سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۸

سوسیالیزم

خوانندگان عزیز دوستان ویاران !
آنچه را که امروز من مبینیم این است که احزاب سوسیالیست در تمام کشورهای اروپایی رو به مرگ است تنها یک شبح باقیمانده  واین نتیجه سرمایه داری های بی رویه ای  است که روح سوسیالیزم را میکشد .
من خوشحال بودم که در سرزمینی زندگی میکنم که زیر. سایه این احزاب زندگی میکنند برای کار کارگر احترام وارزش قائلند اما کم کم سرمایه داران دزد وارد شدند مافیا ی مواد ویک دنیای فانتزی لبریز از رنگهای گوناگون در پیش ما گذاشتند  مردان دیگر کتاب نخواندند  روزنامه جای خود  را به تبلیغات خرید وفروش دادند درخدمت سر مایه داری مضحک روی آب .
علی رغم گذشته این احزاب در یک رکود وسکوت به کارشان ادامه میدهند آن روح روشن سوسیالیستی بکلی پر کشید  وفاقد هر گونه حرارت وگرمی شد .
 ودلیل عقب رفتن  ونابود شدن این روح  جنگی است که ارواح سر مایه دار با روحیه های زیر. فشار  انجام میدهند واین جنگها روح را نیز میکشد .
من به هیچ وجه  به بالا رفتن نمی اندیشم  بنای ظالمانه ای که امنیت اجتماع بر بالای سر ما  مانند شمشید  آویخته  همه چیزهارا نابود ساخته  پایه  های  اجتماع از بیخ وبن ویران است دیگر کسی زحمت بالا رفتن از پله ها را  بخود نمیدهد  بزرگان اهرمی دردست دارند که پا به پای ما درحرکتند  من دیگر ما نخواهیم شد  تنها با ضربات متوالی از یکدیگر جدا شده تکه تکه میشویم  .

رای من  هیچ  اثری نخواهد داشت از پیش همه چیز آماده شده است من اگر نتوانم فرار کنم برای همیشه درگوشه ای پنهان میشوم .
ایران سرزمین ما برای آن ویران کنندگان یک آرمایش بود که خوب کار کرد ونتیجه عالی بود . 
حال دوباره شاهد   رشد  بورژواهای  پوشالی هستیم که  مانند قارچ سبز شده اند  ورهبری  همه جا یک رهبر مانند چوپان گله را به پیش خواهد راند  در. همین سالها اخیر ندادن حقوق  چهار یا پنج ساله کارمندان نشان داد که ما درون تله ای هستیم که اگر کمی جلوتر برپیم گردنمان خواهد شکست .
زندگی را با ابن ابنوقت  بودن باید گذراند دیگر به هیچ چیز وهیچکس نباید اعتماد و یا اعتقاد داشت  خوب متوسل  میشویم  به قدرتهای ماورائ طبیعه  با توسل به آنها همه چیز را میتوان ثابت کرد  جلو  به ناراستی ها وکژ اندیشی ما امروز در قلمرو هرج ومرجها   دیوانه وار بسوی یک دنیای مجهول وناشناخته میرویم  با خیالبافیها  واز دنیای واقعی فرسنکها به دوریم  به دور .
پایان 
ثریا ایرانمنش اسمعیلی / اسپانیا / ۹ آپریل ۲۰۱۹ میلادی ......

فرشتگان بی بال

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » اسپانیا !

ما لعبتگانیم وفلک لعبت باز 
از روی حقیقتیم نه از روی مجاز 

دنیای مجازی امروز  لبریز ازیک خبر بی مایه  شدند گویی حلوای شیرینی را از آسمان برایشان ریختند سپاه در رده تروریستها قرار گرفت !!! سالها مجاهدین  نیز دراین لیست بودند چه فرقی بر احوال شما میکند ؟  اگر روزی برسد دوباره بر میگردند ویک لولوی دیگری میشوند تا سر شما ومارا گرم کنند  همه تاریخ وزندگی ما به زیر آب  رفت چه فرقی میکنند به مترس مادرمان بگوییم بابا یا عمو !!؟.

