یکشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۸

روز مادر

”لب پرچین ” ثریا ایرانمنش /اسپانیا !

گویند  مرا چو زاد مادر    پستان به دهن گرفتن آموخت 
دستم بگرفت وپا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت 

امروز روز (من) است روز مادر  واین روز را به زنان ومادران واقعی جهان تهنیت میکویم .
متاسفانه  دایه بمن پستان به دهن گ فتن  آموخت ودایه بمن شیوه راه رفتن را  یک زن روستلیی با جهار فرزند دیکر ودوسال مرا در خانه خود نگاه داشت تا چشمان ا باب   یا بی بی  بمن نیفتد پس از هفت پسر که همه رفته بودند من چرا مانده بودم ؟! دایه ام مهربان بود تا زمانیکه به خانه شوهر رفتم هرسال پولی پس انداز میکرد وبرای دیدن من از ولایت به پایتخت میامد یکماه من واو خوش بودیم  بقیه  فرزند انش در پرورشگاه بودند تنها دختر هم شیر من سر جهازی من شد .....

امروز مادر بزرگم  وافتخار میکنم به دختر م که مادری نمونه هست برای بجه هایش  افتخار میکنم  به پسرم که همه هستی وزندگیش را برای همسر وفرزندانش میخواهد روز  گذشته با کفتن یک کلمه قلب مرا به درد آورد چیزی را که سالها از او پنهان کرده بودم  !
گفت : 
پدرم ده میلیون پوند از ایران خارج  کرد با آن چه کرد ؟چرا چیزی برای تو وما نکذاشت؟!من کار پدر را نمیکنم هرچه دارم با همسرم وفرزندانم تقسیم میکنم  اشک چشمان مرا پر کرده بود  جوابی نداشتم باو بدهم او خود همه چیز را کشف کرده بود . 
حال فرزندانم مانند پروانه  دور این شمع نیمه  سوز میچرخند به نوبت  وفراموش نکرده اند که مادر بودم وپدربودم عمه بودم  خاله بودم واز همه مهمتر دوست بودیم با یکدیگر  سختی را با کمک هم پشت سر گذاشتیم از آتش نیز گذر کردیم  بی آنکه یکدیکرا را زجر دهیم  .ث
دایه جان یادت گرامی ودخترم روزت مبارک  /ثریا 
یکشنبه پنجم ماه می دوهزارو نوزده  میلادی !😃

شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۸

طبل جنگ


(لب پرچین)ثریا ایرانمش /اسپانیا!
چهارم ماه می ۲۰۱۹ میلادی 

بر طبل جنگ میکوبند نازنین 
مردان بی نظم میکوبند نازنین 

کار ما بجایی رسیده است که جزیره متر وک وخاکی دیروز وقهرمان ثروتمندان امروز ”بحرین ” نوکر ارباب بزرگ ایران را تهدید کرده است !!!شیر که پیر   وناتوان شود روباه باو تجاوز میکند بهر روی قروض  پس مانده دنیای سرمایه داری را جنگها پرداخت میکنند زراد. خانه ها باید کار کنند مسلسل وار از آسمان با تیر ترکش ماهواره ها هر نقطه ای را که میل داشته باشتد به آتش میکشند وهرکجارا که بخواهند  به زیر سیلاب میبرند تا مجددا باز سازی کنند اینها کفاف نمیدهد جنگ برکت الهی است !!!!جام زهر خودرا همین الان سر. بکش حضرت رهبری ملتی را ذلیل کردی ،خوار ساختی گرسنگی دادی تا ضعف قوا ی آنها رو به تحلیل رود  مردان توانارا کشتی ویا در زندانهای مخوف مفقود شدند آنقدر که حال بحرین انگشت به ماتحت ایران فرو کند واورا قلقلک  دهد  صف آرایی ناوگان امریکا درخلیج بعنوان جنگ با روسیه اما درحقیت ویران ساختن بقیه سرزمین اجداد وآبادی ما نشان از. یک جهنم واقعی میدهد .
خم شوید ملت  رشید  ایران نماز میت بخوانید به خاک بیافتید وسگ درگاه حسین هجری عرب زاده شده شهید هیچ شوید خوی وخون پاک ایرانی را با زهر آلوده سازید  تا دیگر ایرانی باقی نماند کشوری بدبخت وتو سری خورده وارباب بزرگ از گذرگات قدس واز بارگاه حیفا قدم رنجه فرموده بر چشمان  پرخاک شما قدم بکذارد فرمانروای دیگری !.

