دوشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۸

فاحشه های سیاسی

« لب پرچین » 
 سر دسته  فا حشه های سیاسی خود فروخته به عربها و بی بی سکینه ، خائن بالفطره که برای یک پستان وچیزی درون شلوارت  غش میکنی ، نامه اترا یافته ام که به امام فرستادی تو وسایر خودفروشانی که هرکدام یک تریبون ویک دوربین مردم را سرگرم کر ده اید وایرانرا بسوی جنک سوق داده ومیدهی تا قبایی طلایی تر بر پیکر بو گرفته خو بپوشید  جنبش ما ادامه داردا بی آنکه شما راه  وروزنه آنر ا بیابید نام یک یک شما درتاریخ بعنوان خیانتکاران وفتنه گران  ثبت شده است تاریخ ما ازنوع تاریخ نویسی شما وهزار فامیل نیست تاریخ ما پیرامون گرسنگان وبرهنگان وقربانیانی است که شما آ|آنهارا شناسایی کرده وبه قتلگاه میفرستید .
نامه ترا  که برای امام نوشته ای  آنهم یک صفجه  بزرک وکامل دارم خیلی چیزها دارم که بموقع رو خواهد شد ویک یک شما خود فروشان ونوچه هایتان را شناسای کرده وبمردم بدبخت ایران میشناساند 

من خیلی از این خود فروشها رادیده ام  مردمی عامی وبدبخت  که قبلا در سر خزینه وحمام  
پشت قلعه زندگی میکردند امروز دارای چها رتا پنج ویلا در سر تا سر دنیا وبا پاسپورتهای گوناگون دارند  آنها از فروش همسر ودختر ومادر وخواهر خود نیز ابایی ندارند  آنهارا به نمایش میگذارند برای جلب مشتری بیشتر .
هرگاه نگاهم به تو و آن  قیافه منفور وخنده نکبت بار تو میافتد حال تهوع بمن دست میدهد و نوچه هایت که گرداگرد سر زمینها مشغول نوحه خوانی وسرگرم کردن مردم میباشند . جنگ تا پشت درخانه آمده وتو نامرد بی ناموس هنوز نشسته ای وقصه حسین کرد را برایمان میگویی دوباره خیل جوانان وبچه ها زیر سن مارا بسوی قتلگاهها میبرند تا اربابان شما سیر شوند واستخوانها ی پس مانده را چلوی شما سگهای هار بیاندازند وشما پا چه آنهار لیس بزنید .
شما از زنان خود فروش وتن فروش فرو مایه ترید وکثیف تر آنها برای سیرکردن شکم خود تن باین ننگ داده اند وشما برای فروش سر زمین ومردم آن وهرچه بیشتر افزودن به دارای هایتان ! شهرت شمارا دیوانه کرده است تو رهبر خانه قلعه خود فروشانی وشاگردان خوبی تربیبت کرده ای روی دست خودت بلند شده اند  اوف برتو نامرد روزگار . 
عکس شاهنشاه را در آتش میاندازی  وسپس با بیوه او مصاحبه کرده ولاس میزنی واو تا چه حد دیوانه شده که خودرا به دست شماها سپرده است او نیز ازشماهاست با بزرگان مینشیند دنیای دیگری دارد عادت کرده دردام افتاده دیگر رهایی مشگل است ، قربانی داده اما هنوز هم بوی خوش زدگی را به دورن ریه های سیاه  وگبره گرفته اش میفرستد وتو .....نوکر نوکران سر پیشخدمت اربابان بد جوری به ملت ایران ضربه زدی نامرد . 
پشت شما ر.وزنامه نگاران ورادیو چی ها وسایر رسانه ها غولهای بزرگی خوابیده اند شمارا از جویبار های حقیر صید میکنند ، گنده میکنند ووسپس زمانی که تاریخ مصرفتان تمام شد شمارا به جای اولتان میفرستند . شب درازی در پیش است . ثریا 
دوشنبه ۱۳ ماه می ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا /

خدایان گرسنه اند .