 امروز از خودم میپرسم آیا اینها همان مردمانند ؟  که من درکارگاه خیالم با انها سرگرم بودم ؟  یا که آنچه آفریده شده اند دوباره زیر یک ستم ویا دریک رویا  غیراز خودشان میباشند  مصنوعی اند  وخود | آفریننده خویشند وخدایشان  از ترس  به اسمانهای دور دست گریخته است .
در آفرینشهای گذشته مهر بود وعشق بود ومهربانی حال هرچه هست نجاست پرندگان سیاست  دیگر ( مهر) تبدیل شد به یک مهر قرمز که ممکن است امروز بر هر پیشانی فرود اید وترا به زیر سنگبار بکشد  چرا به اسب گفتی یابو ؟  آنهم درحریم خودت ؟ .

نمیدانم آنچه را که نوشته ام ویا بقولی آفریده ام  ودیروز به آن  معتقد بودم امروز باید به آنها کینه داشته باشم ؟ همه چیز ناگهانی فرو ریخت  ومن غرق درشگفتی ها هستم  کجا میروم وبه چه کسانی مهر میورزم ؟  وچرا کینه ای دردلم نیست ؟  تنها زخمهایم گاهی خون تراوش میکنند  فورا مرهمی بر آنها میگذارم  واز خودم میپرسم کجاست آنخدای مهربانی که شبها بخواب من میامد ودستهای مهربانش را روی شکم بیمارم احساس میکردم  او غیرار من بود او قدرتی مافوق قدرت من بود او همه انرژی بود  حال به کجا بروم ؟ به هرج میروم همه چیز یک شکل است رستورانها ُ فروشگاهها / اجناس / گویی تنها دریک دنیای بیگانه و یک رنگ راه میروم  روزی هر چیز سر جای خودش بود وهر یک از اشیاء سرود خودرا داشت  هرچیز نایی بود که میتوانستی درآن بدمی  واز اعماق گوهروجودش بهره ببری  هیچگاه تاریکی را احساس نمیکردی حتی وجود یک شمع خانه ترا نورانی میکرد  حال من کجایم <  این چه کسی است که درمن میدمد ؟  او چه نوازنده ایست ؟  همه از اشتیاق نی ونیستان مینالند اما هیچکس حتی یک نیلبک را نیز دردست ندارد  همه از جداییها شکایت دارند اما هیچکس  سرودی نمیخواند تا فاصله هارا پرکند  همه درتاریکی کورما کور مال به دنیال رویاهای از دست رفته خودمانیم ، وعجب آنکه  دیگری را نیز قبول نداریم . 
من آهنگ  خودرا مینوازم واز آن  لذت میبرم شرمنده هیچکس نیستم  منهم همان تن تنم  که کوه به کوه میگردد با نیلبک بدون سوراخ خود  ودست افشانی میکنم بی هیچ سازی  ، ساز من معنا دارد  ومفهمومی که تنها خود آنرا احساس میکنم .
شبها دل به آن میسپارم  وواژه های تازه ای سر هم میکنم  گاهی گم میشوم زمانی روی آب  میایم  ودرمیان این غوغا  هیچگاه سر تسلیم فرود نیاورده  ونخواهم آورد .

امروز هرچه نوشته میشو دبر سنگی از خارا حک شده دیگر از کنار هیچ سنگی وآبشار ی شاخه گلی نمیروید  همه نواهای خودشانرا میسرایند  ودر تاریکی  بخیال روز روشن راه میروند  وچشم به  خدایی دارند که درنایی بدمد وفرشتگانرا بر زمین بفرستد فرشتگانی بدون بال  همه این آن آهنگها  درنهایت به دیوار خورده برمیگردند بی هیچ داده ای .