حکیم گفت کسی  را که بخت والا نیست 
به هیچ روی سر اورا  زمانه  جویا نیست 

برو مجاور  دریا نشین مگر روزی 
بدست آید دری  کاو همتاش نیس 

شدم به د ریا  وغوطه زدم  ندیدم در 
گناه بخت من است این گناه د ریا نیست 

حال این گناه بخت ملت بداقبال ایرانیان است که هر چند صباحی حیوانی بر گرده او سوار میشود وخون پاک اورا آلوده میسازد وزمانی که مردی بر. میخیزد  به تیمار این بیمار اورا بسوی مرگ میفرستند تا زخم بیمار  درمان نشود  ودرچرک  خون وفساد جان سپارد .
بر طبل جنگ مبکوبند نازنین 
 پایان 
ثریا ایرانمنش  (لب پرچین ) اسپانیا ۱۴ اردیبعشت ۱۳۹۸ خورشیدی !

جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۸

و...از طوفان

«لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
سوم آپریل ۲۰۱۹  میلادی .
--------------------------------------------
امروز ما درمرز  های بی اختیاری ایستاده ایم  البته ایرانیان بسیاری هنوز چندان اروپایی وامریکایی نشده اند  اما چندان میلی هم به آن سر زمین درچهره ووجناتشان نمیبینم ! در حالیکه این اروپای امروز وامریکا هرچه دارد از ایران وپارس دارد  حال انسان به اوضاع واحوال فرزندانش مینگرد  احتیاجاتشان فرق کرده واختلال در زندگیشان  دراخوال واوضاع  جسمانی وروحی  آنها دیده میشود راه گریزی هم نیست .

نه جبر است ونه اختیار ،  باید باین  جبر ساخت  جبری آمیخته از اختیار  امروز تحولات گوناگونی در سر زمین ما رخ داده است شاید در زمانهای گذشته خیلی پیش که ماهنوز ذره ای بودیم ودرخاک این تحولات وحشتناک  بوده است تنها امرو زبصورت داستانهای هزارو یکشب در مغز ما وروح ما جای دارند .
 امروز ادبیات ایران نیز در نتیجه  علت های گوناگون  دچار تحو ل بزرگی  شده است ومردم نمیدانند که ملتی زنده میماند  که زبان وموسیقی خودرا حفظ کرده هنرهای خودرا نگاهدارد هرچه هست اسلامی است از کاشی کاریهای قدیم گرفته تا پارچه های سبز و با الفاظ بیگانه بر درودیوارها آویزان است وملت همیشه عزادار است  امروز در سطح افکار ایرانیان  طبقانی برخاسته  ودراعماق این  برکه مملو از لجن  بر فراز اسمانش نیز  توده های ابر  درجولان  وهمه دچار افراط وتفریط شده اند  گروهی از مردم این کشور ادبیات پر مایه  ایران دیروز را  مورد طعن وطنز  قزار داده اند  وتنها آسمان بی شکوه وتاریک  مغرب زمین است  که خورشید ناپیدای آن در زیر ابرها برای آنها میدرخشد  وهنرهای مضحک آنهارا مورد لطف قرار میدهند  .
نه نباید این گروه را سر زنش کرد از جایی برخاسته اند که تنها چند لامپای دود زده ویک بخاری نفتی همه هستی آنهارا تشکیل میداده است حال درهتلهای هشت ستاره دروان آبگرم وسونا وماهی سوشی غرق شده اند .
آنها دیگر کاری به زبان وادبیات ایران ندارند زبان خودشانرا دارند وهرکدام گاهی به فرا خور تجربه خود از شاخی به شاخی در پروازند  ویا به گوشه ای میدوند .

در  کار خانه عشق  از کف ناگریز است 
 آتش کرا بسوز  گر بولهیب است 
امروز همه از بیهودگی زبان وادبیات وشعر و موسیقی سخن میرانند درعوض کاخهای سر بفلک کشیده برایشان معجزه است با آن زبان الکن وغیر ادبی وجنوب شهری  حال ما چگونه میتوانیم  برای بیان دردها   آرزوهایمان  وایده ها  وشادمانیهایمان   وغمهای خود  که با هنر ما آمیخته  وسر وکارداشته راهی بیابیم  واین چنگ دلاویز را که از دست ما گرفته وبسوی پرتاب کرده اند دوباره به دست بگیریم ونوای خوشی سردهیم . 