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش < اسپانیا >

شب است و بیشه ها  غمگین وخاموشند 
چراغ  لاله ها  از غم  ، سیه پوشند 

کبوترهای زخمی  از سموم  گل 
بدار آویخته  ، مبهوت و بیهوشند 

صف ارایی جنگی وآماده کردن مردان و جوانان وکودکان  برای قربانی کردن ! وخدایان  که مارا به حقیقت اغوا میکردند  خود درپستوهایشان پنهانند .

چون  حقیقت آنها برای  ما  نا پیدا ودر پناه خدایان دورغین خویش  مارا نیز بفریب  میفریبند . دروغ زاده خیال است  وهمه این دروغ  را دوست میدارند .

کجاست آن خدای قدرتمند  که چون یک آهوی تیز پا میدوید بسوی دشت بیکسی ؟  ونمیگذاشت مارا شکار کنند ؟  حال خود خدا شکارچی ماهری شده است  از بام تا شام  مارا درون جنگلهای فریب میدواند  ومیدواند .

امروز دیگر وجود او  مانند سنگ خارا شده است ودعای سحر خیزان اثری بر این سنگ ندارد حتی تیزاب نیز نمیتواند اورا دوب کند  .
ما درآستان یک امید بودیم  وآمدن  زمانی را بخود نوید میدادیم  فاحشه های سیاسی برایمان  دوساعت افسانه سرایی میکردند  وما درخواب خوشی فرو میرفتیم ُ ما درخواب رستم را میدیدیم با گرز آتشین وافراسیاب را با تیر وکمان وبهرام گوررا که به شکار گورخر میرفت ،  رستم به خدای دورعین درس اندازه گرفتن را میداد  وباو میاموخت  ما سپاسگذار بودیم .

حال نه از رستم خبری است ونه از سهراب ونه فراسیاب ونه قصه های شبانه  یک ملت برا ی همه  بی حرمتی و بی فروغی وبی عزتی میگرید ودر عزای تازه ای نشسته است  مادران  لرزان از بیم رفتن نوجوانان به جبهه های جنگ وعبا بدوشان ردا پوشان قدرتمند تر با نعلین باین سو آن سو میروند تا آنهارا به بهشت راهنمایی کنند .

رستم خوار شد . دیگر افسانه ای نیست ، زیبایی نیست ،  هر چیزی ر ا آنقدر کاویدیم تا  عنصر اصلی خودرا ازدست داد  حال با چاقوی جراحی  باید امعا واحشاء جگر خویش را بیرون فرستاد وجلوی سگهای درنده انداخت تا بخورند وسیرشوند  دیگر نباید از زیبایی نام برد معنایش سخت است ونامفهوم تنها دود خفه کنند نفس های شوم است که بر روی آسمان میچرخد میل دار ند گنجی نهفته را  بشکافند  وبر ویرانه هایش پایکوبی کنند  وجغد ها بر فرازش  با آوای شوم خود  همه را  پراکنده  سازند این کاررا کرده اند همان نعلین وردا وخرقه پوشان ساخت آن سوی آبهای سرد وسرگردان . 

خدایان گرسنه اند  دیگر حتی خاری در بیابان نیست تا نواله کنند  تنها خار مغیلان است که همیشه دردلهای پاک  میخوابد ومیخزد ومیخراشد .
امرو ز اشکها نبدیل به خون میشوند  وچکه چکه  درچشمان همه خواهند نشست تاروزیکه خدایان سیرشوند  اشتهای سیری ناپذیری دارند  همه کره خاکی را میخواهند  .
آن همای گسترده پر افسانه ای در لانه خود جان داد  وما با پرهای بر زمین افناده او  برای خود بالی ساخته ایم برای پروازی دیگر. ث

پرنده ها ، دراین این شبهای  طولانی 
میان بیشه ها  ، آرام وخاموشند

ز رخسار کبود لاله ها پیداست 
تبر با ساقه ها  ، دیگر هم آغوشند 

ستاره ها ، دراین فصل ملال آو 
 دوباره  از خیال  شب فراموشند 

< سروده  رضا عبدالهی >
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » دوشنبه ۱۳ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی ¡!





یکشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۸

لب پرچین !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش .اسپانیا !
--------------------------------------------
لب پرچین زندگی من است ، همه هستی من است خاطرات بد وخوب من است خاکستری است روی دردهایم  نام واحدی است که به آن داده ام  بیاد « آن روزهای کودکی» که بی خیال پشت دیوار پرچین میدویدم تا درختی را بیابم واز آن  بالا بروم وشکمی سیر میوه بخورم در حالیکه در‌آن سوی پرچین چشمانی مضطرب ونگران وعاشق بمن خیره میشد وچه بسا در دل آرزو میکرد چند گیلاس یا آلو بالو یا یک سیب ویا هلو بسویش پرتاب کنم ، من بی تفاوت میگذشتم باغ متعلق بمن تنها بود ! باغ آنها در آنسوی \پرچین قرار داشت وبزرگترها درانتظار  بزرگ شدن ما بودند !  انسان همیشه به دیدن  یک چهره  خو میگیرد  ونام های گوناگونی به آن میدهد  چهره های گوناگونی از آن میسازد .من هرچه درونم را کاوش میکردم  خبری از یک  عشق نبود  نمیتوانستم عاشق  شوم  من برای عشقبازی  آفریده نشده بودم  محبت ها ودوستی هارا ترجیح میدادم  هزار بار بر یک عشق زودگذر  پر ارزش تر بودند  گاهی  بیاد آن روزهاخنده ام میگیرد وزمانی دلم سخت میگیرد ! تحمل آنرا  نداشتم عروس فلان مالک باقی بمانم  روحم بسوی جاهای دوری پرواز میکرد جاهایی ناشناخته ومرموز . حال گاهی خنده ام میگیرد ا زاینکه  تصور میکنم عاشق  شده ام  وخنده دار  آنکه  تصور کنم  که دراین دنیا مردی عاشق من شده است  من سالهاست که  برای همیشه  با این موضوع  خداحافظی کرده ام .
حوصله وتحمل هیچ مردی را ندارم  از راه دور دوستی ودوری  .
امروز که به آن روزهای گذشته مینگرم  ودراین گمان بودم  که مردی را دوست میدارم  ! نه اشتباه میکردم  واز خودم بیزار میشوم  هدایا را پس میدادم ناهار خودرن وتمام شدن نخود نخود هرکس رود خانه خود !  هیچ میل نداشتم تختخوابم را آلوده سازم  ملافه هایم باید بوی خودم رابدهند  ( هنوز هم هنگامیکه بخانه بچه ها میروم ملافه های خودمرا میبردم ) ! خودخواهی بزرگی است ! نه ؟ . من اینم !

با همسرم دردو تختخواب جدا گانه میخوابیدیم هر کسی ملافه خودرا داشت  وچه بسا او فهمید که من برای مادر بودن بهترم تا معشوق یا عروسکی  که مرا به نمایش بگذارد . نامش هر چه  میخواهد باشد 
در زندگیم چهره های گوناگونی را دیدم  ونام های گوناگونی را شنیدم  که شمردنی نیستند  همه برایم تجربه هایی آوردند  شگفت آور وگاهی خنده دار  در نهایت همه بیگانه .

امرو من با حقیقت  یکی شده ایم  هر تجربه ای برایم عادی است  وفورا گم میشود  همه مردم  درپشت این تجربه ها گمشده پنهانند  وگاهی خودرا نیز انکار میکنند  دروغ وفریب  نامی است که برای حقیقت یافته اند ، حقیقت همیشه تلخ وناگوار بوده اما درپس ابرهای پنهان نمیماند مانند انوار خورشید میدرخشد .
بازی وتصادف نام دیگری است که برای کارهای نامربوط خود یافته اند همه ضد ونقیض  من راه خودمرا میروم راهی صاف ومستقیم  ومیتوانم رو در دروی کسی بایستم ودرچشمانش نگاه کنم وبگویم که از او بیزار م از کارهایت نفرت دارم ویا برعکس کارهای اورا تحسین کنم .

