جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۸

کجا هستیم ما ؟

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------

من نمیتوانم بنویسم که رروز صدها ایمیل برای من میاید ومن به آنها جواب میدهم یا نمیدهم ! 
داشتم به یک یوتیوپ که پسرم در آمریکا دریک کنفرانس بزرگ ده ها هزار نفری  برای برنامه ای که ساخته بود نمایش میداد وهمه  فریاد میزدند  ما دوستت داریم ! وبرایش کف میزدند دهان خشک خودرا با یک کمی آب تر میکرد ودوباره به گفته هایش ادامه میدا د روی یک چارت بزرگ سه صفحه ای  داشتم خداوندرا سپاسگذار ی میکردم وداشتم  زمین را  میبوسیدم  ......

چشمم به یک یوتیوب دیگر افتاد که پسری با کمال وقاحت وبا کلمات چندش آوار از اینکه باو تجاوز شده واو هم تلافی را سر دیگری در آورد با جزییات وبردن نام تمام اساففیل !!!  حالم را بهم زد ......

رفتم به سراغ ایملیهایم که مدتها بود فراموش کرده بودم  به آنها سر بزنم خوب چند تایی را که میشناختم جواب دادم وبقیه را درحال دلیلت کردن بودم که چشمم خورد به کلمه « بانوی عزیز ومحترم و... آنرا نگاه داشتم تا سر فرصت بخوانم وبقیه رابه چاه دلیلت وسپس تراش روانه ساختم . شب گذشته نتواستم بخوابم حال تهوع داشتم  برخاستم ، نشستم ، آب خوردم ، تنها آرزو داشتم تبری دردستم بود وبه سراز تن آن مردی که باعث نوشتن این نامه شده بود جدا میکردم .

بانوی عزیز ومحترم .....
با آنکه فیلتر هستید من با فیلتر شکن وگاهی از اینترنت دیگران شمارا دنبال میکنم ، من درایران هستم صاحب چهار فرزند که کوچکترین آنها یکساله است وهنو ز شیر میخورد ....
بدبختی این است که همسرم نیز به همراه پسر  یک ساله ام نیز شیر مرا میخورد  کاری نمیتواتم بکنم بچه گرسنه میماند مجبور میشوم باو قند داغ یک شیر خشک بدهم ودرهمان حال که همسرم دهانش لبریز از شیر پستان من است به کار دیگری نیز مشغول میشود وبچه در بغل من دچار وحشت وفریاد وگریه را سر میدهد !!! سپس همسرم از جای بر میخیزد ومیگوید ؛
خوب ! خداوند شما زنهارا برای همین کار آفریده  چه مزه ای داد دهانش را با دست پاک میکند ومیرود تا وعده بعدی که باید به بچه شیر بدهم سینه هایم متورم وباد کرده ودردناکند  شما که میتوانید درخارج بلند گو باشید بنویسید که با ما دراین سر زمین  چه میکنند ومن چگونه میتوانم این راز را به دیگران بگویم وچه کسی فریاد رس من است ؟ او با ولع شیر بچه را مینوشد وبچه گرسنه میماند وو......
دیگر به بقیه آن ادامه نمیدهم .

حالم دگر گون است ُ از یک سو آوای طبل جنگ وجغدی که بر فراز سر زمین ما در پرواز است برای تکه تکه کردن آن از یک سو عصبانیت درونی من ازاین خائنین ووطن فروشی نظیر شهرام شارلان وعلیرضا خود فروش ومسعود مزلف وسایر کارکنا بی بی سکینه فارسی وصدای رادیو فردا که چگونه چهل سال مردم را نگاه داشتند  تا امروز واز سوی دیگر این  رفتار جوانان ماست وآن کردار مردان خانواده دار !ْدیگر چیز ی ندارم بنویسم .
پسر من بدون پدر بزرگ شد با دستهای تهی من وبی پشتوانه معنوی ومالی در غربت وتنهایی وبی کسی امروز برایم غرور آفرین است از شدت شوق به گریه افتادم ونگاهم به جوانی است که درخانواده اش درکنار مادر بزرگش وپسر عمویش ودختر عمویش مشغول سکس های چند جانبی میباشند مادر بزرگ هم خواب است . پایان 
جمعه دهم ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۰د شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی ! با حال تهوع !