چنین سال  بگذاشتم  شصت وپنج 
به درویشی وزندگانی به رنج 
من از شصت  وشش سست گشتم چو مست 
بجای عنانم  عصا شد به دست 

وآیا دیگر فردوسی دیگری زاده خواهد شد تا مارا حیثت مارا زبان فاخر مارا در یک دفترجمع کرده وبرایمان برای فرزندانمان به یادگار بگدذارد ؟.

آنچه کوروش کرد ودارا وآنچه زرتشت کرد مهین 
زنده گشت از همت فردوسی با آفرین ............« ملک الشعرای بهار »
 ودیگر قصیده او : 
شاهنامه هست بی اغراق قران عجم 
رتبه دانای توسی رتبه پیعمبری 

اینها همه شواهدی هستند براینکه کسانی دراین راه استخوان خورد کردند فرسودند جان دادند اما نامشان جاودان ماند کاخ ها .ویران خواهند شد ودر آنها مارها وموشها و بوم ها لانه خواهند گذاشت اما داستان هزاران  سروده  فردوسی همچنان برتارک تاریخ خواهد درخشید . پایان 
به روز شده  جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی 

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۸

میراث بردگی

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش ! اسپانیا ! 
( دلنوشته ) .

در فرهنگ گذشته ما  ایران ما از یک نیروی  بارور  وزنده برخوردار بود  در آن زمان داشتیم بجلو میرفتیم  موضوعات زاید مورد نظر بود  هجوم کتب های  خواندنی وترجمه های خوب ، نمایشات وتاترها هر چند کمی آزرده خاطر آنهم از طرف اربابان حاکم بودیم اما جایگاهمان امن  وزندگیمان ثمر بخش وپر امید بود ، دروغ هایمان تا حد یک شیرینی وسپس فراموش میشد . بزرگانی داشتیم  در گذشته که بما اعتبار جهانی بخشیده بودند  هم شادی ولذت  طلبی بود  وهم اعتراض مومنین  هم شور زندگی بود  وهم گه گاهی نگاهی به بی اعتبار ی زندگی   ادبیات عرفانی  ما تهدیدی برای روح ما نبود  بلکه برای تهذیب و پاکسازی روح ما بکار میرفت دکان نبود تجارت نبود  تذکیه نفس به معنای واقعی بود  زیباترین کلمات  در مدح شاه نعمت اله ولی  به اشاره گفته میشد . 
 امر وز ؟ هیچ نباید از امروز ودیرو زوچهل سال قبل گفت !  انسانها انسانیت خودرا بمرور از دست دادند  درحالیکه به اتقاف نیازمند بودند از هم فاصله گرفتند  وطن شد هزار پاره وهریک سازی به دست گرفت وآواز خواند با حال وهوای آنچه را که نامش (مارکت ) بود .

این وطن  مصر وعراق وشام نیست 
این وطن جایی است کاورا نام نیست « مولوی » 

همدلی ها جای خودرا به نیرنگها وفریب دادند  اختلافهای ناشی از ظاهر بینی همه را از هم جدا ساخت  
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد 
موسی  با موسی  در جنگ شد 

دین جایی ر ا باز کرد ناشناخته مانند یک دشمن هجوم آود به تمام عقاید وایمانها  ، وفضل فروشی مذهبی شد  مرام ما .

فضل تو چیست  ، بنگر  بر ترسا 
از سر هوس  برون کن سودارا 
تو مومنی  گرفته محمد را 
او کافر  وگرفته مسیحا را 
ایشان  پیامبرانند و رفیقانند 
چون دشمنی تو ، بیهده  ترسا را ....« ناصر خسرو »

وچه گناهی عظیم تر از خون ریزی برای این امر ومردم آزاری . 
نه هرکه دارد شمشیر  ، حرب باید رفت 
نه هرکه  دارد پا دزهر  ، زهر باید خورد !

