا کارنین را میخوانم دردنیای آنا حالم بهم میخورد اما زمانی که به مزرعه |لوین |میروم با آنکه کارهایش را دوست ندارم اما از مزارع ونشستن کنار آن کارگران وترید آبگوشت وشیر تازه غرق لذت میشوم گویی درمیان مزرعه خودمان نشسته ام بیرون آمدن از آنجا برایم مشگل است دنیای  بیرونی آنا لبریز از ریا دروغ وکثافت است گویا تولستوی خودش نیز روزی دربین کارگران همان نقش |لوین | را داشته است با آنها  زمین را شخم میزده  وخودش زمین را به همراه  کارگران   بذر میکاشته  گار گران با لوازم جدید بیگانه اند  ولوین رنج میبرد او مردی  بیحوصله که یکبار درعشق شکست خورده حتی دیگر میلی به املاک بی حساب خود نیز ندارد !

دنیای جالبی را به تصویر کشیده است هر بار که این  کتاب را میخوانم چیزهای جدیدیرا درآن کشف میکنم .
من از مرک باکی ندارم تنها  از دوباره به دنیا آ مدن ودربین این مردم  بودن  مرا رنج میدهد معلوم نیست به چه شکل وشمایلی  دوباره زنده شوم شغالی شوم یا یک مرد قوی هیکل ویا زنی مکار !!! ویا سگی ملوس ومامانی ویا کبوتری عاشق !
هر چه هست دنیای من روبه پایان است دیگر نه انتظاری دارم ونه توقعی  روز گذشته دخترم  بلوزتازه ای را که  برایم خریده بود وداشت آنرا درون کمد  آویزان میکرد  پرسید : 
چرا تگ های لباسهایت را هنوز قیچی نکرده ای ؟  چرا این لباسهارا نمیپوشی ؟ 
پرسیدم که کجا ؟ برای سوپر مارکت یا نانوا ویا قصابی محله !  برای کجا این لباسهارا بپوشم هر
گاه کمی دیپرس میشوم  میروم چند دست لباس میخرم  ومقدار ی آشغال درون گنجه میگذارم وفراموششان میکنم باز همان پیراهن همیشگی هما ن ژاکت  روی آن وهما ن قیافه همیشگی  بروید خدار شکر کنید که با لباس خواب جلویتان ظاهر نمیشوم !!! 
قیچی را برداشت ویک یک تگ  هارا برید وآنهارا منظم کرد .زندگی در غربت ودردهات میان آدمهای ناشناس هم مزایایی دارد وهم زخمهایی . 

خالی ز بانگ رهروان دور ونزدیک 
از کوچه هایشان 
باریک چون  دالان گورستان تاریک
ازخانه هایشان  همچون قفسهای  منظم بسته  باهم 
از چشسمهای شیشه ای : بی خنده ، بی اشک 
آه ..از دل  تنگ سیاه کینه جویشان 

یکجا بمن دیوار ودر میگفت دشنام 
 یکجا زمین خفته با من داشت پیغام .....؟ 
پایان 
ثریا ایرانمشن  « لب پرچین » اسپانیا . به روز شده  دوشنبه ۲۰ ماه می ۲۰۱۹ برابر با ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد !


یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۸

خوش شانسی .

دلنوشته :\
« لب پرچین » ثریا ایرانمنس . اسپانیا .
-----------------------------------------------

خوش آنکه حلقه های سر زلف  واکنی 
دیوانگان سلسه ات  را رها کنی 

کار جنون ما به تماشا کشیده است 
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی !
 -----
انسان یا باا قبال به دنیا میاید ویا بدون شانس همچنان مانند تکه سنگی در جویبار زمانه میغلطدد .
شب گذشته باز بادمجان دور قابچینان  بانوی  شهر ما از باله ای او سخن گفتند که با ریتم ونت های ریمسکی کورساکوف بنام باله ( فرح) در روسیه !!! اجرا میشود ! چرا درروسیه ؟ نمیدانم . 