امروز بیاد آن پسرک همشهری پشت لب پرچین افتادم آیا زنده است یا مرده ودرکجا سیر میکند میدانم از آن باغها ودرختان وجویبارها دیگر خبری نیست ولپ چین ها پر چین شده طبقه طبقه رویم مانند زنان ورقاصه های اسپانیولی رویهم فشرده شده اند شکیل اما خالی .

روزگار ی هنوز اندازه خودرا نمیدانستم  وخودرا نمیشناختم  هرچیزی را آموختم  با خطر یا بی خطر بسوی تجربه ها رفتم دیگری را به خطر نیانداختم  در میان خطرها اندازه هرکسی  معین میشود  شناخت اندازه ها ! مهم است .

من خود  امکانات مرا نیز تنگتر کردم  کمتر خطر کردم بیشتر آموختم  وامروز همه را درون یک کاسه جمع کرده ام  تا روزیکه به او ج تنگی ام برسد  ودیگر پس از آن چیزی نباشد تا بیاموزم   ودرآن زمان زندگیم بی خطر خواهد بود  اما اوج فضلیتم بیشتر .
بگردید واوج فضلیت ومعرفت وحقیقت را بیابید  که نیاز به آزمایش نداشته باشد . 
زیادی وارد فلسفه شدم  میل داشتم  از آن « لب پرچین » باغ وپسرک همسایه یادی کرده باشم .امروز چشمان منتظرا ورا در نظر آوردم که به من وبه بالای درخت الوبالو ویا گیلاس میچرخید ! کدام یک بالا برویم ‌من زودتر میرفتم همانجا میخوردم ودامنم را \پر میکردم و وا زراهی  دیگر بر میگشتم درحالیکه چشمان منتظر او مرا تعقیب میکرد . چقدر بد بودم ! نه ؟ . « لب پرچین » دنیای دیگری را بیاد من میاورد نه این دنیای الوده ومتعفن را . پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . یکشنبه ۱۲ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !

شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۸

زاد روز

(لب پرچین ) ثریا ایرانمش /اسپانیا !

تولدت مبارک بهترینهایم برایت بهترین آرزوهارا دارم .
-----------------------------------------------------

و.....با نهایت تاسف  روز گذشته بهترین وخوش نام ترین سیاستمدار حزب سو سیالیست  این سر زمین به دیار باقی سفر کرد مراسم با شکوهی برای بدرقه او انجام گرفته است   این سر زمین همه باهم دست در دست یکدیگر دارند اگر چه بظاهر دشمن یکدیگرند اما درمواقعی که باید همه یکی میشوند روانش شاد یادش گرامی . ثریا 
شتبه یازردهم ماه می ۲۰۱۹میلادی .

جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۸

کجا هستیم ما ؟

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------

من نمیتوانم بنویسم که رروز صدها ایمیل برای من میاید ومن به آنها جواب میدهم یا نمیدهم ! 
داشتم به یک یوتیوپ که پسرم در آمریکا دریک کنفرانس بزرگ ده ها هزار نفری  برای برنامه ای که ساخته بود نمایش میداد وهمه  فریاد میزدند  ما دوستت داریم ! وبرایش کف میزدند دهان خشک خودرا با یک کمی آب تر میکرد ودوباره به گفته هایش ادامه میدا د روی یک چارت بزرگ سه صفحه ای  داشتم خداوندرا سپاسگذار ی میکردم وداشتم  زمین را  میبوسیدم  ......