خلق همه یکسر  نهال خدایند 
هیچ نه برکن  تو زین نهال ونه بشکن 
خون به ناحق نهال کندن اویست 
دل زنهال  خدای کندن  بر کن 
گر نپسندی  همی که خونت ریزند 
خون دگر  کس چرا کنی تو بر گردن ؟..« ناصر خسرو » 

دیگ خرد ودانش جای خود را به خون ریزی وشکنجه داد دور راه متضاد  همه میل داشتند به قدرت اقتصادی برسند  گرسنگانی که مانند سگهای هار تنها پاره میکردند  هیچکس نپرسید این تناقص کجا بود  وچرا ناگهان بر سرما فرود آمد ؟

امروز اقتصاد  نوین بر خلاف  های هوی که دارد نتوانسته  دنیا را بسوی سعادت  ببرد  گزارشهای سازمان ها مختلف  خبر از  ۰۸٪ کمبود غذایی مردم را انتشار میدهند  خوب عده ای از سیر شده های دنیا  که اکثریت عظیمی را تشکیل میدهند  این دنیارا راه میبرند  خوشبختی وبدبختی خودرا فقط در (اقتصاد ) 
میبینند  وگرسنه ها درفکر رفع حوایج خویشند  ویا قناعت پیشه کرده اند .
گرچه گرد آلود قرم شرم باد از همتم 
گر به آب چشمه خورشید دامن ترکنم .
دیگر نمیتوان این مردم از بند گسیخته ورها شده از قفس را  دعوت نمود برای بنیان  گذاشتن یک فرهنگ در جاییکه هنرمند دزد وآدمکش از آب در میاید بی هیچ احساسی وهیچ پشیمانی سپس هم جان میسپارد وبا ابهت بخاک سپرده میشود !  ما در پی کدام گنجیه هنری خویشیم ؟ این بحث ادامه دارد ! ث
ثریا / اسپانیا « لب پرچین »  پنجشنبه ۱۲ آردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی .
---------------------------------------------------------------------------------

...که از باد وطوفان !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
دوم ماه می ۲۰۱۹ میلادی !
------------------------------------------

خشت زیر سر و بر تارک  هفت اختر پای 
دست قدرت نگر ومنصب صاحب جاهی .....« حافظ » 

اخبار همه  شورش ویرانگری وخون وزور صاحبان قدرت است ، نه بیشتر ! صدای مادورو گوش خراش وان یک بچه تازه لباس کارگران پوشیده مانند یک مارمولک ترسو میل دارد برگرده مردان بزرگ سوار شده وبقیه مال ومنال آن سر زمین را نیز به اربابان ببخشد برای چند صباحی ارباب بودن وبر بردگان حکمرانی کردن . بمن مربوط نمیشود ! به کسی مربوط نیست تنها به مردم مصیبت زده آن دیار + ونزوئلا مربوط است .
در سر زمین منهم قدرتهای  مسلح در پنج گوشه کشور  ایستاده اند مانند آدمخوارن عهد هجر تا اگر کسی برخاست اورا سر جایش بنشانند ! 
من دراین گوشه با دستهای لرزان سینی صبحانه ام را روی زمین پخش کردم واز آن عکس گرفتم !!! ودرانتظار فردا که زانوان دردناکم را به دست یک خانم دکتر تازه از پشت میز دانشکده بلند شده بسپارم تا کیست آب را بیرون بیاورد ! 
روز گذشته از شدت  ضعف ونخوردن غذا  بیهوش شدم  دارم با هموطنانم ! همدلی میکنم !! نه ! هر چیزی را نباید بخورم همه چیز هست اما من سر این سفره رنگین تنها به تماشامینشینم قهوه ام یک آب قهوه ای  شیر بدون چربی وغذاهایم بدون دخالت هیچ گوشت وچربی !!! دلم برای یک کاسه آبگوشت لک زده اما نمیتوانم که گوشت گوسفند را بخورم یا گوشت دیگر ی را که کمی چربی به آن باشد از مرغ وسینه اش حال تهوع گرفته ام وروز گذشته هنگامیکه تخم مرغهارا درون کاسه شکستم زرده آن به رنگ سفیدی که کمی گرد زردی به آن اضافه کرده باشند مثلا از نوع پدیده جدید هم هست یعنی تخم مرغ مرغهای مزرعه نه درون قفس ا ! انهارا نیز درون سطل زباله خالی کردم یک چای با چند عدد بیسکویت بدون مزه خوردم ونامش شام بود !!!!!!