سالهاست که کلامی از هیچکس نشینده ام  حتی یک لام خشک  بلکه همیشه  من سرودی ساخته ام با واژها  وآمیخته با آهنگ  که با معما باشند  ! نه هیچگاه با سرودی ونوایی به رقص درنیامده ام  تنها گاهی شوری دردلم یافت میشود وبسرعت گم شده ومیرود  معنای آنرا دردلم میکارم  تا رشد کن  تا به آسمان برسد اما درهمان نهال میخکشد  ومعنای خودرا ازدست میدهد  .

هر که در بزم سخن آید سخندان میشود 
چون  بدرمانگاه شد ، درمان میشود 

آشنایی با شجاعان  مردرا سازد قوی 
چونکه با سوهان نشیند  تیغ بران میشود 

بسکه آشفته است احوال  من شوریده دل 
هر که از حالم شود آگه  پریشان میشود .........« هادی رنجی » 
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / به روز شده درتاریخ ۹ آپریل ۲۰۱۹  میلادی / 

توضیح : در نوشتار روز گذشته سخن از اشعار ی رفت  زیر عنوان «نی زن » که دانستم متعلق به فروغی بسطامی است۱ وآن جان جانان چه جانانه آنرا خوانده است .جانش سلامت . ثریا /

دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۸

شهر بی مجسمه

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین» اسپانیا !
-------------------------------------------------------
مخمور   جام عشقم ساقی بده شرابی 
پرکن قدح که بی می مجلس ما ندارد  آبی 

وصف رخ چو ماهش  درپرده راست ناید 
مطرب بزن نوایی ، ساقی  بده شرابی ..........« حافظ شیرازی » 

به شهری تبعید شده ام  که درآن هیچ  مجسمه ای نیست  وجایی که مجسمه نیست خیابان هم نیست  واین خیالست که میافریند  درشهر بی مجسمه کسی حق آفریدن ندارد وحق خواندن ویا حق سرودن .
درآن شهری که مجسمه ها زیادند  خیال حق دارد بدود  وپیکر ونقش بیافریند  وخود نیز رنگ شود !  درآن شهر  خدایی نیز نیست که هرروز چیز تازه ای بیافریند  وما با حیال  آفریننده هستیم .

نی زن  نی با لب خندان زن / نمیدانم این اشعار متعلق به هاتف است یا عراقی حوصله گشت وگدار دردیوانهارا ندارم بعلاوه   پیکرم گویی از زیر یک کامیون ده تن بیرون آمده  با این تشک هایی الیاف مصنوعی ! مگر آن تشکهای پنبه ای ما چه عیبی داشتند ؟ وآن متکاهای پر قو ویا مرغابی حال همه شب ماروی این  الیاف مصنوعی میگذرد ومصنوعی میخوابیم  ومصنوعی خواب میبینیم . با خیال خوشیم  مگر نه آنکه خداوند نیز با خیال خویش هر چه هست آفرید  وخود شد یک رویا / یک خیال .

به اواز او گوش دادم تمام شب اگراو هم برود دنیای من بکلی خالی میشود او آخرین باز مانده از دنیای کوچک من است من باین علهای تازه رسته درمیان خلنگزاران کاری ندارم چیزی بارشان نیست غیر از کپی برداری از روی اینترنتها   آنها خیال خودرا بکار نمیگیرند  تنها درمسیل سیلابها ایستاده اند  وخود سیلند  وخیال  هم میا فرینند .
خدایان خسته اند  بنا براین باید به خیال پناه برد هم  مادراست وهم خود خدا  وهم دختر وپسرخدا  تنها چیزی که خیال میافریند خود خیالست !.
وسپس دراین خیال خدارا میافریند درهیبتها گوناگون گاهی مهربان زمانی خشمگین وسرانجام انتقامجو .
واین خیال ماست که  تجربه هارا تکرار میکند  وبر میگزیند ونمیگذارد وکه همه رویاها پرواز کنند ودور شوند .
پر خسته ام وپر پیکرم دردناک است وروحم خسته تر روزی صبح را با آوای موسیقی شروع میکردیم وشب را با سازها وسوزها هر چه بود موسیقی درمانی بود برایمان حال تنها تکراردرتکرار است .
ناگهان دریک چشم بهم زدن همه چیز دورد شد وبه هوا رفت  تنها لاشه های خورده شده برجای ماندند وپرندگان تازه از تخم درآمد که جیک جیک کنان روی لاشه ها میرقصند سپس به خیال ورویا پناه بردیم  وقصرها ساختیم مجسمه ها درمیانشان گذاشتیم مجسمه ها درغرفاب ها نیز گم شدند  آنها ببزرگی تاریخ ما بودند  نماد تجربه های ما .

