پنجشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۸

روز بزرگ !

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » / اسپانیا !
------------------------------------------------------
گاهی زندگی واقعا ننگه !
روز گذشته پانزده مرکز پزشکی را  گرفتم  که برای ورم زانویم وقت بگیرم همه گویی دردهان یکدیگر تف انداخته بودند ! « تا اواسط می وقت نداریم » !!! » اگر میل داری به صورت اورژانس خودت را به یکی از بیمارستان برسان  شاید دکتر استخوان توانست ترا ببیند ُ شاید !!!!

نه برای سالهای متمادی  قادربودم که بگذارم  دنیا  جهت خود  ویا برعکس آن حرکت کند  برای من آنچه مهم بود که میتوانستم روی پاهای خودم بدوم وچهل سال برزخ وتاریکی را درنهان خود پنهان نمایم  گویی درهمان سن بیست سالگی بخواب رفتم حال بیدار شده ام دنیای دیگری جلوی چشماتم  ظاهر شده است دنیای لبریز از فریب ونیرنگ وکثافت ورابطه های مشروع ونا مشروع .
خوب  ! برای این   دنیا من چه کردم ؟ تنها علف ریختم جلوی مشتی گوسفند وگاو گرسنه وآنها نوالیدن ! دیگر روی یک روزنامه نگار یک  تاریخ نویس یا نویسنده وشاعر بزرگ را ندیدم دیگر خبری از معلیمن وپروفسورهای مدارس ودانشکده نبود  زندگی هرروزه را مانند یک ماشین طی میکردم ومیدیدم که چگونه دیگران  دربرابراینهمه بی لطفی دنیا وتاریخ شانه بالا میاندازند . 
حال این  معتقدان به مذهب در تهیه وتدارک روزها وهفته مقدس میباشند حوصله دیدن مرا ندارند تعطیلی یکهفته وده روز ( هرچند اینها همیشه درتعطیلی بسر میبرند ) ! وکارها را از روی تفنن وخونسردی انجام میدهد همه کارها به گردن دولت است ! بهر روی لنگان لنگان  به اطاق خوابم پناه بردم ! نه گذشت آن زمان که هردری به رویت باز میشد وترا چون جان شیرین دربغل میگرفتند در سر زمین مجانین ازاین خبرها نیست باید یک پدرخوانده / یک دکتر حاذق / یک پلیس ویا رییس پلیس / یک وکیل گردن کلفت را خوب تغذیه کنی تا ترا بپذیرند .
خوب من به همانگونه به دنیا مینگرم که  تاریخ  به نمایش گذاشته است  وپاره ی مجانین دوباره روی کار |امده است ما برگشته ایم به قرون اولیه ! چیزهای زیادی انجام شد  وما چقدر آرزویشانرا داشتیم  کسانی صحنه زندگی را ترک کردند که هنوز آرزوی دیدار خاک خودرا داشتند  وآ ن قدرتهای اهریمنی که ما آنها را به هیچ میپنداشتیم  ناگهان درصحنه ظهور پیدا کردند ومن بخواب خود اد امه دادم .

 با اینجال هنوز قادر نیستم که خودرا باین زندگی  شیطانی وخطرناک وفق بدهم  ودر کارهای کثیف آنها مشارکت داشته باشم رشوه بدهم / کادو بخرم / ودستمال کاغذی را بردارم و( خ )مالی کنم ! نه این کارها ازمن ساخته نیست .
دیگر مجالی نیست تا از آن دورانها بگویم آن زمان هم مشگلات خودش را داشت همیشه عده ای بادمجان دور قاب چین بودند که مانع ورد تو به مرکز وتماس با بزرگان میشدند اول باید به دربان رشوه بدهی سپس به سکرتر ودست آخر جناب رییس را ببینی !!!!.
خوب امروز من دررنج قربانیان سهیم هستم وآیا آنها از دردهای درونی من باخبرند ؟ نه ! این رنج بردن نیست ! در آفتاب گرم بهاری  د ریک  بالکن وسیع به تماشا وبوی غذای همسایه نشسته ای نه انیکه نداری بخوری نمیتوانی بخوری همه برایت سم هستند .