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۸

تکه تکه .نکته نکته

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
------------------------------------------

یاد آنوقتها بخیر ! دوره زنانه داشتیم ویا دوره زنانه مردانه ! لباسها همه شیک آخرین مدل  ابریشم خام جواهرا ت ساخت جواهر سازی معروف همه با تور چهار هفته چهار شهر !!! دوراروپارا گشته ! وخرید های خوب کرده بودند بنجلهای خیابان آکسفورد  استریت ویا بازارهای روزانه ایتالیا ویا سر گذر چند مغازه  آلمانی و یادست فروشان روی پیاده روی  خیابانهای عریض فرانسه ! با کلی چمدانها وارد میشدند وبعضی ها هم آنهارا درخانه ها میروختند !  موهاهمه مش شده سلمانی رفته ناخنها  همه مانیکور شده  الماسها وزمردها وفیروزها ها ویاقوت کبود بر انگشتان طعنه به تمام دنیا میزد ! خوب !تازه  چه خبر ؟ 
هیچ !   همه نگاهی بمن میکردند یعنی  ِ ساکت چون درنبود من دستمال دستشان بودم !!! راستی فهمیدی که پیاز چقدر گران شده ؟  برای من که فرقی نمیکند پسر عمو  مدیر کل شهر روستا برایم یک گونی فرستاد یکی هم برای عماد رام !!! باز نگاهها متوجه من میشد  .پس چرا خفه خون گرفتی حرفی نمیزنی ؟ دیگری  جواب میداد ! خوب چیزی نداره ه بگه ! سومی میگفت آخه او که آشپزی بلد نیست  تنها یک سالاد درست میکنه انوقت  شوهر من میگه اگر یک زن میون شماهها هست اونم فلانیه !!! من نمیدانم زن بودش کجاست ؟ نه رب بلده درست کنه ونه غذای درست وحسابی !!! .

حواس من پی اشعار تازه واز زیر چاپ بیرون آمده نادر پور بود وکتاب تازه ترجمه شده زندگی بتهون وفکر میکردم چگونه خودم را به شهر برسانم واز کتابفروشی آنهارا بخرم ِ حواسم نبود نه به انگشترها ونه به لباسها ونه چرند یات آنها که تنها دور شکم وزیر شکم میگشت  همه ازخانواده های اشراف ¡!!! بودند واشراف زاده !!! مانند ژن های خوب !!!! امروزی .

خوب امروز هم هرکجا خبری باشد همه از سیاست حرف میزنند بهتر  است درب خانه را ببندم وکسی را راه ندهم واگر هم جایی بروم کاسه آبگوشت را از روی میز بر میدارند مبادا دو قاشق بیشتر نصیب میهمانان شود . فرهنگ پر بار ایرانی !!! 

حلا همسایه روز گذشته از دختر م سراغ مرا میگفت  مامان سفرند ! نه ! پس چرا صدایی از خانه بلند نمیشود ؟ مامان صبح ناشتایی را میخورد وسپس  یا مینویسد ویا کتاب میخواند  آشپزی هم مختصر میکند ! 
اوه فکر کردم سفرند !!! 

بیاد قطه ای افتادم که روی یک کاغذ لای یکی از کتابهای قدیمی ام بود .
« بانوی عزیز ! 
همه آن تالارهای  آراسته  وآیینه کاری شده  انباشته از فرشهای ایرانی  ، اشیاء  قدیمی وکاردست  هنرمندان ژاپونی وچینی !  آن همه آثار هنری وتابلوی های گرانقمیت  وگلدانهای ظریف کریستال مملو از گلهای مصنوعی  وآن سنجاق سینه ای که مزین به صدها برلیان و یاقوت وزمرد است که بر سینه زده ای  آن ایینه ای که زیر چهل چراغها  چهره فرسوده ترا  نمایان میکند .
 آن الماسها  وبر لیانها  که بگوش آویخته ای  آن زنجیرهای مزین به جواهرات گوناگون  که بر گردن بسته ای آن مرواریدها درخشانی  که خوشه وار  بر خود آویخته ای  . هیچکدام ! نه هیچکدام ارزش زندگی یکر وز مرا ندارند » !
وبراستی هم همین گونه است حال میل دارم کمی شله زرد درست کنم اینجا  همه چیز را با سیر مخلوط میکنند ! چطو راست منهم کمی سیر به شله زردم بزنم ؟ هاها ها ! پایان 
ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » اسپانیا  پنچشنبه نهم  ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !! ث

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۸

منهم دیده ام ...