حال دریک تبعیدگاه ابدی در یک چهار دیواری با سقفهای کوتا ه  به تماشای پرخاشگران  خونخوار ایستاده ام  که برآن سر زمین تاختند  بردند ویران ساختند  وبت ساختند وبتهای مارا شکستند وحق حیاترا ازمردم گرفتند  حتی حق آفرینندگی را  دیگر کسی زیبایی را نشناخت  شهر بی حقیقت  شهر خالی از مهربانی  شهر بی شکوه  وشهر بی خدا.

دیگر حق نفس کشیدن درآن شهر نیز نبود  همه چیز گویی یک شبه از میان رفت  خدا / حقیقت / مهر / یگانگی  و...دوست داشتن .

مغنی کجایی نوای نایت کجاست ؟ تنها پرده دارنند که پرده های سیاه وسبز را جلوی همه چیز کشیده وچون به خلوت میروند مشغول کاردیگری میشوند .
جانورانی  هستند که روزانه  خون  ها را میمکند وشبها آنرا بالا آورده دوباره مینوشند .

مخمور  آن دوچشمم ایا کجاست جامی 
بیمار آن دولعلم  آخر کم از جوانی 

حافظ چه می نهی  دل تو درخیال خوبان 
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی ؟
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / به روز شده درتاریخ ۸ آپریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با نوزدهم فروردین ماه ۱۳۰۹۸ خورشیدی !...

یکشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۸

آزادی ای تهمتن

آزادی  کلمه ای گرانبها که باید درون موزهای دنیا ویا درزیر زمینها پنهانی آنرا یافت  هنوز کمی میتوانیم نفس بکشیم تا قبل آز آنکه رباطها حمله کنند ودنیا یکی شود وما تنها یک رباط گوشتی شویم ویا نیمی انسان نیمی پلاستیک  ما در سر زمینمان معنی   آزادی را با استبداد وخود خواهی  اشتباه   گرفته ایم   بنا براین هرکسی آزادی راتنها برای خودش میخواهد  واین همان عبودیت است  آزادبودن بدون در نظر گرفتن آزادی دیگران  متفکری بزرگ  گفت  ”نخستین  وبارزترین  علامت رشد وبلوغ  ملتی  در این است  که هر فردی  مراعت   حقوق دیگران را وظیفه خود  بداند ”