حال امروز این سر زمین بدبخت که به کمک نان توریستی روی پاهای خودش ایستاده  حال دارای یک نوع درندگی وقساوت قلب شده است  وقدرت مآبانه  دستی به ریش کلیسا میکشد وپایی درون رقاص خانه های عفیف  درهمه این جریانها روحش را گم کرده است  وبی آرزش شده  ونیازمند چند توریست لندوک شپشو  ویا دزدان قهاریکه با پولهای فراوان روی باینسو آورده وهمه زمنیهای آ نهارا  صاحب شده اند وچه بسا روزی صاحبخانه را بیرون کنند  ودیگر صحرای سینایی هم نیست که مانند اوارگان فلسطینی در آن چادر بزنند  آنها نیز زمنیهای خودرا به یهودیان فروختند وحال خودشان درماند اند .

حرفهایشان زیباست / سوسیالیزم فلان است و کاپیتالیزم بهمان همه را از روی کتابهای میخوانند اما درموقع اجرای  نمایش هرکدام پشت پرده سن پنهانند .
وما ..... روی یک زمین نا مطمئن پای گذارده ایم وهر بار دراین این خوف  وترس که مبدا پاهایمان درون  چاله متعفن فرو رود . 
این منحصر باین  جا نیست . اروپا را گند برداشته آلمان که روز ی روح بزرگ یک ملت بود امروز دردست مشتی بچه بیخرد بصورت یک اسباب بازی زیر رو میشود فرانسه دچار بحرانها واز بی بی سکینه چیزی نمیگویم که مادر بزرگ همه این دردها وجادو گر پیر قرن است .
امروز ما از دنیایی حرف میزنیم  که فریاد بشر دوستی سرداده است  خودشان خلاف آن  عمل میکنند  به بشریت نهیب میزنند  که آهای خودترا پیدا کن  ودرگوش ناشنوایان این طنین ها اثری ندارد  همه کر شده اند وکور  دیگر چیزی بنام زیبایی  پیدا نخواهی کرد حتی آن لحظه زیبارا که پستان پر شیر مادری به دهان گرسنه کودک میرسد  ورویایی میشود برای یک هنرمند نقاش !حال زنها با زنها ومردان با مردان  پیدا کنید پرتغال فروش را .ث
پاین 
ثریا ایرانمنش / « لب پرچین » / اسپانیا / ۱۱ / آپریل ۲۰۱۹ میلادی  .....



چهارشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۸

مش قاسم

نامه به همشهریم !
مش قاسم  حکم تیر تو صادر شده  نمیدانم تو که اهل ولایت ما بودی وخاک را توبره کرده بهحکم توتیا بر چشمانت  میکشیدی  حال در کدام قسمت زندگیت ایستاده ای  اربا ب شدی !خوب مبارک است بقول خود ما کرمومیها  باغچه هارا که بیل زنند بعضی از ریشها خشک میشوند وبجایشان علفهای هرزه میروید  مثل باغچه امروز من . 
مش قاسم  ! بتو گفته اند رهبر تروریستها / قاچاچیان ودزدان هستی؟ خیلی اوقات به چهره ات نگاه میکنم مرا یاد دایی علی میاندازی از چهره او هم نمیشد  هیچ چیزی را خواند نه مهربانی را نه خشمرا ونه دشمنی را گویی دو سنگ آسیاب گوشه حیاط را روی صورتش بسته بود ؟ دایی بزرگامان بود وترس  ما همیشه از این بود که روزی مارا بکشد  او مارا نکشت اما به تبعید فرستاد . 
مش قاسم  حال میخواهم بدانم در دل تو کینه است یا عشق به خاک وطن ویا خودت را حاضر کرده ای جانشین آیت ال ... سرخ پوش شوی ویا دور سرت  زتبوران وز وز میکنند تا ترا رهبر آینده بنمایند متاسفانه دست تو وافکار تو مانند همه همولایتی ها دردست کسانی است که شکمهایشان  بادکرده دستهایشان  سفید  وکار نکرده میباشد دیگران برای آنها کار میکنند  آنها تنها ورد میخوانند وتربت داخل سیلابها میریزند تا جلوی سیل را بگیرند  تو هم مومنی سخت هم مومنی ولی آیا همه شما وهمپالگی هایت در باره سرنوشت آینده فرزندانتان فکر کرده اید ؟  ویا تنها به ملکوت عرش میاندیشید .
آن آدمهایکه تو سر سپرده  شان شده ای همه چیز را برای خودشان وخانواده شان میخواهند   وآنهاییکه به دروغ بشما گفتند ما شمارا با سر. مایه داران برابر میکنیم  آنها هم دروغگویانی  بیش نبودند چند کتاب چرند خوانده بودند خیال میکردند ایران هم شوری ویا چین کمونیست است . 
شاه مرحوم  همه کار گران را در سهام کارخانه ها شریک کرده  بود  داشت براینان یک سر زمین آرام وبا ثبا ت میساخت امنیت داشتیم حال چه داریم غیر از ترس همه از هم میترسیم . 
مش قاسم ، من دراین باره  از خودم ویا شاه دفاع نمیکنم  چرا که نه کلمات  ونه روح من  هیچ یک دارای کینه  طبقاتی نیست تا بوده همین بوده مگر در ولایت  کم ا ربابی داشتیم وکم رعیتی ننه جان خود من یکپا ارباب بود چون هم زمین  زیر کشت داشت هم دارای هیژده دانگ آب جاری بود که  مرتب آنهارا به دهاتیها اجاره میداد بقول خودش دو کوچه زیر پهن اسب داشت .
اما دایی  جانم همهرا بالاکشید چون درخانه او ننشستم وزیر دست همسر وخانواده او نبودیم  در غربت سختهیا کشید یم مانند الان من در اینجا .
مش قاسم .من نه امیدی بتو دارم ونه به دیگران حتی فراموش کرده ام خدایی هم هست  چرا که خدا رییس ثروتمندان است  برتن آنها لباسها گرانقمیت میپوشاند با من کاری ندارد گاهی  دردی را میفرستد  تا اورا فراموش نکنم از نعمتهای او بی بهره ام مانند همه کسانیکه روح خود را نفروختند . 
 حال این تو واین خاک ستم دیده /مش قاسم .  پایان 
ثریا /اسپانیا / چهارشنبه  دهم  آپریل  ۲۰۱۹ / 