شاد زی با سیه چشمان شاد 
که جهان نیست جز فسانه وباد 
ز آمده شادمان  می باید بود 
وزگذشته نیز نباید کرد یاد .......« رودکی » 

آینده شادمانی که درپیش نداریم گذشته هم به قدرت طبیعت کم کم حافظه مارا پاک میکند تنها زنانی تازه به دوران رسیده با پیراهن های نایلونی مارک فلان ایتالیایی وکیف وکفش سلین  با دوسه تن سرخاب وماتیک ورنگ با سیگارهای رنگین درون قوطی های طلایی زیر انگشتان مزین به ده ها انگشتر زمرد ومروارید والماس ورق  ها را زیر و رو میکردند وسقز میجویدند ! تنها این بیادم مانده ومرگ شاه وعهدی که بااو  بسته بودم . همین دیگر چیزی بیاد نمیاورم . کودکیم بیشتر بمن نزدیک است همان دوران ولگردی روی درختان میوه وچیدن آنها وخوردنشان بدون دخالت آب !! وآبی که از کوهستان سرازیر میشد وجویبارهارا لبریز میساخت وکف کرده بسوی دشتها ی تشنه  میرفت . 
تنها آن زمان یادم هست شش یا هفت سال بیشتر نداشتم  برای اولین  که به همراه  مادرجانم به سینمای فیلم فارسی رفتیم که دلکش بازی میکرد مادرم عاشق عصمت خانم دلکش بود من زیر چادر مشکی او پا به پایش میدویدم واو لعنت به کسی میفرستاد که پاشنه بلند را بر کفشها میخ کرد واو نمیتوانست بسرعت باد حرکت کند درسینما دلکش داشت آواز ی را میخواند ودور یک حوض راه میرفت من خوابم برد !!!! ونتوانستم فیلم را تا آخر ببینم و وروزهایی پیری خانم دلکش که بخانه ما میامد مادرم فورا خودش را باو میرساند وچند بوسه آبدار از صورتش بر میداشت ومرتب میگفت من تنها یکبار به سینما رفتم آنهم  فیلم شما بود آوازهای شما معنی داشت حالا مردک میخواند سنگ  بر میدارم  با اسب میتازم .....ودلکش لبخندی میزد به سادگی درعین حال به افتادگی ودانش او به شعر .مادر حافظ وسعدی را از حفظ داشت از عطار چند خطی را از حفظ کرده بود گاهی زیر لب آ|نهار ا زمزمه میکرد واشگی برگونه جاری میساخت .
حال این میراث بمن رسیده تنها شعر است که مرا به حرکت در میاورد با شعر زنده ام او نه سایه میشناخت نه سرو تنها حافظ وسعدی وفرودسی برای او شاعر بودند بقیه همه مزخرف بودند؟! 
این جهان  پاک  خواب کردار است 
آن شناسد  که دلش بیدار است 
نیکی او  به جایگاه  بدی  است 
شادی او با جای تیمار است 
چه نشینی بدین  جهان هموار ؟ 
که همه کار او نه  هموار است 
کشش او نه خوب ونه چهره اش خوب 
زشت کردار  وخوب دیدار است ( رودیک سمرقندی )!

حال این گنیجینه فکر ی را درخود نهان کرده ام واکثر روزها که حوصله باشد آنرا به روی این صفحه میاورم برای روزهای اینده ومیدانم که روزی همه چیز درست خواهد شد میدانم بخوبی میدانم که روزی من نیز بخواب تو خواهم آمد با دست گلی از شاخه های بیدمشک . ث
پایان 
« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی ! 

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۸

روز اول ماه می

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
اول ماه می ۲۰۱۹ میلادی 
------------------------------------------
زبون خلق  ، ز خلق نکوی خویشتنم 
چو غنچه  تنگدل  از رنگ وبوی خویشتنم 

نه حسرت لب ساقی کشم ونه منت جام 
بحیرت از  دل بی آرزوی خویشتنم...........زنده نام : رهی معیری: 

