چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۸

منهم دیده ام ...

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش / اسپانیا .
-------------------------------------------

من دیده ام ...... زندانهارا وصدها هزا زندانی وفاداررا که  انباشته رویهم درانتظار عقوبتند .

من دیده ام ، ملتی ستم کشیده ورنج برده زیر یوغ اسارت  بیدادگری  وشادمانی نوکران برای بیگانگان .

من دیده ام .... سربازان  ومردانی  از جان گذشته  را که از گرسنگی و خشم وبیزاری جان سپرده اند .

من دیدهام ...  ابلیسی را در کسوت یک « زن »  که قربانی میسازد  خدایش را  ، ایمانش را  ، روانش را  بخاطر  حفظ چند نگین وچند دست لباس  وفرمانراوایی   روح شاه خوش باور را با دردهای درونی  فریب داده است .

من دیده ام ... خود  فروشانی را  با خرقه آلوده به  خیانت و  به سیه فام ترین  آلودگیها  که حتی آبهای همه اقیانوسها کره زمین قادر  با شستن آنها نیستند .

من دیده ام ؛ پسرکی : را که ( ولیعهد میشود) ! .

من دیده ام مردکی بد نامرا  کع کارش مسموم ساختن  ذهن  ومغز جوانان است  وحکم میراند .
اوپو زیسون  غافل وفارغ است  ونا پایدار !!!!

من دیده ام  دین وامیان هارا که متزلزل شده اند  واعتقاد مردم  در معرض هتاکی  ووطن درآستانه  فنا .

خطر شورش آشکار  به امید یک ( تاج )  فرومایگان  در انتظار  یک میراث نشسته اند  وسر زمین اهوارایی در شرف نابودی  .
وآیا ... سلطنت خداوند هم در زوایای این حاکمین  فرو افتاده است ؟!.
( برداشتی  از یک ترانه ) !

هر صبح که چشمم به روشنایی آفتاب میخورد تصویر آنرا درون لیوانی میکارم  چرا که ر.وی تاریکی ها ایستاده ام  نه من  ، همه دنیا  یکجا روی یک نخ  روی یک پل معلق ایستاده است .
نه پاهایش به جلو میرود ونه میتواند به عقب برگردد.
نمیدانم آفتاب بعدی چه زمانی  جهان بخش همه زمانه خواهد شد  وچه موقع میتوان خدارا درآسمانها دید ؟
در راه رفتنهایمان همیشه  یک پایمان سست وروی تیغه شب ایستاده است وپای دیگرمان به آهستگی  جلو میرود  آنهم درلحظه ای کوتاه .

دیر زمانی است که دیگر گامی برنداشته ام ودرجای خود نشسته  ودر راهی که میروم درجا میزنم  دیگر کسی نیست تا باو امید ببندم ویا بدانم پشتوانه هستی ما خواهد شد .
همه رفتند وما تنها ماندیم امروز نیمی دیگر در راه رفتند باید خودرا برای سوگواری آماده سازیم .
ابلیس همچنان درلباس حریرخود راه میرود  برایش طلوع ووغروب فرقی ندارد .
دیگر اندیشه ای در سر نیست ودیگر نوشتاری دردست نیست هرچه هست انبار شده افکارم وذهن که کم کم موریانه خواهد گذاشت .
چرا خرد ودانش خامو ش است  وآفتاب کم کم پشت ابرهای سیاه ودودهای آلوده به سم پنهان خواهد شد میتوان نگاه را به دور دستها انداخت وبیاد پستان دایه آ بنبات چوبی را مکید ودرون گودالها پنهان شد .
نه عاقبت  ونه غایت این کار معلوم نیست  باید  به کف دستهایم بنگرم به خطوط درهم برهم آن  وبه پنجره اطاقم که هر صبح آفتاب طلوع میکند ومن میدانم روزی دیگر زنده ام .پایان 
ثریا ایراتمنش . « لب پرچین » هشتم   ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۸/ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !


سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۸

کجا فرو شدیم ..