اهمیت بودن !

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » اسپانیا !

هر روز هنگامیکه خورشید ، سر میزند ما متولد میشویم 
وشبها دوباره میمیریم 
بی هیچ هیجانی وحرکتی 
دیگران حرکتهارا بجای ما انجام میدهند 
ما در آسمان پی چیزی میگردیم که 
کمی احساس مارا هوا بدهد ! 
بین دو حرف ؟ عدم  وهستی !

روز گذشته ازیک  مرکز   کمک های کودکان مسیحی که من عضو آن بودم عکسی از بانوی مقدس فاطمه که روی قلب او نام مرا نوشته بود به دستم رسید ! با آنکه روی پاکت با خط درشت قید شده بود که آنرا دولا نکنید اا دولا درون صندوق پستم یافم بیچاره عکس وبانوی مقدس از وسط شکسته بودند! به ناچار بیادم |مدم که بدهیهیایم را نپرداخته ام ! و......پرداختم .
خیلی میل داشتم  برایشان بنویسم  : 
شما غیر از ساختن فانتزی های هوایی وگرفتن سایه خودتان بجای خدا  برای بشریت چه کرده اید ؟  شما غیراز غم واشک واحساس گناه وندامت به یک یک ما چه داده اید ؟ ویک عکس چگونه میتواند حافظ هستی وسلامتی  من باشد ؟  نه نباید این کلماترا بدین گونه بکار برد  آ|نها روی قلبهای ما فلسفه بافیهیا کرده اند  وآ نجارا بصورت  یک جایگاه امن  درآورده اند  درغیر اینصورت چگونه  ناگهان اینهمه  جوان  حاضر میشدند خودرا وجانشانرا به خطر بیاندازند تا ( حافظ یک حرم ) ناشناس ودورغین باشند ؟!  
درزمانیکه دانشمندان داشتند  گردش های خودرا کشف میکردند  \انها گرسنگی را شناختند طاعون را شناختند وبا را میکربش وداروریش را کشف کردند  آنها زمین را  مرکز حیاط میپنداشتند  ودر جهان دقیق میشدند ستارگان را کشف کردند  وقوانین نجومی را نیز به میان آوردند اما این قوم خدا پرست تنها یک کلمه میدانستند « زمین مسطح است » نه گرد !  واین عقب گردها تا امروز ادامه دارد .

