ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » اسپانیا !
ما لعبتگانیم وفلک لعبت باز
از روی حقیقتیم نه از روی مجاز
دنیای مجازی امروز لبریز ازیک خبر بی مایه شدند گویی حلوای شیرینی را از آسمان برایشان ریختند سپاه در رده تروریستها قرار گرفت !!! سالها مجاهدین نیز دراین لیست بودند چه فرقی بر احوال شما میکند ؟ اگر روزی برسد دوباره بر میگردند ویک لولوی دیگری میشوند تا سر شما ومارا گرم کنند همه تاریخ وزندگی ما به زیر آب رفت چه فرقی میکنند به مترس مادرمان بگوییم بابا یا عمو !!؟.
امروز از خودم میپرسم آیا اینها همان مردمانند ؟ که من درکارگاه خیالم با انها سرگرم بودم ؟ یا که آنچه آفریده شده اند دوباره زیر یک ستم ویا دریک رویا غیراز خودشان میباشند مصنوعی اند وخود | آفریننده خویشند وخدایشان از ترس به اسمانهای دور دست گریخته است .
در آفرینشهای گذشته مهر بود وعشق بود ومهربانی حال هرچه هست نجاست پرندگان سیاست دیگر ( مهر) تبدیل شد به یک مهر قرمز که ممکن است امروز بر هر پیشانی فرود اید وترا به زیر سنگبار بکشد چرا به اسب گفتی یابو ؟ آنهم درحریم خودت ؟ .
نمیدانم آنچه را که نوشته ام ویا بقولی آفریده ام ودیروز به آن معتقد بودم امروز باید به آنها کینه داشته باشم ؟ همه چیز ناگهانی فرو ریخت ومن غرق درشگفتی ها هستم کجا میروم وبه چه کسانی مهر میورزم ؟ وچرا کینه ای دردلم نیست ؟ تنها زخمهایم گاهی خون تراوش میکنند فورا مرهمی بر آنها میگذارم واز خودم میپرسم کجاست آنخدای مهربانی که شبها بخواب من میامد ودستهای مهربانش را روی شکم بیمارم احساس میکردم او غیرار من بود او قدرتی مافوق قدرت من بود او همه انرژی بود حال به کجا بروم ؟ به هرج میروم همه چیز یک شکل است رستورانها ُ فروشگاهها / اجناس / گویی تنها دریک دنیای بیگانه و یک رنگ راه میروم روزی هر چیز سر جای خودش بود وهر یک از اشیاء سرود خودرا داشت هرچیز نایی بود که میتوانستی درآن بدمی واز اعماق گوهروجودش بهره ببری هیچگاه تاریکی را احساس نمیکردی حتی وجود یک شمع خانه ترا نورانی میکرد حال من کجایم < این چه کسی است که درمن میدمد ؟ او چه نوازنده ایست ؟ همه از اشتیاق نی ونیستان مینالند اما هیچکس حتی یک نیلبک را نیز دردست ندارد همه از جداییها شکایت دارند اما هیچکس سرودی نمیخواند تا فاصله هارا پرکند همه درتاریکی کورما کور مال به دنیال رویاهای از دست رفته خودمانیم ، وعجب آنکه دیگری را نیز قبول نداریم .
من آهنگ خودرا مینوازم واز آن لذت میبرم شرمنده هیچکس نیستم منهم همان تن تنم که کوه به کوه میگردد با نیلبک بدون سوراخ خود ودست افشانی میکنم بی هیچ سازی ، ساز من معنا دارد ومفهمومی که تنها خود آنرا احساس میکنم .
شبها دل به آن میسپارم وواژه های تازه ای سر هم میکنم گاهی گم میشوم زمانی روی آب میایم ودرمیان این غوغا هیچگاه سر تسلیم فرود نیاورده ونخواهم آورد .
امروز هرچه نوشته میشو دبر سنگی از خارا حک شده دیگر از کنار هیچ سنگی وآبشار ی شاخه گلی نمیروید همه نواهای خودشانرا میسرایند ودر تاریکی بخیال روز روشن راه میروند وچشم به خدایی دارند که درنایی بدمد وفرشتگانرا بر زمین بفرستد فرشتگانی بدون بال همه این آن آهنگها درنهایت به دیوار خورده برمیگردند بی هیچ داده ای .
سالهاست که کلامی از هیچکس نشینده ام حتی یک لام خشک بلکه همیشه من سرودی ساخته ام با واژها وآمیخته با آهنگ که با معما باشند ! نه هیچگاه با سرودی ونوایی به رقص درنیامده ام تنها گاهی شوری دردلم یافت میشود وبسرعت گم شده ومیرود معنای آنرا دردلم میکارم تا رشد کن تا به آسمان برسد اما درهمان نهال میخکشد ومعنای خودرا ازدست میدهد .
هر که در بزم سخن آید سخندان میشود
چون بدرمانگاه شد ، درمان میشود
آشنایی با شجاعان مردرا سازد قوی
چونکه با سوهان نشیند تیغ بران میشود
بسکه آشفته است احوال من شوریده دل
هر که از حالم شود آگه پریشان میشود .........« هادی رنجی »
پایان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / به روز شده درتاریخ ۹ آپریل ۲۰۱۹ میلادی /
توضیح : در نوشتار روز گذشته سخن از اشعار ی رفت زیر عنوان «نی زن » که دانستم متعلق به فروغی بسطامی است۱ وآن جان جانان چه جانانه آنرا خوانده است .جانش سلامت . ثریا /