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش / اسپانیا .
-------------------------------------------

من دیده ام ...... زندانهارا وصدها هزا زندانی وفاداررا که  انباشته رویهم درانتظار عقوبتند .

من دیده ام ، ملتی ستم کشیده ورنج برده زیر یوغ اسارت  بیدادگری  وشادمانی نوکران برای بیگانگان .

من دیده ام .... سربازان  ومردانی  از جان گذشته  را که از گرسنگی و خشم وبیزاری جان سپرده اند .

من دیدهام ...  ابلیسی را در کسوت یک « زن »  که قربانی میسازد  خدایش را  ، ایمانش را  ، روانش را  بخاطر  حفظ چند نگین وچند دست لباس  وفرمانراوایی   روح شاه خوش باور را با دردهای درونی  فریب داده است .

من دیده ام ... خود  فروشانی را  با خرقه آلوده به  خیانت و  به سیه فام ترین  آلودگیها  که حتی آبهای همه اقیانوسها کره زمین قادر  با شستن آنها نیستند .

من دیده ام ؛ پسرکی : را که ( ولیعهد میشود) ! .

من دیده ام مردکی بد نامرا  کع کارش مسموم ساختن  ذهن  ومغز جوانان است  وحکم میراند .
اوپو زیسون  غافل وفارغ است  ونا پایدار !!!!

من دیده ام  دین وامیان هارا که متزلزل شده اند  واعتقاد مردم  در معرض هتاکی  ووطن درآستانه  فنا .

خطر شورش آشکار  به امید یک ( تاج )  فرومایگان  در انتظار  یک میراث نشسته اند  وسر زمین اهوارایی در شرف نابودی  .
وآیا ... سلطنت خداوند هم در زوایای این حاکمین  فرو افتاده است ؟!.
( برداشتی  از یک ترانه ) !

هر صبح که چشمم به روشنایی آفتاب میخورد تصویر آنرا درون لیوانی میکارم  چرا که ر.وی تاریکی ها ایستاده ام  نه من  ، همه دنیا  یکجا روی یک نخ  روی یک پل معلق ایستاده است .
نه پاهایش به جلو میرود ونه میتواند به عقب برگردد.
نمیدانم آفتاب بعدی چه زمانی  جهان بخش همه زمانه خواهد شد  وچه موقع میتوان خدارا درآسمانها دید ؟
در راه رفتنهایمان همیشه  یک پایمان سست وروی تیغه شب ایستاده است وپای دیگرمان به آهستگی  جلو میرود  آنهم درلحظه ای کوتاه .

دیر زمانی است که دیگر گامی برنداشته ام ودرجای خود نشسته  ودر راهی که میروم درجا میزنم  دیگر کسی نیست تا باو امید ببندم ویا بدانم پشتوانه هستی ما خواهد شد .
همه رفتند وما تنها ماندیم امروز نیمی دیگر در راه رفتند باید خودرا برای سوگواری آماده سازیم .
ابلیس همچنان درلباس حریرخود راه میرود  برایش طلوع ووغروب فرقی ندارد .
دیگر اندیشه ای در سر نیست ودیگر نوشتاری دردست نیست هرچه هست انبار شده افکارم وذهن که کم کم موریانه خواهد گذاشت .
چرا خرد ودانش خامو ش است  وآفتاب کم کم پشت ابرهای سیاه ودودهای آلوده به سم پنهان خواهد شد میتوان نگاه را به دور دستها انداخت وبیاد پستان دایه آ بنبات چوبی را مکید ودرون گودالها پنهان شد .
نه عاقبت  ونه غایت این کار معلوم نیست  باید  به کف دستهایم بنگرم به خطوط درهم برهم آن  وبه پنجره اطاقم که هر صبح آفتاب طلوع میکند ومن میدانم روزی دیگر زنده ام .پایان 
ثریا ایراتمنش . « لب پرچین » هشتم   ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۸/ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !


سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۸

کجا فرو شدیم ..

« لب پرچین » ثرا ایرانمنش . اسپانیا .
------------------------------------------

اگر هنوز مشتاقی که دوستت بدارم ، 
روزهای جوان عشقم را بمن باز گردان ، 
کاری کن  که فروغ سپیده دم  آسمان ،
جای خاموشی  پرتو خورشید را بگیرد .......« ولتر « 

امروز برای همه این حرفها وگفتار ها دیر است ، بسیار هم دیر است ، باید به تماشای رژه ناوگانهای نشست وبه تماشای ارتشی که از بیخ وبن بی پایه است وبی اساس  .
آیا خبر آنر نشنیده  اید  ، آنها که خدای خودرا دارند وبرایش خانه خریده اند  وما که خدایمان بی نام است  نمیتوانیم  با نام او همه چیز را بیازاماییم ویا شروع کنیم  نام خدای ما « عشق » بود که اورا کشتند .

وآغاز تاریکی ها شروع شد  خودشان درتاریکی ها گم شدند  با خدای خوبشان  وابر سیاهی که  آسمان را پوشاند . 
نه آغازی بود نه سر انجامی  روشن  هنوز آنهاهمه چیز ها را در کشتار  ودر انتهای نام خدایشان میجویند  درحالیکه ریشه هایشان درتاریکی است  آنها نه زمین دارند  ونه کشت  تا در اعماق آن  ریشه داونیده  وتاریکی هارا  ا ز روحشان بزدایند .

خدای ما نه پیکر داشت ونه نقشی بیادگار گذاشت  ونه کاری کرد که بت شکنان اورا بشکنند  تنها درهنگامه کش مکش ها  نقش اورا از ضمیر ما پاک کردند  ونام او از  زهدان پیکرمادر وپدر وبرادر  ومعشوق وعاشق  زدودند  وهمه چیز را انکار کردند  وعشق ساعتی شد ! 

حال دربن هر گیاه هرزه ای  خدایی میروید  نه انسانی  آنها دیگر احتیاج به پیامبر بت شکن ندارند  چرا که خودرا شکستند وخدایاشان را نیز .

خدای بی نام ما در اعماق وجودمان ریشه کرد وسر نا پای ما  را لذت بخشید هر چیزی با نام او شروع وبا نام او پایان میبافت  اونه چیزی را امضاء  میکند ونه اعتبار  بانکی میدهد  او خود نهایت است  نه غایت  وکمتر کسی مانند او شد  تنها آزدی خودرا گم کردند .

حال دیگر نمیتوان به آنچه که نامی ندارد بسنده کرد  نه نقشی ونه پیکری  نه داراست ونه ندار تنها به بعضی از بندگانش لطف زیادی دارد وبعضی هار امیکشد  او همیشه آواره وبی کس است . وگاهی در پستوهای پنهانی فرمانی صادر میکند هوس آتش بازی به سرش میزند ومیل دارد دنیایی که ساخته ویران کند واز نو بسازد بردگانش بی سوادند وبی شعور وخالی از مهر خداوندی . هر فرمانی را باید کس دیگر امضاء کند  ودیگری به مورد اجرا دربیاورد .