من نمیدانم آقایانی که به همراه  همسرانشان بسوی صندوقهای رای میروند |‌ن آرای خودرا به خودشان میدهند یا به رقیب ؟ همیشه خودشان دوباره سر ازصندوقها درمیاورند ویا پسرانشان ویا دامادهایشا ن سیاست مشروطه شده مانند هنرپیشگی هنوز نواده های هنرپیشه های  قبل از جنگ روی صحنه تاتر وسینما باز ی میکنند ! سیاستمداران گذشته خیلی زود از صحنه محو میشدند یا خاطرات را مینوشتند ویا درجایی خودرا ازانظار دور نگاه میدا شتند  با آنکه پر گناهکار نبودند اما امروز همه سیاستمداران خانواده را نیز به مرکزیت ریاست خود میکشانند  وبه هنگام برکناری  چند صفحه را سیاه میکنند وبه دور دنیا راه میافتند وسخن رانی میکنند یعنی اینکه بنوعی  شعور خود را  به معرض فروش میگذارند  !مثلا در پرتغال یک خانواده همه سیاست کشور را برعهده گرفته همان خان وخاندانی وماندانی گذشته  ، نه چیزی عوض نشده تنها زمان ومکان وآدمها بصورت زشتی تغیر  شکل داده اند .

حال دوباره باید زیر سایه امامان متافیزیک انجام وظیفه کنیم  تاریخ سر زمین من یکی از تاریکترین دورانهای خودرا میگذاراند  باید آنرا دوران  تاریکیها نام گذاری کرد .دراین دنیای تاریک علم  گم شد / موسیقی گم شد / انسان نیز بفراموشی سپرده شد  وروح انسانیت نیز بکلی از آ ن سر زمین پرکشید  امروز دنیا برای دانسمندان  وعلما  داستان درازی  نیست همه چیز را یافته اند  وبجایی رسیدندکه روزی کریستف کلمب به‌امریکا رسید وآنجارا کشف کرد  حال ما با جادو ی سحر ‌آمیز  آقایان اهل آسمان   ومحراب ومنبر  باید شاهد وقایع ذخیره شده مغز کوتاه وکوچک آنها باشیم دنیای |آنها درحد همان سایه خودشان میباشد فراتر را نمیدانند وواهمه دارند  متاسفانه عده ای ازما هم  آن شعور وتشخیص خودرا گم کرده ویا ازدست داده ایم  ومانند گوسفند بع بع کنان به دنبالشان روانیم .
تمام پارسایاییهای دورغین آنها  برای محرابها ذخیره شده است .
من روحم را نفروخته ام چرا  که روح من مرکز  فرمانروایی وقلمرو حکومت من بر همه اطرافم میباشد .
ادعای فضل ونقش خودستایی دیدم اما 
در بسی دانشوران  جز مردم  عامی ندیدم 

تو پنداری عدم را نیست  آثار وجود اما 
هزاران برتری دارد به بودنها  ، نبودنها 

گریزان شو  گریزان  از تملق پیشگامان 
که خوارت میکنند  آخر  زین بیجا ستودنها 
« پژمان بختیاری » 
پاین / ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » اسپانیا / ۱۰ آپریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۱ فرورودینماه ۱۳۹۸ خورشیدی !.....

سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۸

سوسیالیزم

خوانندگان عزیز دوستان ویاران !
آنچه را که امروز من مبینیم این است که احزاب سوسیالیست در تمام کشورهای اروپایی رو به مرگ است تنها یک شبح باقیمانده  واین نتیجه سرمایه داری های بی رویه ای  است که روح سوسیالیزم را میکشد .
من خوشحال بودم که در سرزمینی زندگی میکنم که زیر. سایه این احزاب زندگی میکنند برای کار کارگر احترام وارزش قائلند اما کم کم سرمایه داران دزد وارد شدند مافیا ی مواد ویک دنیای فانتزی لبریز از رنگهای گوناگون در پیش ما گذاشتند  مردان دیگر کتاب نخواندند  روزنامه جای خود  را به تبلیغات خرید وفروش دادند درخدمت سر مایه داری مضحک روی آب .
علی رغم گذشته این احزاب در یک رکود وسکوت به کارشان ادامه میدهند آن روح روشن سوسیالیستی بکلی پر کشید  وفاقد هر گونه حرارت وگرمی شد .
 ودلیل عقب رفتن  ونابود شدن این روح  جنگی است که ارواح سر مایه دار با روحیه های زیر. فشار  انجام میدهند واین جنگها روح را نیز میکشد .
من به هیچ وجه  به بالا رفتن نمی اندیشم  بنای ظالمانه ای که امنیت اجتماع بر بالای سر ما  مانند شمشید  آویخته  همه چیزهارا نابود ساخته  پایه  های  اجتماع از بیخ وبن ویران است دیگر کسی زحمت بالا رفتن از پله ها را  بخود نمیدهد  بزرگان اهرمی دردست دارند که پا به پای ما درحرکتند  من دیگر ما نخواهیم شد  تنها با ضربات متوالی از یکدیگر جدا شده تکه تکه میشویم  .