امروز سالروز  با سعادت این بزرگ مرد است ، این شاعر دلسوخته و این مردی که هنوز ترانه هایش جاودانه مانده  در سایه عمر خویش راه رفت وآرام جان سپر د  او به زبان دلنشین  وبه فرهنگ والای  خود عشق میورزید همچنان نیای او « فروغی بسطامی » که توانست اشعاررا ازچنگ شاعران عهد صفویه بیرون کشیده با آن علم واشارتها وکنایه ها وکلمات نا همگون وناشناس  سرود که : 
کی رفته ای ز دل که  تمنا کنم ترا 
 کی بوده ای نهفته  که پیدا  کنم ترا 

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور 
پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا 

نام رهی با فروغی بسطامی وسعدی بزرگوار گره خورد  او به میراث نیاکان  خود وهوشمندی فطری توانست ترانه های جاودانی بسازد واشعاری  بی آنکه ازخود تمجید وتعریف  بنماید   به برکت  ذوق ونبوغ خویش  گوهرهای دانه دانه چید وبرگردن  زبان فارسی انداخت .
لاله  دیدم  روی زیبای تو ام آمد بیاد 
 شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد 

این کنایات واین استعارات  اینهمه زیبایی را کمتر میتوان درکتب اشعار  دیگران یافت او شعر را بمعنای واقعی میشناخت وموسیقی را با تمام وجود درک میکرد جنس صدارا خوب میشناخت ومیدانست که اشعارش رابه چه خواننده ای بسپارد تا زیر آوار  زمانه دفن  نشود.
او صاحبدلی آزاده بود وآزادگی را برهمه ثروتهای جهان هستی ترجیح میداد تنها یکبار عشق به او روی آورد ومعشوق جهان کمونیستی را ترجیح داد ورفت او دیگر هیچگاه گرد زنی وعشقی نچرخید همه عمرش را صرف سرودن ونوشتن کرد وچه زود ازمیان ما رخت بربست وچه زود رفت . رفیق شفیق مرحوم دشتی بود  وامروز بر ماست که این میراث گرانبهار ا  چنانکه باید ارج نهیم ومقام سخن سرایان  گرانقدر را گرامی بداریم نه مدیحه سرایان ونانرا به نرخ روز خوردن .

حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید 
تا حد چین ومصر  وبه اطراف روم وری 

هنوز جای خوشوقتی است که نام ایران  ومنزلت والای فرهنگ دیرینه آن همواره  سر دفتر  آثار تحقیقی دانشمندان ومحور کار  پژوهشگران است  تمدن  وفرهنگ ایرانی بوسیله اسکندر از ایران به یونان وسپس به سراسر اروپا رفت .
بهر روی  سخن گفتن دراین باره بسیار است متاسفانه دنیای کثیف سیاست چنان آلودگیهای خودرا پهن کرده است که هر دفتری را میگشایی بوی گند سیاست از آن بر میخیزد .

در خاتمه از این فرصت استفاده کرده وروز اول  «ماه می »روز کارگر را به عموم کارگران وزحمتکشان واقعی دنیا تهنیت  میگویم هر چند دیگر کار گری نیست هرچه هست کارفرما ووسپس برده اما هنو ز شاید درگوشه وکنار دنیا باشند کارگران شریفی که نانرا از بازوی خود میخورند نه ازبردگی ونوکری بیگانه وجاسوی وهوچی گری .ودزدی وچپاول آنهم با پررویی تمام !.
امروز ادبیات ما دچار دگرگونیها شده است مانند همان زمان تیموریان ومغولان وصفویان زبان فاخر وادب پرور ایرانی کم کم جای خودش را به زبانهای بیگانه داده است درهیچ یک از این الات وادوات مسخره امروزی زبان فارسی دیده نمیشود تنها چند شرکت آنرا درانحصار خود درآورده ومیفروشند آنهم بطور ناقص .
بنا براین سزاوار است که فرهنگ  ما  مبنای اصلی روابط  ایران با کشورهای دیگر قرار گیرد  دنیای کنونی بسیار مغرور شده است  از یاد برده است  که برای حل مشگلات انسانی  ، امروز نیز  مانند گذشته  باید کمی با خلوص وخضوع با مسایل روبروشد .
این درس بزرگی است که در فرهنگ کهنسال ایران  نهفته است . چه بسا بتواند به ارباب زور  وزر فشار بیاورد  وراه دانش را درپیش بگیرد .

چو گویی که وام  خرد فروختم 
همی  هرچه بایستی  آموختم 

یکی نغز بازی کند روزگار 
که بنشاندت  پیش آموزگار 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی/ اسپانیا !