ما ظاهر ا رژیم مشروطیت را  از اروپاییان قرض  گرفته ایم  حتی قانون اساسی  خودرا از روی  قانون آنها  نوشته وتدوین   کردها یم  ظاهر اصل آزادی  فکر واندیشه  وعقیده  وتساوی   افراد را درمقابلر  قانون قبول کرده ایم  اما چیز که درسر زمین بدبخت  ما نبود آزادی ومساوات  بود از همان کودکی در مکتب ومدرسه بین بچه ها فرق میگذاشتند معلم همیشه با آن شگردی خوب بود که پدرش مثلا دربازار تاجر بود وحجره داشت این حجره داری هنوز هم ادامه دارد وهنوز این بازار  است  ونوچه ها وپس مانده ها آنان . 
حزبی که درست نشده بود اکر هم چند حزب فکسنی بودند در درونشان همیشه مرافعه وانشعاب بود  وبجای خدمت بخلق دچار چشم هم چشمی  میشدند 
دو هفته دیگر براای دادن رای به نخست وزیر جدید که در مجلس کرسی به دست نیاورد باید به پای صندوقهای رای برویم من به این حزب واین نخست وزیر علاقه دارم زمانی  نیز بکلی از سیاست کنار کشید حال دست عواملی که درخارج زندگی میکنند به حزب جدید ووکس دلارهای زیاد تزریق کرده اند واورا پرورانده وگویا میل دارند یک جیم الف اسلامی  نیز در. این  سرزمین  بنیاد  بگذارند بنا بر این کسی به تعلق خاطر من  اهمیتی نمیدهد  باید به کوهها اندیشید وغارها تا به آنها پناه برد .

در سرزمین  بدبخت و فلاکت  زده ما که آزادی مانند یک رویاست  مانند ابرهای دست نایافتنی در اینجا هم باید کمر بندها را محکم کرد واروپا دچار تشنج است ودر مدفوع خودش غرق شده پاریس زیبا عروس شهرهای دنیا امروز دچار بیماری های  گوناگون شده است رهایی از یک دنیای بسته  وآزاد شدن  در روح من غلیان برپاساخته کجا میتوانم فرار کنم ؟ تا دجار یک حکومت پیر دیوانه ومصروع  ویا یک جوانک بی تجربه نشوم .
امروز  کسانی بر مسند حکومتها نشسته اند که میبایست  مورد مطالعه  روانشناسی  چون فروید  قرار بگیرند  چرخهای ارابه زندگی ما دردست آنهاست که میچرخانند  یک تب سیاسی وهذیان همه را فرا گرفته است  دیگر کمتر نوای موسیقی بگوش میرسد هرچه هست بوی گند سیاست میدهد .پایان 
ثریا /اسپانیا /یکشنبه 

سخنی باتو دارم

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » اسپانیا !
-------------------------------------------------

سخنی که باتو دارم  به نسیم صبح گفتم 
دگری نمیشناسم  که بتو آورد پیامی

زمانی من بدگمانی خودرا  درباره آن |زن|  درمیان گذاشتم  دراین گمان بودم که تو در یک راه واقعی قدم گذارده ای  امروز دیگر وجودت برایم بی تفاوت است مانند همه خبرها از کنارت میگذرم  تو مانند طفلی بهانه گیر  درخیالات وتوهمات خودت همه را ومرا غافل گیر کردی  اما بعدها چیزهایی را یافتم  که مرا برافروخت  ودیگر میل نداشتم چیزی را با تو تقسیم کنم  ویا درمیان بگذارم  تو چنان اوج گرفتی که خودت نیزخودرا گم کردی  ومن دیدیم تا چه حد سقوط کرده ام  که بیک  دست فر.وش بازاری  ونو دولت روی |آورده ام .
این تاثر ورنجش مرا  از خودم شرمنده ساخت  دراین میان از تو شکایتی ندارم بازاری است مکاره وهرکسی میتواند کالای خودرا بفروشد اما گفته های من ونوشته هایم گران قیمتند وبرای یک یک کلام بهای سنگینی تعیین کرده ام .
من منکر آن نیستم که زنان  اکثر آنها با عشق های سرکش وناگهانی  خودرا دراختیار مردشان میگذارند اما ( او) آن زن برای من یک معما بود  او نمیتوانست دیوانه وار عاشق همسرش باشد چنانکه عرصه را برای همه تنگ کند  او رفتار بیرحمانه ای را درپیش گرفت  با تدبیرهای  ماهرانه  مانند کیف وکفش کروکودیل  پالتو های ویزون  یا کاپ روباه نقره است که وسیله تشخص وممتاز بودن  او باشند . او فراموش کرده بود که درکجا ودرمیان چه کسانی زندگی میکند  به همین علت عشق مردش را ازدست دا دبرایش هم مهم نبود  این روش ماکیاولی را دردر یک لفافه  معصومان پیچید
 وبا کمال سادگی  خودرا بیگناه جلوه داد  فایده این کارها چه بودند ؟ وهمین زن که گرفتار یک عشق افلاطونی بود وخودرا درردیف سیندرلای قرن میدانست ناگهان سی پشت او به محمد رسول وپیامبر مسلیمنی رسید !  وترکتازانه |آمد  میل داشت همه را دردست داشته باشد  یکی را با امتناع وعفت فروشی ودیگر ی را با فخر ونجابت و دوری  ویا اجابت وتسلیم !!! 