 امروز با نام خدا روز پرهیز  وامساک شروع میشود آیا همه شما بی گناهید ؟‌ هر ستایشی بوی گند خود ستایی میدهد  وهر کسی خود میداند که درکنج دلش چه نشسته است .
.........
این یک امریست طبیعی  که هرانسانی دوبار میمیرد  ، یکبار  هنگامیکه شراره عشق دردلش فروزان نیست  وخاموش میشود وآن مرگ با درد و رنج همراه  است .
ودیگر روزی  که بی هراس  پای به آستان گور  میگذارد .....« ولتر  » خطاب به مارکیز  دو شاتله » دلدار ابدی او ..
پایان 
 ثریا ایراتمنش « لب پرچین » اسپانیا /هفتم ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۷ اردیبهشت  ۱۳۹۸ خورشیدی !.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۸

جدال با اهریمننان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش / اسپانیا 
--------------------------------------------

جدال با اهریمنان زمانه  پایان ناپذیر است زمانی در انتظار یک ناجی بودیم امروز دیگر ناجیان در لباس سکه های پنجاه  سنتی ویکصد دلاری ملبس به لباس جنگ میباشند  دیگر درانتظار هیچ پهلوانی نباید بود  ودیگر هیچکس قهرمان نخواهد شد  همه گروه  رستاخیز خودرا از دست دادند ودرخدمت ارتش فلزی وکاغذی در آمدند .

هر کسی روزی حق دار به جدال خود پایان بخشد  وخودرا درتاریخ گم کند  دیگر در اشتیاق زندگی  نوینی نخواهیم بوددهرچه هست جنگ ونیستی وسیاهی وتباهی است  چند دلقک روی صحنه برایمان بازی میکنند وسرمان گرم است  کسی آنهارا به تاریخ متصل نخواهد کرد وتاریخ آنهارافریاد نخواهد نمود  دلقکان درپشت صحنه  یکدیگر را خواهند کشد .
واین است‌ آخرین  گزینش ما .
من میل ندارم بگویم شکست خورده ام در چهارراه حادثه زندگیم  حتی باید بگویم برد بامن بوده قهرمان شده ام مردان زندگیم مرا تاراج کردند  اما تنها چند سکه را بردند خودمرا نتوانستندنابود کنند من با تاریخ همراهم و اسطوره ای ازآن خواهم شد .
من درپی سیمرغ خویش بودم باو امید بسته دل خوش کرده بودم سیمرغی درکار نبود  کلاغی بود که بر درختان فرسوده ومرده بی برگ تنها قار قار میکرد واز این صدای خودش لذت میبرد  او چهره اهریمن را درضمیر خود داشت وبر چهره خود نقاب نجابت زده بود .

او آن سیمرغ پرمعنا نبود که با بال زدنها نسیمی در هوا پراکنده خواهد ساخت واز آن نسیم  ما بهرمند خواهیم شد او زوزه میکشید  وهر جا که خبری بود او میل داشت خودرا معنا نماید  تنها بادی میوزید وتمام میشد .
حال ما به بادبانهای شکسته دریک کشتی سوراخ  آویزانیم  وتنها با تصاویر وکلمات میخندیم ودلخوش میکنیم  باد وطوفان کشتی مرا به سراشیبی سقوط میبرد اما ما از باده غرور سر مستیم وهمچنان دایره به دست میزنیم ومیرقصیم  ودراین گمانیم که بادباانهارا بر افر شته ایم .

هیچکس معنای جان رانفهمید  وهیچکس نتوانست قایقی بسازد تا مارا به ساحلی امن برساند  جاشوانی که دریانوردی را نمیشناختند  تنها طنابهارا محکمتر میکشیدند  وما چشم به افق نامریی دوخته بودیم .
من در قایق ارام خویش  آهسته آهسته میرانم  بابانهایم محکم  وخود دریا فراخ را آزموده ام  از هیچ موجی هراس ندارم  میتوانم ساعتها روی آب  ساکت بخوابم  ودیگر در پی سیمرغ روان نخواهم شد  چرا که او بی معناست تنها یک افسانه است  که درپارگی بادبابهان بهم پیچده وگم شده است .
نسیمی وزید آرام  ونرم کهنه میسوزاند وتن  به طوفان میسپرد  بادی بود که از دوردستها وزیدن گرفت  رام شد مهار شد  سپس به اصل خویش برگشت همان طوفان ویرانگر  که هیچ معنایی نداشت  و
معنا  وزندگی  نباید  هیگچاه  فراسوی مرزها باشد وبتازند او تاخت وسپس وا مانده درنیمه راه ماند.
او معنای تاختن را نیز نمیدانست .
حال دیگر در پی یافتن کلمات مقدس نیستم درپی چیزی هستم که بمن نیرو بدهد . توفان  را درقفس زندانی کردم  خود دریا نورد شدم . قفسم نیز مقدس است  باید  بر این باور بود که هیچ توفانی اهلی نخواهد شد .
در ته تاریک کوچه ، یک دریچه بسته شد 
 انتظار  بی سرانجام  بد انگاران گذشت 