چشمم به یک یوتیوب دیگر افتاد که پسری با کمال وقاحت وبا کلمات چندش آوار از اینکه باو تجاوز شده واو هم تلافی را سر دیگری در آورد با جزییات وبردن نام تمام اساففیل !!!  حالم را بهم زد ......

رفتم به سراغ ایملیهایم که مدتها بود فراموش کرده بودم  به آنها سر بزنم خوب چند تایی را که میشناختم جواب دادم وبقیه را درحال دلیلت کردن بودم که چشمم خورد به کلمه « بانوی عزیز ومحترم و... آنرا نگاه داشتم تا سر فرصت بخوانم وبقیه رابه چاه دلیلت وسپس تراش روانه ساختم . شب گذشته نتواستم بخوابم حال تهوع داشتم  برخاستم ، نشستم ، آب خوردم ، تنها آرزو داشتم تبری دردستم بود وبه سراز تن آن مردی که باعث نوشتن این نامه شده بود جدا میکردم .

بانوی عزیز ومحترم .....
با آنکه فیلتر هستید من با فیلتر شکن وگاهی از اینترنت دیگران شمارا دنبال میکنم ، من درایران هستم صاحب چهار فرزند که کوچکترین آنها یکساله است وهنو ز شیر میخورد ....
بدبختی این است که همسرم نیز به همراه پسر  یک ساله ام نیز شیر مرا میخورد  کاری نمیتواتم بکنم بچه گرسنه میماند مجبور میشوم باو قند داغ یک شیر خشک بدهم ودرهمان حال که همسرم دهانش لبریز از شیر پستان من است به کار دیگری نیز مشغول میشود وبچه در بغل من دچار وحشت وفریاد وگریه را سر میدهد !!! سپس همسرم از جای بر میخیزد ومیگوید ؛
خوب ! خداوند شما زنهارا برای همین کار آفریده  چه مزه ای داد دهانش را با دست پاک میکند ومیرود تا وعده بعدی که باید به بچه شیر بدهم سینه هایم متورم وباد کرده ودردناکند  شما که میتوانید درخارج بلند گو باشید بنویسید که با ما دراین سر زمین  چه میکنند ومن چگونه میتوانم این راز را به دیگران بگویم وچه کسی فریاد رس من است ؟ او با ولع شیر بچه را مینوشد وبچه گرسنه میماند وو......
دیگر به بقیه آن ادامه نمیدهم .

حالم دگر گون است ُ از یک سو آوای طبل جنگ وجغدی که بر فراز سر زمین ما در پرواز است برای تکه تکه کردن آن از یک سو عصبانیت درونی من ازاین خائنین ووطن فروشی نظیر شهرام شارلان وعلیرضا خود فروش ومسعود مزلف وسایر کارکنا بی بی سکینه فارسی وصدای رادیو فردا که چگونه چهل سال مردم را نگاه داشتند  تا امروز واز سوی دیگر این  رفتار جوانان ماست وآن کردار مردان خانواده دار !ْدیگر چیز ی ندارم بنویسم .
پسر من بدون پدر بزرگ شد با دستهای تهی من وبی پشتوانه معنوی ومالی در غربت وتنهایی وبی کسی امروز برایم غرور آفرین است از شدت شوق به گریه افتادم ونگاهم به جوانی است که درخانواده اش درکنار مادر بزرگش وپسر عمویش ودختر عمویش مشغول سکس های چند جانبی میباشند مادر بزرگ هم خواب است . پایان 
جمعه دهم ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۰د شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی ! با حال تهوع !