رای من  هیچ  اثری نخواهد داشت از پیش همه چیز آماده شده است من اگر نتوانم فرار کنم برای همیشه درگوشه ای پنهان میشوم .
ایران سرزمین ما برای آن ویران کنندگان یک آرمایش بود که خوب کار کرد ونتیجه عالی بود . 
حال دوباره شاهد   رشد  بورژواهای  پوشالی هستیم که  مانند قارچ سبز شده اند  ورهبری  همه جا یک رهبر مانند چوپان گله را به پیش خواهد راند  در. همین سالها اخیر ندادن حقوق  چهار یا پنج ساله کارمندان نشان داد که ما درون تله ای هستیم که اگر کمی جلوتر برپیم گردنمان خواهد شکست .
زندگی را با ابن ابنوقت  بودن باید گذراند دیگر به هیچ چیز وهیچکس نباید اعتماد و یا اعتقاد داشت  خوب متوسل  میشویم  به قدرتهای ماورائ طبیعه  با توسل به آنها همه چیز را میتوان ثابت کرد  جلو  به ناراستی ها وکژ اندیشی ما امروز در قلمرو هرج ومرجها   دیوانه وار بسوی یک دنیای مجهول وناشناخته میرویم  با خیالبافیها  واز دنیای واقعی فرسنکها به دوریم  به دور .
پایان 
ثریا ایرانمنش اسمعیلی / اسپانیا / ۹ آپریل ۲۰۱۹ میلادی ......

فرشتگان بی بال

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » اسپانیا !

ما لعبتگانیم وفلک لعبت باز 
از روی حقیقتیم نه از روی مجاز 

دنیای مجازی امروز  لبریز ازیک خبر بی مایه  شدند گویی حلوای شیرینی را از آسمان برایشان ریختند سپاه در رده تروریستها قرار گرفت !!! سالها مجاهدین  نیز دراین لیست بودند چه فرقی بر احوال شما میکند ؟  اگر روزی برسد دوباره بر میگردند ویک لولوی دیگری میشوند تا سر شما ومارا گرم کنند  همه تاریخ وزندگی ما به زیر آب  رفت چه فرقی میکنند به مترس مادرمان بگوییم بابا یا عمو !!؟.

 امروز از خودم میپرسم آیا اینها همان مردمانند ؟  که من درکارگاه خیالم با انها سرگرم بودم ؟  یا که آنچه آفریده شده اند دوباره زیر یک ستم ویا دریک رویا  غیراز خودشان میباشند  مصنوعی اند  وخود | آفریننده خویشند وخدایشان  از ترس  به اسمانهای دور دست گریخته است .
در آفرینشهای گذشته مهر بود وعشق بود ومهربانی حال هرچه هست نجاست پرندگان سیاست  دیگر ( مهر) تبدیل شد به یک مهر قرمز که ممکن است امروز بر هر پیشانی فرود اید وترا به زیر سنگبار بکشد  چرا به اسب گفتی یابو ؟  آنهم درحریم خودت ؟ .