جای پای ماند وزخمی  سبزه زاران   را به تن 
جمعه جانانه گلگشت  عیاران گذشت 

تا بگورستان  رسد -  دیدار  اهل خاک را 
ماهتاب پیر  لنگان از علفزارا ن گذشت .........« نیستانی » 
پایان 
 ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » / اسپانیا / ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !

غباری بودی

”لب پرچین ”ثریا ایرانمنش  /اسپانیا
دوشتبه 06/ 05/ 2019 /میلادی

اول غباری بودی  در آسمان ظاهر شدی  سپس تبدیل به یک تکه ابر  در این گمان بودم که ابری باران زا خواهی شد دریغ که درتاریکیها تبدیل به یک دود شدی ودر آسمانها پخش وویران . 
چه روزهایی  که سفارش ترا به آن نازنین مرد میکردم  واو قول میداد که هوای ترا داشته  باشد واین هوا داری به مرگ او منتهی شد همچنانکه  امروز تعداد دستگیری ها در سر زمین فلک زده   و خارج همچنان اداامه دارد . 
تو هنوز در هوا   پراکنده هستی  وخوب میدانی که ارتش امروز ما چگونه تشکیل شده است !.
سکه ها ی  پنج سنتی حکم سربازان را دارند  و سکه ها ی پنجاه سنتی حکم افسران درجه دار را واسکناسهای   یکصد دلاری حکم سپهداران وسپهبدان را اینها بازۆان قدرتند  جنگ را اینها بر پا میکنند  همین سوارها وپیادهای فلزی وکاغذی  تو جزو هیچکدام از این دسته ها نبوی تنها نقش یک کش را بازی میکردی که شاید بتوانی در کنار دسته ای از آنها محکم شوی . 
شاید هم بی میل نبودی  یک ده دلاری باشی . 
نه دیگر امروز روحم دستخوش هئچ هوس وآرزویی نیست  مانند پیکرم در زیر این آفتاب بهاری  دراز میشود  آرام شده ودیگر به چیزی نمی اندیشد  وهیچ هوا وهوس کودکانه ای را نیز در دل راه نمیدهم . 

حال مانند یک دود  که هر روز کمرنگتر میشوی در آسمان رویاهایت سر گردانی  نه گفته ای داری ونه چیزی از قلبت بلند میشود ونه روحی که با تو پیوند بخورد .
یک گذشته رویایی برای خودت ساخته ای آنچنان که بر باورت نشسته خیال نکن که میخواهم  به شیوه اسپاتیاییها  یا ایتالیاییها  داستانهای بی مزه ای را عنوان کنم  نه/تنها میل دارم بعنوان یک انسان  خیر خواه تو بکویم که در راهی  قدم گذاشته ای که بن بست است ودست آخر سرت به دیوار میخورد  خیلی از ما  دراین پندار بودیم که سایه ابری باران زا در آسمان تاریکمان هویدا شده است اما آنکه از همه ما بزرگتر بود بما فهماند که تنها دودی از یک دودکش غریب  در آسمان است نه ابری ویا حتی سایه ابری .
وحق با او بود . 
حال دون کیشوت وار شمشیر زنک زده ات را بردار وبا آسیابهای ویران شده ستیز کن در عالم رویا یک قهرمانی . پایان

اینجا کسی است پنهان  دامان من گرفته 
خودرا سپس کشیده  پیشان من گرفته 

اینجا کسی است پنهان  چون جان وخوشتر از جان 
باغی بمن نموده  ایوان من گرفته 

اینجا کسی است پنهان همچو خیال در  دل 
اما فروغ رویش  ارکان من گرفته .........”شمس تبریزی ”
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /”لب پرچین ” ۱۷اردیبهشت ۱۳۹۸خورشیدی !