عکسهای از محمد رضا شاه پهلوی دیدم درزمانی که در کشورهای اروپایی ملکه ها وشاهان  دربرابرش کمر خم میکردند بدون ( همسر ) همه مشتاق بودند اورا بربایند زیبا بود ، ورزشکار بود ، تحصیل کرده بود وبه چند زبان زنده دنیا به راحتی سخن میگفت ، هیچ پشتوانه ای ازنجبای امروزی نداشت که پدرشان با هزاران رسوایی بجایی برسند ومادرشان معلوم نیست با چه کسانی رابطه ها داشته اند ! او بدون اقبال به دنیا آمد بهترین دوستانش باو خیانت کردند اطرافیانش اورا رها ساختند کشورهایی که روزی سران مهم آن تا کمر درمقابلش خم میشدند اوار تنها گذاتشند بیمار بود وسرگشته وملت بی شعور وبیمار ونمک نشناسش باو خیانت کرد . 

نه از همسر شانس آوردا ونه از فرزند ونه از خانواده تنها یکنفر بود که اورا حمایت میکرد واو خواهر دوقلویش والاحضرت اشرف بود.
امروز دختری که معلوم نیست پدرش کی وچکاره بوده مادرش با جه کسانی رابطه داشته ونسب او سرانجام به یک ملای روضه خوان میرسد هنوز حاکم بر روح دنیاست . 
دست تصاوف امروز ارکستر سنفونیک اسلو داشت قطعاتی ار ریمسکی کورساکوف  مینواخت تلویزون را خاموش کردم دشمن او هم شدم .
مطمئن هستم مرگ او هم به شور شر وتبلیغات فراوانی برگدار خواهد شد چون میداند کجا تخم بکارد .کجا زرده هارا بنوشد .\
محمد رضا شاه مانند من بدون شانس پای باین دنیا گذاشت . هرچه کرد دستش بی نمک بود ودندانهای گراز مانند دست اورا جویدند .
اصولا  چیزی بنام کمونیست وجود نداشت تنها دسیسه گران  که همیشه یک قدرت ویران کننده دارند  وخطرناک دشمن موهومی را میبابند  این نیرگ قدیمی است  نه آنچه لازم  است  همه به دور  مردی کلاش بنام لنین  که تکه های از کتاب مارکس  را برداشت وسر لوحه قرار داد وسپس بقیه کشورهای کمونیستی به ظاهر  همه درفکر جمع آور ی( طلا ) بودندوهستند !  دنباله روی این کلاشان شدند وشد آنچه که نباید بشود  وما ؟ ....
خدایی که صلیب  ر ا بردوش ما گذاشته  قوت کشیدن را نیز بما داده اه است تا آنرا به آخر بکشیم .

خریدن چند تابلو ودست دردست مافیای قدرت گذاشتن وخودرا فروختن کار هرکسی نیست . ثریا اسفندیاری بختیاری  نیز بخاطر عشق شاه همه چیز خودرا ازدست داد ودرناتوانی وزاری وبیکسی جان سپرد .زنی که درزیبایی او شکی نبود نه صورتش را به دست جراحان سپرد ونه شکم وباسنش را !!! اما نامش همه جا هست .
و...دیگران منافع  شخصی  را   وبا طبیعتی زیاده از اندازه  با تمام قدرت  خودرا درمیدان میگذارند  وبا سوداهای خود سوادگری میکنند  دهانشان  را پاک  میکنند  که کسی چیزی نبیند ونفهمد ( ماکه میدانیم )!


حال امروز نمیدانم آیا کارهایم برای دیگران فایده ای دارد  وبرای چه کار میکنم  از وانمو کردن آن  نفرت دارم .
دوستاتی دارم مانند آب جویبار روان دورجهان میلی هم به دیدارشان ندارم آنها به دنبال اعیان ونجبا میروند !!! احتیاج دارند .
حال همه به دنبال آزادی وآزادگی میروند چیزی که کم کم گم میشود ونامی میشود بر یک دیوار  آنها باندازه من  به سرچشمه نور نزدیک نیستند  مناعتشان کافی نیست  آنهارا میتوان با پول خرید  برای آنکه باقی بمانند وزنده باید دنبال مکتبی بروند  ویا مسلکی عرضه کنند  چیزی که خودشان هم به آن اعتقادی ندارند  تنها حاصل آن این است که حقوق های گزافی را میگیرند من وخانواده ام تنها یک مزیت با دیگران داریم  : مارا نمیشود  خرید ! به هیچ قیمتی حتی به قیمت ازدست رفتن جانمان .  ما صداقت را پیش گرفته ایم این صداقت وصافی ساده لوحی نیست وحماقت نیست بلکه جزیی از وجود ماست  نمیدانم آیا همیشه بدینگونه باقی خواهد ماند ؟!.ثریا 
به روز شده در تاریخ یکشنبه ۱۹ ماه می ۲۰۱۹ /  برابر با ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !اسپانیا .
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار  - کان تحمل که تودیدی همه برباد آمد ......حافظ 

شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۸

سرزمین فارس

« لب پرچین » ثریا ایرانمنس . اسپانیا !
---------------------------------------------

آینده ما درحال ویران شدن است  درانتظار  فراموشی سر زمین  با آنکه گذشته ما گلوی مارا میفشارد  هنوز چشم ما در انتظار ابر بی باران است .
با دست خود آتش به خرمن خود زدیم عده ای سود بردند عده ای برای خود دولتی جداگانه تشکیل دادند ودرحال حاضر دنیا ازآ|نها میترسد ! ما با سرخ شدن در آتش دنیای کهن  عقلهای دیگرانرا روشن کردیم وخود خاموش شدیم.
 آتشکده ها خاموش  وخشمگین نشسته اند  وما مانند یک جنین  ناقص دررحم مادر همچنان میلیولیم  وهمشه درانتظار یک « ماما » یا قابله هستیم تا مرا به دنیا بیاورد بما شیر بدهد ما بزرگ شویم ودوباره خرمن خودرا به آتش بکشیم این کار ما بوده است .
و\پس از آن به تاریخ با شگفتی بنگریم  ودرخانه  عقیده ها ی خود زندانی شویم  وهمیشه درانتظار یک آزادی مبهم درغربت  دق مرگ شویم .

ولیعهد ما درهمان شغل ولایتعهدی خواهند مرد وشهربانو  مشغول برق انداختن نگینهای تاجش میباشد وچند پرنسس هم به دنیا ی مدرن داده ایم !

گفته های  ما همیشه درانتشار معنا کردن مانده اند  وهنوز تا هنوز است که معنای آنرا دریافت نکرده ایم .
حزب بزرگ  وسکت مخوف مافیایی  < مجاهدین > تا پای کمون اروپا هم رفت وقصد دارد نماینده ای به کمون اروپا بفرستند زیر سایه یک دموکراسی دروغین ووعده های  دورغین دست درست مافیای قدرت مواد واسلحه دارد وطالب جنگ .

ما ندانستیم پیشگفتار تاریخ  یعنی چه  تنها به استخوانها مردگانمان درگور افتخار کردیم  حال درانتظار یک نشان هستیم یک وحی یک صدا وهر کرمی را اژدها میخوانیم .

همه دربهای قفل شده درانتظار کلیدند ؟! کلید دردست روباه بنفش است  وما همه کلید بند ها هستیم آویزانیم  پشت درهای بسته .

روشنفکران تاریک فکر میل داشتند  ملت را برای همیشه بیدار  سازند این بیداری در رختخوابهای سه نفره وچهار نفره ونوشیدن ودکا وکشیدن سیگار وصبحانه کله پاچه  واشعار نا مربوط بی قافیه شروع وختم میشد .
دزدان درانتظار  خوابیدن مردم بودند  آنها همیشه درانتظار اینبودند که ملتی بخواب رود ودریک خواب هستی اورا بربایند  وهستی یک ملت را دزدیدن وبردند .
امروز عروسی پسر فلان خواننده دوره گرد بصورت لاکچری  وخرمای لاکچری آلوده با گرد طلا مصرف میشود  وما هنوز منتظریم .........!
اما نمیدانیم درانتظار کی وچی هستیم  وهمچنان تشنه لبان گرد جهان میگردیم  تا کسی را بیابیم که منتظر ما باشد  ما ارزش انتظار کشیدن را نداریم .ث

« سیمین بهبهانی » 
با نان شان  ، با تنورشان  ، 
با چانه های  خمیرشان ، 
با مشتریهای خسته شان 
با سکه های حقیرشان 