نمیدانم آنچه را که نوشته ام ویا بقولی آفریده ام  ودیروز به آن  معتقد بودم امروز باید به آنها کینه داشته باشم ؟ همه چیز ناگهانی فرو ریخت  ومن غرق درشگفتی ها هستم  کجا میروم وبه چه کسانی مهر میورزم ؟  وچرا کینه ای دردلم نیست ؟  تنها زخمهایم گاهی خون تراوش میکنند  فورا مرهمی بر آنها میگذارم  واز خودم میپرسم کجاست آنخدای مهربانی که شبها بخواب من میامد ودستهای مهربانش را روی شکم بیمارم احساس میکردم  او غیرار من بود او قدرتی مافوق قدرت من بود او همه انرژی بود  حال به کجا بروم ؟ به هرج میروم همه چیز یک شکل است رستورانها ُ فروشگاهها / اجناس / گویی تنها دریک دنیای بیگانه و یک رنگ راه میروم  روزی هر چیز سر جای خودش بود وهر یک از اشیاء سرود خودرا داشت  هرچیز نایی بود که میتوانستی درآن بدمی  واز اعماق گوهروجودش بهره ببری  هیچگاه تاریکی را احساس نمیکردی حتی وجود یک شمع خانه ترا نورانی میکرد  حال من کجایم <  این چه کسی است که درمن میدمد ؟  او چه نوازنده ایست ؟  همه از اشتیاق نی ونیستان مینالند اما هیچکس حتی یک نیلبک را نیز دردست ندارد  همه از جداییها شکایت دارند اما هیچکس  سرودی نمیخواند تا فاصله هارا پرکند  همه درتاریکی کورما کور مال به دنیال رویاهای از دست رفته خودمانیم ، وعجب آنکه  دیگری را نیز قبول نداریم . 
من آهنگ  خودرا مینوازم واز آن  لذت میبرم شرمنده هیچکس نیستم  منهم همان تن تنم  که کوه به کوه میگردد با نیلبک بدون سوراخ خود  ودست افشانی میکنم بی هیچ سازی  ، ساز من معنا دارد  ومفهمومی که تنها خود آنرا احساس میکنم .
شبها دل به آن میسپارم  وواژه های تازه ای سر هم میکنم  گاهی گم میشوم زمانی روی آب  میایم  ودرمیان این غوغا  هیچگاه سر تسلیم فرود نیاورده  ونخواهم آورد .

امروز هرچه نوشته میشو دبر سنگی از خارا حک شده دیگر از کنار هیچ سنگی وآبشار ی شاخه گلی نمیروید  همه نواهای خودشانرا میسرایند  ودر تاریکی  بخیال روز روشن راه میروند  وچشم به  خدایی دارند که درنایی بدمد وفرشتگانرا بر زمین بفرستد فرشتگانی بدون بال  همه این آن آهنگها  درنهایت به دیوار خورده برمیگردند بی هیچ داده ای .

سالهاست که کلامی از هیچکس نشینده ام  حتی یک لام خشک  بلکه همیشه  من سرودی ساخته ام با واژها  وآمیخته با آهنگ  که با معما باشند  ! نه هیچگاه با سرودی ونوایی به رقص درنیامده ام  تنها گاهی شوری دردلم یافت میشود وبسرعت گم شده ومیرود  معنای آنرا دردلم میکارم  تا رشد کن  تا به آسمان برسد اما درهمان نهال میخکشد  ومعنای خودرا ازدست میدهد  .

هر که در بزم سخن آید سخندان میشود 
چون  بدرمانگاه شد ، درمان میشود 

آشنایی با شجاعان  مردرا سازد قوی 
چونکه با سوهان نشیند  تیغ بران میشود 

بسکه آشفته است احوال  من شوریده دل 
هر که از حالم شود آگه  پریشان میشود .........« هادی رنجی » 
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / به روز شده درتاریخ ۹ آپریل ۲۰۱۹  میلادی / 

توضیح : در نوشتار روز گذشته سخن از اشعار ی رفت  زیر عنوان «نی زن » که دانستم متعلق به فروغی بسطامی است۱ وآن جان جانان چه جانانه آنرا خوانده است .جانش سلامت . ثریا /

دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۸

شهر بی مجسمه

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین» اسپانیا !
-------------------------------------------------------
مخمور   جام عشقم ساقی بده شرابی 
پرکن قدح که بی می مجلس ما ندارد  آبی 

وصف رخ چو ماهش  درپرده راست ناید 
مطرب بزن نوایی ، ساقی  بده شرابی ..........« حافظ شیرازی » 

به شهری تبعید شده ام  که درآن هیچ  مجسمه ای نیست  وجایی که مجسمه نیست خیابان هم نیست  واین خیالست که میافریند  درشهر بی مجسمه کسی حق آفریدن ندارد وحق خواندن ویا حق سرودن .
درآن شهری که مجسمه ها زیادند  خیال حق دارد بدود  وپیکر ونقش بیافریند  وخود نیز رنگ شود !  درآن شهر  خدایی نیز نیست که هرروز چیز تازه ای بیافریند  وما با حیال  آفریننده هستیم .