من ا زتو گله ای ندارم تنها یک زمان دراین گمان بودم که کمی با دیگران فرق داردی اما امروز تو هم یک کالا شده ای در پشت ویترینهای خود فروشی  واعتما د واطمینان مرا وهمراهمانمرا ازخود سلب کرده ای .
روز گذشته  مانند همیشه  خسته وفرسوده به روی نیمکتم افتاده بودم  وبه گفته های گذشته تو میاندیشیدم   هرچه فکر کردم گدازندگی وسوزش آنهارا بیشتر احساس کردم  ودردرهایی در بازوانم وسینه  ام نمایان شد .
چیزی که بیشتر مرا  از خود بیزار میکند  سماجت من است  خیلی سعی کردم گفته های دیگرانرا مورد تجزیه وتحلیل قرار بدهم ودیدم که چقدر از دیگران عقب تر مانده ام واین نتیجه سماجت بیهوده من است .
من امروز در سر زمینی زندگی میکنم  که احساسات قوی تری دارند  وعمیق تر به خودشان وزندگیشان میاندیشند  همه چیز  هست باضافه آزادی  درحالیکه درسر زمین اهورایی من همه چیز بود غیز از آزادی  واین تنگنا را خود ما وخاله زنک ها برای محیط خود بوجود آورده ایم همچنانکه درحال حاضر نیز همین باجی ها وزهرا سلطانها هستند که نمیگذارند زنان نفس بکشند  من از سر زمینی آمده ام   که هجوم اقوام بیگانه  آنرا به ظلم وقساوت  تبدیل کرده است  از آن فلات سر بلند  ومغرور آمده ام  که روزی جلوه گاه آزادی وآزداگی بشر بود  ومایه سر افرازی ما  حال اهریمن  مذهب  براین مهد روشنایی  سایه تاریک خودرا پهن کرده است   وسر زمین آزادگان  دخمه بندگانی خود فروخته شده است .
همه باید  مطابق اصل والگوی آنا ن باشند  مطابق اصل  ( استرذهبک وذهابک ومذهبک ) عقیده ومذهب خودرا پنهان سازند وعجب آنکه دوستان ویارانی را که نیز میشناختم درخارج خودرا چنان دراین چادر پیچیدند که تشخیص آنها دیگر امکان ندارد منافع اینگونه اقتضا میکند ما تابع منافع میباشیم !!!  همه میل دارند خوش نام !!!! ودست نخورده !!! زندگی کنند  باید قبل از هر چیزی ببینند  دیگران چه درباره شان میاندیشند  وچه سلیقه ای دارند !!! وبدینسان من تنها ماندم. پایان 
ثریا ایرانمنش اسمعیلی / اسپانیا / به روز شده یکشنبه ۷ آپریل ۲-۱۹ میلادی برابر با هیچده فروردین ۱۳۹۸ خورشیدی. ..

شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۸

پاریس

ناکهان تصمیم گرفتم بار سفر بندم وبه پاریس بروم دلم هوای مونمار وگنبد سفید کلیسای ”ساکره کور” یا صلیب مقدس را کرد دلم میخواهد دویست وپنجاه پله را بالا بروم ودر آنجا ساعتها  درسکوت بنشینم وشمعی روشن کنم ، 
پر خسته ام  دلم برای تپه های  کاخ شایو تنگ شده  ودلم برای رود سن بیمار که همچو لاشه ای   سختیهای   روزگاررا بردوش کشیده وآهسته میگذرد  میل دارم در. جنگلهای بولونی گردش کنم  ودلم مبخواهد به زیارت  مقبره  ناپلئون بروم  ابدا میلی  به دیدار  برج ایفل ندارم  اما میخواهم درکوچه پسکوچه خای تنگ وخلوت آنجا بدوم  راه رفتن در خیابانهای پهن پاریس لذت دیگری دارد  کسی را بکسی کاری نیست  به همسفر همیشگیم پیغام دادم که با یک سفر به پاریس چطوری ؟ درجوابم گت :
پاریس الان خطرناک است 
گفتم کجا خطرناک نیست ؟ 
در آنجا آشنایانی دارم  اما به آنها مراجعه نخواهم کرد .
زمان دیکر فرصتی بمن نخواهد داد که دست به این سفرها بزنم  میل دارم سری به پاسی بزنم شاید مزار لیلارا یافتم ودر آنجا بیاد او وبرادرش وپدرش اشک ریختم ! 
قهرمانان در پاریس یادشان زنده است اگر. چه خودشان نیستند اما  درهر گوشهای پلاکی برنجی نصب است یادبود کسانی که درراه سر زمینشان جان داده اند .
نمیدانم آیا نام  میدان  ”مارس ” عوض شده وآیا هنوز کاتدرال بزرگ نتردام درش به روی همه باز است با آن شمع های بلند یا آنها هم الکتریکی شده اند .
نه دیگر به خیابانها تهران نمی اندیشم  وبه مردم آن  این مردمان  محدود  ومحبوس  در. افکار حقیر خود  شبیه همان اجداشان  میباشد که به آنها به ارث رسیده است میل تدارم به کذشته بیاندیشم تنها میدانم ما زنان در خانه شوهرانمان سرگرم بچه داری وخانه داری وتخلیه بوهای گند توطئه های خاله زنکها شهرستانی بودیم وهمسران شریفمان در. بیرون هم دوست دختر داشتند وهم پسر. وسکرترها روی  آنهارا میپوشانیدند همسفره هایمان  نجاران قدیمی بودند که حال میل داشتند به مقامات بالاتری  برسند ویا گاراژ دارهای حمل ونقل دارای اتومبیلهای شیک ورنگ وارنک  سفرهایمان خنک ب معنی ونمایشی بود در رستوران ماکسیم ناهار میخوردیم ودرخانه ایران شام ودر هتل ژرژ پنجم اقامت داشتیم درناف شانزلیزه   !!!!
حال  میخواهم  به یک پانسیون بروم  ومدتی در آنجا باشم از همه دور از. اینترنت از اخبار واز سر وصدای سیاستمداران قلابی که با پول تازه به دوران رسیده های ایرانی روی کار آمده اند  میخواهم پنهان شوم پاریس جاهای زیاد دارد برای پنهان شدن !
البته میدانم نردان متعفنی  با پولهای باد آورده  دراین شهر برای خوشگذرانیها آمده اند  تا بیحساب خرج کنند وعقده هایشان را خالی کنند  پاریس برای بلعیدن این پولها  مستعد ومعده خوبی دارد  .
پسرم پر سید  با  چه کسی خواهی رفت ؟گفتم باخودم تنها هتل رزرو میکنم بلیط  میخرم  ومیروم  درجوابم کفت :
من همه مخارج را تقبل میکنم حتی اکر خدمتکاری را باخود ببری یا پرستاری را !هوم 
میخواهم تنها باشم تنها  !😔😔😔

ثریا /اسپانیا  شنبه ششم آپریل  هورا پیش بسوی  شهر عشق پاریس پاریس👴❤️