« لب پرچین » ثرا ایرانمنش . اسپانیا .
------------------------------------------

اگر هنوز مشتاقی که دوستت بدارم ، 
روزهای جوان عشقم را بمن باز گردان ، 
کاری کن  که فروغ سپیده دم  آسمان ،
جای خاموشی  پرتو خورشید را بگیرد .......« ولتر « 

امروز برای همه این حرفها وگفتار ها دیر است ، بسیار هم دیر است ، باید به تماشای رژه ناوگانهای نشست وبه تماشای ارتشی که از بیخ وبن بی پایه است وبی اساس  .
آیا خبر آنر نشنیده  اید  ، آنها که خدای خودرا دارند وبرایش خانه خریده اند  وما که خدایمان بی نام است  نمیتوانیم  با نام او همه چیز را بیازاماییم ویا شروع کنیم  نام خدای ما « عشق » بود که اورا کشتند .

وآغاز تاریکی ها شروع شد  خودشان درتاریکی ها گم شدند  با خدای خوبشان  وابر سیاهی که  آسمان را پوشاند . 
نه آغازی بود نه سر انجامی  روشن  هنوز آنهاهمه چیز ها را در کشتار  ودر انتهای نام خدایشان میجویند  درحالیکه ریشه هایشان درتاریکی است  آنها نه زمین دارند  ونه کشت  تا در اعماق آن  ریشه داونیده  وتاریکی هارا  ا ز روحشان بزدایند .

خدای ما نه پیکر داشت ونه نقشی بیادگار گذاشت  ونه کاری کرد که بت شکنان اورا بشکنند  تنها درهنگامه کش مکش ها  نقش اورا از ضمیر ما پاک کردند  ونام او از  زهدان پیکرمادر وپدر وبرادر  ومعشوق وعاشق  زدودند  وهمه چیز را انکار کردند  وعشق ساعتی شد ! 

حال دربن هر گیاه هرزه ای  خدایی میروید  نه انسانی  آنها دیگر احتیاج به پیامبر بت شکن ندارند  چرا که خودرا شکستند وخدایاشان را نیز .

خدای بی نام ما در اعماق وجودمان ریشه کرد وسر نا پای ما  را لذت بخشید هر چیزی با نام او شروع وبا نام او پایان میبافت  اونه چیزی را امضاء  میکند ونه اعتبار  بانکی میدهد  او خود نهایت است  نه غایت  وکمتر کسی مانند او شد  تنها آزدی خودرا گم کردند .

حال دیگر نمیتوان به آنچه که نامی ندارد بسنده کرد  نه نقشی ونه پیکری  نه داراست ونه ندار تنها به بعضی از بندگانش لطف زیادی دارد وبعضی هار امیکشد  او همیشه آواره وبی کس است . وگاهی در پستوهای پنهانی فرمانی صادر میکند هوس آتش بازی به سرش میزند ومیل دارد دنیایی که ساخته ویران کند واز نو بسازد بردگانش بی سوادند وبی شعور وخالی از مهر خداوندی . هر فرمانی را باید کس دیگر امضاء کند  ودیگری به مورد اجرا دربیاورد .

 امروز با نام خدا روز پرهیز  وامساک شروع میشود آیا همه شما بی گناهید ؟‌ هر ستایشی بوی گند خود ستایی میدهد  وهر کسی خود میداند که درکنج دلش چه نشسته است .
.........
این یک امریست طبیعی  که هرانسانی دوبار میمیرد  ، یکبار  هنگامیکه شراره عشق دردلش فروزان نیست  وخاموش میشود وآن مرگ با درد و رنج همراه  است .
ودیگر روزی  که بی هراس  پای به آستان گور  میگذارد .....« ولتر  » خطاب به مارکیز  دو شاتله » دلدار ابدی او ..
پایان 
 ثریا ایراتمنش « لب پرچین » اسپانیا /هفتم ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۷ اردیبهشت  ۱۳۹۸ خورشیدی !.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۸

جدال با اهریمننان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش / اسپانیا 
--------------------------------------------

جدال با اهریمنان زمانه  پایان ناپذیر است زمانی در انتظار یک ناجی بودیم امروز دیگر ناجیان در لباس سکه های پنجاه  سنتی ویکصد دلاری ملبس به لباس جنگ میباشند  دیگر درانتظار هیچ پهلوانی نباید بود  ودیگر هیچکس قهرمان نخواهد شد  همه گروه  رستاخیز خودرا از دست دادند ودرخدمت ارتش فلزی وکاغذی در آمدند .