نی زن  نی با لب خندان زن / نمیدانم این اشعار متعلق به هاتف است یا عراقی حوصله گشت وگدار دردیوانهارا ندارم بعلاوه   پیکرم گویی از زیر یک کامیون ده تن بیرون آمده  با این تشک هایی الیاف مصنوعی ! مگر آن تشکهای پنبه ای ما چه عیبی داشتند ؟ وآن متکاهای پر قو ویا مرغابی حال همه شب ماروی این  الیاف مصنوعی میگذرد ومصنوعی میخوابیم  ومصنوعی خواب میبینیم . با خیال خوشیم  مگر نه آنکه خداوند نیز با خیال خویش هر چه هست آفرید  وخود شد یک رویا / یک خیال .

به اواز او گوش دادم تمام شب اگراو هم برود دنیای من بکلی خالی میشود او آخرین باز مانده از دنیای کوچک من است من باین علهای تازه رسته درمیان خلنگزاران کاری ندارم چیزی بارشان نیست غیر از کپی برداری از روی اینترنتها   آنها خیال خودرا بکار نمیگیرند  تنها درمسیل سیلابها ایستاده اند  وخود سیلند  وخیال  هم میا فرینند .
خدایان خسته اند  بنا براین باید به خیال پناه برد هم  مادراست وهم خود خدا  وهم دختر وپسرخدا  تنها چیزی که خیال میافریند خود خیالست !.
وسپس دراین خیال خدارا میافریند درهیبتها گوناگون گاهی مهربان زمانی خشمگین وسرانجام انتقامجو .
واین خیال ماست که  تجربه هارا تکرار میکند  وبر میگزیند ونمیگذارد وکه همه رویاها پرواز کنند ودور شوند .
پر خسته ام وپر پیکرم دردناک است وروحم خسته تر روزی صبح را با آوای موسیقی شروع میکردیم وشب را با سازها وسوزها هر چه بود موسیقی درمانی بود برایمان حال تنها تکراردرتکرار است .
ناگهان دریک چشم بهم زدن همه چیز دورد شد وبه هوا رفت  تنها لاشه های خورده شده برجای ماندند وپرندگان تازه از تخم درآمد که جیک جیک کنان روی لاشه ها میرقصند سپس به خیال ورویا پناه بردیم  وقصرها ساختیم مجسمه ها درمیانشان گذاشتیم مجسمه ها درغرفاب ها نیز گم شدند  آنها ببزرگی تاریخ ما بودند  نماد تجربه های ما .

حال دریک تبعیدگاه ابدی در یک چهار دیواری با سقفهای کوتا ه  به تماشای پرخاشگران  خونخوار ایستاده ام  که برآن سر زمین تاختند  بردند ویران ساختند  وبت ساختند وبتهای مارا شکستند وحق حیاترا ازمردم گرفتند  حتی حق آفرینندگی را  دیگر کسی زیبایی را نشناخت  شهر بی حقیقت  شهر خالی از مهربانی  شهر بی شکوه  وشهر بی خدا.

دیگر حق نفس کشیدن درآن شهر نیز نبود  همه چیز گویی یک شبه از میان رفت  خدا / حقیقت / مهر / یگانگی  و...دوست داشتن .

مغنی کجایی نوای نایت کجاست ؟ تنها پرده دارنند که پرده های سیاه وسبز را جلوی همه چیز کشیده وچون به خلوت میروند مشغول کاردیگری میشوند .
جانورانی  هستند که روزانه  خون  ها را میمکند وشبها آنرا بالا آورده دوباره مینوشند .

مخمور  آن دوچشمم ایا کجاست جامی 
بیمار آن دولعلم  آخر کم از جوانی 

حافظ چه می نهی  دل تو درخیال خوبان 
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی ؟
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / به روز شده درتاریخ ۸ آپریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با نوزدهم فروردین ماه ۱۳۰۹۸ خورشیدی !...