با خانه وخانواده شان ، 
جد وعروس ونوادهشان 
اسبا ب وابزار  ساده شان 
فرش وگلیم وحصیرشان 

مردان وکد یمینشان 
نقش عرق بر جبینشان 
واشد دهان زمینشان 
در شور « بستان وبگیرشان « 

ترکید ناگه جهنمی ،
 اشفته شد   روی عالمی 
 بر فلک  دودی ودمی 
از پخته نان فطیرشان 

دیگرنه غوغای تیشه بود 
ترکیدن  بیخ وریشه بود 
بارانی از سنگ وشیشه بود 
در فرصت ناگزریشان 

گردونه ها با شتاب  خود 
بیرون کنندت زخواب خود 
تا بشنوی در عذاب خود 
سنج عزا از صفیرشان 

گر هر چه  شادی عزا شود
گر هر چه هستی فنا شود 
این حق شناسان به تخمشان 
وآن حق بگیران به .......شان 

» سروده بانوی بزرگ شعر : « سیمین بهبهانی «
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . شنبه ۱۸ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدارد 
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد/  ثریا 


جمعه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۸

برده داران

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------

مار افروختند به  پشیزی
 آن روشنفکران زمانه !
ما را فروختند به  نه چیزی 
آن مردان خدای  بیگانه !
 امرو ما بردگان عاصی  پیمان شکسته  بند ناف رابریده
 دردورترین نقاط جهان سر بگیریبان داریم 
 با اندک پشیزی که مارا خریدند 

آن دیو سیرتان با آن 
 شیطان صفتان 
 مارا فروختند 
وما اکنون دردورترین نقاط جهان سر بگریبان داریم 

چرا تمام شب بیدارم ؟ چه چیزی مرا رنج میدهد  ( ایران من ) گم شد با خاک بیگانگان مخلوط شد  دیگر ایرانی برایم  وجود ندارد . 
هر صبح با ولع نگاهی به تصاویر مردان وزنانی میندازم که برایم بیگانه اند وهرکدام ساز خودرا میزنند .
همه به زبان خودشان سخن میرانند ومترجمین  نیمه کاره آنهارا برایمان ترجمه میکنند !! 

رقاصان دوره گرد برایمان میرقصند   روزی ورزوزگاری رنگ سرخ رنگ غرورونشان دلیری ما بود  امروز رنگ خون است .
 رنگ سبز سبزینه ای بود  درون دلم رسته بود 
 ورنگ سپید نشان پاکی وصداقت وصافی روحم بود  امروز همه به رنگ سیاهی درآمده اند ودگرگون  شده اند .
شیر پیر خوابید .
چرا هرشب چشمانم  بهم نمیچسپند تا صبح روشن را بخوبی تماشا کنم  شیری را که خفته بخون  دردرونم غوغا میکند  بس طعنه میزند غرش میکند  ومن با نگاهی زبون وخسته با و مینگرم .

چه چیزی بمن دادی که باید پس بدهم ؟ من به همراه  سکوت  بی ثمر کوهسارها  وآن سیل  سهمگین  از جا کنده شدم  منی که آواز جویبارها برایم لالایی شبانه بود ونی لبک چوپان دردلم خانه کرده بود .

چیزی دردل من نیست  ویا اگر هست آنرا سرکوب کرده ام اما هر نیمه شب غوغا میکند .
قدرتهای بزرگ  ( به ظاهر بزرگ) اما همه مقروض وبدهکار  طلب ازمیراث پدری ما دارند باید بنوعی دهانشانرا بست  باید باج داد تاجرند سوداگرند . فرزندان ابراهیمند گرسنه اند .
وتو ای  پهلوان  مرد  پارسی ! 
تا کی  زسینه برکشی  این بانک نامرادی را 
 نا چند پنجه افکنی  از ملال به دل 
وقت است که سر بدر کنی  ای شیر  خفته واز قفس گریخته وروبهانرا برون برانی  آن مردان پست وفرمایه را .
اما نه چنان که لچک به سر دیگری را با لشکرش جانشین سازی  اوقدرت باروری دارد از همه آبستن است وبرای همه میزاید .
ثریا / اسپانیا . « لب پرچین » جمعه ۱۷  ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۷  اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی!


از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار  -  کا» تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد -------حافظ