هر کسی روزی حق دار به جدال خود پایان بخشد  وخودرا درتاریخ گم کند  دیگر در اشتیاق زندگی  نوینی نخواهیم بوددهرچه هست جنگ ونیستی وسیاهی وتباهی است  چند دلقک روی صحنه برایمان بازی میکنند وسرمان گرم است  کسی آنهارا به تاریخ متصل نخواهد کرد وتاریخ آنهارافریاد نخواهد نمود  دلقکان درپشت صحنه  یکدیگر را خواهند کشد .
واین است‌ آخرین  گزینش ما .
من میل ندارم بگویم شکست خورده ام در چهارراه حادثه زندگیم  حتی باید بگویم برد بامن بوده قهرمان شده ام مردان زندگیم مرا تاراج کردند  اما تنها چند سکه را بردند خودمرا نتوانستندنابود کنند من با تاریخ همراهم و اسطوره ای ازآن خواهم شد .
من درپی سیمرغ خویش بودم باو امید بسته دل خوش کرده بودم سیمرغی درکار نبود  کلاغی بود که بر درختان فرسوده ومرده بی برگ تنها قار قار میکرد واز این صدای خودش لذت میبرد  او چهره اهریمن را درضمیر خود داشت وبر چهره خود نقاب نجابت زده بود .

او آن سیمرغ پرمعنا نبود که با بال زدنها نسیمی در هوا پراکنده خواهد ساخت واز آن نسیم  ما بهرمند خواهیم شد او زوزه میکشید  وهر جا که خبری بود او میل داشت خودرا معنا نماید  تنها بادی میوزید وتمام میشد .
حال ما به بادبانهای شکسته دریک کشتی سوراخ  آویزانیم  وتنها با تصاویر وکلمات میخندیم ودلخوش میکنیم  باد وطوفان کشتی مرا به سراشیبی سقوط میبرد اما ما از باده غرور سر مستیم وهمچنان دایره به دست میزنیم ومیرقصیم  ودراین گمانیم که بادباانهارا بر افر شته ایم .

هیچکس معنای جان رانفهمید  وهیچکس نتوانست قایقی بسازد تا مارا به ساحلی امن برساند  جاشوانی که دریانوردی را نمیشناختند  تنها طنابهارا محکمتر میکشیدند  وما چشم به افق نامریی دوخته بودیم .
من در قایق ارام خویش  آهسته آهسته میرانم  بابانهایم محکم  وخود دریا فراخ را آزموده ام  از هیچ موجی هراس ندارم  میتوانم ساعتها روی آب  ساکت بخوابم  ودیگر در پی سیمرغ روان نخواهم شد  چرا که او بی معناست تنها یک افسانه است  که درپارگی بادبابهان بهم پیچده وگم شده است .
نسیمی وزید آرام  ونرم کهنه میسوزاند وتن  به طوفان میسپرد  بادی بود که از دوردستها وزیدن گرفت  رام شد مهار شد  سپس به اصل خویش برگشت همان طوفان ویرانگر  که هیچ معنایی نداشت  و
معنا  وزندگی  نباید  هیگچاه  فراسوی مرزها باشد وبتازند او تاخت وسپس وا مانده درنیمه راه ماند.
او معنای تاختن را نیز نمیدانست .
حال دیگر در پی یافتن کلمات مقدس نیستم درپی چیزی هستم که بمن نیرو بدهد . توفان  را درقفس زندانی کردم  خود دریا نورد شدم . قفسم نیز مقدس است  باید  بر این باور بود که هیچ توفانی اهلی نخواهد شد .
در ته تاریک کوچه ، یک دریچه بسته شد 
 انتظار  بی سرانجام  بد انگاران گذشت 

جای پای ماند وزخمی  سبزه زاران   را به تن 
جمعه جانانه گلگشت  عیاران گذشت 

تا بگورستان  رسد -  دیدار  اهل خاک را 
ماهتاب پیر  لنگان از علفزارا ن گذشت .........« نیستانی » 
پایان 
 ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » / اسپانیا / ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !

غباری بودی

”لب پرچین ”ثریا ایرانمنش  /اسپانیا
دوشتبه 06/ 05/ 2019 /میلادی

اول غباری بودی  در آسمان ظاهر شدی  سپس تبدیل به یک تکه ابر  در این گمان بودم که ابری باران زا خواهی شد دریغ که درتاریکیها تبدیل به یک دود شدی ودر آسمانها پخش وویران . 
چه روزهایی  که سفارش ترا به آن نازنین مرد میکردم  واو قول میداد که هوای ترا داشته  باشد واین هوا داری به مرگ او منتهی شد همچنانکه  امروز تعداد دستگیری ها در سر زمین فلک زده   و خارج همچنان اداامه دارد . 
تو هنوز در هوا   پراکنده هستی  وخوب میدانی که ارتش امروز ما چگونه تشکیل شده است !.
سکه ها ی  پنج سنتی حکم سربازان را دارند  و سکه ها ی پنجاه سنتی حکم افسران درجه دار را واسکناسهای   یکصد دلاری حکم سپهداران وسپهبدان را اینها بازۆان قدرتند  جنگ را اینها بر پا میکنند  همین سوارها وپیادهای فلزی وکاغذی  تو جزو هیچکدام از این دسته ها نبوی تنها نقش یک کش را بازی میکردی که شاید بتوانی در کنار دسته ای از آنها محکم شوی . 
شاید هم بی میل نبودی  یک ده دلاری باشی . 
نه دیگر امروز روحم دستخوش هئچ هوس وآرزویی نیست  مانند پیکرم در زیر این آفتاب بهاری  دراز میشود  آرام شده ودیگر به چیزی نمی اندیشد  وهیچ هوا وهوس کودکانه ای را نیز در دل راه نمیدهم . 

حال مانند یک دود  که هر روز کمرنگتر میشوی در آسمان رویاهایت سر گردانی  نه گفته ای داری ونه چیزی از قلبت بلند میشود ونه روحی که با تو پیوند بخورد .
یک گذشته رویایی برای خودت ساخته ای آنچنان که بر باورت نشسته خیال نکن که میخواهم  به شیوه اسپاتیاییها  یا ایتالیاییها  داستانهای بی مزه ای را عنوان کنم  نه/تنها میل دارم بعنوان یک انسان  خیر خواه تو بکویم که در راهی  قدم گذاشته ای که بن بست است ودست آخر سرت به دیوار میخورد  خیلی از ما  دراین پندار بودیم که سایه ابری باران زا در آسمان تاریکمان هویدا شده است اما آنکه از همه ما بزرگتر بود بما فهماند که تنها دودی از یک دودکش غریب  در آسمان است نه ابری ویا حتی سایه ابری .
وحق با او بود . 
حال دون کیشوت وار شمشیر زنک زده ات را بردار وبا آسیابهای ویران شده ستیز کن در عالم رویا یک قهرمانی . پایان

اینجا کسی است پنهان  دامان من گرفته 
خودرا سپس کشیده  پیشان من گرفته 

اینجا کسی است پنهان  چون جان وخوشتر از جان 
باغی بمن نموده  ایوان من گرفته 

اینجا کسی است پنهان همچو خیال در  دل 
اما فروغ رویش  ارکان من گرفته .........”شمس تبریزی ”
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /”لب پرچین ” ۱۷اردیبهشت ۱۳۹۸خورشیدی !

یکشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۸

روز مادر

”لب پرچین ” ثریا ایرانمنش /اسپانیا !

گویند  مرا چو زاد مادر    پستان به دهن گرفتن آموخت 
دستم بگرفت وپا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت 

امروز روز (من) است روز مادر  واین روز را به زنان ومادران واقعی جهان تهنیت میکویم .
متاسفانه  دایه بمن پستان به دهن گ فتن  آموخت ودایه بمن شیوه راه رفتن را  یک زن روستلیی با جهار فرزند دیکر ودوسال مرا در خانه خود نگاه داشت تا چشمان ا باب   یا بی بی  بمن نیفتد پس از هفت پسر که همه رفته بودند من چرا مانده بودم ؟! دایه ام مهربان بود تا زمانیکه به خانه شوهر رفتم هرسال پولی پس انداز میکرد وبرای دیدن من از ولایت به پایتخت میامد یکماه من واو خوش بودیم  بقیه  فرزند انش در پرورشگاه بودند تنها دختر هم شیر من سر جهازی من شد .....