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۸

تکه تکه .نکته نکته

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
------------------------------------------

یاد آنوقتها بخیر ! دوره زنانه داشتیم ویا دوره زنانه مردانه ! لباسها همه شیک آخرین مدل  ابریشم خام جواهرا ت ساخت جواهر سازی معروف همه با تور چهار هفته چهار شهر !!! دوراروپارا گشته ! وخرید های خوب کرده بودند بنجلهای خیابان آکسفورد  استریت ویا بازارهای روزانه ایتالیا ویا سر گذر چند مغازه  آلمانی و یادست فروشان روی پیاده روی  خیابانهای عریض فرانسه ! با کلی چمدانها وارد میشدند وبعضی ها هم آنهارا درخانه ها میروختند !  موهاهمه مش شده سلمانی رفته ناخنها  همه مانیکور شده  الماسها وزمردها وفیروزها ها ویاقوت کبود بر انگشتان طعنه به تمام دنیا میزد ! خوب !تازه  چه خبر ؟ 
هیچ !   همه نگاهی بمن میکردند یعنی  ِ ساکت چون درنبود من دستمال دستشان بودم !!! راستی فهمیدی که پیاز چقدر گران شده ؟  برای من که فرقی نمیکند پسر عمو  مدیر کل شهر روستا برایم یک گونی فرستاد یکی هم برای عماد رام !!! باز نگاهها متوجه من میشد  .پس چرا خفه خون گرفتی حرفی نمیزنی ؟ دیگری  جواب میداد ! خوب چیزی نداره ه بگه ! سومی میگفت آخه او که آشپزی بلد نیست  تنها یک سالاد درست میکنه انوقت  شوهر من میگه اگر یک زن میون شماهها هست اونم فلانیه !!! من نمیدانم زن بودش کجاست ؟ نه رب بلده درست کنه ونه غذای درست وحسابی !!! .

حواس من پی اشعار تازه واز زیر چاپ بیرون آمده نادر پور بود وکتاب تازه ترجمه شده زندگی بتهون وفکر میکردم چگونه خودم را به شهر برسانم واز کتابفروشی آنهارا بخرم ِ حواسم نبود نه به انگشترها ونه به لباسها ونه چرند یات آنها که تنها دور شکم وزیر شکم میگشت  همه ازخانواده های اشراف ¡!!! بودند واشراف زاده !!! مانند ژن های خوب !!!! امروزی .

خوب امروز هم هرکجا خبری باشد همه از سیاست حرف میزنند بهتر  است درب خانه را ببندم وکسی را راه ندهم واگر هم جایی بروم کاسه آبگوشت را از روی میز بر میدارند مبادا دو قاشق بیشتر نصیب میهمانان شود . فرهنگ پر بار ایرانی !!! 

حلا همسایه روز گذشته از دختر م سراغ مرا میگفت  مامان سفرند ! نه ! پس چرا صدایی از خانه بلند نمیشود ؟ مامان صبح ناشتایی را میخورد وسپس  یا مینویسد ویا کتاب میخواند  آشپزی هم مختصر میکند ! 
اوه فکر کردم سفرند !!! 

بیاد قطه ای افتادم که روی یک کاغذ لای یکی از کتابهای قدیمی ام بود .
« بانوی عزیز ! 
همه آن تالارهای  آراسته  وآیینه کاری شده  انباشته از فرشهای ایرانی  ، اشیاء  قدیمی وکاردست  هنرمندان ژاپونی وچینی !  آن همه آثار هنری وتابلوی های گرانقمیت  وگلدانهای ظریف کریستال مملو از گلهای مصنوعی  وآن سنجاق سینه ای که مزین به صدها برلیان و یاقوت وزمرد است که بر سینه زده ای  آن ایینه ای که زیر چهل چراغها  چهره فرسوده ترا  نمایان میکند .
 آن الماسها  وبر لیانها  که بگوش آویخته ای  آن زنجیرهای مزین به جواهرات گوناگون  که بر گردن بسته ای آن مرواریدها درخشانی  که خوشه وار  بر خود آویخته ای  . هیچکدام ! نه هیچکدام ارزش زندگی یکر وز مرا ندارند » !
وبراستی هم همین گونه است حال میل دارم کمی شله زرد درست کنم اینجا  همه چیز را با سیر مخلوط میکنند ! چطو راست منهم کمی سیر به شله زردم بزنم ؟ هاها ها ! پایان 
ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » اسپانیا  پنچشنبه نهم  ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !! ث