امروز مادر بزرگم  وافتخار میکنم به دختر م که مادری نمونه هست برای بجه هایش  افتخار میکنم  به پسرم که همه هستی وزندگیش را برای همسر وفرزندانش میخواهد روز  گذشته با کفتن یک کلمه قلب مرا به درد آورد چیزی را که سالها از او پنهان کرده بودم  !
گفت : 
پدرم ده میلیون پوند از ایران خارج  کرد با آن چه کرد ؟چرا چیزی برای تو وما نکذاشت؟!من کار پدر را نمیکنم هرچه دارم با همسرم وفرزندانم تقسیم میکنم  اشک چشمان مرا پر کرده بود  جوابی نداشتم باو بدهم او خود همه چیز را کشف کرده بود . 
حال فرزندانم مانند پروانه  دور این شمع نیمه  سوز میچرخند به نوبت  وفراموش نکرده اند که مادر بودم وپدربودم عمه بودم  خاله بودم واز همه مهمتر دوست بودیم با یکدیگر  سختی را با کمک هم پشت سر گذاشتیم از آتش نیز گذر کردیم  بی آنکه یکدیکرا را زجر دهیم  .ث
دایه جان یادت گرامی ودخترم روزت مبارک  /ثریا 
یکشنبه پنجم ماه می دوهزارو نوزده  میلادی !😃

شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۸

طبل جنگ


(لب پرچین)ثریا ایرانمش /اسپانیا!
چهارم ماه می ۲۰۱۹ میلادی 

بر طبل جنگ میکوبند نازنین 
مردان بی نظم میکوبند نازنین 

کار ما بجایی رسیده است که جزیره متر وک وخاکی دیروز وقهرمان ثروتمندان امروز ”بحرین ” نوکر ارباب بزرگ ایران را تهدید کرده است !!!شیر که پیر   وناتوان شود روباه باو تجاوز میکند بهر روی قروض  پس مانده دنیای سرمایه داری را جنگها پرداخت میکنند زراد. خانه ها باید کار کنند مسلسل وار از آسمان با تیر ترکش ماهواره ها هر نقطه ای را که میل داشته باشتد به آتش میکشند وهرکجارا که بخواهند  به زیر سیلاب میبرند تا مجددا باز سازی کنند اینها کفاف نمیدهد جنگ برکت الهی است !!!!جام زهر خودرا همین الان سر. بکش حضرت رهبری ملتی را ذلیل کردی ،خوار ساختی گرسنگی دادی تا ضعف قوا ی آنها رو به تحلیل رود  مردان توانارا کشتی ویا در زندانهای مخوف مفقود شدند آنقدر که حال بحرین انگشت به ماتحت ایران فرو کند واورا قلقلک  دهد  صف آرایی ناوگان امریکا درخلیج بعنوان جنگ با روسیه اما درحقیت ویران ساختن بقیه سرزمین اجداد وآبادی ما نشان از. یک جهنم واقعی میدهد .
خم شوید ملت  رشید  ایران نماز میت بخوانید به خاک بیافتید وسگ درگاه حسین هجری عرب زاده شده شهید هیچ شوید خوی وخون پاک ایرانی را با زهر آلوده سازید  تا دیگر ایرانی باقی نماند کشوری بدبخت وتو سری خورده وارباب بزرگ از گذرگات قدس واز بارگاه حیفا قدم رنجه فرموده بر چشمان  پرخاک شما قدم بکذارد فرمانروای دیگری !.

حکیم گفت کسی  را که بخت والا نیست 
به هیچ روی سر اورا  زمانه  جویا نیست 

برو مجاور  دریا نشین مگر روزی 
بدست آید دری  کاو همتاش نیس 

شدم به د ریا  وغوطه زدم  ندیدم در 
گناه بخت من است این گناه د ریا نیست 

حال این گناه بخت ملت بداقبال ایرانیان است که هر چند صباحی حیوانی بر گرده او سوار میشود وخون پاک اورا آلوده میسازد وزمانی که مردی بر. میخیزد  به تیمار این بیمار اورا بسوی مرگ میفرستند تا زخم بیمار  درمان نشود  ودرچرک  خون وفساد جان سپارد .
بر طبل جنگ مبکوبند نازنین 
 پایان 
ثریا ایرانمنش  (لب پرچین ) اسپانیا ۱۴ اردیبعشت ۱۳۹۸ خورشیدی !